eitaa logo
محسن عباسی ولدی
56.2هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
348 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بهانۀ بودن آقای من! به من بگو امتحان‌های دوران ظهورت از چه جنسی است؟ وقتی بیایی دنیایمان را می‌گیری و ما را با زهد امتحان می‌کنی؟ امتحان کن به گمانم این امتحان، چندان دشوار نباشد. یا این که به ما فرمان جان دادن می‌دهی تا ببینی جانمان را بیشتر دوست داریم یا تو را. امتحان کن به گمانم این امتحان، چندان دشوار نباشد. یا این که می‌آیی و از ما می‌خواهی اهل و عیالمان را فدای راه تو کنیم؟ همین حالا هم اگر بخواهی از فدا کردن اهل و عیال، دریغ نمی‌کنیم. امتحان کن به گمانم این امتحان، چندان دشوار نباشد. شاید هم از ما بخواهی آبرویمان را کف دست بگیریم و تقدیم تو کنیم. مگر ما آبرویی جز آنچه تو داده‌ای، داریم؟ آبرو وقتی تقدیم تو می‌شود تازه اعتبار پیدا می‌کند. امتحان کن به گمانم این امتحان چندان دشوار نباشد. پیش از آن که امتحانی دیگر را بشمارم، باید بگویم این حرف‌ها برای من نیست من امشب از زبان عشّاق حرف می‌زنم. در میان همۀ امتحان‌ها یک امتحان است که حتّی خیال آن، قامتمان را می‌شکند. آقا! ممکن است به کسی که عاشق توست و نفس‌هایش را به عشقِ در کنار تو بودن می‌کشد فرمان دهی که از تو فاصله بگیرد؟ من نمی‌دانم وقتی که به فرمان تو می‌خواهم از پیشت به جایی بروم کمی دورتر از آن جا که تو هستی آیا زنده بر می‌گردم یا نه؟ در میان امتحان‌های دوران ظهورت این امتحان از همه سخت‌تر است. مگر می‌شود دوری تو را دوام آورد؛ حتّی برای زمان اندک آن هم در فاصلۀ کمی؟ چه قدر ایمان سلمان قوی بود که توانست در مدائن بماند و امارت کند. دور از یار نفس کشیدن جز ریاضت عظمی چیز دیگری نیست. اگر خواستی منصبی به من بدهی در میان همۀ منصب‌ها من خادمی درگاه تو را دوست دارم. مرا با دور شدن از خودت امتحان نکن. ایمان من مثل سلمان قوی نیست. من به بهانۀ در کنار تو بودن نفس می‌کشم. شبت بخیر بهانۀ بودن! @abbasivaladi
خلاصۀ درس صد و چهل و چهارم تا صد و پنجاه و هشتم.pdf
208.4K
درس صد و چهل و چهارم تا صد و پنجاه و هشتم ✅ توی این فایل پی دی اف👆، جواب این سؤالات👇رو پیدا می‌کنید: ⁉️چرا خدا از اصحاب کهف با تعبیر «فتیه» یاد می‌کنه؟ ⁉️می‌دونید چه نکات توحیدیِ لطیفی تو داستان اصحاب کهف هست؟ ⁉️تا حالا به «تدبیر» زیبای خدا برا اصحاب کهف دقّت کردید؟ ⁉️فکر کردن به «ابدیت» چه نتایجی داره؟ @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
0066 baghareh 174-176.mp3
6.89M
۶۶ آیات ۱۷۶ - ۱۷۴ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن. دوستای خوب لالایی خدا! یادتون نره که هم‌وطنای عزیزِ سیل زده‌مون، هنوز به کمک ما نیاز دارن.💐 @lalaiekhoda
🍃ساقی عشق برای قبولی در امتحان باید صبر داشت. کسانی که صبور نیستند، مردودند. آدم‌های صبور خدا را همراه خودشان می‌کنند خدا که همراه آدم شد در سخت‌ترین امتحان‌ها هم می‌شود پیروز شد. این را از مؤمنان سپاه طالوت یاد گرفتم. صبر صبر صبر سه حرف دارد و چند دنیا در دل خودش جا داده. چه گوهری در دلش دارد این صبر که وقتی می‌آید خدا را با خودش می‌آورد؟! من اگر همراهی خدا را با خویش احساس نمی‌کنم معلوم می‌شود صبور نیستم. مگر می‌شود خدا همراهم باشد و احساسش نکنم؟ پس حالی که تا به امروز دلم را به نام صبر به آن خوش کرده بودم هر چه هست صبر نیست. حالا که صبر ندارم، باید از تک تک امتحان‌ها بترسم. صبر هر اندازه که خوب باشد برای خودش خوب نیست. می‌شود به نام صبر برای به دست آوردن صبر حوصله کرد؟ برای صبور شدن باید شتاب کرد زیرا امتحان‌ها منتظر صبور شدن من نمی‌مانند. آقا! من شتاب دارم برای به دست آوردن صبر می‌شود بگویی چه کار باید کرد تا زودتر صبور شد؟ من در میان همۀ راه‌هایی که می‌شناسم و شنیده‌ام فقط یک راه می‌شناسم که با آن می‌شود راه صدساله را یک شبه طی کرد. هر کسی عاشق تو شد، در همان دم صبور شد. گدای عشق توام هر جا که می‌روم و به هر بن بستی می‌رسم جز عشق تو راهی برای برون رفت پیدا نمی‌کنم. باز هم قصۀ همیشگیِ بودن تو و عاشق نبودن من. چه قصۀ غم‌انگیزی! باید عاشق شد. راه دیگری نیست. عاشق نیستم. قابل انکار نیست. تا تو هستی، امید هست. ناامید نیستم. پس مثل همیشه التماس می‌کنم کمی از شراب عشقت را بریز در کام دل من. شبت بخیر ساقی عشق! @abbasivaladi
✅ آثار محبت 📌5⃣ آموزش محبت 🍀یکی دیگر از آثار محبّت، آموزش دادن محبّت به فرزند و فرهنگ‌سازی برای ابراز محبّت به یکدیگر در محیط خانواده است. ❌کم نیستند افرادی که وقتی از آنان می‌پرسید: «چرا به اعضای خانواده‌تان محبّت نمی‌کنید؟»، می‌گویند: «پدر و مادرم با من، همین طور برخورد می‌کردند که من با فرزندانم برخورد می‌کنم. پدر و مادرم نیز با هم، همین طور برخورد می‌کردند که من با همسرم برخورد می‌کنم. من چیزی جز این نیاموخته‌ام». 📛ما نمی‌خواهیم به این افراد حق بدهیم که به این دلیل به اعضای خانوادۀ خود محبّت نکنند؛ امّا این واقعیّت را نمی‌توان انکار کرد که ابراز محبّت برای این افراد، نسبت به کسانی که پدر و مادرشان اهل ابراز محبّت بوده‌اند، سخت‌تر است. 🌹ابراز محبّت ما به فرزندانمان، تنها خدمت به آنان نیست؛ بلکه خدمت به فرزندان آنان و در اصل، خدمت به یک نسل است. به فرزندانمان ابراز محبّت کنیم تا آنان نیز محبّت کردن به اعضای خانواده‌شان را بیاموزند. 📚من دیگرما، کتاب دوم، ص۶۱ #من_دیگر_ما #کتاب_دوم #تربیت_فرزند #گزاره‌های_رفتاری @abbasivaladi
🍃همه چیزم بارها و بارها قرآن خوانده بودم و به اندازه همه ختم‌هایی که کرده بودم از کنار آیه سپاه طالوت و جالوت گذشته بودم. چرا هیچ گاه سپاه طالوت مرا یاد تو نینداخت؟ این بار چه شده است که اینقدر گرفتار این آیه شده‌ام؟ من به طالوت حسّی نداشتم. خیلی صریح و راست می‌گویم نهایتش طالوت یک شخصیت داستانی بود برایم. شخصیت داستانی خوب. هر چه در دلم می‌گردم ردّ پای محبّت طالوت را پیدا نمی‌کنم ولی چند روزی است که دلم حسابی رنگ محبّت طالوت را به خود گرفته. من طالوت را دوست دارم و مؤمنان سپاه او را هم. تا امروز می‌دانستم که طالوت خوب است و مؤمنان سپاهش نیز هم امّا رنگ محبّتی که از طالوت و مؤمنان سپاهش روی دلم افتاده بخاطر بهانه‌هایی‌ست که برای یاد تو در دلم ساخته‌اند. این روزها و شب‌ها طالوت بانی ذکر توست. من هر کسی را که بانی ذکر تو باشد دوست دارم. چقدر مؤمنان سپاه طالوت قشنگ دعا کردند و دعایشان چه زیبا درس سرباز تو بودن را یادم داد: ربّنا أفرغ علینا صبراً. صبورند ولی باز صبر می‌خواهند. دعایشان می‌گوید صبری که داریم از توست خدای ما و صبری که نیاز داریم را باز هم باید از تو بخواهیم. ما گداییم گدای صبری که تو در دل ما می‌ریزی. صبری که از خدا می‌خواهند صبر اندک نیست. چه همّت بلندی دارند مؤمنان سپاه طالوت که از خدا می‌خواهند جام صبر را یکسره در دلشان خالی کند و نکند صبری در جام بماند و در دل آنها نریزد. ثابت قدم‌اند امّا باز هم از خدا ثبات قدم می‌خواهند. چه خوب به من می‌فهمانند که هر چه ثبات قدم دارم از خداست و هر چه بناست داشته باشم را باز هم از خدا باید بخواهم. از خودم فراری‌ام. از خودی که انقدر به خود متّکی است و از خودی که این اندازه خودش را می‌پسندد و احساس می‌کند هر چه دارد از خودش دارد. مؤمنان سپاه طالوت به من فهماندند خودم را هیچ انگارم و حتّی اگر تا آخرین لحظه‌ها صبور ماندم و ثابت قدم باز هم گدای صبر باشم و ثبات قدم. من اندک صبر و ثبات قدمی که داشته‌ام را به رُخت می‌کشم و منّتش را سرت می‌گذارم. مؤمنان سپاه طالوت به من آموختند که کسی در امتحان ولایت پیروز است که خودش را هیچ انگارد و یقین داشته باشد که هیچ چیزی ندارد. تا وقتی که خیال می‌کنم که چیزی هستم و چیزی دارم همیشه در امتحان‌ها مردودم. بیا و کمکم کن تا بفهمم هیچم. شبت بخیر همه چیزم! @abbasivaladi
⁉️چرا شما کاری نکرده‌اید؟ من دانشجوی کارشناسی ارشد علوم تربیتی هستم و کامل به حرف‌های شما اعتقاد دارم. هشتاد، نود درصد درس‌های ما برگرفته از مبانی غربی است؛ امّا انتقادی که به شما داشتم، آن است که چرا شما در حوزه، کاری نمی‌کنید؟ #تا_ساحل_آرامش #کتاب_اول #کتاب_صوتی #فانوس_دانایی #شناختهای_لازم_در_زندگی_مشترک ♦️ پرسش‌های گام هفتم، چرا شما کاری نکرده‌اید؟ @abbasivaladi 👇👇👇👇👇
🍃قرار دل‌بی‌قرار کسی بی‌قرار بود. بی‌قراری امانش را بریده بود. پیش هر کسی رفته بود تا دوایی برای دل ناآرامش پیدا کند کسی کاری برایش نکرده بود. امیدهایی که به او داده بودند خیلی زود به یأس مبدّل شده بود. بعد از همۀ این به درِ بسته‌خوردن‌ها آمد پیش من و دوا خواست برای دل بی‌قرارش. از او پرسیدم تا به حال چه نسخه‌هایی برایش پیچیده‌اند. در میان این همه نسخه آخرین نسخه، عجیب مأیوسش کرده بود. به او گفته بودند: یاد خدا آرام‌بخش دل‌هاست. اگر از بی‌قراری خسته‌ای لحظه‌ای از یاد خدا خالی نشو. به او قول داده بودند اگر به یاد خدا باشد بی‌تردید دلش آرام خواهد شد و از بند این همه بی‌قراری نجات خواهد یافت. می‌گفت خیلی دل بسته بودم به این قول و قراری که با من گذاشته شد. شب و روزم شد یاد خدا طوری که حتّی شب‌ها خواب خدا را می‌دیدم. کسی لبم را بی‌حرکت ندید حتّی به خواب هم که می‌رفتم لبم به ذکر خدا تکان می‌خورد. گفته بودند فقط زبانت نه دلت هم باید به یاد خدا باشد و من دربانی گذاشته بودم در درگاه دلم تا یاد هر کسی و هر چیزی غیر از خدا را به دلم راه ندهد. امّا هر چه منتظر ماندم آرام و قرار سراغ دلم را نگرفت و از این راه هم ناامید شدم و حالا رسیده‌ام به آخر خط. در میان حرف‌هایم با او حرف از تو شد و از او پرسیدم آیا وقتی سخن از یاد خدا شد سخن از تو هم به میان آمد یا نه که از پاسخش فهمیدم اصلاً کسی نامی از تو به میان نیاورده. به او فهماندم یاد کردن از خدا بدون یاد تو غفلت اندر غفلت اندر غفلت است و هیچ شباهتی به ذکر ندارد اصلاً خدای بی تو وجود ندارد که بتوان او را یاد کرد چه رسد به این که با یادش آرام گرفت. نام تو که آمد، آرام گرفت دیگر نایستاد و رفت. قربان تو که نامت آرام‌بخش دل‌های بی‌قرار است. شبت بخیر قرار دل‌بی‌قرار! @abbasivaladi
159 درس صد و پنجاه و نهم چرا باید به یاد دشمنای خدا هم باشیم؟.pdf
235K
‼️جدید‼️ درس صد و پنجاه و نهم: چرا باید به یاد دشمنای خدا هم باشیم؟ ✅ توی این فایل پی دی اف👆، جواب این سؤالات👇رو پیدا می‌کنید: ⁉️تدبّر تو آیه‌های مربوط به دشمنای خدا چه فایده‌ای داره؟ ⁉️اینکه ما به نظرمون شباهتی با دشمنای خدا نداریم، باید خیالمون رو راحت کنه؟ ⁉️میشه آدم دنبال حق باشه، امّا تو صف باطل قرار بگیره؟ ⁉️چطور می‌شه جریانی مثل داعش که فاجعه‌های عجیبی رو انجام می‌ده،‌ این همه طرفدار پیدا کنه؟ @abbasivaladi
دوستان سلام💐 ▫️به لطف خدا تو ۷ هفته گذشته مروری داشتیم به ۱۵۸ درسی که تا الآن از مجموعه "طعم شیرین خدا" براتون بارگذاری کردیم. ▫️همون طور که در جریان هستین، درسا هفته‌ای دو روز تقدیم حضورتون می‌شد. ▫️اگه خدا بخواد ازین به بعد قراره فقط سه شنبه‌ها درس جدید داشته باشیم. 🔻برا کسایی که تازه به جمع ما پیوستن👇 #️⃣ با جستجوی هشتگ می‌تونید به فایل‌های پی‌دی‌افِ درسای گذشته دسترسی پیدا کنید. 🌐اینم آدرس کانال عاشق شو (آرشیو درسای اخلاق):👇 🌹https://eitaa.com/asheqsho
🍃یار دل نازکم پسر کوچکم امروز جوجه گنجشکی را در حیاط خانه‌مان پیدا کرد. توان پریدن نداشت. آن را روی دست گرفت و آورد پیش من. داشت می‌لرزید. چه قدر دلم سوخت وقتی دیدمش. نه فقط دل من، هر کسی که می‌دید دلش آتش می‌گرفت برایش. گاهی سرش پایین بود. گاهی چشم به نگاه آدم می‌دوخت مثل این که با نگاهش التماس می‌کرد: کاری به کارم نداشته باشید. دخترم برایش آب آورد. قطره‌ای آب می‌نوشید و با ترس نگاه می‌کرد به اطرافش. پسرم در حیاط برد و گذاشتش روی زمین. رفت پشت تکه چوبی خودش را پنهان کرد. از همه می‌ترسید حتّی از کبوترهایی که گوشۀ حیاطمان بود. دنبال جایی می‌گشت که از دیده‌ها پنهان باشد. گنجشک‌های دیگر را در حال پرواز که می‌دید معلوم بود عجیب دلش هوای آسمان دارد. امروز قشنگ حس کردم که چه قدر دلت برایم می‌سوزد. می‌دانی که چه قدر دوست دارم بپرم چه کار کنم هنوز پریدن را یاد نگرفته‌ام. از همه می‌ترسم. حتّی از آدم‌های دور و برم. تو این ترس و لرز را می‌بینی و دلت برایم آتش می‌گیرد. مرا برای زمین خلق نکرده‌اند. تا روی زمین باشم ترس روزیِ روز و شبم خواهد بود. باید پرواز کرد و گرنه کسی که آسمانی است هیچ گاه روی زمین روی آرامش را نخواهد دید. این گنجشک هنوز بال پریدن نیافته بود و نمی‌پرید ولی من گنجشک پر شکسته هم دیده‌ام. دل آدم برای گنجشک پر شکسته بیشتر می‌سوزد. من پرشکسته‌ام آقا! این که گرفتار زمین شده‌ام خودش یک حرف است امّا سوختن دل تو برای من خودش غصّه مضاعف است. با این غصّه چه کار باید کرد. ما گاهی برای این که پرنده‌ای زجرکش نشود با تیغ تیزی حلالش می‌کنیم. دارم زجر می‌کشم بیا و هم خودت را هم مرا راحت کن و حلالم کن آقا! آماده‌ام تیغ نگاهت برای در دم جان دادنم کافی است. مرا نگاه کن و حلالم کن آقا! شبت بخیر یار دل نازکم! @abbasivaladi
🏖بازی با پنکه🏖 ✅شاید امروزه پنکه، از بسیاری از خانه ها🏡 حذف شده باشد؛ امّا هنوز هم برخی از مردم مناطق سردسیر❄️، تابستانشان را با پنکه میگذرانند. ❌پنکه های قدیمی برای بچّه ها خطرناک📛 بود؛ زیرا فاصلۀ میان پره های محافظ آن به قدری زیاد بود که انگشت☝️ بچّه ها به راحتی وارد آن میشد؛ امّا پنکه های امروز، دیگر این عیب را ندارند. به همین دلیل با کمک شما👩👨 بزرگترها میتوان با پنکه، سرگرمیهای خوبی را برای کودکان👦👧 فراهم کرد. 1⃣ مقداری کاغذ📄 تکّه‌تکّه شده را در کف دستتان🖐 بگیرید و در مقابل پنکه، نگه دارید. پخش شدن کاغذها برای کودکان، حتّی در سنین نوزادی👶، جذّاب است. کودک را در یک قدمی پنکه نگه دارید تا کاغذها بر سر و روی او بریزد. نگه داشتن کودک در مقابل پنکه، نباید زیاد باشد❌؛ زیرا برای او مضرّ است. 2⃣ قدری پلاستیک فریزر را به صورت رشته رشته،‌ببُرید و آن را به حفاظ پنکه وصل کنید. پلاستیک ها نزدیک به هم باشد. وقتی پنکه روشن میشود، حرکت پلاستیک ها و صدای تولید شده، توجّه کودکان را به خود جلب میکند.😃 3⃣ اشیای سبُک مثل پلاستیک فریزر یا کاغذ📄 را در پشت پنکه رها کنید. این اشیا، پس از رها شدن، به پنکه میچسبند. از کودک بخواهید آن اشیا را از پنکه جدا کرده، به شما بدهد. حالا به خود کودک اجازه بدهید که این کار را انجام دهد. 4⃣ وقتی در مقابل پنکه حرف زده🗣، میخندید😆 یا فریاد میزنید، صدایتان تغییر می‌کند و حالت بُریده بُریده به خود می‌گیرد. این کار را در مقابل فرزندتان انجام دهید تا او هم از شما تقلید کند و این کار را انجام دهد. 🔆این کار، علاوه بر جذّابیتی که دارد، کودکان را با برخی از قوانین باد، 💨آشنا میکند. 📚 بازی ، بازوی تربیت ص ۶۶ - ۶۵ @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
0067 baghareh 177.mp3
7.34M
۶۷ آیه ۱۷۷ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن. دوستای خوب لالایی خدا! یادتون نره که هم‌وطنای عزیزِ سیل زده‌مون، هنوز به کمک ما نیاز دارن.💐 @lalaiekhoda
🍃پدر پدری خسته از کار روزانه دمِ غروب می‌رسد به خانه. خستگی از سر و رویش می‌بارد. جوانی دارد در خانه‌اش که نه مثل هر پدری پسرش را بیش از این حرف‌ها دوستش دارد. گویی او عاشق است و پسرش معشوق. کم‌اند این طور پدرها و پسرها. جوان، رفتار و گفتارش ادب را فریاد می‌زند هر جا که جوان را می‌بینند برای پدرش دعا می‌کنند. جوان، پدر را که می‌بیند از همۀ وجودش احترام و محبّت لبریز می‌شود. پدر جز چشم نشنیده از این پسر. بی‌مبالغه او عصای دست پدر است. تکه کلامی دارد این پدر که هر بار می‌شنوم آتش می‌شود به جانم. بارها و بارها از این پدر شنیده‌ام که در اوج خستگی با لب خندان به پسرش می‌گوید: تو را که می‌بینم، خستگی از تنم بیرون می‌رود. آقا! تو هم خسته می‌شوی نه؟ خیلی هم خسته می‌شوی. درست است؟ تو با دیدن روی چه کسی خستگی از تنت بیرون می‌رود؟ می‌دانم من آن کسی نیستم که دیدنم خستگی از تنت بیرون کند امّا خدا کند از آنهایی نباشم که دیدنشان خستگی را در تنت نگه می‌دارد و خدا نکند بگویی تو از آنهایی هستی که خسته هم نباشم دیدنت بار سنگینی می‌گذارد روی شانه‌ام. من دوست دارم یک روز از زبانت بشنوم که به من می‌گویی: تو را که می‌بینم خستگی از تنم بیرون می‌رود. بگو و آرامم کن بگو که می‌آید آن روز. نمی‌آید؟ شبت بخیر پدر! @abbasivaladi
محسن عباسی ولدی
📡 پیامدهای ماهواره در خانواده ⁉️چه شد که پای ماهواره به خانه‌هایمان باز شد؟ فصل3️⃣ : بهانه هایی شبیه دلیل (جمع بندی و نتیجه گیری) ☑️ در نتیجه‌گیری پایان این فصل به نکات زیر توجّه کنید: 1️⃣ در این که شبکه‌های ماهواره‌ای📡، برنامه‌های خوب☺️ و بد😱 دارند، تردیدی نیست. 2️⃣ در این که برخی از خانواده‌ها، تنها برنامه‌های خوب ماهواره را تماشا می‌کنند هم تردیدی نیست. 3️⃣ امّا در این هم تردیدی نیست که برنامه‌های منفی⛔️ ماهواره، بیش از برنامه‌های مثبت آن است. 4️⃣ در این هم تردیدی نیست که استفادۀ منفی از برنامه‌های ماهواره هم خیلی شایع است. 5️⃣ خطری هم که برنامه‌های منفی ماهواره دارند، خطری نیست که قابل چشم‌پوشی باشد؛ چرا که بنیان خانواده را از بین می‌برَد. 6️⃣ وجود ماهواره 📡در خانه، مانند اینترنت یا تلفن، ضرورتی هم ندارد؛ یعنی با حذف ماهواره از خانه، اتّفاقی نمی‌افتد. 7️⃣ عقل🤔، حکم می‌کند انسان از چیزی که ضرر آن بیش از فایده‌اش باشد، دوری کند. 👈قرآن📖، در کمال واقع‌بینی می‌فرماید که قمار و شراب، سودهایی دارند؛ امّا ضرر این دو، بیش از سودشان است. پس نباید به سراغ این دو رفت. ⚖️حالا منصفانه به این پرسش پاسخ دهید: ❓آیا سودی که شما از شبکه‌های ماهواره‌ای به دست می‌آورید، از خطرهایی که این شبکه‌ها برای کیان خانواده دارند، بیشتر است؟ ⁉️امّا چند پرسش از کسانی که معتقدند ماهواره، خوب و بد دارد. پس نباید این طور با آن برخورد کرد؟ 1️⃣ شما چه‌قدر اطمینان دارید که همۀ اعضای خانواده، از ماهواره به خوبی استفاده می‌کنند؟ مگر کم داریم کودکان و نوجوانان و جوانانی که به دور از چشم والدینشان، به شبکه‌های مستهجن ماهواره‌ای آلوده شده‌اند؟ 2️⃣ شما چه‌قدر اطمینان دارید که با وجود این وسیله در خانه و امکان دسترسی به شبکه‌های مختلف، این مصونیتی که تا به حال داشته‌اید، ادامه پیدا کند؟ 3️⃣ خوبی‌هایی که شما از ماهواره به دست آورده‌اید، چه اندازه ضرورت دارند که برای به دست آوردن آنها این وسیلۀ خطرناک را در خانه نگه دارید؟ 4️⃣ چند درصد از خوبی‌ها و استفاده‌های مفیدی که از ماهواره به دست آورده‌اید، از راه‌های دیگری قابل دسترس نبوده‌اند؟ 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان، ص 168-172 @abbasivaladi
🍃همه کس و کارم یکی خیال تنهایی به سرش می‌زند یکی احساس می‌کند که تنهاست و یکی هم یقین دارد که کسی را ندارد. سال‌ها پیش که پیشت می‌آمدم و می‌گفتم: «کسی را ندارم، به فریادم برس!» خیال تنهایی به سرم زده بود. وقتی که جواب نمی‌دادی می‌رفتم با همان‌هایی که خیال می‌کردم کس و کارم نیستند هم‌پیاله می‌شدم و در دلم می‌گفتم: جواب نداد که نداد، اینها که دور و برم هستند حالا کس و کارم باشند یا نباشند. سال پیش وقتی که پیشت آمدم و گفتم: «جز تو کسی برایم نمانده، به داد دلم برس» احساس تنهایی می‌کردم. وقتی که جوابم را ندادی رفتم و چند روز بعدش آمدم و باز هم ناله سر دادم و گفتم: «اگر جوابم را نمی‌دهی، بگو پیش چه کسی بروم؟» جواب ندادی و رفتم پیش کسانی که امید داشتم کس و کارم شوند. امّا حالا که آمده‌ام، یقین دارم به بی‌کسی‌ام من هیچ کسی جز تو ندارم، هیچ کس. اگر برانی‌ام، نمی‌روم. اصلاً جایی ندارم که بروم. قصدم تمرّد نیست اگر خودت جایی سراغ داری نشانم بده. تو اگر بگویی برو، می‌روم؛ امّا در کام مرگ. من کسی را جز تو ندارم این را یقین دارم با همۀ وجودم. اصلاً تو اگر قبولم نکنی می‌دانم هر کسی قبولم کند، ناکس است. کس و کارها مگر می‌شود کسی را قبول کنند که تو قبولش نداری؟ دیدی به جز تو کسی را ندارم؟ حالا تکلیف مرا معلوم کن: قبولم می‌کنی یا دست رد به سینه‌ام می‌‌زنی؟ بمانم یا بروم در کام مرگ؟ خسته‌ام از بلاتکلیفی بلاتکلیف نبوده‌ای؛ امّا می‌دانی که بد دردیست. منتظرم، همین امشب. شبت بخیر همه کس و کارم! @abbasivaladi