🍃راهنمای زمین و آسمان
چه قدر خجالت بکشم از عاشق نبودنم!
و چه قدر افسوس بخورم
برای عمری که گذشت بی آن که رنگ عاشقی در آن پیدا باشد!
میشود کاری کرد
که هر چه قدر عاشق نبودم، امروز جبران شود
و دیگر آه و حسرت از وجودم رخت ببندد؟
ما خیالمان آسوده است
که وقتی توبه کردیم و ایمان آوردیم و کار نیک کردیم
خدا گناهانمان را میبخشد
و آنها را به نیکی بدل میکند.
در بارۀ گناه عاشقی نکردن چه طور؟
حکم آن با حکم باقی گناهان یکی است؟
یعنی حالا که توبه کردهایم
و راه عاشقی را در پیش گرفتهایم
خدا عاشقی نکردنهایمان را میبخشد
و همه را به عاشقی کردن بدل میکند؟
راستش تبدیل شدن گناهان به نیکی را میفهمم
ولی تبدیل عاشقی نکردن به عاشقی کردن را نه.
حسرت من از این است
که روزهایی گذشت که تو بودی و من بودم و عاشق نبودم
و طعم چند روزگار مستی عاشقی را نچشیدم.
چه طور میشود حسرت نچشیدن این عاشقیها را جبران کرد؟
من که به دنبال پاداش عاشقی نیستم.
خودت که میدانی
عاشق تو در درک اسفل جهنّم هم که باشد
تا عاشق است داغی آتش را نمیفهمد
و حتّی در بهشت جمال حوریان بهشتی
و جلال خانههای بهشت
دلی از عاشقان تو نمیبرد.
پاداش عاشقی را میخواهم برای چه؟
عاشقی خودش پاداش است.
عاشق، اگر پس از عاشقی باز هم به دنبال پاداش بود
معلوم است که عاشق نشده
توهم عشق به سرش زده.
نمیخواهی لب باز کنی و بگویی
چه کار کنم با این حسرت جانسوز؟!
میدانم که نگاه لطفت را لحظهای از روی دلم بر نداشتهای
و گرنه این حسرت، کارش کشتن است.
اگر زندهام، فقط به گوشۀ نگاه توست.
ولی میخواهم از این حسرت خلاص شوم
این حسرت نمیگذارد طعم عاشقی را درست بچشم.
راه خلاص شدن از این حسرت چیست؟
اگر کسی را میشناسی که از این حسرت خلاص شده
نشانم بده تا التماسش کنم
راهی را که رفته، به من هم نشان دهد.
واااای که چه کار باید کرد با حسرتی که روز و شب
با این جمله همۀ دلم را دور میزند:
چرا روزی بود که تو بودی و من بودم و عاشق نبودم؟
شبت بخیر راهنمای زمین و آسمان!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🍃غریب ترین معشوق
یکی از لطفهای روزگار به من
که بیشک بانیاش تو بودهای
دیدن عاشقهاست.
چه عاشقهایی که عشقشان آسمانی
و چه آنهایی که عشقشان زمینی است.
چشم اگر بینا باشد
و دل اگر در پی عشق
درس عشق را میشود از هر دوی اینها گرفت.
عاشقی را دیدم که به معشوق التماس میکرد.
التماس میکرد هوای دلش را داشته باشد.
التماس میکرد نگاهی از سر ترحم به او بکند.
التماس میکرد به اندازۀ یک سلام هم که شده، با او حرف بزند.
معشوق، نمیدانم از سر غضب یا ناز
اعتنایی نمیکرد به التماسهای آن عاشق بیچاره.
ولی عاشق هم، خسته نمیشد از التماس کردن.
حتّی محکمتر و بیشتر التماس میکرد.
پیش رفتم و گفتم:
اگر بنا بود دلش نرم شود، میشد.
پس چرا این قدر التماس؟!
در یک کلام جوابم را داد
و این کلام کوتاه، مثل پتکی سنگین
فرود آمد روی فرق سرم.
گفت: چون عاشقم.
همین.
مرا ببخش آقا!
که تو بودی و من بودم و عاشق نبودم.
ببخش مرا که از التماس خسته میشدم.
چرا؟
چون عاشق نبودم.
دو باره پیش رفتم و پرسیدم:
میشود بگویی از کی نشستهای به راه معشوق و التماس میکنی؟
جوابی داد که ضربۀ دیگری شد روی سرم.
گفت: نمیدانم.
گفتم: چرا؟
گفت: چون عاشقم.
مرا ببخش آقا!
دانه دانه التماسهایی که کردم شمردم
تا بتوانم با حساب، منّت بگذارم روی سرت.
چرا؟
چون عاشق نبودم.
گفتم: تا کی میخواهی التماسهایت را ادامه بدهی؟
با پاسخش ضربۀ سوم را به سرم زد
طوری که دیگر نه او را دیدم و نه جای دیگری را.
چشمم سیاهی رفت و در بُهت فرو رفتم.
گفت: تا عمر دارم.
گفتم: چرا؟
گفت: چون عاشقم.
آقا! مرا ببخش که مدّتهاست
التماس کردن را رها کردهام.
چرا؟
چون عاشق نیستم.
ولی التماس میکنم منتظرم بمان.
عاشق میشوم و بر میگردم.
شبت بخیر غریبترین معشوق!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
دختری ایستاده بود
زیر تیغ آفتاب
داشت دستمال میداد به دست مردم
روز چندمش بود نمیدانم
اما رنگ تیره شدهاش فریاد میزد
یکی دو روز نیست
که آفتاب، دست میکشد به روی این صورت
بیش از این حرفهاست.
هر کسی که میآمد
و دستمالی برمیداشت
دستی هم میکشید
روی سر این دختر کوچک.
به قدری مردم
نگاهش میکردند
و با لبخندهایشان
دل این دختر را به دست میآوردند
که من ناامید ناامید شدم
از آمدن تو.
شاید اگر کسی بود
که اشک این دختر کوچک را دربیاورد
در دم تو میآمدی
اما هر چه نشستم
جز لبخند روی لبش ندیدم.
دختر بچه با لبخندش زیباست.
کسی در این دیار
تاب دیدن اشک دختربچهها را ندارد.
چه مسیری است
از نجف تا کربلا در اربعین
که حتی
لبخندهای دختربچهها هم
روضۀ مکشوف است.
#بهانه_بودن
#اربعین
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🔹حضرت دریا🔹
🔹باز هم انتظار
باز هم منتظر
و باز هم اثبات این که من منتظرت نیستم.
🔹سالهاست که تنها زندگی میکند
پیرمردی که از دار دنیا
جز همین خانه
نه چیزی دارد و نه کسی.
🔹کسی نیست در خانهاش را بکوبد
و سلامی نثارش کند و حالی از او بپرسد.
ولی عجیب منتظر کوبیده شدن این درِ کهنه است.
🔹از دلیل انتظار شیرینش میپرسم، میگوید:
چند سال پیش جوانمردی در خانهام را به صدا درآورد.
اوّلش گمان کردم باد است
زیرا در این چند سال غربت
بارها باد مرا فریب داده بود.
امّا صدا صدای در بود این بار: کوبیدن دستی به لطافت، روی در.
🔹رفتم و در را باز کردم.
جوانمردی بود لبخند به لب که نمیشناختمش.
اوّلش فکر کردم که اشتباه آمده
امّا بعد که اجازۀ ورد خواست
فهمیدم که اشتباه میکنم
او به سراغ من آمده.
🔹بردمش داخل.
خانهام بوی مرگ می داد.
دو سه روزی در کنارم بود.
خانهام را رنگ زندگی داد و رفت.
آمدنش امیدی را زنده کرد در دلم
که هیچ گاه از میان نمیرود.
منتظر خودش هستم
ولی گمانم این است که اگر او آمد
حتماً باز هم خودش یا اگر نه
کسی دیگر خواهد آمد.
🔹من و آن پیرمرد فرقمان با هم چیست؟
و چرا من به اندازۀ دل آن پیرمرد
طعم انتظار را نچشیدهام
تو که بیشتر از آن جوانمرد
حق به گردنم داری
و او اگر دو سه روزی محبّت کرد و رفت
تو هر دم به من محبّت میکنی.
یک روز پیدا میکنم پاسخ این معمّا را:
چرا با این که غرق محبّت توام
باز هم فراموشت میکنم.
🔹من از خودم خستهام
قربان دلدریاییات
تو چه طور مرا تحمّل میکنی آقا!
🔹شبت بخیر حضرت دریا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivalad
📌دلایل اثر نکردن محبّت
2⃣ غفلت از مُکمّلِ محبّت
🌹محبّت🌹، مکمّلی دارد به نام👈 «احترام».
⛔️ اگر به فرزندتان محبّت کنید، بی آن که به شخصیت او احترام بگذارید، محبّت، او را لوس و پُرتوقّع و کمتحمّل میکند.
🌸 محبّت ➕ احترام، معجونی میشود که هر کدام، اثر دیگری را ضمانت خواهد کرد.
📚منِ دیگرِ ما، کتاب دوم، ص۸۷
#من_دیگر_ما
#کتاب_دوم
#گزارههای_رفتاری
#تربیت_فرزند
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
بعضی از عربها
گوسفند نشان کردهای را
پا به پا با خودشان
میکشاندند به سوی کربلا.
کربلا قربانگاه این گوسفندان بود
و من تردید ندارم
که خودشان میدانستند
دارند کجا و برای چه میروند.
چقدر غبطه خوردم به حالشان
خوش به حالشان!
خوش به حالشان!
زادگاهشان نجف
قتلگاهشان کربلا
آخرین راهی که پیمودهاند
راه نجف تا کربلا.
از طرز راه رفتنشان
قشنگ میشود فهمید
که این گوسفندها
شوق رسیدن به قتلگاهشان را دارند.
دارند میروند
که غذای زائران حسین شوند
میخواهند خرج حسین شوند
خوش به حالشان!
خوش به حالشان!
#اربعین
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🍃بزرگ ترین آرزوی عالم
آرزویی داشتم که به قدری دور میدیدمش و دست نایافتنی
که آن را گذاشته بودم در پستوی دلم
زیر یک عالمه آرزوی دیگر.
گاه گاهی به آن سر میزدم و آهی میکشیدم.
بعد هم دوباره زیر بار آرزوهای دیگر رهایش میکردم.
نداشتنش زیاد آزارم نمیداد.
چون قبول کرده بودم که بعید است محقّق شود.
چند روز پیش، کسی آمد به سراغم.
اجازه گرفت وارد دلم شود.
اجازه دادم.
خواست به پستوی دلم سر بزند.
منعش نکردم.
رفت در پستوی دلم.
آرزوها را یکی یکی زیر و رو کرد.
معلوم بود که دنبال یک آرزوی معین میگردد.
وقتی رسید به همان آرزویی که گفتم
برداشت و روی دست گرفت.
نگاهش کرد.
سر و روی آرزویم پر بود از گرد و غبار زمان.
رنگ رخسارهاش خبر میداد
از شب و روزهای زیادی که در پستوی دلم بوده
و منتظر نشسته تا روزی به تحقّق نزدیک شود.
آرزویم را روی یک دست گرفته بود
و با دست دیگرش سر و رویش را تمیز میکرد.
تمیز کردن آرزو که تمام شد
از پستو بیرونش آورد و گذاشت دم در خانۀ دلم.
گفتم: این جا چرا؟
گفت: دیگر این قدر دور نبین این آرزو را.
این را گفت و رفت.
حالا دیگر شب و روز من در تسخیر این آرزوست.
صدای در میآید، میگویم کسی آمده تا بشارت تحقق این آرزو را بدهد.
نامهرسان میآید، میگویم نامۀ امضای آرزویم را آورده.
کسی با لبخند به دیدارم میآید
شک نمیکنم که لبخندش به خاطر مژدهای است
که از تحقّق این آرزو برایم آورده.
آرام و قرار ندارم.
لحظهها یک جور دیگری برایم میگذرد.
انتظار خبری از تحقّق این آرزو
تازه به من فهمانده، انتظار چیست؟
این، بار چندمی است که به من فهماندهای انتظار چیست
و خوبتر از گذشته فهمیدهام حالی که به تو دارم
نامش هر چه باشد، انتظار نیست.
انتظار، حال آدمی است که آرزو دارد.
باید قبول کنم که تو آرزوی من نیستی.
حتّی آرزویی که در پستوی دلم جا داشته باشد.
مرا ببخش که هنوز آرزویم نشدهای.
شبت بخیر بزرگترین آرزوی عالم!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
n054 تا ساحل،پرسشهای گام اول،طرز رفتار با شوهر بداخلاق.mp3
1.92M
🎧 پرسشهای گام اوّل⬇️
✅ طرز رفتار با شوهر بداخلاق
❓شوهرم اخلاق تندی دارد؛ امّا اگر من با او به خوبی برخورد کنم، او هم با خوشاخلاقی رفتار میکند. من همیشه کوتاه میآیم؛ چون دوست ندارم در خانه دعوا بشود؛ امّا پسرم میگوید نباید این قدر کوتاه بیایی؛ چرا که خودت را خُرد میکنی. کار من درست است یا حرف پسرم؟
#تا_ساحل_آرامش
#کتاب_دوم
#کتاب_صوتی
#قایق_مهربانی
#بایدهای_زندگی_مشترک1
@abbasivaladi
در کنار یک موکب
پیرزنی نشسته بود.
چند خرمای خشک
توی سینی گذاشته بود.
موکب قبلش
خرمای اعلی داشت.
روی خرماها
ارده هم ریخته بودند
و روی اردهها کنجد.
در کنار خرماها
توی یک عالمه استکان کمر باریک
چای اعلای عراقی میریختند.
موکب بعدی هم
در منقلی طولانی
ذغالهای افروخته
زیر گوشتهای تازه
داشتند بوی کباب را
به مشام تک تک زائرها میرساندند.
پیرزن با نگاهش
که از چشم پر از التماسش
پخش میشد میان زائرها
از همه تمنّا میکرد
شده حتی یک خرما
از توی سینی بردارند.
و هر که به موکب پیرزن میرسید
همۀ پاسخش به تمنّای پیرزن
نیم نگاهی به خرماهای خشکیده بود.
پیرزن داشت دلش میشکست
این را از اشکی که حلقه زده بود
دور چشمانش
و میخواست جاری شود روی گونهاش
میشد به خوبی فهمید.
همان جا ایستادم
میدانستم که میآیی
و مهمان موکب پیرزن میشوی
و چند خرمای خشکیده میخوری.
خدا خدا میکردم
کسی نیاید به سوی موکب پیرزن
اما نمیدانم تو چه انداختی
به دل یک جماعت
که از خرمای تازه و چای اعلای عراقی گذشتند
و پای موکب پیرزن
خیمۀ محبت زدند.
جماعت که رفت
سینی خالی شده بود
پیرزن پَرِ لبخندش را
در اشک شوقش خیس کرد
و کمی از آن را مکید
بعد هم رفت
تا شب نشده
خانۀ دیگری را رفت و رو کند
و رختهای دیگری را شست و شو کند
تا پول چند کیلو خرمای خشک دیگر را
برای فردای موکبش فراهم کند.
#بهانه_بودن
#اربعین
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🍃دلخوشی لحظات من
گاهی که دلم میگیرد
و همراه میشود با بغضی که
در حنجره لانه میکند و قصد بیرون آمدن ندارد
نمیدانم چه کار کنم.
میشود ریسمانی انداخت در حنجر
و این بغض را بیرون کشید؟
و یا میشود بر سر این بغض فریاد کشید
تا از ترس بیرون بیاید؟
چه کار باید کرد؟
بغض راه نفس را میبندد
اگر رها نشود میکُشد آدم را.
یا باید پس برود یا پیش بیاید.
بغض را میشود بلعید
امّا نه هر بغضی را.
بغضهای شبانه
جنسشان فرق میکند با همۀ بغضها.
بغض انتظار هم که نگو و نپرس است.
حالا اگر بغض انتظار
در دل شب
راه نفس را ببندد
چه کار باید کرد؟
چه میشود اگر
برای نجات من از این احتضار
امشبی را
شب بخیرِ آرامی به من بگویی؟
دنیا به آخر میرسد؟
یا چیزی از تو کم میشود؟
حالا یک بار شب بخیرت را
آدم نالایقی چون من بشنود
چه میشود؟
اصلاً کیست که لایق شب بخیرهای تو باشد؟
آقا!
علاج این بغض شبانه
فقط شنیدن صدای توست.
به فریادم برس!
شبت بخیر دلخوشی لحظههای من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
مهمان نوازی عربها را که دیدم
تمام وجودم شد حقارت و احساس کوچکی.
چطور زائرانت را در آغوش میکشیدند
ودستهایشان را میگرفتند
و با التماس به خانه میبردند
و هر چه داشتند را
سر سفرۀ کرم خویش میگذاشتند
و بیمنت تقدیم زائرانت میکردند.
اینها با آباء و اجدادشان با هم
در مهمان نوازی
به گرد پای تو هم نمیرسند.
برای همین هم بود که وقتی
پا به کربلا گذاشتم
بی فاصله احساس کردم
سرم را به آغوش چسباندهای
و گرمای لبهایت را روی پیشانیام احساس کردم.
حسین در همۀ حرم پخش بود.
با چشم کور هم میشد دید
که چطور دانه دانۀ زائرهایت را
به آغوش میکشی
و سر سفرۀ کرمت مینشانی.
#اربعین
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
170 درس صد و هفتادم با درک جزئی علم خدا، میشه به بزرگی خدا پی برد؟(1).pdf
237.4K
#درس صد و هفتادم: با درک جزئی علم خدا، میشه به بزرگی خدا پی برد؟
✅ توی این فایل پی دی اف👆، جواب این سؤالات👇رو پیدا میکنید:
⁉️به وسعت علم خدا تو حوادثی مثل «گردباد» و «سیل» و ... دقت کردید؟
⁉️تا حالا زیبایی های کلاس توحید مولا علی علیه السلام، رو تجربه کردید؟
⁉️می دونید مولاعلی علیه السلام در مقابل ثنا و تعریفش از خدا، چه پاداشی رو طلب می کنه؟
@abbasivaladi
🍃مولای مهربانم
من از بدیهای خودم خستهام
خستهتر از آنی که بشود تاب آورد.
هر چه قدر به خودم فکر میکنم
میبینم قابل تحمّل نیستم
نه برای خودم و نه برای کسی که از درونم با خبر باشد.
خدای تو چه قدر خوب است
که نگذاشت مردم از درونم با خبر باشند
امّا تو که از باطنم آگاهی
چه طور داری تاب میآوری بودنم را.
من هر شب با این خیال میخوابم
که نکند فردا که بلند شدم
به من بگویی خانهات را ترک کنم
و به دربانها بگویی که دیگر راهم ندهند.
شبها کابوس پشت در خانۀ تو ماندن را میبینم
و صبحها منتظرم که دیگر مرا از خانهات بیرون کنند.
امّا گاهی که میبینم طاقتم تاب شده
و دیگر حتّی برای یک نفس
تاب تحمّل خودم را ندارم
با یک خیال قدری آرام میشوم
تا بتوانم با سوسوی امیدی
راه رسیدن تا تو را طی کنم.
به خودم میگویم
«بدیهای تو هر چه قدر هم که زیاد باشند
یک خوبی دارند.
تو که فهم و معرفت و شعورت کمتر از آن است
که به خوبی و مهربانی مولایت آگاه شوی
این بدیهای توست که به تو نشان میدهد
چه مولای مهربانی داری.
تو خودت را با این بدیها نمیتوانی تاب بیاوری
ببین چه مولای خوبی داری
که تو را مهربانانه تاب میآورد!»
وای که این خیال حکم نوشدارو را دارد پیش از مرگ من
من میدانم که این خیال را هم
خودت روزی من کردی
تو دوست نداری من در میان این بدیها بمیرم
خودم میدانم.
شبت بخیر مولای مهربان!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🔸بازی با مُهره و دکمه🔸
✅در خرّازیها، انواع و اقسام مُهره ها و دکمه ها را میتوان پیدا کرد که برای بازی بچّه ها بسیار مناسب است. البته این بازی برای سنینی است که کودک متوجّه شده هر چیزی برای خوردن نیست.
1⃣ از این مُهره ها و دکمه ها میتوان در بازی های چسباندنی استفاده کرد.
2⃣تعداد قابل توجّهی از انواع این مُهره ها و دکمه ها را به صورت مخلوط در یک سینی بریزید و از کودک بخواهید که مُهره ها و دکمه های شبیه به هم را جدا کند. جدا کردن هم رنگها هم با مُهره و دکمه به راحتی انجام میشود.
3⃣ یک نخ به کودک بدهید تا با رد کردن آن از سوراخ های مُهره ها و دکمه ها، شکلهای متنوّعی را بسازد.
🔆خلّاقیت، شناختن رنگ و اشیای هم شکل، از فواید این بازی است.
📚 بازی ، بازوی تربیت ص ۴۴
#بازی_بازوی_تربیت
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
به کربلا که رسیدیم
پسرم که دستش در دست من بود گفت:
میخواهم با پای برهنه تا حرم بیایم.
میخواستم بگویم نه
ولی زبانم نچرخید.
پسرم کفش از پای خویش بیرون کشید.
چند قدم که راه رفتیم
یک لحظه به من گفت بایست!
من ایستادم
خار کوچکی رفته بود به پایش.
حتی یک قدم نمیتوانست بردارد.
شکر خدا
پسر بود؛ دختر نبود
وپدر کنارش بود، نه دشمن
و پدر فهمید و ایستاد.
پسر حتی یک قدم با خار، پا روی زمین نگذاشت.
#اربعین
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🍃عاشق ترین معشوق
شاعری به دنبال ایدهای میگشت
تا شعری عاشقانه بسراید.
مرا دید و گفت:
حرفی بزن تا به بهانهاش واژهها را در بند کشم
و شعری بسرایم
که مجنونها را به وادی جنون بکشاند
تا بدانند که معنای جنون
فرق دارد با حالی که آنها دارند
و لیلاها را به وادی عشق بکشاند
تا یقین کنند عشق غیر از آن چیزی است
که مجنونهایشان تا امروز
در بارهاش سخن گفتهاند.
این را گفت و سکوت کرد.
چه خوب شبی این خواسته را
با من در میان گذاشت.
شب جمعه
که فردایش قرار عاشقی ماست
قراری که عمری است پای آن نشستهایم
امّا حتی یک بار تو نیامدی.
از قرارمان با تو برایش گفتم
قراری که همیشه یک سویه بوده و هست.
گفتم در میان عاشقهایی که تا به حال دیدهای
کدام عاشق یک عمر سر قرار آمد و معشوق نیامد
ولی از قرار عشقش پا پس نکشید؟
این را گفتم و سکوت کردم
و برای خودم ایدهای برای اندیشه پیش آمد:
چه قدر خوب است نیامدنهایت
تازه فهمیدهام به نیامدنت هم میشود قشنگ نگاه کرد.
اصلاً شاید نمیآیی تا عشق ما را محک بزنی
نیامدنت عشق ورزیدن به تو را قشنگتر میکند.
هر هفتهای که میآییم و تو نمیآیی
آمدن هفتۀ بعد ما قشنگتر میشود.
با این نگاه، حالا چه شیرین شده
آمدنهای ما و نیامدنهای تو.
باز هم فردا میآیم.
اگر خواستی بیا
اگر نیامدی، ذرهای از عشقم به تو کاسته نمیشود
عاشق اگر توان خریدن ناز معشوقش را ندارد
ادعای عشق هم حرامش باد.
تو ناز کن، هر چه قدر که دوست داری.
من خریدارم به هر قیمتی تو بگویی.
شبت بخیر معشوقترین عاشق خدا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
📡 پیامدهای ماهواره در خانواده
⁉️چه شد که پای ماهواره به خانههایمان باز شد؟
فصل6️⃣ : صدای پای شکست (شکست در رابطه با همسر بویژه در رابطۀ خاص)
💞کسی که در رابطه با همسر خویش مشکل داشته و به گونهای از زندگی مشترک خود دلزده شده، اگر در ایمان او خللی هم وجود داشته باشد، به دنبال جایگزینهای خطرناکی میرود. او در این شکست، به دنبال عواملی میگردد که او را از فکر کردن به زندگی تیرۀ خویش، غافل کند. یکی از راههایی که میتواند انجام دهد، مشغول شدن به فیلمها و سریالهای متعدّدی است که تمام ظرفیت فکر انسان را به خود اختصاص میدهد.
◀️در بسیاری از موارد هم راضی نبودن از رابطههای خاصّ زناشویی، موجب میشود یک فرد، مشتریِ پَر و پا قرص شبکههای ماهوارهای شود. چنین فردی برای پاسخگویی به نیازی که باید در رابطۀ او با همسرش ارضا میشده، به سراغ برنامههای مستهجن📛 میرود.
✅توصیۀ ما به کسانی که در زندگی با همسر خود اختلاف دارند، آن است که در حلّ اختلافات خود، زمان را از دست ندهند.
🔅در موارد بسیاری شما به تنهایی توان حلّ مشکل را ندارید؛ امّا با مراجعه به یک مشاور متعهّد، میتوانید اختلاف خود را با همسرتان به راحتی حل کنید.
📚پاسخگویی به این مشکل، نیازمند یک کتاب مستقل است. ما در مجموعۀ چهار جلدی تا ساحل آرامش، مباحث مفصّلی در بارۀ «مهارتهای زندگی مشترک» داشتهایم. به کارگیری آن مهارتها، بسیاری از اختلافات زناشویی را حل میکند. شما را به مطالعۀ آن کتاب، توصیه میکنیم.
📚بشقابهای سفره پشت باممان، ص 197-200
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
من حاضرم
همۀ عمر در حسرت کربلا بسوزم
اما فقط یک بار
با تو اربعین از نجف تا کربلا را پیاده بروم.
در خیالم
به قدری با تو قدم به قدم پیمودهام این مسیر را
که روز و شبم شده نجف تا کربلا.
من هر روز از نجف تا کربلا را
با تو قدم میزنم.
در کنار تو که راه میروم
پایم روی زمین نیست.
اصلاً مگر میشود با تو راه رفت
و احساس کرد زمین را.
حتی زمان هم در کنار تو
فراموش میشود.
من از نجف تا کربلا
مرور حتی یک ثانیه را احساس نمیکنم.
عیبی که ندارد
از همان ابتدای راه
تا انتهای مسیر
دستم در دست تو باشد؟
عیبی دارد؟
دستم را که در دستت میگذارم
تردید نمیکنم که دستم در دست خداست.
من دوست دارم
راه نجف تا کربلا را
دست در دست خدا طی کنم.
#بهانه_بودن
#اربعین
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🍃دوای دل تنگم
دل وقتی که تنگ میشود
معلوم است که صاحبش زنده است.
فقط آدمهای مردهاند
که دلشان برای تو تنگ نمیشود.
من خیلی مراقب دلم هستم
و حواسم جمع است
که کی برای تو تنگ میشود، کی تنگ نمیشود
کی زیاد تنگ میشود و کی کم تنگ میشود.
وقتی دلم برای تو تنگ نمیشود
قشنگ حس میکنم که دارم میمیرم
نه از این مردنهای معمولی
جان کندنهایی که خیالش برای کشتن آدم کافی است.
وقتی که دلم کم تنگ میشود برایت
احساس میکنم که هوا کم آوردهام برای نفس کشیدن.
وقتی هم که دلم زیاد تنگ میشود برایت
قشنگ معلوم است که زندگی
با همۀ زیباییاش رو به من آورده.
نه این که من دلتنگی برای تو را دوست داشته باشم
و نه این که با دلتنگی برای تو زندگی کنم
نه! دلتنگی برای تو همان زندگی است.
اگر کسی دلتنگ تو بود و از دنیا رفت
مرده نامیدنش خطاست.
چه قدر دوست دارم
آدمهایی را که دلشان برای تو تنگ میشود.
اصلاً مگر کسی که دلش برای تو تنگ نمیشود آدم است؟
نه این که فکر کنی
به این حرفهایی که گفتم باور ندارم
امّا اگر دلتنگی همان زندگی باشد که هست
گاهی زندگی فشار میآورد به آدم
این روزها هم از همان روزهایی است
که زندگی به من فشار آورده.
بار زندگی سنگین شده
احساس میکنم دارم کم میآورم زیر بار زندگی
اگر کسی بی آن که تو را ببیند
دلش باز شود، باید به او هشدار مرگ داد
امّا میشود دلتنگی را با دیدن تو درمان کرد
کمکم کن
کم نیاورم زیر بار زندگی
من ضعیفتر از آنم که در خیال بگنجد.
شبت بخیر دوای دل تنگم!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🔸داغ اربعین🔸
تو کجایی وقتی که ما نیستیم؟
آنجایی که دلمان هست؟
پیش مایی یا دلمان؟
کنده شدن دل را شنیده بودیم
اما گویی
اربعین
روز چشیدن آن است.
دلمان دارد کنده میشود
کنده شدن دل چقدر درد دارد!
وقتی که دل جایی است که ما نیستیم
باید کنده شود از ما
حرفی نداریم
قبول.
اما ما گله داریم از دلمان
که به تنها سفر کردن
عادت کرده آقا!
هر سال به بهانهای
تنهایمان میگذارد
و خودش میرود که از نجف
عمودها را
یکی یکی بشمارد
و قدم به قدم
خودش را به آغوش کربلا نزدیکتر و نزدیکتر ببیند.
و مرا این شبها
میگذارد در خیال عمودهای نجف تا کربلا
که به جای ستارههای بشمارم
و آرام آرام بخوابم.
راستش خسته شدم
از شمردن خیالی این عمودها.
من در خیالم
بارگاهی ساختهام برای علی
و بارگاه دیگری برای حسین
و 1452 عمود هم
زدهام در میان این دو حرم.
نزدیک اربعین
صبح که آفتاب سلام میدهد به تو
راه میافتم
در امتداد این عمودها.
کولهام پر است از گِله
گِله از دلی که تنها رفت و تنهایم گذاشت.
میترسم تو هم یک روز
از دست گِلههای من خسته شوی
برای همین
عمود به عمود یکی از گِلهها را
در میآورم و میخورم.
خوردن این بغض بهتر از خسته شدن تو از من است.
گِلههایم تلخ است
کاش میشد کاری کرد که شیرین شود.
چه کار میشود کرد؟
راهی پیش پایم نمیگذاری؟
مثلاً میشود دستی بکشی روی کولهام؟
یا بگذاری روی گونهام؟
درست است که در خیالاتم
پیاده از نجف به سوی کربلا میروم
اما پایم درد میگیرد آقا؟!
تو هم قدم بگذار و بیا در خیال من
خدا قوتی بگو
تا تلخی هلاهلیِ گلههایم
به شیرینی عسل شود آقا!
اگر بیایی
پاهایم را نشانت میدهم
که از چشم تاولهایش
چه جور دارد اشک میریزد.
بس است دیگر
باور کن که من هم آدمم.
خسته شدم
از این همه سفر خیالی
من عاشق تاولهای راه اربعینم.
این تاولها
وقتی در کف پایی شکوفه میزند
قد آدم را بلند میکند
به اندازهای که میشود
آن سوی آسمان را دید.
من میخواهم
روی تاولهای پا
آن سوی آسمان را ببینم.
راستی آقا!
تو هر سال اربعین کربلایی، آری؟
میشود امسال
تو هم بمانی پیش ما؟
داغ اربعین دارد میکُشد ما را
تو که پیش ما باشی
و فقط دلت را روانه کنی
ما هم آرام میگیریم.
ما داغدیدهایم
داغدیدۀ اربعین
تسلای دل داغدیده
ثواب دارد آقا!
#بهانه_بودن
#اربعین
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi