eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.8هزار عکس
22.5هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت کتاب صوتی تقدیم شما عزیزان شهدایی 👇👇👇👇
04.mp3
18.21M
💐 قسمت 💐 کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است . شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات هدیه به امام زمان عج الله اللهمَّ عجل لولیک الفرج
به وقت خواندن رمان شهدایی 👇👇👇👇
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☀️ درسم را پیگیر بودم،راستش برای برنامه های بسیج و تحقیقی که در مورد مباحث نظامی داشتم،بیشتر وقت میگذاشتم و همین گاهی نمره های من را مثل سیگنال های صوت بالا و پایین می‌برد.یک روز جمعه پایگاه بسیج برنامه کوه پیمایی داشتیم.از پنجشنبه که رسیدم خانه تمام کارهای درسی ام را انجام دادم.خاص بودن آن روز برای من بیشتر ازهمه بود،چون روح الله به خانه آمده بود.وقتی که خبردار شد قرار کوه پیمایی و راپل داریم،گفت:همراه ما می آید. سابقه ورود روح الله به بسیج و ارتباطش با مسئولین و مربی ها خیلی بیشتر از من بود و از همه مهمتر آقا مرتضی با روح الله خیلی صمیمی تر از من بود. تا نمازصبح یک ساعتی وقت داشتیم که روح الله من را بیدار کرد. روح الله کاملا برعکس من بود ،خیلی مرتب و سعی میکرد هرکاری راسر ساعت خودش انجام دهد.همیشه هم به من تذکر میداد که (رسول یکم مرتب باش). منم همیشه با خنده میگفتم:باشه، باشه. قبل از اینکه از خانه بیرون بیاییم ،نگاهی به من کرد و گفت :مگه امروز راپل کار نمی‌کنیم؟سرم را برای تایید حرفش تکان دادم. از داخل کوله اش یک بسته بیرون آورد به من داد،گفت :بیا اینو برای تو خریدم. بسته را باز کردم، یک جفت دستکش برزنتی مخصوص راپل برای فرود بود،سریع دستم کردم.خیلی شیک و خوش فرم بود. فرید با برادر بزرگترش فرزاد سرکوچه منتظر ما بودند،به فرید گفتم روح الله برایم دستکش خریده است.فرید گفت:مبارکه.این جوری موقع فرود،کف دستت اذیت نمیشه. گرم حرف زدن با فرید بودم که روح الله صدایم کرد .دوتا کیسه کوچک به ما دادوگفت:با فرید وسایل کوله ها را مرتب کنید.وسایل راپل را داخل این کیسه های کوچک بریزید،وقتی رسیدید پای کار معطل نشید.کوله ها را خالی کردیم .به فرید گفتم بیا چک کنیم .من میگم،تو ببین هست؟ _طناب چه _هست ..... _یومار و دستکش. _بله قربان همه چیز هست نگاهی به فرید کردم،از حرفش خنده ام گرفته بود،خیلی جدی گفت:چیه تو قربانی دیگه. من مطمئنم که یک روزی تو آدم نظامی موفقی در یک رده خاصی میشی که نیروهای تحت امرت بهت بله قربان میگن. باخنده گفتم:من یک روز قربانی میشم،آن هم فقط برای حضرت زهرا س اسم حضرت زهرا س که آمد، انگار به دل هردومان چنگی زده باشند،فرید گفت:انشالله دوتایی..تو دلم گفتم :من زودتر. زندگینامه شهید مدافع حرم🕊 ادامه دارد...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☀️ بعداز نماز صبح راه افتادیم،اطراف باغستان پر بود از ارتفاعات کوتاه و بلند که با بچه های بسیج رفته بودیم. بین راه فرید با مجید شروع کردند به خاطره گفتن؛آن قدر پیاز داغ یک بار کوه رفتنمان را زیاد کردند که من خنده ام گرفته بود.خاطره ای که مجید و فرید تعریف میکردند،مربوط می‌شد به روستای سرهه که شمال کرج قرار گرفته بود.ما وسایلی مثل چادر،کیسه خواب و تجهیزات مورد نیاز را همراه با نصف نقشه راه داشتیم، نصف دیگر راهم باید صبر میکردیم آقا مرتضی به ما می‌داد که تصمیم گرفتیم خودمان برویم. مجید گفت:من یک اعتراف بکنم؟بااینکه من و احسان شاید یک سال کوچک تر یا بزرگ تر از شما دونفر بودیم اما آن یکی دو روز واقعا حرف شما برایم حجت بود.پیش خودم میگفتم ببین چقدر برنامه ریزیشون درست و دقیقه.در واقع من و رسول داشتیم فکر می‌کردیم حالا چی کار کنیم؟ شب اول را داخل چادر خوابیدیم ،من خودم تاصبح با اینکه داخل کیسه خواب بودم،،لرزیدم.مجید گفت؛رسول جان اضافه کن،زیرانداز،آب ،غذای کافی و دارو هم نداشتیم.صدای خنده مان در صف پیاده روی پیچید.آقا مرتضی که سر ستون بود،آمد کنار ما و هم قدم با ماشد،فرید قدمهایش را تندتر کرد،وقتی کتار ما رسید،گفت؛آقا ما با حداقل تجهیزات راه افتادیم،شب اول رسیدیم دوران شام خوردیم و توی چادر خوابیدیم ،صبح که شد از آقایی به اسم حاج عباس آدرس پرسیدیم ،بنده خدا گفت:،همین مسیر خاکی رو مستقیم برید،یکی دوساعت بعد می‌رسید به روستای سرهه.... زندگینامه شهید مدافع حرم🕊 ادامه دارد...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☀️ ما بعدازظهر راه افتادیم ،فکر کردیم تا شب میرسیم،اما حدود ساعت دو یا سه نصف شب رسیدیم.فرید گفت:وقتی رسیدیم بالا،دیدیم به جای دوراهی که حاج عباس گفته بود ما رسیدیم به یه سه راهی.برای انتخاب راه، من و رسول باهم مشورت کردیم،رسول خیلی قرص و محکم گفت:از این راه میریم،آخه میدونید، آقا شما نباشی فرمانده ما رسوله. سرخ شدم و گفتم؛فرمانده چیه؟آقا راستش هوا داشت تاریک میشد حسابی ترسیده بودیم،اما نمی‌خواستیم مجید و احسان بفهمند. مثلا ما سرگروه بودیم. فرید قمقمه آب را بیرون اورد،آب خورو و گفت:نیمه های شب قرار شد یکجا بخوابیم،درختی نبود که بخوایم چادر و بهش ببندیم برای همین شب دوم زیرانداز داشتیم چادر نداشتیم. فکر کنید بالای ارتفاع، رسول گفت:مجید و احسان بین ما بخوابند که مراقبشون باشیم.اون شب از رطوبت و سرما به سختی تونستیم بخوابیم ،موقع نمازصبح رسول باتمام انرژی بیدار شده بود ،عکس ها هم هست.واقعا ما دلمون میخواست بخوابیم ولی بااجبار رسول بیدار شدیم.واقعا بهشت به اجبار بود دیگه.اون موقع صبح رسول سرحال ایستاده بود و از همه چیز عکس می‌گرفت. آقا مرتضی تشویقمان کرد و به همه ی ما گفت:اینکه تو شرایط سخت باهم متحد باشید،اطاعت کنید، همراه باشید،خیلی مهمه،اینطوری به قواعد کار گروهی عادت میکنید.اقای ساسانی از وسط های ستون شروع کرد به مداحی،شعری که می‌خواند درمورد حرم امام رضا ع بود.دقیقا ساعت هشت صبح بود.تقارن ساعت هشت و مداحی برای امام رضا ع از خوش سلیقگی آقای ساسانی بود.چشم هایم را بستم .یک درد و دل خودمانی با آقاجانم داشتم،قبل آن فرج حضرت صاحب الامر عج را خواستم تل دعای من بیشتر به استجابت نزدیک شود. زندگینامه شهید مدافع حرم🕊 ادامه دارد...
🔴 ضرب المثل سرکه نقد به ز حلوای نسیه این ضرب‌المثل به این معناست که هر چیزی نقد به دست ما برسد، هرچند کم و ناچیز خیلی بهتر از چیزی است که با وعده و وعید زیاد به دست ما برسد، هرچه قدر هم که با ارزش باشد. در لغت‌نامه دهخدا آمده نقد یعنی آنچه که در حال داده شود؛ به عبارت دیگر یعنی پیشادست اما نسیه چیزی است که در آینده داده می شود و پسادست خوانده می‌شود. در این ضرب‌المثل طبیعتا حلوا از سرکه بسیار خوشمزه‌تر و بهتر است. اما شاید در مواقعی گرفتن آنی و در لحظه سرکه ترش خیلی بهتر از منتظر ماندن برای دریافت حلوای شیرین باشد. شاید در نگاه اول این نقدی که به دست می‌آید ارزشش به اندازه آن نسیه نباشد، اما همین که آدمی از بودنش اطمینان حاصل می‌کند خود دلیل بر برتری نسبی آن هست. چرا که شما در لحظه این نقد کم ارزش را داری اما هیچ جای اطمینانی وجود ندارد که آن نسیه با ارزش را در آینده داشته باشی. شاید بشود ضرب‌المثل «کاچی بهتر از هیچی» را به نوعی معادل با این ضرب‌المثل دانست. یا این عبارت تمثیلی که می‌گوید: «گنجشکی که به دست است بهتر از باز پریده است». ‎‌‌‌‎‌‌‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 داستان جالب سلام چوپان به امام حسین علیه السلام ارسالی از اعضای محترم برا سلامتی و حاجت روایی و عاقبت بخیری این عزیز صلوات🤲 ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم لطفا به این آدرس ارسال کنید 👇👇👇👇👇👇👇 @mahdi_fatem313
شهیدانه قهرمان_چزابه شهید_والامقام ماشاءالله_پیل_افکن در ادامه عملیات چزابه ، شش شبانه روز در مقابل و پشت جبهه دشمن بدون وقفه برای نجات تیپ ۷۷خراسان از محاصره، با دشمنان جنگید و آنقدر از مهمات ذخیره و دپو شده دشمن استفاده کرد تا مهمات آن محدوده به پایان رسید، آنگاه با لب تشنه و بدن خسته و گرسنه و چشم ترکش خورده ایی که ۶ شبانه روز نخوابیده، در محاصره دشمن قرار گرفت و تنهایی به اسارت دشمن در آمد . اين قهرمان نا شناخته به تنهایی دو شبانه روز گردان‌های زرهی و پیاده دشمن را زمین گیر کرد تا تیپ مشهد از محاصره، رهایی یابد. دشمنان شکست خورده، خشم خود را، با شکنجه‌های متعدد، از جمله بریدن دو دست توانمندش از بازو، بیرون آوردن دو چشم او، شکستن دندان هایش، پوست کندن سر و جمجمه اش و همچنین محاسن شریفش و پوست و گوشت صورتش و با نشاندن صد‌ها گلوله در پیکر پاکش، اینگونه از او انتقام گرفتند . و چه عاشقانه به ديدار حق شتافت شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
ســــــــلام خدمت اعضای محترم مـــــــــهمان عزیز امشب ما 👇👇👇 شــــــــهید عماد مغنیه هستند ‏هروقت به زیارت حضرت (س) میرفت، آنقدر گریه میکرد که انگار داشت برای همیشه خداحافظی میکرد. چند ساعت قبل‌ از انفجار به زیارت رفته بود و شاید هم حاجتش را گرفت که شب (س) شهید شد. . یاد شهدا کمتر از شهادت نیست شادی روح امام و همه ی شهدای عزیز خاصه مهمان امشب مون دسته گل صلوات هدیه کنیم خدایاازعمرم بگیربرعمر رهبرم بیفزا کوتاهترین دعا برا بزرگترین آرزو اللهم عــــــــجل لولیک الفرج الـــتماس دعای فــــرج آقا جانم
دعای‌توسل.mp3
21.13M
دعای توسل 👆👆👆👆 اللهمَّ عجل لولیک الفرج التماس دعای فرج