28.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم)
🔸صدایی پشت سر من توجه منو جلب کرد. من که برگشتم به پشت سر نگاه کردم یک موجودی رو دیدم که انسان نبود ولی مثل ما چشم داشت، گوش داشت... کم مو، چشمهای درشت و صدای خیلی خشن...
🔸دیدم به زبون ما حرف میزنه: «میخوای همینجا بمونی؟ بیا از اینجا بریم اون سمت نرو»
چند لحظهای مقاومت کردم که با این نَرَم.
یه مسیری رو باهاش رفتم. هی شرایط سختتر میشد؛ سنگلاخ میشد؛ خار میشد... ولی اون داشت به من میگفت نه بیا. متوجه شدم که داره دروغ میگه...
لحظهای که ناامید شدم، یه ندایی پشت سرم شنیدم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/CG6Hr
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۴
#محسن_اسکندری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
29.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم)
🔸هر چقدر نزدیکتر میآمد، احساس میکردم که یه اسبه با یه اسبسوار. اون اسب واقعا قد بلند و هیکل بزرگی داشت و اون شخصی هم که بالای اسب نشسته بودند، واقعا هیبتشان هیبت عظیمی بود...
🔸تا اینکه میشه گفت ایشان به فاصله ده متری من رسید و توقف کرد.
یه لحظه دیدم سرشو از پشت اسبش آورد به من نگاه کرد و یه جملهای گفتش که هنوز که هنوزه منو تحت تأثیر قرار میده...
منو به اسم کوچک صدا کرد، انگار که سالها منو میشناسه:
«محسن تو اینجا چکار میکنی؟!....»
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/IfbRj
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۴
#محسن_اسکندری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
29.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم)
🔸زمانی متوجه شدم که تو چه زمانی هستم که از پشت اسب اومد بیرون... مَشکش رو دیدم، اونجا یه نهیبی به من زد ، مگه میشه ؟! مگه میشه همچین شخصیتی رو تو به چشم ببینی؟
انگار به من بدون اینکه صحبت کنه گفت ؛آره خودمم اینجا کربلاست روز عاشورا ، برو توام وانستا اینجا
🔸رسالتش این بود که برو تعریف کن برو بگو که اتفاق افتاده، روز عاشورا اتفاق افتاده،کربلا بود
کشیده شدم احساس کردم بیشتر از دو طرف ، دورتادورم یه نوریه یه تونل بود ..
تولدی که لحظه ای میخوام متولد بشم رو دیدم تو اون تونل
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/mzsv6
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۴
#محسن_اسکندری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
32.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم)
🔸 فیلم طفولیت و مسیر چیزهایی که برام اتفاق افتاده بود رو دیدم.
تمام مراحل زندگی رو یعنی سفری که رفتم، درس خوندن، مدرسه، بزرگ شدن تا لحظهای که اون لحظه سوختن و صدای جز جز گوشتم
🔸و بعد دوباره اون حس بدی که از اون روزنه کوچیکی که وارد شده بودم من، خیلی حس بدی بود، دوباره داشت بهم دست میداد، فشردگی اصطحکاک بین جسم و یه دیواره خیلی خشن
اون دفعه شما سقوط کردی ایندفعه داری کشیده میشی...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/lb0tq
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۴
#محسن_اسکندری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم)
🔸اون لحظهای که من توی عفونت بودم و تب کردم و تشنج کردم، من که نبودم جسم بوده که تشنج میکرده، روز قبلش ظاهراً تماس میگیرن با خانواده که چه حالی داره، میگن حالش خیلی بده، ۶۰ درصد سوختگی داره احتمال برگشت نداره
🔸 ایشون (خاله) همسایهها رو، یه همسایه دارن که روحانی هست ایشون و همسایههای دیگه رو جمع میکنن میرن حرم امام رضا (علیهالسلام) توی صحن طبرسی بودن دقیقا من اینو دیدم
من ایشون رو با همسایهها دیدم که «امن یجیب» و دعا میخوندن برای سلامتی من، فکر میکنم یکی از دلایلی که اون شخصیت میگفت تو برمیگردی، اون لحظهای بود که اونجا تو حرم داشتن برای من دعا میخوندن...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/IU09J
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۴
#محسن_اسکندری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: چهارم
قسمت: بیست و چهارم
عنوان: آتش
مهمان: آقای محسن اسکندری
تهيه کننده و مجری: عباس موزون
🎬 بدون نیاز به دانلود در آپـــــــارات ببینیــــد
📺 بدون نیاز به دانلود در تلوبیـــــون ببینیـد
🔊 از ایران صدا بشنوید (صوتی)
⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۴
#محسن_اسکندری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔️ @abbas_mowzoon
🆔️ @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 امروز هم تا صبح چشم به راه نور، از نور گفتیم...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#نور
#روشنایی
#صبح
#سلام
#الیس_صبح_بقریب
#والصبح_اذا_تنفس
#زندگی_پس_از_زندگی
#زندگی
#عباس_موزون
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
27.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و پنجم فصل چهارم)
🔸صبح کمی حالم خوب نبود ناراحت بودم
وقتی داشتم میرفتم بنّایی، گفتم: مادر من را حلال کن؛ ۳ خرداد ۱۳۹۰ روز مادر بود.
در خیابان سعدی داشتم میرفتم، سر چهارراه که میرسم یک خط واحد بود منم سرعتم کمی بیشتر بود، گفتم رد هستم، اتوبوس به من زد و پرت شدم سرم به زمین خورد موتورم آتش گرفت و کامل از هوش رفتم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/QHh9M
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۵
#عبدالکریم_حاجیزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
30M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و پنجم فصل چهارم)
🔸وقتی به گناهانم رسیدم، بدنم آتش گرفت، آتش میگرفت و خاموش میشدم...
آتش آن دنیا چند برابر اینجاست؛
کسانی بودند که درخواست میکردند خدایا ما را برگردان جبران میکنیم، دیگر این کار را نمیکنیم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/KAp2F
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۵
#عبدالکریم_حاجیزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و پنجم فصل چهارم)
🔸آنجا که بودم اسمم هر جا در دنیا آورده میشد آنجا حاضر میشدم. مثلاً مادرم گریه میکرد اسمم را میبرد، حاضر میشدم. زن عمو که به مادرم دلداری میداد بچه ات خوب میشه برمیگرده آنجا بودم.
🔸آنجا مادربزرگم گفت: پسر کوچکم قرار است بیاید پیشم (دایی علی) وقتی برگشتم چیزی نگفتم؛ فقط به همسرم گفتم این دایی من فوت میکند ولی به مادرم نگویی.
دایی علی بعد اینکه کرونا گرفت و از بیمارستان برگشت به خانه فوت کرد...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/fysgS
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۵
#عبدالکریم_حاجیزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و پنجم فصل چهارم)
🔸یک لحظه رفتم جایی که باغ بود. بهتر بود از باغ قبلی، امامان را، حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) و حضرت محمد(صلاللهعلیهوآله) را دیدم (آن راهنما معرفی میکرد)
فکر نمیکردم برگردم. به من گفتند: میخواهیم یک هدیه با مادرت بدهیم چون روز مادر است...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/GeMu4
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۵
#عبدالکریم_حاجیزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: چهارم
قسمت: بیست و پنجم
عنوان: طعم میوه
مهمان: آقای عبدالکریم حاجیزاده
تهیه کننده و مجری: عباس موزون
🎬 بدون نیاز به دانلود در آپـــــــارات ببینیــــد
📺 بدون نیاز به دانلود در تلوبیـــــون ببینیـد
🔊 از ایران صدا بشنوید (صوتی)
⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۵
#عبدالکریم_حاجیزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔️ @abbas_mowzoon
🆔️ @abbas_mowzoon_links
26.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم)
🔸زمستان سال ۱۳۹۴ روز شنبه قرار بود همایشی شرکت کنم ذهنم کامل درگیر آن همایش بود. همانطور که سر جایم دراز کشیده بودم، حس کردم روی شکمم گرمایی هست. گرمایی غیرطبیعی که این گرما یکدفعه پخش شد زیر دندههایم و آرام آرام بالا میآمد. حس کردم نیرو یا فشاری از سمت پهلوهایم دندههایم را فشار میدهد...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/g7YHv
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
35.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم)
🔸گرما به گوشهایم رسید، یک لحظه صداهای موجود اطرافم متوقف شد! انگار مانعی روی گوشهایم بود و این مانع برداشته شد و به جایش نمیدانم چه بگویم؛ ندا، صدا یا نوا بود، نجوا مانندی که جدید هست ولی گویا ناآشنا نیست، قبلا جایی شنیده باشم شبیه خاطره خییییلی خییییلی دور،
این صدا شبیه به کلمات قرآنی بود و قابل فهم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/PyiAn
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم)
🔸زمان که متوقف شد، مثل کات کردن، گویی دو چیز از هم جدا شده، انگار از مکانی به مکان دیگری رفتم.
اینبار فضایی که درونش بودم متضاد بودند، یک رنگ سیاه و سفیدی که سیاهیاش بیشتر بود نوعی خاکستری (نه این خاکستری که اینجا میبینیم) انگار این خاکستری بودن با آن فضا مناسبت داشت...
🔸 هیچ ذهنیتی از خودم که چه کسی هستم نداشتم، یا اینجا چه میکنم؟! اصلاً هیچ خاطرهای از خودم یا اتفاقاتی که چند دقیقه قبل از آن بود را هم نداشتم، انگار ذهنم خالی بود...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/XP958
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
31.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم)
🔸زمان معنا و مفهوم نداشت که بگویم به اندازه چند سال، چند ماه یا چند قرن، انگار زمان فقط به درد همین دنیا میخورَد، گویی آنجا نیازی بهش نیست.
و باز برخوردی اتفاق افتاد، حضور واقعی خودم را حس میکردم، ولی فضای اتاق بود همان اتاق خواب! با تمام آن وسایل و شرایط عادیاش.
🔸به صورت مایل مانند به فاصله ۱متر، ۱متر و نیم جسم خودم را میدیدم و باز برایم سئوال نشد من که اینجا ایستادم چه کسی هستم؟! آن که آنجا خوابیده چه کسی هست!!.
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/H0QpF
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
30.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم)
🔸یک پایی را دیدم سفید و نورانی ولی با نگاه کردن به آن میدانستم پای یک انسان نیست، اولین درک من از دیدن پا از پنجه تا پاشنهاش بود که روی شکم من داشت فشار میآورد، (با پنجه پا روی شکمم را فشار میداد) همان لحظه گفتم پس بخاطر این پا بود که گرما احساس میکردم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/Ymsef
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
26.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم)
🔸یک جاده سفید نورانی میدیدم که انتهایش را نمیدیدم انگار انتهایی نداشت، انگار یک ذرات معلق نورانی وجود داشتند که این جاده بواسطه این ذرات بوجود آمده بودند، دانه دانه ذرات جان داشت، مثل ما آدمها میدانستند چه و که هستند، دارای شعور بودند و هر کدام شخصیت جداگانهای داشتند، ولی همزمان یک اتحادی بینشان بود که سبب تشکیل جاده شده بودند...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/GYOAs
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
31.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم)
🔸یک آن جا خوردم که من مُردهام!!
ولی باز باور نمیکردم، نمیخواستم باور کنم و انگار یک جوری خودم را دلداری میدادم که اینها خواب است. با خودم گفتم (روحم را بیاورم به جسمم ملحق کنم بیدار بشم) ولی نمیتوانستم چنین کاری کنم، چون اصلاً روح در کنترل آن موجود بود که هنوز نمیدانستم آن چیست؟!!
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/jmJwn
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
33.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم)
🔸در اینجا نوزاد ۹-۸ ماهه میدیدم. احتمال میدادم داخل اتاق است ولی به طور کامل اتاق نمیدیدم بخشی را میدیدم که آنجا اتاق است. انگار نوزاد بیسکویتی در دست داشت و میخورد و با دست دیگر با اسباب بازیهایش بازی میکرد.
🔸 صحنه بعد بچه دو سه ساله دیدم که با بچههای هم سن و سال خودش بازی میکند. به آنها نگاه میکردم برایم مرور میشد ولی هنوز نمیدانستم اینها را که میبینم همه یک نفر هستند...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/u6Bzc
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: چهارم
قسمت: بیست و ششم
عنوان: آخرین بازدم (بخش اول)
مهمان: خانم زهره ابراهیمی
تهیه کننده و مجری: عباس موزون
🎬 بدون نیاز به دانلود در آپـــــــارات ببینیــــد
📺 بدون نیاز به دانلود در تلوبیـــــون ببینیـد
🔊 از ایران صدا بشنوید (صوتی)
⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔️ @abbas_mowzoon
🆔️ @abbas_mowzoon_links
29.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و هفتم فصل چهارم)
🔸روح جلو میره و منِ واقعی داشتم پشت سرش میرفتم، ولی به محض برخورد با یک حائل، انگار که با صورت خوردم توش، یعنی کاملاً حس کردم که صورت دارم، صورت روح...
🔸 همینکه میخواستیم رد شیم، اصلا انگار این حائل ما رو پس میزد، یعنی اجازه عبور از خودش رو به ما نمیداد...
دو جور عطش داشتم، یک عطش واقعا تشنه بودم از گرمای سوزانی که اونجا بود و یک عطش برای رفتن....
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/7f1rU
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۷
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
28.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و هفتم فصل چهارم)
🔸در انتهای اونجا، یه حائل دیگهای کشیده شده بود که شفاف بود. پشت این حائل یک جهان خیلی بزرگتری بود پر از نور شدید...
کاملا حس میکردم اون جهانی که هست من قبلاً تو اون جهان بودم بعد اومدم اینجا...
🔸حس کردم سه نفر دارن نزدیک میشن به اون حائل
ولی انقدر اون نور شدید بود، چهرههاشون رو نمیتونستم تشخیص بدم، چیز محو مانندی میدیدم، حسم نسبت به اون سه نفر حس خویشاوندی بود و کاملاً میدونستم این پدربزرگ منه و اون دوتا مادربزرگهای من هستند...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/zh14Y
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۷
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
28.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و هفتم فصل چهارم)
🔸 برگشتم به همون دنیای تاریک. من موندم و تاریکی و واقعا میگم یه حسرت، حسرت که چرا نتونستم برم!؟
🔸 دیدم ملکالموت دستش (دست راست) رو برد سمت گوش راست، انگار که یه چیزی رو گوش میداد و باز حالت ذهنی معنا منتقل شد به ذهن من که دقیقا اینجور: به خدا قسم که من دستور داشتم تو و این هشت نفر رو به اون دنیا منتقل کنم ولی الان به من دستور رسید که تو رو برگردونم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/oM5F0
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۷
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و هفتم فصل چهارم)
🔸 این دفعه رفتم داخل فضا، فضایی که میگم فضاییه که تمام سیارات تمام ستارهها و کرات هرچیزی که در فضا هست من همه رو به یکباره میدیدم، روبروی من کره زمین بود، دقیقا روبروی من کره زمین بود
🔸 تمام موجوداتی که داخل اون فضا قرار داشتند و ما یعنی من و روحم با اونها همه با هم مجموعا داشتیم یه چیزهایی شبیه مطالب قرآنی که باز گفتم دوباره اینجا تکرار میشد
و به حدی این همنوایی انقدر زیبا، باعظمت و با ابهت بیان میشد و این عشق و صمیمیتی که بین همه ما بود بخاطر همین وجود خداونده، بخاطر خود خداوند...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/UslzC
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۷
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links