eitaa logo
محسن عباسی ولدی
55.9هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
349 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
سفارش کتاب ریحانه خدا که قولش رو داده بودیم، فقط با دقت بخونید چندبار، همین مراحلو انجام بدید👇 انتشارات آیین فطرت به مناسبت ایّام فاطمیّه مجموعۀ چهار جلدی "ریحانۀ خدا" به قلم استاد محسن عباسی ولدی را با تخفیف بیست درصد تقدیم می‌کند. قیمت پشت جلد: 35000 تومان (در صورت اتمام این چاپ،‌ قیمت تغییر خواهد کرد) با تخفیف بیست درصد: 28000 تومان هزینۀ بسته بندی و ارسال (با احتساب تخفیف): 6000 تومان مجموعاً 34000 ✅پس از واریز مبلغ 34000 تومان کد پیگیری یا کد ارجاع را به همراه آدرس دقیق به سامانه پیامکی 3000151510 ارسال نموده و منتظر دریافت مجموعه درب منزل باشید ✔️شماره کارت بنام انتشارات آیین فطرت 6037997160304201 یا ✔️شماره حساب 0110237119003 📱در سامانه پیامکی 3000151510 منتظر پیامکای شما هستیم. مهلت ثبت سفارش با تخفیف 20 درصد تا پایان روز 24 بهمن ماه. زمان ارسال یک هفته تا ده روز پس از پایان ثبت سفارش‌ها. ‼️توجّه‼️: فقط به سفارش‌هایی ترتیب اثر داده می‌شه که از طریق ارسال کد پیگیری و آدرس پستی به سامانۀ "سه هزار پونزده پونزده ده" ثبت بشه. اگه سوالی داشتید از این آیدی بپرسید👇 @ketabe_fetrat
#نکته هایی از درس های گذشته @abbasivaladi
🍃نبض زندگی شنیدم طبیی حاذق بر بالین بیماری زار و افسرده حاضر شد. بیمار، طبیب جواب‌کرده بود. حکیمان برای دردش دوایی نیافته بودند. آن طبیب حاذق که آمد انگشتش روی نبض بیمار گذاشت از کسی که محله‌های آن شهر را می‌شناخت خواست که یکی یکی نام محله‌ها را طوری بر زبان بیاورد که بیمار بشنود. آن مرد شروع کردن به نام بردن. اوّلی، نه. دومی، نه. سومی هم نه. نام برد و نام برد تا رسید به نام محلّه‌ای که طبیب گفت: دیگر بس است. نبض بیمار با شنیدن نام آن محلّه با هیجان بیشتری می‌زد. این یعنی خبری هست در آن محلّه. طبیب گفت: حالا کوچه‌های آن محلّه را یکی یکی نام ببر. آن مرد شروع کرد به نام بردن از کوچه‌ها. اوّلی نه. دومی نه. سومی هم نه. نام برد و نام برد تا رسید به نام کوچه‌ای که طبیب گفت: دیگر بس است. نبض بیمار با شنیدن نام آن کوچه با هیجان بیشتری می‌زد. این یعنی خبری هست در آن کوچه. طبیب گفت: حالا خانه‌های آن کوچه را یکی یکی نام ببر. آن مرد شروع کرد به نام بردن از خانه‌ها. اوّلی نه. دومی نه. سومی هم نه. نام برد و نام برد تا رسید به نام خانه‌ای که طبیب گفت: دیگر بس است. نبض بیمار با شنیدن نام آن خانه با هیجان بیشتری می‌زد. این یعنی خبری هست در آن خانه. طبیب گفت: حالا اعضای آن خانه را یکی یکی نام ببر. آن مرد شروع کرد به نام بردن از اعضا. اوّلی نه. دومی نه. سومی هم نه. نام برد و نام برد تا رسید به نام کسی که طبیب گفت: دیگر بس است. نبض بیمار با شنیدن نام آن فرد با هیجان بیشتری می‌زد. این یعنی بیمار، عاشق است و طبیب هم گفت: درمانش وصال است. آقا! می‌ترسم از این که کسی نبضم را بگیرد و نام تو را ببرد شرم عاشق نبودن حسابی آبم کرده آرام آرام دارد تمام می‌شود توانم دیگر نمی‌توانم بار سنگین عاشق نبودن را تاب بیاورم. چه کار باید کرد؟ چه قدر باید حسرت خورد؟ دورۀ عاشق نبودنم کی تمام خواهد شد؟ چه خوش‌بخت است کسی که با شنیدن نام تو نبضش عاشقانه می‌زند. من از نبضی که از کنار نام تو بی‌هیچ تغییری می‌گذرد بدم می‌آید. مرا ببخش به خاطر این همه نبض بی‌تغییر. شبت بخیر نبض زندگی! @abbasivaladi
🍃خدای تو، مِثل ندارد؛ امّا مَثَل که دارد. مَثَل خدای تو کسی است که خودش را بکند آینۀ او. صفات خدای تو را ببیند و یکی یکی آنها را در خودش تجلّی دهد... 🍃چقدر دنیا نیاز دارد به مَثَل‌های خدای تو می خواهم مَثَل خدای تو شوم کمکم کن آقا! #بهانه_بودن #محسن_عباسی_ولدی @abbasivaladi
#نکته هایی از درس های گذشته @abbasivaladi
▪️مزار مادر▪️ داشتی می‌رفتی سر قبر مادر مرا هم خبر می‌کردی. مگر چه می‌شد؟ می‌خواستی کسی از مزار مادرت خبردار نشود؟ خب چشم بسته مرا می‌بردی تازه این طور برایم بهتر بود چون خودت باید دستم را می‌گرفتی تا سر مزار مادر. دست در دست تو لذتی بالاتر از این هم هست؟ سر مزار مادر هم که می‌رسیدیم قول می‌دادم سرم پایین باشد و نگاهم تنها به خاک مادرت خیره. اصلاً چرا این طور قول بدهم تا خیالت آسوده شود تو اگر یک روز مرا ببری کنار مزار مادرت قول شرف می‌دهم همان جا بمیرم. مرده که نمی‌تواند رازی افشا کند. مگر می‌شود کنار مزار مادر تو نفس کشید؟ تو خودت اگر بر سر مزار می‌نشینی و بعدش باز نفس می‌کشی برای آن است که از خدا اجازۀ رفتن نداری. مزار مادر تو، قتلگاه است. عاشقانه اگر بخواهم بگویم این چنین می‌گویم: اگر چه راز پنهان ماندن مزار مادر تو اثبات مظلومیت و حقانیت اوست امّا حکمتی دیگر هم در آن نهفته است: مادرت مزارش را پنهان کرد تا نسل شیعیانش باقی بماند. مزار مادر تو اگر آشکار بود و ما اگر توفیق زیارتش را می‌یافتیم مدینه بزرگ‌ترین قبرستان شیعیان جهان می‌شد. چه مادر مهربانی! پیش از رفتنش نگران جان بچه‌هایش بود. آقا! کنار مزار مادر یاد ما هم باش. تو جان مایی وقتی برای مادرت گریه می‌کنی مراقب جان ما هم باش. شبت بخیر جان جهان! 🏴@abbasivaladi
@abbasivaladi
محسن عباسی ولدی
@abbasivaladi
🏴فاطمه‌ای که تو یادمان دادی🏴 چه قدر فرق است میان فاطمه‌ای که تو یادمان می‌دهی و فاطمه‌ای که یادمان داده‌اند. با فاطمه‌ای که ما یاد گرفته‌ایم تنها می‌شود روضه‌های آتشین خواند و سوخت. با فاطمه‌ای که تو یادمان می‌دهی می‌شود خورشید شد و عالمی را گرم کرد. عمر فاطمۀ ما هفتاد و پنج روز است و دستِ بالا نود و پنج روز امّا فاطمۀ تو پیش از این که هیچ عالَمی آفریده شود آفریده شد و هنوز هم زنده است. نور می‌افشاند بر سر و روی عالمی که تاریکی هوس حکومت بر آن دارد. با فاطمه‌ای که ما داریم می‌شود چند روزی در سال هم‌نشین شد آن هم برای اشک ریختن و سینه زدن امّا فاطمۀ تو، لحظه‌ای از زندگی جدا نمی‌شود. با فاطمه‌ای که تو داری، تمام ایّام سال، فاطمیّه است. برای فاطمۀ تو تنها نباید روضه گوش داد. شنیدن روضه، بهانۀ باز شدن گوش‌هاست تا از مرام فاطمه؟عها؟ بشنوند. اشک ریختن برای فاطمۀ تو راه را باز می‌کند برایِ مثلِ نقل و نبات جان ریختن روی سرش. فاطمۀ ما و فاطمۀ تو هر دو میان در و دیوار مانده‌اند امّا فاطمۀ تو، دیگر پشت درِ خانه‌ات نمانده حال آن که فاطمۀ ما سال‌هاست که پشت در مانده و به خانۀ ما راهی ندارد. 📚مجموعۀ ریحانۀ خدا، کتاب سوم، "فاطمه‌ای که تو یادمان دادی"، ص10 @abbasivaladi
محسن عباسی ولدی
📚مجموعۀ ریحانه خدا، اتّفاقی نو، در میان کتاب‌هایی با موضوع حضرت زهرا علیهاالسلام، نوشتۀ استاد محسن ع
جهت تهیّه مجموعه "ریحانه خدا" با تخفیف ویژه ایام فاطمیه به این👆پست مراجعه کنید.
🍃🏴🏴🏴 ✅ خلاصه‌ی صد و بیست و هشتم: دونستن قانونای مادّی، تو نگاه آیه‌ای به چه درد می‌خوره؟ 🍃🏴🏴🏴 ⚫️ گفتیم قرآن با نوع نگاه ما کاری می‌کنه که به همۀ‌ دنیا نگاه آیه‌ای داشته باشیم. تو نگاه آیه‌ای ما متوجّه شدیم که همه چیز تو مُشت قدرت خداست. ▪️امّا یه سؤال: ❓با همۀ حرفایی که در بارۀ نگاه آیه‌ای زدید و نگاهی که قرآن در بارۀ قانونای دنیا به ما می‌ده، دونستن قانونای مادی به چه درد می‌خوره؟ ❓مگه ما نداریم که خدا اراده کرده دنیا رو با اسباب اداره کنه؟ ❗️این طوری که شما می‌گید انگار دیگه دونستن قانونای مادی فایده‌ای نداره و اسباب هم بی معنا می‌شن. ▪️برا رسیدن به جواب این سؤال باید به دو تا نکته دقت کرد: ✔️ نکتۀ اوّل: قانونای مادّی هم برا خداست. هیچ قانونی نیست که برا کسی غیر از خدا باشه. ● مثلا اگه تو زمین خشک وقتی بارون می‌آد، گیاه رشد می‌کنه، برا اینه که خدا این زمین و اون گیاه و اون آب رو این طوری آفریده: 🍃وَ مِن آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الأَرضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنزَلنا عَلَيهَا الماءَ اهتَزَّت وَ رَبَت إِنَّ الَّذي أَحياها لَمُحیِ المَوتىٰ إِنَّهُ عَلىٰ كُلِّ شَیءٍ قَديرٌ. 🍂و از آيات او اين است كه زمين را خشك (و بى جان) مى بينى، امّا هنگامى كه آب (باران) بر آن مى فرستيم به جنبش درمى آيد و نموّ مى كند همان كسى كه آن را زنده كرد، مردگان را نيز زنده مى كند او بر هر چيز تواناست! ✨(سورۀ فصّلت(41)، آیۀ‌39) ● تو این آیۀ حرف از زمینیه که خشکه و بعد با بارش بارون زنده می‌شه و گیاه هم توش رشد می‌کنه. ما باید این فرایند رو قبول کنیم و بر اساسش زندگی کنیم؛ امّا حواسمونم باشه اونی که بارون رو سبب قرار داد برا این که زمین زنده بشه و گیاه بتونه تو این زمین رشد کنه، خداست: 🍃«الَّذی أَحياها». ✔️ نکتۀ دوم: نتیجۀ نکتۀ اوّل این می‌شه که ما باید به قانونای مادی توجّه کنیم. بی‌توجّهی به اینا، خودش یه جور بی‌توجّهی به خداست. ☘ امام صادق علیه السلام فرمودن: ➖ یکى از پیامبرا مریض شد و با خودش گفت: «خودم رو مداوا نمى‌کنم تا همون کسى که بیمارم کرده، شفام بده». ➖ خدا بهش وحى کرد: «تا خودت رو درمون نکنى، شفات نمى‌دم، چون شفا دادن از منه». 📚(وسائل الشيعة، ج2، ص409). ☑️ این حدیث دو تا نکته مهم داره: ● یکی این که باید به قانونای مادّی توجّه کرد. اگه یه گیاه برا یه مریضی مفیده، باید اون رو پذیرفت و بر اساسش هم زندگی کرد؛ یعنی باید سبب بودن اون برا مداوا رو پذیرفت. ● دوم این که اون گیاه رو مستقل نبینیم. اگه شفایی حاصل می‌شه، حواسمون باشه که شفا برا خداست. ▪️شما تو زندگی اهل بیت علیهم السلام و انبیا که دقّت می‌کنید، می‌بینید اونا هم سببیتی رو که خدا برا چیزای مختلف قرار داده قبول کردن و بر اساسش زندگی کردن: • مریض می‌شدن، مداوا می‌کردن. • جنگ می‌رفتن، با تجهیزات می‌رفتن، شمشیر و اسب و سپر و زره با خودشون داشتن. • برا به دست آوردن روزی، کار می‌کردن، نمی‌شِستن تو خونه که روزی بیاد در خونه رو بزنه. ⚫️ پس ما باید باید به نظام قانونای این دنیا حتّی اگه به ظاهر، مادّی باشن احترام بذاریم. باید بپذیریم که ادارۀ این عالم با اسبابه؛ امّا یه نکتۀ کلیدی بزرگ این جاست که نباید فراموش کنیم که سبب‌ها تنها اسباب مادّی نیستن. ✖️نگاه آیه‌ای به ما نمی‌گه دنیا بدون قانون اداره می‌شه. ✔️ نگاه آیه‌ای ما رو می‌بره به این سمت که بفهمیم سبب‌ها فقط اونایی نیست که ما فهمیدیم. سبب‌هایی تو عالم وجود داره که توانایی فهمش رو نداریم. صد و بیست و هشتم ‌ @abbasivaladi 🏴🏴🏴🍃🌺🍃🏴🏴🏴 🏴 اینم پی‌دی‌اف درس صد و بیست و هشتم، برا کسایی که دوست دارن متن کامل درس رو بخونن: 👇👇👇👇👇
128 درس صد و بیست و هشتم دونستن قانونای مادّی، تو نگاه آیه‌ای به چه درد می‌خوره؟.pdf
238.3K
درس صد و بیست و هشتم: دونستن قانونای مادّی، تو نگاه آیه‌ای به چه درد می‌خوره؟ @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
0016 baghareh 049-050.mp3
9.12M
#لالایی_خدا 16 #سوره_بقره آیات 50-49 #محسن_عباسی_ولدی روزهای زوج، ساعت ۹شب با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن. @lalaiekhoda
🍃هوای نفس کشیدن عاشق ها به قدری این شب‌ها میان حال عاشق‌های زمینی با کسانی که عشقشان به رنگ آسمان است شباهت دیده‌ام که باید حواسم را جمع کنم تا فراموشم نشود این عشق‌ها زمینی هستند. برخی از این عاشق‌ها اگر بخواهند راه آسمان را در پیش بگیرند هیچ تغییری لازم ندارند جز عوض کردن معشوق. اگر معشوقشان را عوض کنند با همین حال و هوا یک شبه به خال آسمان می‌رسند. عاشقی را دیدم که برای معشوقش کار می‌کرد بی آن که معشوق بداند و او را حین کار ببیند. چنان کار می‌کرد که گویی در مقابل هزار چشم کار می‌کند. با همۀ توان، با دقّت، با میل و رغبت و لبخند رضایت. پیش از آن که معشوق بیاید کارش تمام شد. معشوق که آمد، حرفی از کارهایی که کرده بود نگفت. معشوق خیال کرد کسی غیر از عاشق آن همه کار را انجام داده. از همان کسی که خیال می‌کرد، تشکّر کرد. او می‌خواست به معشوق بگوید این کارها کار من نبوده، کار عاشق بوده امّا عاشق لب گزید؛ یعنی نگو. معشوق که رفت از عاشق پرسیدم: این همه کار کردی و زحمت کشیدی چرا نگذاشتی معشوق بفهمد تو به خاطر او کار کرده‌ای؟ عاشق گفت: کار کردن برای معشوق، سرمایۀ آرامش من است. من وقتی برای او کار می‌کنم احساسِ بودن می‌کنم. پس من باید از معشوق تشکّر کنم، نه او از من. باید عاشق شوی تا بدانی کار کردن برای معشوق سرمایۀ بی‌نظیری است برای با لذّت نفس کشیدن. عاشق که می‌شوی، لحظه‌هایی که برای معشوق کار می‌کنی بزرگ‌ترین غصه‌ها برایت سبک‌تر از کاه می‌شود و شادی در همۀ رگ‌هایت جاری. عاشق‌ها آرزویشان این است که لحظه‌ای از کار کردن برای معشوق محروم نشوند. آقا! شرمنده‌ام که کار کردن برای تو سرمایۀ نفس کشیدن من نیست. مرا ببخش که از کار کردن برای تو خسته می‌شوم. وقتی که خسته می‌شوم و نیاز به استراحت پیدا می‌کنم خوب می‌فهمم که عاشق نیستم. عشق و خستگی کی با هم جمع شده‌اند که این بار دومشان باشد؟ مرا ببخش که در برابر کار کردن برای تو منتظر مزدی از جانب تو هستم. عاشق نیستم که توفیق این کار کردن‌ها را مزدی نمی‌دانم که تو پیش از آغاز کار و تمام شدن آن تمام و کمال پرداخت کرده‌ای. تا تو هستی و مهربانی‌هایت هست ناامید نخواهم شد منتظر روزی می‌نشینم که عاشق شوم و کار کردن برای تو هوای نفس کشیدنم بشود. شبت بخیر هوای نفس کشیدن عاشق‌ها! @abbasivaladi
سلام 🇮🇷چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی مبارک باد🇮🇷 👇قسمت بیست نهم بحث رو اختصاص دادیم به پاسخ این پرسش: ❓بچه‌ها همۀ اطرافیان خودشان را با شخصیت محوری محک می‌زنند. این نوع محک زدن گاهی آنها را دچار تعارضات جدی می‌کند؛ مثلاً فرزند من وقتی می‌بیند فردی کار اشتباهی را انجام می‌دهد، می‌گوید مگر او علی مولا را دوست ندارد که این کار را انجام می‌دهد؟ ❓اگر فردی که مرتکب گناه می‌شود، برای کودک شخصیت جذابی باشد، این تعارض شدت بیشتری پیدا می‌کند. با این تعارض چه باید کرد؟ 🌷چقدر خوبه که پدر و مادرایی توی این شلوغ بازار سبک زندگی مدرن، به فکر دین و ایمون بچه‌هاشون هستند. از این که شماها در کنار ما هستید، خیلی خوشحالیم. 🌷الهی که خدا بهتون عمر با عزت و پربرکت بده و هیچ وقت توی زندگی‌تون آه حسرت نکشید. @abbasivaladi 👇👇👇👇👇
🍃فرمانده عاشقی را دیدم که زانو بغل کرده و خیره به گوشه‌ای در اندیشه فرو رفته بود. هندسۀ صورتش می‌گفت: عاشق غمگین است. جلو رفتم و با پرسشی خلوتش را به هم زدم: چرا غمگینی؟ بی آن که نگاهش را از آن گوشه بر دارد با صدایی که از آن غم می‌بارید گفت: مدّتی هست که معشوق چیزی از من نخواسته. به گمانم مرا لایق دستور نمی‌داند. گفتم: شاید هم خواسته‌ای ندارد. گفت: این شایدها دلم را آرام نمی‌کند. دستورهای معشوق، آب و غذای روز و شب من هستند. این دستورها که نباشند، تشنه می‌مانم و گرسنه. دلم شکست. من تا به حال به دستورهای تو این گونه نگاه نکرده بودم. چه زیباست این نگاه عاشقانه! آن عاشق می‌گفت: عاشق‌هایی هستند که اگر معشوق فرمانی دهد بی‌چون و چرا انجامش می‌دهند و اگر فرمانی نبود روزشان را به شب می رسانند و شب هم با خیالی آسوده می‌خوابند. این آدم‌ها اوّل راه عاشقی هستند. بیشتر دلم شکست. یعنی من هنوز به اوّل راه عاشقی هم نرسیده‌ام. می‌گفت: کمی که راه عاشقی را طی می‌کنی تشنۀ فرمان معشوق می‌شوی. اگر فرمانی نداد، جگرت می‌سوزد از شدّت عطش. دیگر چیزی از دلم مانده که بخواهد بشکند؟ چه عالمی دارند این عاشق‌ها! باز هم برایم گفت: کمی که جلو می‌روی هر چه دستور معشوق،‌ سخت‌تر باشد تو از اطاعتش لذّت بیشتری می‌بری. قشنگ‌ترین روزهای یک عاشق روزهایی است که از شدّت کار برای معشوق مرگ را در یک قدمی خویش می‌بیند. از دلم چیزی نمی‌گویم. خودت می‌بینی که این حرف‌ها دارد چه بلایی بر سرش می‌آورد. عاشق می‌گفت: عاشق‌ها وقتی در مسیر عشق پیش می‌روند به هیچ چیزی جز فرمان معشوق فکر نمی‌کنند. عاشق اگر لحظه‌ای به این فکر کرد: چرا معشوق چنین فرمانی داده که با همۀ وجودش سقوطش را احساس می‌کند. عاشق‌ها کاری به چرای دستورها ندارند. آنها با دستورهای معشوق زندگی می‌کنند بالاتر از این پاسخ، پاسخ دیگری برا این «چرا» هست؟ آقا! باز هم مرا ببخش مثل همیشه این بار به خاطر تلّی از چراها که به دنبال دستورهایت ردیف کردم. می‌دانم که ظرفم را می‌بینی و تا عاشق نشده‌ام و ظرفم بزرگ نشده دستورهای سخت به من نمی‌دهی. ناامید نیستم که روزی بشوم عاشقی که از دستورهای سخت‌تر لذّت بیشتری ببرم و هیچ چرایی را پشت دستورهایت نگذارم. شبت بخیر فرمانده! @abbasivaladi
⁉️تو را می‌شناسم؟ ✅برای این که زن و شوهر بتوانند در کنار هم با آرامش زندگی کنند، باید به روحیّات هم احترام بگذارند. یکی از دلایل اصلی اختلاف در زندگی مشترک، توجّه نکردن به همین روحیّات و حسّاسیت‌هاست. #تا_ساحل_آرامش #کتاب_اول #کتاب_صوتی #فانوس_دانایی #شناختهای_لازم_در_زندگی_مشترک ♦️گام پنجم (بخش اول) @abbasivaladi 👇👇👇👇👇
🍃من"خود"تورا انتخاب کرده ام "خود" تو ، "خود" تو ...🍃 🍃آقا ! همسفری هست که «خود»ِ تو مقصدش باشد؟ فقط «خود»ِ تو فقط «خود»ِ تو... 🍃گفتهای ازدواج کن ازدواج میکنم ای به روی چشم! ای به روی چشم! ای به روی چشم... 🍃اما مگر ازدواج، انتخاب همسفر نیست؟ و مگر سفر نباید به سوی تو باشد؟ پس بگذار سنگ مَحَکم را نشانت بدهم نشان بدهم؟ نشان بدهم؟ 🍃من کسی را میخواهم که خوشحال شود از اینکه تو خوشحال شوی تو خوشحال شوی تو خوشحال شوی... 🍃غمگین شود از اینکه خم به ابروی تو بیفتد ابروی تو ابروی تو... 🍃دنبال چیزی بگردد که تو دنبالش میگردی تو دنبالش میگردی تو دنبالش میگردی... 🍃به چیزی نگاه کند که چشمهای تو به آن مینگرد چشمهای تو چشمهای تو... پای چیزی اشک بریزد که تو گریه میکنی برایش تو گریه میکنی تو گریه میکنی... 🍃 پا بگذارد روی چیزی که که ردّپای تو بر آن نیست ردّپای تو ردّپای تو... 🍃آقا! درست است که من تو را انتخاب کردهام اما هنوز مثل تو نشدهام دوست دارم بشوم «خود»ِ تو اما همسفری میخواهم که او هم دوست داشته باشد بشود «خود»ِ تو نمیدانم این همسفر را کجا پیدا کنم اما تا تو هستی، دلم آرام است. 🍃کافی است نگاه لطفت سرازیر شود به سویم آن گاه در سفری که به سوی تو دارم همسرم و همسفرم را خواهم یافت. 🍃وقتی من و همسفرم مقصدمان «خود»ِ تو باشد ازدواج میشود مایۀ آرامش. و مگر میشود مقصد سفری «خود»ِ تو نباشد اما سوغات سفر شیرینی آرامش باشد؟ 🍃اصلاً تو خودِ آرامشی آرامش به جز تو معنایی ندارد باید بار سفر به سوی تو بست تا آرامش را با همۀ وجود چشید. 🍃آقا! حالا که من «خود»ِ تو را انتخاب کردهام میشود تو همسفرم را انتخاب کنی؟ هر که تو انتخاب کنی چشم بسته میگویم: چَشم! من دلم میخواهد همسفرم انتخاب شدۀ تو باشد انتخاب شدۀ تو انتخاب شدۀ تو... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @abbasivaladi