eitaa logo
محسن عباسی ولدی
57.6هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
350 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
http://eitaa.com/abbasivaladi
🍃 بهانه زندگی خدا را شکر که دوستت دارم. بگذار کمی فکر کنم شاید از محبّت تو نعمت بزرگ‌تری هم پیدا کردم که سایه‌اش روی سرم گسترده است و خودم خبر ندارم. تو هم مرا کمک کن و نشانم بده آن نعمتی را که بزرگ‌تر از نعمت محبّت توست. فاصلۀ نعمت‌های دیگر تا این نعمت به قدری زیاد است که با یک نظر می‌شود فهمید هر چه قدر که فکر کنم نتیجه عوض نمی‌شود بزرگ‌تر از نعمت تو نعمتی در زندگی‌ام نیست. به اندازۀ عظمت و بزرگی این نعمت خدا را شکر که دوستت دارم. صبح تا شب خورشید و ماه به همراه این سؤال از روی سرم رد می‌شوند و ستاره‌ها با نور این سؤال به من نگاه می‌کنند: «تو چه چیزی را دوست داری و از چه کسی خوشَت می‌‌آید؟» از وقتی خیال و چشم و زبان و گوش و پا و دوستی‌هایم را سپرده‌ام به پاسخ این پرسش احساس می‌کنم خدا بیشتر از پیش دارد نگاهم می‌کند. تا به حال زندگی در تیررس نگاه خدا را این طور حس نکرده بودم. گاهی که از پاسخ این پرسش دور می‌شوم قشنگ می‌فهمم که چشمان خدا به رویم بسته می‌شوند. زندگی برای کسی که خدا نگاهش نمی‌کند تاریکی در تاریکی است. وقتی که از اندیشیدن در بارۀ این پرسش فاصله می‌گیرم کم سو شدن نور و رفتن به سوی تاریکی را با همۀ وجودم می‌فهمم. حالا دیگر عادت کرده‌ام به زندگی کردن روی خط نگاه خدا. زندگی را طور دیگری نمی‌توانم تاب بیاورم. هر چه بیشتر می‌گذرد، بیشتر می‌فهمم که دل‌شورۀ این سؤال اگر به جان کسی بیفتد خدا خودش پاسخ آن را در گوشش نجوا می‌کند. شنیدن صدای خدا برای کسی که این پرسش، دل‌نگرانی اصلی زندگی اوست کار سختی نیست. اگر کسی همۀ وجودش شد مشغول شدن به این سؤال وقتی در میان دوراهی و چند راهی‌ها خدا فانوس هدایتش را در برابر چشمان او روشن کرد و از میان آن راه‌ها یکی را نشان داد چندان جای شگفتی نیست. خدا دوست دارد کسی که زندگی‌اش را با این سؤال معنا می‌بخشد و وقتی خدا کسی را دوست بدارد برایش خرج می‌کند، بیش از آن که در خیال بگنجد. آقا! حالا که عادت کرده‌ام به زندگی در تیررس نگاه خدا التماس می‌کنم وقتی که از این پرسش غافل شدم با چوب سرزنش هم که شده مرا برگردان به دامن این سؤال. لحظه‌ای نفس کشیدن خارج از دایرۀ نگاه خدا دیگر برایم تاب آوردنی نیست. شبت بخیر بهانۀ زندگی! https://eitaa.com/abbasivaladi
بازی با آینه قدیم ترها که این اندازه تلویزیون📺، خانه های ما را تسخیر نکرده بود، آینه‌بازی، یکی از بازیهای متداول میان بچّه ها👦👧 بود. یک آینۀ کوچک بردارید و در مقابل نور خورشید🌞 بگیرید. نوری را که از آینه منعکس میشود💫، روی دیوار خانه بیندازید. کودک را به سمت نورِ منعکس شده، هدایت کنید. وقتی خواست آن را بگیرد، آینه را حرکت بدهید تا جای نور منعکس شده هم عوض شود.😉 گاهی هم اجازه بدهید نور 💫را بگیرد. در این هنگام، شما ابراز شکست کنید و برای او که پیروز شده، دست بزنید👏👏 تا احساس موفّقیت کند. اگر این بازی را با دو آینه انجام دهید، بازی، جذّابتر میشود. جاهای تاریک را میشود با نور آینه روشن کرد. این کار برای بچّه ها جالب است.😁 با نور منعکس شده، برخی از اشیا را نشان بدهید 🎩☎️و از کودک بخواهید نام آن اشیا را بیان کند. در این بازی، کودک با برخی از قوانین حاکم بر دنیای نور✨💫، آشنا میشود. 📚 بازی ، بازوی تربیت ص۳۳_۳۲ http://eitaa.com/abbasivaladi
http://eitaa.com/abbasivaladi
محسن عباسی ولدی
http://eitaa.com/abbasivaladi
بعضی از عرب‌ها گوسفند نشان کرده‌ای را پا به پا با خودشان می‌کشاندند به سوی کربلا. کربلا قربانگاه این گوسفندان بود و من تردید ندارم که خودشان می‌دانستند دارند کجا و برای چه می‌روند. چقدر غبطه خوردم به حالشان خوش به حالشان! خوش به حالشان! زادگاهشان نجف قتلگاهشان کربلا آخرین راهی که پیموده‌اند راه نجف تا کربلا. از طرز راه رفتنشان قشنگ می‌شود فهمید که این گوسفندها شوق رسیدن به قتلگاهشان را دارند. دارند می‌روند که غذای زائران حسین شوند می‌خواهند خرج حسین شوند خوش به حالشان! خوش به حالشان! https://eitaa.com/abbasivaladi🌹
http://eitaa.com/abbasivaladi
🍃یار شیرینم خدا را شکر که دوستت دارم. شکر شکر شکر. من از کلمۀ شکر به شعف می‌آیم. چه قدر این واژه، شیرین است! بوی هر چه خوبی است از «شکر» به مشامم می‌رسد. بوی خدا، بوی تو، بوی بندگی. وقتی که شکر می‌کنم انگار خدا باران معطر می‌بارد روی سرم. شکر شکر شکر. نکند شُکر و شِکر واژه‌های هم خانواده بوده‌اند باید از ادیبان پرسید شاید اگر تحقیقی دوباره کنند شُکر و شِکر را فرزندان یک خانواده بیابند. چرا این دو هم‌خانواده نباشند وقتی که شُکر را بر زبان جاری می‌کنم گویی دارم شِکر می‌خورم این قدر شیرین است شُکر. خدا را شکر که دوستت دارم و هزار مرتبه شکر، که شکر محبّتت شیرین کرده به کامم. شیرینی شِکر این شُکر از آنهایی نیست که زیادش دل را بزند. هر چه قدر بیشتر خدا را برای محبّتت شکر می‌کنم حرصم برای خوردن این شِکر بیشتر می‌شود. نی‌های این شِکر ریشه در زمین ندارند نیشکرهای شُکر محبّت تو را باید در آسمان‌های بالا پیدا کرد. من به محبّتت که فکر می‌کنم از شوق اشکم جاری می‌شود و وقتی این اشک، با شِکر شُکر محبّت تو همراه می‌شود شربتی می‌سازند که برای مست کردن زمین و زمان کافی است. با یک قطره از این شربت می‌شود کام عالمی را از محبّت تو شیرین کرد. خدا را شکر که دوستت دارم. شِکر شُکر محبّت تو از یک سو و شِکر شُکر دغدغۀ این سؤال از سویی دیگر دارند طعم وجود مرا شیرین می‌کنند «تو چه چیزی را دوست داری و از چه کسی خوشَت می‌آید». من اگر شِکر این شُکرها را برای خودم نگهدارم نگاهم شیرین می‌شود کلامم شیرین می‌شود سکوتم شیرین لبخندم، خشمم، فریادم، محبّتم همه شیرین می‌شوند. من پیدا کرده‌ام راز تلخ بودنمان را ما اگر حواسمان به نعمت محبّت تو نباشد و دلمان گرفتار آن سؤال عسل‌هایمان هم همه تلخ می‌شود چرا غافلیم از این حقیقت!؟ شیرینم کن و شیرین نگهم دار و شیرین بمیران مرا! شبت بخیر یار شیرینم! https://eitaa.com/abbasivaladi
http://eitaa.com/abbasivaladi
محسن عباسی ولدی
http://eitaa.com/abbasivaladi
در کنار یک موکب پیرزنی نشسته بود. چند خرمای خشک توی سینی گذاشته بود. موکب قبلش خرمای اعلی داشت. روی خرماها ارده هم ریخته بودند و روی ارده‌ها کنجد. در کنار خرماها توی یک عالمه استکان کمر باریک چای اعلای عراقی می‌ریختند. موکب بعدی هم در منقلی طولانی ذغال‌های افروخته زیر گوشت‌های تازه داشتند بوی کباب را به مشام تک تک زائرها می‌رساندند. پیرزن با نگاهش که از چشم پر از التماسش پخش می‌شد میان زائرها از همه تمنّا می‌کرد شده حتی یک خرما از توی سینی بردارند. و هر که به موکب پیرزن می‌رسید همۀ‌ پاسخش به تمنّای پیرزن نیم نگاهی به خرماهای خشکیده بود. پیرزن داشت دلش می‌شکست این را از اشکی که حلقه زده بود دور چشمانش و می‌خواست جاری شود روی گونه‌اش می‌شد به خوبی فهمید. همان جا ایستادم می‌دانستم که می‌آیی و مهمان موکب پیرزن می‌شوی و چند خرمای خشکیده می‌خوری. خدا خدا می‌‌کردم کسی نیاید به سوی موکب پیرزن اما نمی‌دانم تو چه انداختی به دل یک جماعت که از خرمای تازه و چای اعلای عراقی گذشتند و پای موکب پیرزن خیمۀ محبت زدند. جماعت که رفت سینی خالی شده بود پیرزن پَرِ لبخندش را در اشک شوقش خیس کرد و کمی از آن را مکید بعد هم رفت تا شب نشده خانۀ‌ دیگری را رفت و رو کند و رخت‌های دیگری را شست و شو کند تا پول چند کیلو خرمای خشک دیگر را برای فردای موکبش فراهم کند. https://eitaa.com/abbasivaladi
📚🌼📚🌼📚🌼📚🌼📚🌼📚🌼📚🌼 در کلاس، سی، چهل نفر مادر نشسته بودند. بحث تربیت فرزند، داغ بود و مادرها هم حسابی خوششان آمده بود. در میانۀ بحث بود که پرسیدم: ❓چه کسی تا به حال، 📚ده کتاب تربیتی خوانده است؟ منتظر بودم که دستی بالا برود. حتّی یک دست هم بالا نرفت. ❗️ مادرانی که جلو نشسته بودند، سرشان را برگرداندند تا کسی را در پشت سرِ خود ببینند که دستش را بالا برده باشد؛ امّا کسی پیدا نشد. 📗یک کتاب، پایین آمدم و گفتم: چه کسی تا به حال، نُه کتاب تربیتی خوانده است. باز هم منتظر دستی ماندم که بالا برود؛ امّا همۀ دست‌ها پایین بود. همین طور آمدم پایین تا این که به چهار، پنج کتاب📙رسیدم. در این هنگام، یک نفری دستش☝🏻را بلند کرد. وقتی که رسیدم به یک کتاب📕، فهمیدم که بسیاری از این افراد، حتّی یک کتاب📖هم در زمینۀ تربیت فرزندشان مطالعه نکرده‌اند.😔 پیش خودم گفتم: 🤔 چرا در میان این تعداد مادری که در مقابل من نشسته‌اند، مباحث تربیتی این اندازه باید غریب باشد؟ ✔️یکی از پاسخ‌های این سؤال را می‌شود در گیر و دار زندگی و در دل بهانه‌ای به نام «وقت»⌚️، پیدا کرد. ⚠️باز هم تصمیم گرفتم که یک آمار دیگری بگیرم. برای همین هم پرسیدم: چه کسانی در روز، تنها به دیدن یک فیلم یا یک سریال🖥، بسنده می‌کنند؟ منتظر بودم دستی بلند شود، امّا هیچ دستی بلند نشد؛ یعنی باید باور می‌کردم هیچ کدام از این مادرها، در طول روز، بیش از یک فیلم یا یک سریال را تماشا می‌کنند.❗️ پیش خودم محاسبه کردم، تماشای یک فیلم یا یک سریال در هر روز، یعنی صرف حدّاقل چهل دقیقه تا یک ساعت و نیم زمان⏰. ⁉️از خودم پرسیدم: چرا یک مادر برای دیدن سریال یا فیلم در هر روز وقت دارد؛ امّا برای مطالعۀ کتاب در زمینۀ اصلی‌ترین وظیفۀ خود، یعنی تربیت فرزند👶🏻، وقت ندارد؟ ⚠️به سراغ سومین آمارگیری رفتم و از مادران پرسیدم: تا به حال چند نفر از شما با دیدن فیلم یا سریالی، یک تغییر رفتاری مثبت در زندگی‌تان رخ داده یا یک رفتار منفی از زندگی‌تان حذف شده است؟ دست‌ها، همه پایین بود ‼️ ✅و من هم سؤال آخرم را پرسیدم: چرا برای چیزی که پس از سال‌ها حتّی نتوانسته یک تغییر مثبت در زندگی‌مان ایجاد کند، وقت داریم؛ امّا برای مسئله‌ای که می‌تواند در تربیت نسل ما مؤثّر باشد، وقت نداریم؟ 📚🌼📚🌼📚🌼📚🌼📚🌼📚🌼📚🌼 📚من دیگر ما، کتاب اول، ص48 https://eitaa.com/abbasivaladi
#نکته هایی از درس های گذشته http://eitaa.com/abbasivaladi