🍃شیرین اتفاق زندگی
امشب میخواهم کودکی خودم را نقّاشی کنم
وقتی که پدرم رفته بود سفر
و در روزهایی که سایۀ او بالای سرم بود
اتّفاقهای خوب و بد زیادی میافتاد.
من در تنهاییهای خودم وقتی
به اتّفاقهای تلخ فکر میکردم
اشک میریختم و در خیال خویش با پدر حرف میزدم
و منتظر بودم که روزی بیاید
و هر چه از تلخیها در دلم جمع شده برای پدر بگویم.
به اتّفاقهای شیرین که فکر میکردم
در خلوت خودم برای پدر تعریف میکردم و لبخند میزدم
بعد هم منتظر بودم که روزی بیاید
و هر چه از شیرینیها در خاطرم مانده
برای پدر بگویم و با هم بخندیم.
همیشه در خیالم صورت پدر را میکشیدم
وقتی که برایش از اتّفاقهای تلخ میگفتم و او برایم اشک میریخت
و من هم با دستان کوچکم اشکهایش را پاک میکردم
صورت پدر وقتی که به اتّفاقهای شیرینم میخندید
با این که خیالی بود، ولی حسابی بیخودم میکرد از خویش.
پدر که آمد، یادم رفت که خسته است
هنوز گرد سفر از روی صورتش پاک نشده بود
که او را مینشاندم و ناز میکردم و حرف میزدم.
کجای این قصه را باید نقّاشی کنم؟
من دوست دارم کودکیهای خودم را
در آن زمانی نقاشی کنم که تنگ غروب در کنج اتاق نشستهام
و عکس پدر را به دست گرفتهام و قطره قطره اشک میریزم.
کودکیهایم به من میگوید که من منتظر نیستم.
من دلم با حرف زدن با تو آرام نمیشود
یعنی تو برای من حتی به اندازۀ یک پدر برای کودکش نیستی.
یادم نمیآید به این فکر کرده باشم
که بار حادثههای تلخ را با گفتگوی با تو سبک کنم
و شیرینی اتّفاقهای خوب را با تو تقسیم کنم.
در حادثههای تلخ، اگر با تو هم حرف بزنم، بیشتر گله میکنم
و وقتی اتّفاقهای خوب میافتد، مست غفلت میشوم
و تو را از یاد میبرم.
من منتظر نیستم، ولی میخواهم منتظر شوم
پس باید شبیه تو شوم.
باید تلخ و شیرین زندگی را مثل تو معنا کنم.
این واقعیت را نمیتوانم انکار کنم
ولی قبول آن هم نفسم را بند میآورد:
تلخ و شیرینهای زندگی خودم را که نگاه میکنم میبینم
چه تلخهایی که برای تو شیرین است
و چه شیرینهایی که برای تو تلخ است.
وقتی تلخ و شیرین زندگی در کام من
با آنچه تو تلخ و شیرین میدانی
این اندازه فرق میکند
رعب و وحشت، همۀ وجودم را میگیرد.
اگر بیایی و امر کنی یکی از آن شیرینهایی را که به کام من تلخ است
نوش جان کنم
قبول میکنم یا نه؟
و اگر نهیم کنی از آن شیرینهایی که به کام تو تلخ است
میپذیرم یا نه؟
من از تفاوت ذائقۀ خودم با تو میترسم
آخرش کار دستم میدهد.
زودتر کاری کن برایم
نکند دیر شود.
شبت بخیر شیرین اتّفاق زندگی!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
✅ مشاوره را کمک بدانیم، نه دخالت (بخش سوم)
❇️ حکمیّت: مشاورهای خانوادگی در اختلافات جدی
👆حکمیّت را میتوان نوعی همفکری نامید که در مواردی که کار به جاهای باریک کشیده و ممکن است حرف طلاق به میان آید، پا پیش میگذارد. حکمیّت، دستوری قرآنی است.
#تا_ساحل_آرامش
#کتاب_اول
#کتاب_صوتی
#فانوس_دانایی
#شناختهای_لازم_در_زندگی_مشترک
♦️گام هفتم (بخش سوم، حکمیّت)
@abbasivaladi
👇👇👇👇👇
n043 تا ساحل، گام هفتم، بخش سوم، حکمیت.mp3
3.92M
#تا_ساحل_آرامش
#کتاب_اول
#کتاب_صوتی
#فانوس_دانایی
#شناختهای_لازم_در_زندگی_مشترک
🎧گام هفتم (بخش سوم، حکمیّت)
@abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
safhe 009-010.mp3
5.53M
#لالایی_خدا
#تلاوت صفحه ۹-۱۰
#سوره_بقره آیات ۵۸-۶۹
#محسن_عباسی_ولدی
روزهای زوج، ساعت ۹ شب
🌹بچههای لالایی خدا!
کمک به سیلزدههای عزیز یادتون نره
@lalaiekhoda
هدایت شده از لالایی خدا
005 ki ahle behshteh.mp3
3.43M
#لالایی_خدا
#قصه ۵
#اسم_قصه: کی اهل بهشته؟
#محسن_عباسی_ولدی
روزهای زوج، ساعت ۹ شب
🌹بچههای لالایی خدا!
کمک به سیلزدههای عزیز یادتون نره
@lalaiekhoda
هدایت شده از لالایی خدا
006 dastane ahle shanbeh.mp3
3.95M
#لالایی_خدا
#قصه ۶
#اسم_قصه: داستان اهل شنبه
#محسن_عباسی_ولدی
روزهای زوج، ساعت ۹ شب
🌹بچههای لالایی خدا!
کمک به سیلزدههای عزیز یادتون نره
@lalaiekhoda
🍃فراقت جهنّم عاشقان
نمیخواهم فکرم را از قیامت خالی کنم
دیشب که گفتم
میخواهم مثل تو لحظههایم را با فکر کردن به قیامت پر کنم.
امشب خیالم پر کشید و رفت پیش یک جهنّمی
و گفت میخواهد او را نقاشی کند
چگونهاش را نمیدانم
ولی گفت جهنّمیها دو دستهاند
آنها که حکمشان خلود در آتش است
و آنها که روزی از آتش بیرون میآیند.
خیالم گفت آن جهنّمی که میخواهم بروم پیشش
از آنهایی است که بناست روزی بیاید بیرون.
خیالم گفت: این جهنّمی را طوری میکشم
تا همه بدانند دارد فریاد میکشد ضجّه میزند
التماس میکند که زودتر بیاید بیرون
انتظاری که او برای بیرون آمدن دارد
در تب و تابی که از سر و رویش پیداست موج میزند
او به بهشت که فکر میکند
جهنّم بودن جهنّم را بیشتر می فهمد
برای همین هم ملتمسانهتر فریاد میکشد.
آقا!
من باور نکردهام دنیا بیتو جهنّم است
و باور نکردهام که بهشت با آمدن تو معنا میشود
برای همین هم آسوده و بیخیال نشستهام و در تب و تاب نیستم
به دعاهایم نگاه میکنم و میبینم
یکی یکی دعاها نمایشی و از دل سیری است
از دعاهایی که برای آمدنت میکنم
بوی التماس به مشام نمیرسد.
من منتظر نیستم، ولی میخواهم منتظر تو باشم
پس باید شبیه تو شوم.
کاش یک بار برای همیشه باور میکردم که تو
خودت را لایق بهشت نمیدانی
و وقتی که به خدا از آتش جهنم پناه میبری
پناه بردنت واقعی است، نمایشی نیست.
چرا من که باید شبیه تو باشم
بهشت را بر خودم واجب میدانم
و خدا را بدهکار یک بهشت به خویش میبینم؟
من شبیه تو نیستم که فاصلۀ خودم را تا جهنّم
به قدری دور میبینم که دلم از ترس جهنّم نمیلرزد.
تو وقتی به بهشت فکر میکنی
عبادتهایت را از فکرت گذر نمیدهی
فقط به رحمت خدا میاندیشی
من شبیه تو نیستم که وقتی به عبادتهایم نگاه میکنم
اوّلین چیزی که به فکر میآید
بهشتی است که بیتردید باید از خدا بگیرم.
تا وقتی که دربارۀ فاصلۀ بهشت و جهنّم تا خودم
مثل تو فکر نمیکنم
نمیتوانم دنیا را بی تو جهنّم ببینم و با تو بهشت
و اگر دنیا را این طور ندیدم
در نبودنت حالم، حال التماس و ضجّه و ندبه نخواهد شد.
مرا مثل خودت به این یقین برسان
که بیلطف و فضل خدا، بیشک جهنّمی هستم و از بهشت محروم.
من به این یقین، سخت محتاجم.
شبت بخیر فراقت جهنّم عاشقان!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
خلاصۀ درس سی و چهارم تا چهلم.pdf
154.2K
#درس
#خلاصه درس سی و چهارم تا چهلم
✅ توی این فایل پی دی اف👆، جواب این سؤالات👇رو پیدا میکنید:
⁉️حسن ظن داشتن به خدا یعنی چی؟
⁉️معنای دقیق خوف و رجا چیه؟
⁉️اگه بندهای توبه نکرده باشه، ممکنه خدا اون رو ببخشه؟
⁉️اگه حق الناس به گردنمون باشه چی؟ بازم امیدی به بخشش خدا هست؟
⁉️آیا مهربون معرفی کردن خدا، خیال بنده ها رو برا گناه کردن راحت نمیکنه؟!
@abbasivaladi
🍃روح امید
کسی اگر در روی این زمین
شایستۀ نام موفّق باشد
فقط و فقط خود تویی آقا!
موفّق کسی است که توفیقی به او رسیده
توفیق هم فقط توفیق بندگی است
هر چه جز بندگی نام توفیق به خود گرفته
از موفّقیت جز نامش، بهرۀ دیگری ندارد.
حالا بگو بدانم آیا کسی روی این زمین هست
که بیشتر از تو توفیق بندگی یافته باشد؟
کاش کسی بود که صدایش به همۀ اهل زمین میرسید
تا میرفتم و به او التماس میکردم
فریاد بزند تا همه بشنوند:
موفّق کسی است که شبیه تو باشد.
چه مبتذل کردهاند واژۀ موفّق را!
کدام توفیق؟! کدام بندگی؟!
سنگمحکها همه دنیایی شده
هر کسی دنیای بیشتری به دست میآورد،
موفّقتر
و هر کسی از دنیا عقب میماند، شکستخوردهتر است.
آقا!
با این سنگمحکها خود تو از دستۀ شکستخوردگانی.
دادِ این همه فاصله را باید به کجا برد؟
وقتی که تو سنگ محک موفّقیت باشی
امّا از نگاه مردم دنیا شکست خورده نامیده شوی
راه مردم دنیا چه قدر کج میشود از جادۀ موفّقیت!
باید شبیه تو شد تا طعم موفّقیت را چشید
و من میخواهم شبیه تو باشم.
به قدری توحیدت را مرور میکنم مرور میکنم مرور میکنم
که یک روز خودت به زبان بیایی و بگویی:
«چه قدر توحیدت شبیه توحید من شده!»
آن روز اگر برسد، دیگر هیچ آرزویی ندارم.
تو به هیچ کسی جز خدا
در هیچ چیزی
هیچ امیدی نمیبندی
این سه «هیچ» همۀ هستی مرا به باد فنا داده
چون من این گونه نیستم
به همه در همه چیز همه جور امید میبندم
و اگر امیدم نا امید شد، شاید به سوی خدا بروم.
"توحید در امید" تو
وقتی ملاک سنجش توحید میشود
خودم را در مردابی از شرک غوطهور میبینم.
گاهی با خودم حرف میزنم و میگویم:
کاش میشد از خیال توحید تو بیرون آمد.
زیرا به توحید تو که فکر میکنم
فاصلهها قصد ناامیدکردنم را میکنند.
امّا نه، همین امشب باید قدم اوّل توحید در امید را بردارم.
چرا ناامیدی!؟
من به خدای تو امید میبندم
که رشتۀ امیدم را از هر کسی جز خودش قطع کند.
دعای تو که پشت سر این امید باشد
امیدم هیچ گاه ناامید نخواهد شد.
شبت بخیر روح امید!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi