eitaa logo
محسن عباسی ولدی
57.4هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
350 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
21.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴صلی الله عليك يا ابا عبدالله الحسين 🎥 ◾️ شب نهم ۱۴۰۰ 🎙حجت الاسلام ⁉️تا حالا از خودتون پرسیدید که چقدر قرآن میخونید چقدر دنبال فضای بیهوده مجازی هستید⁉️ 💎قرآن معدن آرامشه 🍃با قرآن رفیق بشیم @abbasivaladi 🌐 آرشیو برنامه های محرم سایت کتاب فطرت 👇👇👇👇👇 •┈┈••✾•🏴•✾••┈┈┈• https://ketabefetrat.com/ویژه-برنامه-های-محرم •┈┈••✾•🏴•✾••┈┈┈•
*┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄* سلام وقت همگی بخیر و عزاداریاتون قبول بنده، عباسی هستم که دارم براتون می‌نویسم، محسن عباسی ولدی. مدّت‌هاست که دست اندرکارای زحمت‌کش کانال از بنده خواستند که خودم با شما به صورت مستقیم ارتباط داشته باشم؛ امّا به قدری سرم شلوغ بوده و هست که هر دفعه این کار به یه دلیلی عقب می‌افتاد؛ ولی امشب بدون این که بخوام به کارایی فکر کنم که دور و برم ریختن و دادشون از عقب موندن رو به آسمونه، تصمیم گرفتم این ارتباط رو شروع کنم.
همین که این تصمیم رو گرفتم، صدای فریاد مجموعۀ بلند شد که: «آهای! حواست هست؟ می‌دونی از کی ما منتظریم که بریم خونۀ مردم؟!» راست می‌گفت شیش جلد من دیگر ما یعنی از کتاب هشتم تا کتاب سیزدهم تا حدود 90 درصد آماده شدن و نمی‌دونم چرا این ده درصد، این همه داره عقب می‌افته.
می‌خواستم رو دلداری بدم که یه دفعه صدای آرومی توجهم رو به خودش جلب کرد. صدای بود. مجموعه‌ای که شیش جلدش بیرون اومده، کتاب هفتمش منتظر پول کاغذه، کتاب هشتمش رفته ویراستاری و تا کتاب هجدهم هم هشتاد درصد حاضره. گفت: «مگه تو یه جورایی من رو بیشتر از بقیۀ کتابات دوست نداری؟ مگه نمی‌گی که هر چه زودتر باید کتابای بعدیم برسه دست مردم؟ خب چرا کار جدید قبول می‌کنی؟ یعنی به این زودی می‌خوای من رو ول کنی و بری؟»
هنوز جواب طعم رو نداده بودم که مجموعۀ با اشارۀ دست من رو به طرف خودش دعوت کرد. از و اجازه گرفتم که چند لحظه‌ای برم و ببینم چی کارم داره. اونم حسابی معترض بود. می‌گفت: «خودت گفتی که می‌خوای با داستانای راهبردی و استراتژیک که درون‌مایۀ قرآنی دارن، تو معرفی دشمن‌ترین دشمنای اسلام،‌ یعنی یهودیا، یه خوراک ویژه برای بچه‌ها درست کنی. خب الان که جلد اولم تموم شده. هم ویراستاری شده، هم تصویرگری و هم طرح جلدش زده شده. مجوّزشم که اومده. فقط منتظر پول کاغذه و تموم شدن ویراستاری جلد دومش. خب بذار این کارا به یه نتیجه‌ای برسه، بعد کار جدید قبول کن.»
داشتم فکر می‌کردم به جوابش که دیدم و هم نزدیکم شدن و دوره‌م کردن. خسته شده بودم. نشستم؛ ولی چیزی نگذشت که دیدم، هر سه تا شون بلند شدن و با احترام دست روی سینه گذاشتن و کمی عقب رفتن. سرم رو بلند کردم. منم بی‌اختیار بلند شدم. دستم رو گذاشتم رو سینه‌م و سلام دادم.
ترجمۀ قرآنی بود که به زبون بچه‌ها چند سالیه دارم روش کار می‌کنم. الآن همراه با بچه‌ها تو کانال ، آخرای سورۀ آل عمرانم. سورۀ بقره کارش تموم شده و رفته وزارت ارشاد، معاونت قرآن و عترت تا تأیید بشه. کارای تهذیبش هم رو به اتمامه. حرفی نزد؛ ولی با لبخندش انگار دلم رو محکم کرد. آخه قبل از این که تصمیم بگیرم، با قرآن مشورت کرده بودم که این آیه اومده بود: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنين؛ (توبه/112).
شکر خدا کار مجموعۀ تموم شده و اونم فقط منتظر پول کاغذه. برای همینم اصلاً اعتراضی نکرد. سه جلده که یکیش برگردان ادبی دعای ابوحمزه‌ست، یکی دیگه برگردان ادبی زیارت جامعۀ کبیره و اون یکی هم برگردان ادبی زیارت مطلقۀ امام حسین علیه السلام و زیارت عاشوراست. یه سری کار دیگه هم بودن که با لبخندی که ترجمۀ قرآن زد، کنار کشیدن و حرفی نزدن. حالا و و هم لبخند به لب بودن و معلوم بود راضی شدن.
به نظرم برای شروع این ارتباط، همین اندازه بس باشه. امیدوارم تا حضور بعدیم بین شما، فاصلۀ زیادی نیفته، شاید همین فردا شب. راستی هر شب چند خط دارم برای می‌نویسم. دوست دارید بعد از هر دفعه‌ای که بینتون میام، یه خورده‌ش رو با شما به اشتراک بذارم؟ پس اولیش تقدیم به شما: 👇
محرّم نیامده، در همان چند روز آخر ذی الحجه، شاید هم وقتی که صدای پای عرفات می‌آید، دست خودم نیست می‌روم در حال و هوای اربعین. در طول سال اگر یک بار شور و شوق را با هم تجربه کنم، در همین روزهایی است که دلم هوای اربعین می‌کند و به دل‌شورۀ رفتن و نرفتن می‌افتد. هلال ماه محرم که می‌آید، تاب آوردن این شور و شوق، یَلی می‌خواهد برای خودش که من نیستم. شب به شب نام هر کسی از اصحاب و خاندان تو که می‌آید، در دلم التماس می‌کنم که اربعین را از من دریغ نکند. عاشورا که تمام می‌شود، گویی زمان، هوای آزارم را می‌کند. روزها هر کدامشان به سختی سال‌ها می‌گذرد. «می‌روم یا نه؟» می‌شود قاتل جانم! حالا عاشورا تمام شده. اربعینی بر من گذشته و زیارتت نصیبم نشده. حسین جان! امسال امتداد بی‌توفیقی پارسال است یا انتهای راه فراق؟! می‌شود از همین الآن بگویی می‌آیم یا نه؟ عیبی ندارد که بگویم خودت بدعادتمان کردی و حالا خودت باید از بیماری ترک عادت شفایمان بدهی. اربعین اگر کربلا نباشیم، ... . نه، حرفش را هم نمی‌زنم. منتظر گذرنامه‌ای که به من می‌دهی، می‌مانم.
🍃خدای مدارا چشم‌هایت را ندادی به من و من هم هیچ گلایه‌ای ندارم از تو. سر تا پا شکر و سپاسم که کمی چشم‌هایم را شبیه چشم‌های خودت کردی. اجازه دادی برای حسین اشک بریزم. همین اندازه از شباهت، یک دنیا امید می‌دهد به من. تو اگر نمی‌خواستی، نه چشمانم تر می شد از روضۀ حسین و نه دلم غمگین می‌شد از غصّۀ کربلا. این که می‌گذاری دلم آتش بگیرد و چشمم بارانی شود، یعنی هنوز امید داری به من که بیش از این شبیهت شوم. چشم‌های من گنهکارند، بیش از آن که در توصیف بگنجد؛ ولی تو با اذن اشک ریختن، امید دادی که می‌شود این چشم‌ها را پاک کرد. هر بار گریه کردن، هر قطره اشک ریختن، هر لحظه محزون شدن در غم حسین، یعنی یک فرصت دیگر، یعنی شروعی دوباره. با چه زبانی سپاست بگویم برای فرصتی که دوباره به من عطا کردی. این همه مدارا با کسی چون من، در ظرف خیالم نمی‌گنجد. شبت بخیر خدای مدارا! @abbasivaladi