eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.8هزار عکس
22.5هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌸 💢 در اول هر اعمال زیر انجام شود ان ماه برایش مبارک و از خیرات بهره مند شود و از بلیات ان ماه در امان ماند. 🌙محرم الحرام :سوره الرحمن و سوره فتح بخواند و به اب یا سبزه یا طلا یا نقره یا فیروزه نگاه کند. 🌙صفر المظفر:سوره شوری و حمد بخواند و به اب یا اینه یا انگشتر خود یا کف دست راست خود نگاه کند. 🌙ربیع الاول:سوره مجادله بخواند و به اب روان یا صورت زن جوان(محارم)نگاه کند. 🌙ربیع الثانی:سوره تبارک و علق بخواند و به جواهرات یا اسب یا گوسفند نگاه کند. 🌙جمادی الاولی:سوره مزمل و واقعه بخواند و به پسر نابالغ یا نقره نگاه کند. 🌙جمادی الثانی:سوره مدثر و الم نشرح بخواند و به روی فرزندان خود (کسانی که فرزند ندارند به بچه نابالغ)نگاه کند. 🌙رجب المرجب:سوره یس و معوذتین(ناس وفلق) بخواند و به کف دست راست خود نگاه کند . 🌙شعبان المعظم :سوره انعام و ص بخواند و به سبزه یا نگین (انواع سنگهای زینتی بهتر عقیق یمن)یا روی انسانهای صالح نگاه کند. 🌙رمضان المبارک:سوره محمد صلی الله علیه واله و سوره قدر بخواند و به روی پیران یا اهل و عیال خود نگاه کند. 🌙شوال المکرم:سوره فتح و محمد صلی الله علیه واله بخواند و به کف دست راست خود یا نگین فیروزه نگاه کند. 🌙ذی القعده:سوره قلم و الضحی بخواند و به چوب یا اینه یا کوه یا صحرا نگاه کند. 🌙ذیحجه الحرام:سوره فجر و توحید بخواند و به روی نیکو(زیبا)یا اب روان نگاه کند. 💢و در اول هر بعلاوه اعمال بالا بر محمد وال او صلوات بسیار بفرستد
یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ پیامبر گرامی صلی الله علیه و اله فرمودند: 💫 طوبی لِمنِ اكتَسبَ مِن المومنينَ مالاً مِن غَيرِ مَعصِيةٍ و أنفَقَهُ فى غَيرِ مَعصيةِ ، و عادَ بِه على أهل المَسكَنَةِ ، و جانبَ أهل الخُيَلاءِ و التَّفاخُرِ و الرَّغبَةِ فى الدَّنيا ، المُبتَدعينَ خِلافَ سُنَّتى ، العاملينَ بِغَيرِ سيرتى 🌸💫🌸💫 🔶 خوشا به حال آن كس كه كسب و در آمدش از راه گناه نباشد و در راه گناه نیز خرج ننماید و آن را به مستمندان و نیازمندان برساند و نیز از اشحاص از خود راضی و فخر فروش و دنیا دوست و بدعتگذاران برخلاف سنت من و کارگزاران مخالف روش من ، دوری گزیند . 📗 : تحف العقول : ص : ۵۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖خدایا با توکل به اسم اعظمت 🌸پنجره ماه رجب را بازمیکنیم 💖1 ماه خیر وبرکت 🌸1 ماه سلامتی وسعادت 💖1 ماه آرامش وپیشرفت 🌸1 ماه زندگی پرازموفقیت 💖به همه ما عطابفرما😊 الهی آمین 💖 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
💌 | نماز اول ماه قمری 🔸 نماز اول ماه، به همراه صدقه اول ماه را فراموش نکنیم. اعمال 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
1_835306672.mp3
4.86M
🌸 (ع) 💐مژده یاران بهار آمده است 💐نخل طوبی به بار آمده است 🎤 حاج مهدی رسولی 👏
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌺 این الرجبیون 👑👑 🌺🌙ماه رجب فرارسیدن ماهی که … 1️⃣ اولین روزش باقری 🌺 3️⃣ سومینش نقوی 🌻 0️⃣1️⃣ دهمینش تقوی 🌷🌹 3️⃣1️⃣ سیزدهمینش علوی🍀💐 5️⃣1️⃣ نیمه اش زینبی🌹🌴 7️⃣2️⃣ بیست وهفتمش محمدی است🌼🌸💖 مبارک باد 🩵💜💙❤️💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه کانال و تبلیغ کنید😍 ممنونم از حمایت تک تک شما عزیزان الهی شفاعت و دعای شهدا بدرقه زندگیتون باشه 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
به وقت کتاب صوتی تقدیم شما عزیزان 👇👇
9-Da .MP376718.mp3
4.86M
💐 قسمت 💐 کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است یادشهداکمترازشهادت نیست اللهمَّ عجل لولیک الفرج هدیه به امام زمان عج الله
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
لحظه ای با رمان شهدایی 👇👇
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹 در طول سفر حیران بودم،حیران و مشتاق،حیران و عاشق. همه چیز خوب بود جز آنکه گاهی مرا میگذاشتی و با دوستانی که آنجا پیدا کرده بودی،میرفتی زیارت. روزی که چشم باز کردم و دیدم باز هم نیستی،ابر های همه عالم آمد توی دلم و خزیدم به غار تنهایی. وقتی از دستت ناراحت میشدم دیگر نمیتوانستم حرف بزنم،میشدم کوه یخ. وقتی آمدی و حالم را دیدی سعی کردی از دلم دربیاوری.همان روز باید میرفتیم کاظمین. در ماشین کنارم بودی،اما انگار یک عالم از تو فاصله گرفته بودم.دست هایم را که یخ بود چسبیدی:((عزیز باور کن دلم نیومد بیدارت کنم! اون قدر خوب خوابیده بودی که...)) دهانم باز نمیشد جوابت را بدهم.ناله ات بلند شد:((ببین نفرینت من رو گرفت.باور کن دلم بدجور درد گرفته! امروز که رفته بودم زیارت،پیش از اینکه برم حرم دیدم گرسنه‌م .عربی گوشه پیاده رو بساط صبحونه رو پهن کرده بود و نیمرو درست میکرد. با انبری تخم مرغ هارو هم میزد.همون رو می انداخت زمین و باز برمیداشت و زیر و رویش میکرد.بی خیال شدم و یه پرس سفارش دادم.خوردن همان و این دل درد شدید همان!)) رویم را کردم سمت پنجره ماشین و بیرون را نگاه کردم و چشم دوختم به بیابان خشک و نخل های خاک آلود. حال تو خیلی بد بود و چند بار به راننده گفتی نگه دارد،ولی او بیشتر پا را روی گاز گذاشت،چون ظاهرا احساس ناامنی میکرد. صدای انفجار هایی از دور دست می آمد. بالاخره آشتی کردیم. قول دادی در کربلا جبران کنی و دیگر تنهایم نگذاری،اما آنجا هم بیشتر در خدمت پیرزن و پیرمرد های کاروان بودی.شب آخر میخواستی ویلچر مادربزرگت را تحویل بدهی.گفتم:((منم میام .)) گفتی:((بشین هُلت بدم!)) تا گیت بازرسی نشستم روی صندلی چرخ دار و مرا هُل دادی. چقدر خندیدیم! دم گیت گفتم:((مردم دارن نگاه میکنن،اگه الان بلند بشم میریزن و چادرم رو تکه تکه میکنن،میگن شفا گرفته!)) مرا بردی پشت حرم حضرت عباس پیاده کردی.ما نیاز به اتفاقات بزرگ نداشتیم تا بخندیم و شاد باشیم.همین که همدیگر را داشتیم اتفاق بزرگی بود. از کربلا که برگشتیم رفتم حوزه که امتحان هایم را بدهم.آن روز امتحان منطق داشتم.آخر های جلسه بود که یکی از بچه ها آمد و گفت:((آقایی دم در با تو کار داره.)) ورقه ام را دادم و آمدم.تو بودی سوار آردی:((بدو بیا ،داریم میریم ماه عسل.)) _چی می گی برای خودت آقا مصطفی؟امتحان دارم.امتحان بعدی‌ ام رو چه کنم؟مدیر حوزه اگه بفهمه پوست از سرم میکنه. خندیدی،از همان خنده های بلند کودکانه:((دوروزه برمیگردیم،بجنب که دیر شد!)) _وای آقا مصطفی من که چیزی بر نداشتم! _صندلی عقب رو نگاه کن! سبد مسافرتی آنجا بود.درش نیمه باز بود و پر از وسیله.آن طرف تر هم پتو بود و بالش و فلاسک چای و سجاده. از سمت قزوین رفتیم شمال.یک سفر دو نفره،سفر ماه عسل،البته با کمی تاخیر. هرجا را نگاه میکردی رنگ و بوی عشق داشت. زمین عشق و زمان عشق و آسمان عشق. سرراه رفتیم رشت خانه عمویم و شب را آنجا خوابیدیم.صبح ،بعد از نماز،سفره صبحانه را پهن کردند:سرشیر و نان تازه و کره محلی و مربای بهار نارنج.چقدر مزه داد! گفتی:((اینم اولین صبح ماه عسل!))وخندیدی،از همان خنده های بلند کودکانه،بی غل و غش.از اینکه توانسته بودی بعد از یکسال و چند ماه مرا بیاوری ماه عسل،خوشحال بودی.سر راه با هم رفتیم و چند نوع برنج برای مغازه خریدی. _بو کن سمیه! این برنج صدریه،این دُمسیاه،این دودی و اینم چلیپا. بعد راه افتادیم و رفتیم:از انزلی،لنگرود،رودسر،رامسر تا استان مازندران.فردای آن روز امتحان داشتم و دلم شور میزد.گفتی:((بی خیال عزیز! میری کمی عز و التماس میکنی،ازت امتحان میگیرن،فعلا ماه عسلمون رو دریاب!)) باد می وزید و نم باران باعث شده بود روی شیشه ماشین هزار ذره الماس بدرخشد.هوا بوی عطر باران و عشق را با هم داشت.سر راه رفتیم منزل عمه خانم که همسفر کربلایمان بود.ویلایی دستش بود که سوئیتی از آن را به ما داد که رو به دریا بود. 🌷 🔸ادامه دارد...
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹 صدای موج آن قدر گوش نواز بود که به چارچوب پنجره تکیه دادم و اشک هایم جاری شد. مرغ های دریایی می خواندند و عکس دریا در شیشه پنجره پیدا بود. غروب شده بود و چراغ های ساحل روشن و من فکر میکردم خواب میبینم:((وای آقا مصطفی چقدر قشنگه!)) _من کُشته مرده این روحیه توام! _مسخره میکنی؟ _به هیچ وجه! _واقعا من الان فقط غروب رو می بینم و ساحل و خودم و خودت رو! رفتیم و در ساحل قدم زدیم. مهتاب شده بود و چین و شکن موج های نقره ای و صدف هایی که برق میزدند. _دیدی چه ماه عسلی اوردمت؟ _دستت درد نکنه آقا مصطفی ! راه میرفتیم و انگار در بهشت قدم میزدیم. کمی بعد گفتی:((بیا بریم شام بخوریم.)) _گرسنه نیستم. _خب بریم سوپ بخوریم. سردم بود و تو میدانستی وسوسه یک کاسه سوپ گرم راضی ام میکند که بیایم. رفتیم رستوران ساحلی،برای هر دویمان سوپ گرفتی.تند تند میخوردم.نشسته بودی و نگاهم میکردی و میخندیدی. چرا میخندی؟ _نمیدونی قیافت چه بامزه شده! نوک دماغت شده مثل لبو تنوری و لپاتم گل انداخته! وقتی برای خواب برگشتیم ویلا،نشستی لب تخت دونفره:((اینم سفر ماه عسل.دیگه چی میخوای سمیه خانم؟)) واقعا در آن لحظه هیچ چیز دیگر دلم نمیخواست،جز بودنت را. صبح بعد از خوردن صبحانه راه افتادیم. تند میرفتی و من با لذت به آسمانی آبی که رگه هایی طلایی داشت ،نگاه میکردم.ساعتی بعد در کنار جاده به مغازه های صنایع دستی رسیدیم که وسایلی را میفروختند که با حصیر و چوب و پلاستیک های سبز ،سرخ،قهوه ای و نارنجی درست شده بود. پیاده شدیم و چند کار چوبی و حصیری خریدیم.بعد رفتیم متل قو و نفس به نفس دریا دادیم .شب ماندیم.باز دریا بود و مهتاب و صدای امواج. روشن کردن آتش در ساحل و بازی با ماسه های نرم.فردا صبح موقع برگشتن به تهران،ضبط ماشین خراب شده بود،گفتی:((بیا مناجات امیرالمومنین رو باهم بخونیم.)) با وجود هوای سرد شیشه را پایین کشیده بودی و باهم شروع به خواندن کردیم.صدایمان در باد می پیچید و در گوش جنگل فرو میرفت. _درختا رو میبینی سمیه،اونا که برگاشون ریخته،انگار با دستاشون نشون میدن لا! باهم اسماء الهی را دوره کردیم:((یارحمان،یا رحیم،یا غفور،یاودود...)) هر اسم را سه تا هفت بار میگفتیم . خسته که میشدم میگفتی:((بلند تر،سمیه بلند تر!)) به تهران که رسیدیم انگار در دریایی از شیر و شکر و عسل شنا کرده بودم.شیرین بودم،شیرین. همان سال اول زندگی مشترکمان برای کنکور ثبت نام کردی. از حوزه آمده بودی بیرون و قرار شده بود بروی دانشگاه.سجاد گفته بود:((تو ثبت نام کن منم کمکت میکنم.)) چند واحد از دیپلمت مانده بود و چند واحد پیش دانشگاهی.آن هارا گذراندی و در رشته ادیان و عرفان دانشگاه آزاد ثبت نام کردی.هر وقت میخواستی کاری را انجام دهی ،کافی بود اراده کنی.این بار راهم اراده کردی و به هدفت رسیدی و داشتی ترم های دانشگاه را یکی یکی می گذراندی .اطلاعات عمومی و ریاضی ات عالی بود،اما برای تحقیق به قول خودت از سمیه خانم کمک میگرفتی! هر چه جلوتر میرفتیم بیشتر عاشقت میشدم. میگفتی:((این قدر به من وابسته نشو،دلبستگی خوبه،وابستگی نه!)) دست خودم نبود.دلبستگی،وابستگی،عاشقی،هرچه که بود و هر اسمی که داشت مهم نبود.مهم بودن تو بود و پنجره ای که به روی دلم باز شده بود،پنجره ای پر از هوای تازه،پنجره ای برای نفس کشیدن.با گفتن بعضی حرف ها بیشتر با روحیه و سلیقه ات آشنا میشدم:((من کهنز رو دوست دارم چون حالتی بومی داره. به خاطر طبیعتش،سکوتش،خلوتی‌ش. 🌷 🔸ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆