eitaa logo
محسن عباسی ولدی
54.7هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
343 فایل
زیر مجموعهٔ کانون فرهنگی_تبلیغی آیین فطرت توحیدی کانال ‌زیر نظر مستقیم حاج آقا عباسی ولدی اداره ‌می‌شود. کانال ها و آدرسهای کانون: ktft.ir/v سایت و ادمین فروش انتشارات آیین فطرت: ketabefetrat.com @foroosh_fetrat ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷🔷🔷🔷🔷 سوأل شما 🔷🔷🔷🔷🔷 برادرم تا پیش از عقد، فقط یک بار گفتگوی حضوری نیم ساعته با همسرش داشته و بعد از اون به صورت تلفنی با هم ارتباط داشتن؛ چون برادرم تو عسلویه کار می کنه و فقط یه هفته در ماه مرخصی داره. حالا بعد از یه هفته که از عقد می‌گذره، همسرش می‌گه: «مِهر برادر شما به دل من نیفتاده. شما عجله کردین و نذاشتین ارتباط بیشتری داشته باشیم تا من بتونم خوب تصمیم بگیرم». می خوام بدونم حرف ایشون به خاطر اضطرابی هست که همۀ دخترا اول ازدواج دارن یا این که باید اون رو جدّی بگیریم؟ 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🔴 قسمت دوم: ❗️لزوم احتیاط❗️ ⚠️ اگه هیچ محبّتی نسبت به طرف مقابل وجود نداره، باید احتیاط کرد. احتیاط در این جا از دو بُعده: ✖️ از یه طرف نباید عجله کرد و به این راحتی عقد رو به هم زد.☝️ ✖️ از طرف دیگه هم، نمی‌شه بی‌اعتنا بود و بدون حلّ این قضیه، زندگی مشترک رو شروع کرد. ♨️ ❌ یه عده می‌گن: «زندگی رو شروع کنید، محبّت ایجاد می‌شه». این حرف با این کلّیت، قابل قبول نیست. بحث یه زندگیه، اومدیم و این محبّت ایجاد نشد اون وقت چی؟❗️ 💯صبر فعّال💯 ✅ تو این موارد، بهتره کمی صبر کرد، البته صبرِ تنها، بعیده مشکلی رو حل کنه. باید راهای ایجاد افزایش محبّت رو هم پیدا کرد و به کار بست. 🔷🔹اگه بعد از یه مدت قابل توجه، این محبّت ایجاد نشد و نظر مشاور هم این بود که این محبّت ایجاد نمی‌شه، اون وقت باید یه تصمیم جدّی گرفت.👌 ♨️ یه پیشنهاد برا موارد این چنینی داریم که تو قسمت بعد براتون می‌گیم. منتظر باشید. 😊 🔴 ادامه دارد... 🌐http://ketabefetrat.com 📲 @foroosh_fetrat @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴 ▪️شهادت مظلومانه امام مهربونمون امام حسن مجتبی علیه السلام رو به همه شما عزیزان تسلیت عرض می کنم. ۱۶۸ آیات ۷۶ - ۷۵ (قصه‌ی صلح امام حسن علیه السلام ) ✅شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹ @lalaiekhoda
🍃ماه پاره من وقتی قصّۀ خرج شدن‌ها را می‌شنوم از بودنم شرمگین می‌شوم. خوش به حال کسانی که خرج تو شدند به ویژه آنهایی که چیزی برای خود باقی نگذاشتند. نکند یک وقت از من بپرسی چه چیزی از خودم را خرج تو کردم؟ و اگر پرسیدی، منتظر پاسخ نباش. بگذار وقتی پاسخت را بدهم که چیزی نمانده باشد که خرج تو نکرده باشم. مرا ببخش برای این همه وابستگی‌ها. کمی دیگر صبر کن جز رشتۀ تعلق تو همه رشته‌ها را پاره خواهم کرد. شبت بخیر ماه پارۀ من! @abbasivaladi
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 🍃نشانه های انسان صابر در بیان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صلی الله علیه و آله @abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3⃣افسردگی 📌یکی از اصلی ترین عوامل شاد نگه داشتن بچه ها، آزاد گذاشتن اونهاست.🏃‍♀🏃‍♂ 🔸 آزاد نذاشتن بچه ها خونه رو براش مث زندان مکنه. پدر و مادری که مانع آزادی بچه ها میشن در اصل، سدی مقابل شادابیِ روحی بچه شون ساختن.😢 4⃣ترس ✔️همون طور که قبلاً گفته شد، آزادی مهیا کردن فضا برا تجربه کردن هست.🙃 🔹وقتی بچه ها آزادی رو تجربه نکنن و موقع انجام کارهای مختلف، با ممانعت پدر و مادر رو به رو بشن، جرئت و جسارت انجام کارای مختلف رو از دست میدن.🤦‍♀ 5⃣از بین رفتن برخی از علاقه های مثبت 🔸برخوردهای تند😤 با بچه ها زمانی که به علاقه های مثبت و سازنده خودشون مشغول هستن، ممکنه باعث از بین رفتن این علاقه ها بشه.😔 ادامه دارد.... 🌐http://ketabefetrat.com 📲 @foroosh_fetrat @abbasivaladi
🍃پسر فاطمه اعتقادم آن است که غریب‌ها را خدا دوست دارد. نمی‌دانم چه سرّی در غربت نهفته که وقتی روزگار کسی رنگ غربت می‌گیرد خدا به او نزدیک‌تر می‌شود. غربت، ریاضتی است برای خودش. تاب آوردن این ریاضت، کار هر کسی نیست. غریب‌ها راهشان به خدا نزدیک‌تر است؛ ولی کارشان هم سخت‌تر. غریب باشی و اهل گلایه به خدا نباشی، هنر می‌خواهد. مادرت غریب بود. در میان دشمنان نه، در میان کسانی که مدّعی دوستی بودند. غربتش در باور غریب‌های عالم نمی‌گنجد. آنها وقتی مادر تو را دیدند، غربتشان را فراموش کردند. داشتم با خودم فکر می‌کردم که محبّت خدا به مادرت کجا خودش را نشان می‌دهد؟ مگر خدا غریب‌ها را دوست ندارد؟ اگر آری، به گمانم روزی باید فاطمه از غربت بیرون بیاید. فاطمه هنوز هم غریب است؛ حتّی در میان دوستان. با این سؤال، دست و پنچه نرم می‌کردم که برق پاسخی در سرم جست و دلم آرام شد. حرف تو یادم آمد که گفتی: در دختر رسول خدا برای من الگوی نیکویی است. تو وقتی بیایی عالم همه در برابرت تعظیم می‌کنند آسمان دست به سینه در برابرت می‌ایستد اهل آسمان و اهل زمین، همه برده‌ات می‌شوند و تو آن روز هم فریاد می‌زنی که فاطمه الگوی من است. وقت آمدن تو نقطۀ پایان غربت فاطمه است. تو فاطمه را برای همه فریاد خواهی زد. خدا فاطمه را دوست دارد. شبت بخیر پسر فاطمه! @abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥🎥🔥🎥🔥🎥🔥🎥🔥 🎞 ‼️‼️ ♨️ قسمت سوم ♨️ 📣📣 دههٔ هشتادی‌ها! قرار است ندانید ❌ شکنجه‌های بی‌رحمانهٔ زنان و دفاع از حقوق آنها ‼️ 🎙استاد 💥حتماً تا آخر ببینید و به صورت گسترده نشر بدید. @abbasivaladi
♨️♨️ 🍃قسمت دوم 🍃رسیدیم درِ خونه. در زدیم. زن میان‌سالی در رو باز کرد. بعد از سلام و علیک وارد شدیم.سمت چپ، یه اتاق کوچیک بود. گوشۀ اتاق، یه تخت بود که یه جوون روش دراز کشیده بود. اون جوون از گردن به پایین قطع نخاع بود. جز سرش، هیچ جای بدنش حس نداشت. 🍃گفتگو شروع شد: کلاس دوم راهنمایی، خرّمشهر ... . معلّم در حال درس دادنه که بمبارون هوایی می‌شه. یکی از بمبا روی سقف کلاس می‌افته و سقف، رو سر دانش‌آموزا خراب می‌شه. دوستاش جلوی چشماش پر پر می‌شن. خودشم تیرآهن سقف می‌افته روی گردنش و قطع نخاع می‌شه. 🍃حالا بیشتر از بیست ساله که از اون روز گذشته. اون جوون تو همۀ این مدّت، جز سالی دو سه بار که با آمبولانس یه چرخی تو شهر می‌زنه،‌ کنج خونه افتاده و داره روزگار می‌گذرونه. 🍃ازش پرسیدم: تو که از گردن به پایین حس نداری،‌ وقتی مریض می‎شی،‌ از کجا می‌فهمی؟ گفت: نمی‌فهمم. گفتم: پس چه طور مداوات می‎کنن؟ گفت: به قدری بیماریم پیشرفت می‎کنه که به عفونت تبدیل می‌شه و از بدنم بیرون می‎زنه. اون وقته که دکترا می‎فهمن و درمونم رو شروع می‎کنن. 🍃خدایا! من تا حالا این طوری به «درد» نگاه نکرده بودم. درد چه نعمت بزرگیه و من چه بندۀ غافلی هستم! من رو ببخش که تا حالا هر وقت درد به سراغم می‌اومد، ازت آروم شدنش رو طلب می‎کردم،‌ بدون این که اون رو نعمت بدونم و شکرش رو به جا بیارم. 🍃بهش گفتم: به چی علاقه داری؟ گفت: به کتاب خوندن. گفتم: می‎خونی؟ گفت: نه. گفتم: چرا؟ گفت: برا خوندنِ کتاب باید اون رو دستم بگیرم و ورق بزنم؛ ولی من که نمی‎تونم این کار رو انجام بدم. اگه بخوام کتاب بخونم، باید مادرم کتاب رو جلو چشمم بگیره و ورق بزنه؛ امّا اون، همۀ وقتش رو برا من گذاشته.‌ مگه می‎تونم ازش توقّع این کار رو هم داشته باشم؟! 🍃خدایا! تا حالا به هر نعمتی فکر کرده بودم؛ ولی دیگه به این فکر نکرده بودم که حتّی دست گرفتن کتاب و ورق زدن اون، خودش یه نعمته. از طرف تو چه قدر نعمت و از طرف من چه قدر غفلت! 🍃وقتی جایی از صورتش می‎خارید،‌ به مادرش می‎گفت: «صورتم می‎خاره» و بعدشم نشونی می‎داد که کجای صورتشه: سمت چپ،‌ پایین چشمم،‌ نه کمی بالاتر ... دیگه داشتم گیج می‌شدم از این همه نعمتایی که توشون غرق بودم و حتّی لحظه‎ای بهشون فکر نکرده بودم. هر چی فکر می‎کنم،‌ یادم نمی‎آد تا اون وقت برا خاروندن صورتم خدا رو شکر کرده باشم. 🍃بهش گفتم: یک سؤال. گفت: بپرس. گفتم: ناراحت نمی‎شی؟ گفت: نه. گفتم: بیشتر از بیست ساله، از وقتی نوجوون بودی تا حالا که سی و خورده‌ای سال از عمرت گذشته، کنج خونه‌ای. با این همه مشکل، از خدا گلایه نداری؟ ازش ناراحت نیستی؟ 🍃تا این رو شنید، حالش تغییر کرد و گفت: نه!‌ نه!‌ خدا خیلی خوبه،‌ خیلی خوب. شکر خدا، شکر خدا! این حرف رو که زد، دیگه با همۀ‌ وجودم پیشش احساس کوچیکی ‎کردم. مادرشم می‎گفت: «مناجاتای سحر پسرم با خدا دیدن داره». چه قدر دوست داشتم یه بار وقت سحر پیشش بودم و مناجاتای اون رو با خدا می‌دیدم! 📚 ، کتاب پنجم، صفحۀ ۱۸۷ @abbasivaladi