بسیجی شهید منوچهر شاهرخی🌻
تاریخ ولادت: ۱۳۱۹/۴/۲۲
محل ولادت: شهر کیان_ از توابع شهرکرد
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۱
محل شهادت: پاسگاه زید
مزار: گلزار شهدای شهر کیان
یادشهداکمترازشهادت نیست
امنیت اتفاقی نیست
مدیون قطره قطره خون شهدائیم
قدر دان خون شهدا باشیم
ادامه دهنده راه شان باشیم
صلوات یادت نره رفیق شهدایی
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🔰زندگینامه شهید منوچهر شاهرخی
💐🍃شهید شاهرخی در بيست و دوم تير ۱۳۱۹ در شهر کیان از توابع شهرستان شهرکرد به دنيا آمد. پدرش آقامحمد، كشاورز بود و مادرش شهربانو نام داشت.
شهید فرزند دوم خانواده بود. دوتا برادر و شش خواهر داشتن که با همه خواهرو برادرها دوست و مهربان بود
هر موقع مشکلی برای آنان و دوستان وهمه آشنایان و فامیل حتی همشهریانش پیش میامد پیش ایشان می آمدن و شهید بزرگوار با صبر و حوصله و دقت مشکل گشایی میکرد توی شهر ما این شهید در اصل به عنوان بزرگتر و عاقل از نظر قضاوت و حل و فصل کردن اختلاف خانوادگی ومشکلات حرف اول را میزد
☘ ایشان فردی بود که بعد از شهادتش خیلی از مردم شهر احساس یتیمی کردن وخیلی از فقرای شهر به کمکهایی که ایشان در خفا انجام داده بودن و خانواده اش اطلاع نداشتم اعتراف کردن.
از فعالیتهای سیاسی شهید شاهرخی ،مبارزه با رژیم پهلوی وشرکت در برنامه ها و فعالیتهای زمان انقلاب اسلامی .شرکت در راهپیمایی روز اول انقلاب و تشکیل پایگاه بسیج در شهرکیان، تلاش در خریدن زمین برای ساختمان پایگاه بسیج زمین ورزشی برای ورزشکاران شهرکیان، میتوان نام برد.
🌤شهید شاهرخی یکی از مبارزان بسیار فعال زمان انقلاب اسلامی بود که حتی مدتی در شهرکرد ساواک او را زندانی و شکنجه کرده بودند.شهید یک بار هم مورد ترور واقع شده بودند که دشمنان موفق به ترور ایشان نشده بودند.
🕊🌷شهید در سن ۲۳ ازدواج کردند و حاصل این ازدواج هفت دختر و دو پسر بود
و در سن ۴۶ سالگی سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید و در گلزار شهدای شهر خود (شهرکیان) آرامیدند.
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
💠دو خاطره از زبان دختر شهید بزرگوار منوچهر شاهرخی
🔸دختر دوم شهید میگوید زمان اعزام پدرم من دوازده سال داشتم پدرم یک روز قبل از اعزامش البته دفعه سوم اعزام پدرم به جهبه بود و این دفعه با دفعات قبل انگار خیلی متفاوت بود این بار که میخواست بره چهره اش نورانی تر شده بود خیلی دوست داشتنی تر شده بود دو روز بود که انگار کسی به من میگفت تا میتونی پدرت را خوب نگاه کن دیگه نمیتونی او را ببینی!
🌱یک روز قبل اعزامش مادرم خمیر کرده بود نان میپخت ی دفعه پدرم از راه رسید یک جعبه شیرینی دستش بود و با یک کمی پسته آخر پدرم کشاورز بود وضع مالی خوبی نداشتیم خیلی کم پیش میومد که پدرم شیرینی و آجیل بخره بیاره خونه
وقتی آمد پاکت شیرینی را داد به مادرم و گفت خانم تو برو چایی بیار بچه ها با این شیرینی بخورند من بقیه نانها را میپزم ولی مادرم قبول نکرد خودش نانها را پخت .
❣بعد از پختن نانها چای دم کرد و نشستیم توی پذیرایی، دراین هنگام پدرم یک نگاهی به مادرم کرد و گفت من فردا عازم جهبه هستم عملیات هست اگر رفتم و برنگشتم حلالم کن میدونم بزرگ کردن هشت تا بچه ویکی هم تو راهی تنهایی سخته ولی چاره ای نیست مراقب خودت و بچه ها باش .
😔همون لحظه یهویی دلم ریخت و یک دلهره شدید گرفتم و به چهره پدرم نگاه میکردم نورانی و تمیز و قشنگ میدیدمش در حین نگاه با خودم فکر می کردم اگر پدرم شهید شد من چکار کنم و ی سری حرفها باخودم میزدم انگار مادرم متوجه حال من شده باشه صدام زد و گفت پس چته؟ چرا به پدرت خیره شدی؟ چرا چای نمیخوری؟
که به خودم آمدم پریدم بغل پدرم و بوسیدمش اخه ما توی روستامون بچه ها خجالتی بودیم کم پیش میومد پدر مادرمون را بغل کنیم و ببوسیم
🌹بعد پدرم من را توی آغوشش فشار داد و گفت نگران نباش امیدت به خدا باشد تو فقط خوب درس بخون و نمازت را اول وقت بخوان
به نماز اول وقت خیلی تاکید داشتن
همیشه صبحها برای نماز صبح همه را بیدار میکرد میگفت نزارید نماز صبحتون قضا بشه.
🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
🔹یک خاطره دیگه اینکه اوایل انقلاب که اعلامیه و نوارهای امام خمینی را پخش میکردند شهید بزرگوار هم دراین زمینه خیلی فعالیت داشتن که ساواک شبانه به خانه ما حمله کردن و شهید رو نتوانستن دستگیر کنند.
🌤 ایشان از پشت بام خانه فرار کردند ولی یک هفته بعد پدرم را به همراه چند نفر از دوستانش دستگیر کرده بودن .به مدت سه روز در زندان ساواک اسیر بودند مادرم هم از این موضوع اطلاع نداشت فقط نگران بودن نمیدونست پدرم کجاست ,خبری ازش نداشت نگران بود تا اینکه بعداز سه روز آمد سرش را تراشیده بودن ما همه ناراحت بودیم ولی از شکنجه هایی که کرده بودند حرفی نزد ،
🕊نیمه شب از صدای ناله پدرم در خواب بیدار شدم مادرم ازش پرسید چی شده چرا مینالی ،بعد پدرم برایش تعریف کرد ک این سه روز مارا شکنجه کردند با شلاق که زده بودند تمام بدنش سیاه و کبود شده بود و من از دیدن این صحنه حالم بد شد و کارم به بیمارستان کشید 😭😭
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
📝✨فرازی از وصیت نامه شهید والامقام منوچهر شاهرخی
🌷به نام الله
و ترید ان من علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین قرآن
ان کان دین محمد لا یستقیم و لا بقتلی فیا سیوف خدوین امام حسین (ع)
🌷سلام بر پیشوای آزادگان و سلام بر منجی عالم بقیه الله امام زمان (عج)
و سلام و درو بر امام امت و امت مسلمان
🌷همه ی انسان ها در محضر خداوند متعال هستند با اراده ی خالق بوجود می آیند و با مشیت او از دنیا می روند و به معبود می رسند هیچ کس در دنیا باقی نمی ماند انا لله و انا الیه راجعون با این حال بهتر است انسان در راه خدا برای رضای او زندگی کند
امر ولایت وظیفه همه است
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌹شهید منوچهر شاهرخی
#یادشهداباصلوات✨
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دعابرای بیماران فراموش نشود
ویژه بیمار مد نظرم، عمل جراحی کرده بستر بیماری هستن ویژه دعا کنید ان شاءالله با دعای خیرتون به سلامتی کامل برسند وهمچنین بیماران گروه شهدایی و مهدوی
ان شاءالله هیچ وقت بیماری سراغ تون نیاد
تن تون سالم و سلامت باشه
پس بگو🌹👇👇👇👇
🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌹
یامن اسمه دعوا وذکره # شفاء
*خدایا بحق امام زمان عج وامام حسین ع بیماران را لباس عافیت بپوشان 🤲
اللهم اشف کل مریض
بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ صَلَواتْکَ عَلَيْهِمْ وَ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الّْــــفَـــرَج وَاغْفِرْلَنَا وَ وَالِدَیْنَا وَ وَالِدَی وَالِدَیْنَا وَ لِمَنْ وَصَّانَا بِالدُّعَا وَ لِمَنْ وَجَبَ حَقٌّ عَلَیْنَا وَالْمُؤمِنِینَ وَالْمُؤمِنَاتْ اَلْاَحْیَاءِ مِنْهُم وَالْاَمْوَات وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِنْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نسخه درمان همه دردها😔😭
حتما ببنید..
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
السلام علیک یا ابوالفضل العباس
السلام علیک یا شهدای کربلا
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
صلوات یادت نره رفیق
دعا برا فرج آقاجان فراموش نشه
خدایا زیارت نصیب همه آرزومندان بگردان
بنده حقیر هم از دعای خیرتون محروم نفرمائید
@Menbaraali-سه دقیقه در قیامت 71 (1).mp3
25.78M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه هفتاد و یکم
* ادامه آخرین خطبه پیامبر ص در مدینه
* مصادیق ورود بدون اجازه به حریم خصوصی
* صورت ملکوتی افشای مسائل خصوصی
* مصادیق نگاه حرام
* شگرد منافقانه افشای راز
* کسی که از رزق خدا شکایت دارد، چه صورت برزخی در انتظارش است؟
* رابطه دو طرفه عبد و خدا
* لباسی که تکبر میآورد و صورت برزخی آن!
* چرا قارون توسط زمین بلعیده شد؟
* جایگاه لبه پرتگاه جهنم در برزخ
* نمونههایی از گرفتاریهای برزخی
* نکاتی در مورد زمانبندی در برزخ
* ملکوت ازدواج حلال با انگیزه فخرفروشی
* کسی که از شهادت خود برمیگردد چه صورت برزخی دارد؟
* ملکوت ظلم کردن در پرداخت مهریه
* تفاوت عذاب آتش در برزخ
* صورت برزخی کسی که بین همسران خود عدالت برقرار نمیکند؟
* ملکوت آزار همسایه
* دفاع خدا از حقوق زنان
📅99/06/28
⏰ مدت زمان: ۱:۲۱:۱۹
مشهد
سبک_زندگی
ملکوت_اعمال
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود_و_هفتم
✳خودش بود. اولين شهيد شيخ هادي بود که آرام خوابيده بود.صورتش
کمي سوخته بود اما کاملا واضح بود که هادي است؛ دوست صميمي من. بالای سر هادي نشستم و زارزار گريه کردم.ياد روزي افتادم که با هم از سامرا به بغداد بر مي گشتيم.
🔗هادي مي گفت براي شهادت بايد ازخيلي چيزها گذشت. از برخي گناهان فاصله گرفت و...بعد به من گفت:وضعيت حجاب در بغداد چطوره؟گفتم: خوب نيست، مثل تهران.گفت: بايد چشم را از نامحرم حفظ کرد تاتوفيق شهادت را از دست ندهيم.
🌀بعد چفيه اش را انداخت روي سر وصورتش.در کل مدتي که دربغدادبوديم همينطور بود. تا اينکه از شهر خارج شديم و راهي نجف شديم.
************************
🌟سه شنبه بود. من به جلسه ي قرآن رفته بودم. در جلسه ي قرآن بودم که به من زنگ زدند. پرسيدند خانه اي؟ گفتم:نه. بعد گفتند: برويد خانه کارتان داريم. فهميدم از دوستان هادي هستند و صحبتشان درباره ي هادي است، اما
نگفتند چه کاري دارند.
⭕من سريع برگشتم. چندنفرازبچه هاي مسجد آمدند و گفتند هادي مجروح شده. من اول حرفشان را باور کردم. گفتم: حضرت ابوالفضل و امام حسين کمک مي کنند، عيبي ندارد.
📌اما رفته رفته حرف عوض شد. بعداز دو سه ساعت همسايه هاآمدندومادردو تن از شهداي محل مرا در آغوش گرفتند وگفتند: هادي به شهادت رسيده.
💟موبايل را استفاده نمي کنم. اين رابيشتر فاميل و در محل کارمعمولادوستانم مي دانند. آن روز چندساعتي توي محوطه بودم.عصروقتي برگشتم به دفتر، گوشي خودم را از توي کمد برداشتم. با تعجب ديدم که هفده تا تماس بي پاسخ داشتم‼
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود_و_هشتم
📞تماسها از سوي يکي دو تا ازبچه هاي مسجد و دوست هادي بود.سريع
زنگ زدم و گفتم: سلام، چي شده؟گفت:هيچي، هادي مجروح شده، اگه ميتوني سريع بيا ميدان آيت الله سعيدي باهات کار داريم.
🔗گوشي قطع شد. سريع باموتورحرکت کردم. توي راه کمي فکرکردم. شک نداشتم که هادي شهيد شده؛ چون به خاطر مجروحيت هفده بار زنگ نميزدند؟ در ثاني کار عجله اي فقط براي شهادت مي تواند باشد و...
✳به محض اينکه به ميدان آيت الله سعيدي رسيدم، آقا صادق و چند نفر از بچه هاي مسجد را ديدم. موتور را پارک کردم و رفتم به سمت آنها.بعد از سلام واحوال پرسي، خيلي بي مقدمه گفتند:مي خواستيم بگيم هادي شهيد شده و...
💟ديگه چيزي از حرفهاي آنها يادم نيست! انگار همه ي دنيا روي سرم من خراب شد. با اينکه اين سالها زياد او رانمي ديدم اما تازه داشتم طعم برادر بودن را حس مي کردم. يکدفعه از آنها جدا شدم و آرام آرام دور ميدان قدم زدم. مي خواستم به حال عادي برگردم.
🔶نيم ساعت بعد دوباره با دوستان صحبت کرديم و به مادرم خبرداديم.روز بعد هم مقدمات سفر فراهم شد و راهي نجف شديم.هادي در سفر آخري که داشت خيلي تلاش کرد تا مادرمان را به نجف ببرد، رفت از پدرمان رضايتنامه گرفت و گذرنامه را تهيه کرد، اما سفر به
نجف فراهم نشد.
🔳 حالا قسمت اينطور بود که شهادت هادي ما را به نجف برساند.ما در مراسم تشييع و تدفين هادي حضورداشتيم.همه مي گفتند که اين شهيد همه چيزش خاص است.ازشهادت تا تشييع و تدفين و...
************************
🌟هادي با اينكه سه ماه در مناطق مختلف عملياتي حضور داشت اما فقط يك هفته قبل از شهادت دست بر قلم برد و وصيتنامه خود را اين گونه نگاشت:اينجانب محمدهادي ذوالفقاري وصيت مي کنم که من را در ايران دفن
نکنند. اگر شد، ببرند امام رضا طواف بدهند و برگردانند و در نجف و
سامرا و کربلا و کاظمين طواف بدهندودر وادي السلام دفن کنند.
💟دوست دارم نزديک امام باشم و همه ي مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سياهي بزنند و دستمال گريه ي مشکي و ... مثل تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسينيه شود و اگر شد جايي که سرم ميخورد به سنگ لحد،
❇ يک اسم حضرت زهرابگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ، آخ نگويم و بگويم يا زهرا بالاي سر من روضه و سينه زني بگيرند و موقع دفن من، پرچم بالاي قبرم قرار بگيرد و در زير پرچم من را دفن کنيد.
🔗زياد يا حسين بگوييد و براي من مجلس عزا نگيريد، چون من به چيزي که ميخواستم رسيدم. براي امام حسين و حضرت زهرا مجلس بگيريد و گريه کنيد.من را رو به قبله صحيح دفن کنيد... روي سنگ قبرم اسم من را نزنيد و بنويسيد که اينجا قبر يک آدم گناهکار است.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...