eitaa logo
عباس موزون.کانال رسمی
51هزار دنبال‌کننده
883 عکس
1.9هزار ویدیو
3 فایل
✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانشگاه: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران مدیر: عباس موزون ادمین کانال: @My_Eita_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پانزدهم فصل دوم) 🔸من به مقطعی رسیدم که دیگر آن تاریکی تمام شد و وارد حیطه نور و‌ روشنایی شدم و دیدم مرزی بین آن پایین (زمین) تاریکی و این حیطه نورانی وجود داشت، آنجا مثل نور صبح روشن و نورانی بود اما رنگ نور صبح نبود، سفید مطلق ولی چشم را نمی‌زد. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/eB06Z 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پانزدهم فصل دوم) 🔸معنای زندگی چه برای تجربه‌گران دیگر که در برنامه شما صحبت کردن چه خود من شکل دیگری می‌شود، کمرنگ‌ نمی‌شود، مادیات رنگش را می‌بازد، نه مطلق اما برای آن مادیات دست و پا زدنی در کار نیست... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/gVmHf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 از قلب ایران دلم پیام این است: شب چله بر ایرانیان جهان مبارک🌺🌺🌺 🔸 عباس موزون ۳۰ آذر ۱۴۰۰ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت شانزدهم فصل دوم) 🔸در سال ۹۴ توفیق داشتم در معیت دوستان سوریه به عنوان مدافع حرم حضور پیدا کنم، بر هر گروهی مأموریتی محوّل شده بود و هرکس در پی مأموریت خود بود، منم رفتم دنبال ماموریت خودم. یک تلّی که نسبت به عوارض دیگر بلندتر بود، محل استقرار من آنجا بود که به سمت تپه حرکت کردم ۲۰۰یا ۲۵۰ متر مانده بود برسم یک انفجاری بالای تپه احساس کردم گرد و خاکی بلند شد پیش خودم گفتم خدا رحم کند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/wHz2U 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت شانزدهم فصل دوم) 🔸به فاصله‌ی یک چشم بر هم زدن خودم را جایی دیگر دیدم، از فاصله ۲۰۰ متری زمین خودم را نگاه می‌کردم، زاویه ۹۰ درجه نسبت به زاویه‌ای که قبلاً ایستاده بودم. 🔸احساس سبکی و شادی عجیبی داشتم، یک لحظه به خودم آمدم که من الان اینجا چه کار می‌کنم؟ 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/eiYy5 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت شانزدهم فصل دوم) 🔸آنچه جالب بود اولین چیزی که متوجه شدم و خیلی توجهم را جلب کرد، تغییر رنگ ایجاد شده در محیط بود، منشأ این تغییر رنگ یک نور بود، آن نور در کل محیط بود. آن رنگ موجب شده بود به تفکیک رنگ را ببینم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/tBy2a 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت شانزدهم فصل دوم) 🔸زاویه دید من به‌صورتی بود که شما یک گوی را تصور کنید، کل این گوی را دوربین نصب کنید، بعد از طریق این دوربین، مرکز گوی را بتوانید ببینید و هر لحظه اراده کنید از هر زاویه این دوربین، بتوانید استفاده کنید... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/BMmnZ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفدهم فصل دوم) 🔸از یک سنی تغییراتی در زندگی من بوجود آمد، با تعدادی از فامیل که کاروانی تشکیل دادند برای تشرّف به حرم امام حسین (علیه السلام) به اصرار مادرم من هم راهی شدم... 🔸در حرم امام حسین (علیه السلام) گوشه‌ای از حرم نشسته بودم یک لحظه خوابم برد... نمی‌دانم رویای صادقه یا خواب بود؟ خانمی که چادر مشکی و روبنده داشت به من گفت: چقدر حجاب به تو‌ میاد نگهش دار... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/fBCdn 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفدهم فصل دوم) 🔸پیش خودم گفتم اگر من سمت راست را انتخاب کنم دوباره همان راهروهای بیمارستان و شاید شوک، شاید عملی بدون بی‌حسی و بیهوشی، دوباره همان سختی‌ها و نهایت سردخانه. 🔸اگر پنجره را انتخاب کنم آن نور مهربان که مرا دوست دارد و در آغوش می‌گیرد، بدون اذیت شدن این دنیا را ترک خواهم کرد، اما می‌ترسیدم بدنم را رها کنم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/JeAtE 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفدهم فصل دوم) 🔸خاطرم هست بخشی از پاهایم را دیدم، اتاق خیلی تاریک بود، اتاقی که تا قبل از اینکه روح از بدنم جدا شود، کامل روشن بود و راهرو هم روشن بود و من حالت گیجی داشتم که چرا نزدیک سقف هستم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/m5Ogt 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفدهم فصل دوم) 🔸مقداری که گذشت جوانی را دیدم سرتا پا مشکی پوش، صورتی کِدِر، ابروهای درهم، غضبناک نگاهم می‌کرد. در ابتدا با من حرف نمی‌زد، یک حسی می‌گفت این تجسم اعمال توست و حالا از تو طلبکار شده... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/x7jHB 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفدهم فصل دوم) 🔸پیش خودم گفتم اگر من سمت راست را انتخاب کنم دوباره همان راهروهای بیمارستان و شاید شوک، شاید عملی بدون بی‌حسی و بیهوشی، دوباره همان سختی‌ها و نهایت سردخانه. 🔸اگر پنجره را انتخاب کنم آن نور مهربان که مرا دوست دارد و در آغوش می‌گیرد، بدون اذیت شدن این دنیا را ترک خواهم کرد، اما می‌ترسیدم بدنم را رها کنم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/JeAtE 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفدهم فصل دوم) 🔸آن شخص سمت راست من ایستاده بود کنار پای من، پوست صاف و جوانی داشت و دوست داشتنی بودند. آنجا به من الهام شد که ایشان از ائمه (علیهم السلام) هستند. ایشان اصلاً به من نگاه نمی‌کرد، بسیار زیبا بودند، ردای شیری به تن داشت و خیلی جدی بود و آمده بودند برای کمک به من اتاق پر از عشق و نور بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/A5fqr 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هجدهم فصل دوم) 🔸سال ۷۶ دانشگاه سبزوار پذیرفته شدم امتحانات پایان ترم بود و چون بین امتحانات فاصله بود به مشهد آمده بودم. وقتی به سبزوار برگشتم از هم اتاقی‌ها کسی نبود چون آنها امتحان نداشتند من شروع به درس خواندن می‌کنم تا برای امتحان فردا صبح آماده باشم، نقص فنی بخاری موجب نشتی شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/YE2s1 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هجدهم فصل دوم) 🔸بعد از خوب شدنم از حرم می‌رفتم به خانه چون نسبت به امام رضا (علیه السلام) احساس دین داشتم، بیشتر وقتم را در حرم می‌گذراندم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/M3V4s 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هجدهم فصل دوم) 🔸بعد از مدتی که در بیمارستان بستری بودم سال ۷۶ مصدومین زیاد بود و تخت خالی نبود تقریباً برای من در بیمارستان کاری دیگر از دستشان بر نمی‌آمد و گفتند: ایشان چه در بیمارستان چه در خانه کاری برایشان نمی‌شود کرد باید توکل کرد به خدا. 🔸فشاری که به خانواده‌ام بود را می‌دیدم، از خدا خواستم به واسطه امام رضا(ع) زودتر خوب شوم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/H6YvU 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 استاد ناصر طهماسب هم به خانه بازگشت و صدای آشنایش یادگار ماند و ماندگار شد خداوند بیامرزد ایشان را و همه ما را تاکنون سه تن از مهمانان برنامه به خانه بازگشتند و این نخستین بازگشت از جمع تولید برنامه است. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نوزدهم فصل دوم) 🔸سال ۶۲ بود که دوستی داشتیم در روستا به نام سید هادی مهدوی دوست همیشگی من بود خیلی با هم صمیمی بودیم، طوری که سعی می‌کردیم حداقل هفته‌ای یکبار در یک کاسه غذا بخوریم. ایشان به جبهه رفت و شهید شد، من بعد شهادتش دیگر آرام و قرار نداشتم و با اصرار کردن به خانواده عازم جبهه شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/hdret 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نوزدهم فصل دوم) 🔸بعد هفده هجده ساعت که پیدایم کردند، قلبم بر اثر انجماد یخ زده بود. پرستار لیستی می‌دهد که همه مجروحان به بخش «آی سی یو» برده شوند، همه مجروحان را معاینه کردند و هر کس به بخشی که لازم بود منتقل شد. 🔸وقتی مرا می‌بردند که به معراج شهدا انتقال بدهند، لیستی را برداشتند که آن پرستار داده بود با لیست شهدای اینجا، دیدند یک نفر اضافه است... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/uPTiM 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نوزدهم فصل دوم) 🔸در سردخانه خودم را که دیدم گفتم: خدایا اینها مرا کجا می‌برند؟ من که زنده‌ام بارها به آنها که مرا از «آی سی یو» به سردخانه می‌بردند می‌گفتم: من زنده‌ام، ولی اصلا به حرفم توجهی نمی‌کردند. 🔸وقتی بهوش آمدم تازه متوجه شدم من روحم جای دیگری بود جسمم آنجا (سردخانه) بود، آنجا تازه به خودم آمدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/fMNBG 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links