eitaa logo
عباس موزون.کانال رسمی
50هزار دنبال‌کننده
856 عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانشگاه: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران مدیر: عباس موزون ادمین کانال: @My_Eita_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پانزدهم فصل چهارم) 🔸از اون سمت خیابون اومدم این سمت. فقط یک لحظه دیدم که یکی مثل من روی زمین افتاده و من مات... که اون روی زمین چکار می‌کنه؟! اگه اون یاسره پس من کی هستم! 🔸 یه حسی داشت جدا شدنِ من، یه حس خاصی داشت معلوم بود یکی داره می‌کشه جدا می‌کنه... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/cp9O4 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پانزدهم فصل چهارم) 🔸یک لحظه ترسیدم که اگه بمیرم خیلی کارهای نیمه کاره داشتم. چشم هامو گرفتم محکم. شروع کردم خوندن: بسم الله الرحمن الرحیم اللهم کن لولیک الفرج ، یا امام زمان تو به دادم برس... 🔸گیر افتاده بودم، آواره شده بودم، نمی‌دونستم چکار کنم. الان دارم میرم، هیچی با دست خالی خوندم تموم شد دیدم زیر پام سفت شد فهمیدم جایی هستم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/wnFaH 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پانزدهم فصل چهارم) 🔸یکی گفت که از این ور برو، نگاه کردم دیدم قد فوق العاده بلند صورت رو نمی‌دیدم اصلا، سیاه بود انگار یه لباس مشکی کلا پوشیده بودن بهش مثل لباس‌های عربی بلند مشکی 🔸بعد که در رو پیدا کردم رفتم سمت نور، دیدم که نور هست یه چیز گرد ولی بدون سیم، ثابت بود. بعد دیدم که فامیل‌های من، اموات من وایساده بودن، همه در جوار این نور وایساده بودن... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/hniDZ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پانزدهم فصل چهارم) 🔸من یه آدم جوشی بودم، خوش اخلاق بودم اما بعضی موقع‌ها مشکلات ایجاب می‌کرد که عصبانی بشم متاسفانه بد جوش می‌آوردم و این جوش آوردن.ها خیلی کار منو خراب کرد، خیلی کارهای دنیا و قیامت منو عقب انداخت. 🔸رفتیم که بریم دیدم یه تونلی هست یه تونل با دیوار کوتاه من ترسیدم وقتی که رفتم داخل، زن و بچه خودم، پدر و مادر خودم و کسانی که داد زده بودم دیدم اونجا وایساده بودن و سر تکون می‌دادن و من از خجالت سر انداختم پایین... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/gdjq0 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پانزدهم فصل چهارم) 🔸جایی بود یواش یواش به چمن رسید، چه چمنی! به درخت رسید چه درختی! درخت‌های پا کوتاه پر میوه سر پایی. چه رنگ‌هایی! واقعا چه رنگ‌هایی! رنگ‌ها اصلا نمی‌تونی (چی بگم) تصور کنی. اصلا نمی‌تونی تو فکرت نگه داری این رنگ‌ها کجا بود؟! انقدر خوشرنگ؟!! 🔸یک صفحه سینما باز شد من تقریباً یک سی متری با این فاصله داشتم صفحه فیلم شروع شد و ایکاش شروع نمی‌شد. تمام دغدغه من همین فیلم شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/M6DIb 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت شانزدهم فصل چهارم) 🔸 دوباره شروع شد با خانمم جنجال داشتیم دعوا می‌کردم حرف بهش می‌زدم. هر دفعه جر و بحث می‌کردم یواش یه شوکی بهم وارد می‌شد. من که نشسته بودم دستام باز بود پاهام باز بود ولی هی یواش یواش هی جمع می‌کردم چون هی یه فشاری یواش یواش میلی به میلی می‌ومد جلو. وقتی می‌ومد احساس می‌کردم شب اول قبرمه. دیگه اونجا فهمیدم که مُردم دارم جواب می‌دم و نمی‌دونم چکار کنم و این ترازوی بنده دیدم کج شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/7X5TK 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت شانزدهم فصل چهارم) 🔸زن و بچه‌هام مانتویی بودن. چادر رو کنار گذاشتن. منم که اصلاً دوست نداشتم اینا رو گذاشته بودم زیر فشار درگیری داشتم که چرا چادر سر نمی‌کنید دعوا ، دعوا، دعوا ... اونجا رو نشونم دادن که تو چرا انقدر بحث می‌کنی گفت: اگر در حق تو خلاف کرده یا اگر گناه کرده، باید جرمشو بکشه، اما اگر کاری کرده که تو دوست نداری، نباید هر روز دعوا کنی یا باید جدا می‌شدی یا باید اینو تحمل کنی چرا زدی؟ گفت: چرا زدی؟... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/0t3qx 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت شانزدهم فصل چهارم) 🔸دیگه هی می‌رسید به آخر کار، یه روز دم امامزاده قاسم وایساده بودم دیدم یه آقایی اومد دست بلند کرد، آقا یه کمکی به ما بکن، من اونجا واقعا پول نداشتم تو کیفم. اون روز یعنی واقعاً یک هزار تومنی پونصدی تو کیفم نبود. همینطوری نگاه کردمو گفتم خدا اگه داشتم می‌دادم... 🔸تنها چیزی که به درد من خورد دست مردم رو گرفتن بود. حتی با خنده حتی با محبت هرجوری بود برای من اینا ثوابش بزرگ بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/7fciW 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
27.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت شانزدهم فصل چهارم) 🔸آقا امامزاده قاسم دوباره اومد، آقا امامزاده قاسم اومد بغل دست من انگاری یکدفعه زیر فشار بودم باز شد. 🔸بعد که رفتیم جلوتر گفت: پسر گردن کلفتی نکن، هیچ چیز، هیچ چیز بهتر از مهربانی نیست، گفت با زبونت با آرومی با مردم صحبت کنی خودشون بلدن احتیاجی به گردن کلفتی نیست... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Nq5nV 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
29.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت شانزدهم فصل چهارم) 🔸وقتی که به هوش اومدم اول خدا رو شکر کردم. تازه فهمیدم خدا خیلی دوستم داشته. اونجا فهمیدیم که خدا خدایی کرد ولی ما بندگی نکردیم و اون روز از خدا خواستم گفتم خدایا قدرتی بده که من بندگی کنم. 🔸 خدا اینو گذاشت برای همیشه برای من؛ یک، پام شکست که سمت گناه نرم. لگنم شکست که جای گناه نشینم. گردنم شکست که گردن کلفتی نکنم. دماغم شکست که دم دماغ خودمو نبینم فراتر رو ببینم کارو برای خدا ببینم نه برای شخص خودم. سَرَم اینجوری شد اونم بخاطر اینکه زود قضاوت نکنم فکر بد نکنم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/681mo 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
27.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفدهم فصل چهارم) 🔸راحله سال ۹۰ دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه نور (شمال کشور) بود. روزی که می‌خواست برای دادن پایان‌نامه به دانشگاه برود، تصادف کرد. یک ربع قبل تصادف با من (مادر) تماس گرفت که من بلیط برگشت گرفتم تا عصر خانه‌ام. 🔸یک ربع گذشت. آقایی تماس گرفت و گفت: دخترتان تصادف کرده (سارق گوشی راحله بود) شماره را دوباره گرفتم گفتم شما کی هستید؟! گفت: من دارم می‌گم دخترتان تصادف کرده هر جا هستید خودتان را برسانید... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/w3A60 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفدهم فصل چهارم) 🔸این راحله را خیلی دوست داریم. خیلی مهربان شده. از نظر جسمی خیلی آسیب دیده بود، ۴ بار عمل چشم انجام داد. دوبار عمل بینی، فک، ۲۳ بار جراحی صورت. کارهای توان‌بخشی بسیار داشت. سه سال فیزیوتراپی داشت. 🔸از همان روزهای اول که از کما بیرون آمد، مشاهداتش را می‌گفت. همیشه وقتی من یا پدرش بودیم انگار یک نفر دیگر هم حضور داشت. یک نفر دیگر را که می‌دید، سلام می‌داد؛ می‌خندید و می‌گفت: مامان سید آمد اینجا... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/72jem 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفدهم فصل چهارم) 🔸چیزی شبیه خیابان دیدم. ولی تونل بود، تونلی بزرگ! به اندازه خیابان آزادی تهران تصور کنید. همه جا تاریک بود. یکسری اینطرف می‌رفتند، یکسری آن طرف. منم در مسیر بودم... 🔸تونل سیاه بود طوری که فکر کردم شب است! گفتم، من هیچ وقت این ساعت شب نمیام بیرون خرید!! درب‌هایی بود روشن‌تر از تاریکی‌ها. نور سفید خورشید نمی‌توانم بگم‌ چه رنگی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/kxAp5 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفدهم فصل چهارم) 🔸خانم زینب کبری(سلام‌الله‌علیها) به من گفتند: حجاب را رعایت کنم، از آن موقع رعایت می‌کنم. واقعاً خدا را شکر می‌کنم خدایا اینقدر مرا دوست داری که می‌خواهی اعمالم خوب باشه؟ 🔸راحله که از کُما درآمد گفت: مامان من یک خانومی را در تونل دیدم به من گفت: راحله به مامانت بگو‌ صبر داشته باشه صبر تو خوب میشی راحله پرسیده شما کی هستید؟ گفتند: من زینبم دختر فاطمه(سلام‌الله علیها) و آقا علی(علیه السلام) هستم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/BZ8IY 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفدهم فصل چهارم) 🔸یک دختر خانومی به نظر من می‌آمد خیلی ژولیده بود می‌گفت: بُرو از پدر مادر من طلب آمرزش بگیر. به مادرم می‌گفتم‌ باورش نمی‌شد... 🔸خاله‌ام اومد شماره را با خودش برد و از خانه‌شان زنگ زد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/vjWFK 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (تجربه‌گری که نجات خود را حاصل امداد امام زمان «عج‌الله‌تعالی‌فرجه» می‌داند) 🌸میلاد مملو از نور و رحمت قائم آل محمد(صل‌الله‌علیه‌وآله) حضرت مهدی (عج‌الله‌تعالی‌فرجه) مبارک🌸 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links