♦️خاطراتی از شهید خرازی♦️
يك روز قرار بود تعدادي از نيروهاي لشگر امام حسين (ع) با قايق به آن سوي اروند بروند. حاج حسين به قصد بازديد از وضع نيروهاي آن سوي آب، تنهايي و به طور ناشناس در ميان يكي از قايقها نشست و منتظر ديگران بود. چند نفر بسيجي جوان كه او را نميشناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خيرت بدهد ممكن است خواهش كنيم ما را زودتر به آن طرف آب برساني كه خيلي كار داريم.» حاج حسين بدون اينكه چيزي بگويد پشت سكان نشست، موتور را حركت داد. كمي جلوتر بدون اينكه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز كرد...
برا سلامتى غواصامون صلوات
«اين چه وضعشه. مرديم آخه از سرما. نيگا كن. دستهام باد كرده. آخه من چه طورى برم تو آب؟ اين طورى؟ يه دستكش نمىدن به ما.»
على گفت «خودشو ناراحت نكن. درست مىشه.»
همان وقت حاج حسين با فرماندههاى گردان آمده بودند بازديد. گفتم «حالا مىرم به خود حاجى مىگم.»
على آمد دنبالم. مىخواست نگذارد، محلش نگذاشتم. رفتم طرف حاج حسين. چشم حاجى افتاد به من، بلند گفت «برا سلامتى غواصامون صلوات.»
فرماندهها صلوات فرستادند. لال شده بودم انگار. سرما و همه چى يادم رفت. برگشتم سر جايم ايستادم; على مىخنديد.
**********
✨عروج
از سنگر دوید بیرون. بچه ها دور ماشین جمع شده بودند. رفت طرفشان. پیرمرد تخریبچی که تا آن لحظه دنبال فرمانده لشکر میگشت، بلند شد و راه افتاد. حاج حسین خرازی داشت با راننده ماشین حرف میزد. پیرمرد دست گذاشت روی شانهاش. حاجی برگشت. همدیگر را بغل کردند. پیرمرد میخواست پیشانیاش را ببوسد. حاجی میخندید و نمیگذاشت. خمپاره افتاد. یک لحظه همه خوابیدند روی زمین. گرد و غبار که نشست همه برخاستند و دنبال همدیگر گشتند. اما او برنخاست. با شکافی در سینه، قلبی که پاره شده بود و لبخندی پر از درد روی خاک تشنهای که حریصانه خون گرم و جوانش را میمکید، آرام گرفت.
**********
✨ بالهای بهشتی
خوف، فرزند شک است و شک، زاییده شرک و این خوف و شک و شرک، راهزنان طریق حقاند. اگر با مرگ انس نگیری، خوف راه تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد. شهید حسین خرازی را آنچنان انسی به مرگ بود که گویی هر لحظه آماده است تا آن را گرم در آغوش گیرد. بارها و بارها زمان و شهادت و محل دفنش را به دوستانش اعلام کرده بود. آنچه علمدار لشکر امام حسین علیهالسلام را دلگرم میکرد، یاد شهد شیرین شهادت بود. او خوب میدانست که مقصد را در این عالم دلتنگیها نمیتوان یافت. حسین پیش از آنکه حسینی شود، عباسی شد و از آنجا که میدانست تا دستان ظاهر بریده نشود، بالهای بهشتی نخواهد رویید، دست راست خویش را پیشکش یار کرد.
**********
✨ ازدواج
یکی از دوستان شهید حسین خرازی ماجرای ازدواج او را چنین بیان میکند: «او تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست. حسین به مزاح به مادرم گفته بود: من فقط پنجاه هزار تومان پول دارم و میخواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم. بالاخره با تلاش مادرم، او که ایام زندگیاش را دائما در جبهه سپری کرده بود، بانویی پارسا را به همسری برگزید. مراسم عقد آنها در حضور رهبر کبیر انقلاب رحمهالله برگزار شد. لباس دامادی او پیراهن سبز سپاه بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده، یک قبضه تیربار گرنیوف به وی هدیه دادند و روی آن نوشتند جنگ را فراموش نکنی. فردا صبح حسین تیربار را به پادگان بازگرداند و با تکیه بر وجود شیرزنی که شریک زندگیاش شده بود به جبهه بازگشت».
**********
✨حسین ساده بود
حاج حسین خرازی ساده بود و هیچگاه از مقامش برای پیشبرد کارهای شخصی استفاده نکرد. فرماندهی لشکر برای او به معنای مسئولیت بزرگتر و کار بیشتر بود، به معنای صبر و اندوهی بیاندازه. وقتی ازدواج کرد، حقوقش مثل دستمزد همه بسیجیها فقط کفاف یک زندگی ساده را میداد. 2200 تومان در ماه. بهبه تنها چیزی که فکر نمیکرد پاداشهای دنیوی بود. هیچگاه شرایطی بهتر از نیروهایش نداشت.
**********
✨توحید
یکتاپرستی در تمامی حرکات و سکنات شهید حسین خرازی مشهود بود. معرکه، معرکه مرگ بود و دیگر نمیشد در دل شرک ورزید و ریاکارانه دم از توحید زد. این همان معرکهای بود که به فرموده علی علیهالسلام ، جوهره مردان در آن نمودار میشد. وقتی بسیجیهای کم سن و سال زیر سنگینی آتش زمینگیر میشدند، او را میدیدند که به تنهایی از انتهای نزدیکترین خاکریز دشمن به سویشان میآمد؛ آرام، راست قامت و بیهیچ حرکت اضافه در بدن، بیتوجه به مرگی که میبارد.
✨ادامه👇
✨اخلاص و صداقت
اول «اخلاص»و دوم«صداقت»دو عنصري بودند كه «حاج حسين » در دفاع مقدس به نيروهاي تحت امر خود آموخته بود.
«...وقتي ميرويد قرارگاه تداركات بگيريد،مهمات بگيريد،دروغ نگوييد،آمار اشتباه ندهيد. هرچه توي انبار داريد بگوييد. من نميخواهم اين بچههاي مردم غذاي شبهه ناك بخورند.
اگر آمار اشتباه داديد در جنگيدن آنها اثر ميگذارد. وقتي تيربار دشمن معبر را به رگبار ميبندد فقط خداست كه ميتواند بچهها را به سنگرهاي دشمن برساند. اگر مهمات آرپيجي را بيش از سهم خودتان گرفتيد،بسيجي به جاي اين كه آن را به تانك بزند توي هوا شليك ميكند.
آتش منطقه را ميبيندو بر سدر دل او حاكم ميشود. شماوظيفه شرعي خود را انجام دهيد. خدا بقيه كارها را درست ميكند.»
یادشهداکمترازشهادت نیست
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🔹وصیت نامه شهید حسین خرازی🔹
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین
ما لشکر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین (ع) را در آغوش بگیریم کلامی و دعایی جز این نباید داشته باشیم: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد.»
اگر در پیروزیها خودمان را دخیل بدانیم این حجاب است برای ما ، این شاید انکار خداست.
اگر برای خدا جنگ میکنید احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش کنید. گزارش را نگه دارید برای قیامت. اگر کار برای خداست گفتنش برای چه؟
در مشکلات است که انسانها آزمایش میشوند. صبر پیشه کنید که دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم.
هر چه که میکشیم و هر چه که بر سرمان میآید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
سهلانگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد.
همه ما مکلفیم و وظیفه داریم با وجود همه نارساییها بنا به فرمان رهبری، جنگ را به همین شدت و با منتهای قدرت ادامه بدهیم، زیرا ما بنا بر احساس وظیفه شرعی میجنگیم نه به قصد پیروزی تنها.
مطبوعات ما جنگ را درشت مینویسد، درست نمینویسد.
مسأله من تنها جنگ است و در همان جا هم مسأله من حل میشود.
همواره سعیمان این باشد که خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگه داریم و شهدا را به عنوان یک الگو در نظر داشته باشیم که شهدا راهشان راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند که در این راه شهید شدند.
من علاقمندم که با بیآلایشی تمام، همیشه در میان بسیجیها باشم و به درد دل آنها برسم.
🌷🍃وصیتنامه اول
... از مردم میخواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول میخواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا میخواهم که ادامه دهنده راه آنها باشم. آنهایی که با بودنشان و زندگیشان به ما درس ایثار دادند.
با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزبالهی میخواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بیحجابی زدهاند در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید.
🌷🍃وصیتنامه دوم
استغفرالله، خدایا امان از تاریکی و تنگی و فشار قبر و سوال نکیر و منکر در روز محشر و قیامت، به فریادم برس.
خدایا دل شکسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت تو را میدانم و بس؛ و بر تو توکل دارم.
خدایا تا زمان عملیات، فاصله زیادی نیست، خدایا به قول امام خمینی، تو فرمانده کل قوا هستی، خودت رزمندگان را پیروز گردان، شر مدام کافر را از سر مسلمین بکن. خدایا! از مال دنیا چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم. خدایا! تو خود توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت نصیب و بهرهمندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم ...
میدانم در امر بیت المال امانت دار خوبی نبودم و ممکن است زیادهروی کرده باشم، خلاصه برایم رد مظالم کنید و آمرزش بخواهید؛ و السلام
یادشهداکمترازشهادت نیست
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
📚معرفی کتاب از شهید حسین خرازی:
✔️آقای مدیر
سیره مدیریتی شهید حاج حسین خرازی برگرفته از خاطرات همرزمان شهید
شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌤خورشید شلمچه
#شهید_حاج_حسین_خرازی
یادشهداکمترازشهادت نیست
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه کانال و تبلیغ کنید😍
ممنونم از حمایت تک تک شما عزیزان
الهی شفاعت و دعای شهدا بدرقه زندگیتون باشه
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسپند دود کنم برا سلامتی اعضای دوست داشتنی و باوفای کانال 😍😍
خدا حفظتون کنه از همه ی بلاها
عاقبت تون ختم بخیرو شهادت بشه
ممنون از لطف و حمایت تک تک شما عزیزان شهدایی ومهدوی با وفا 😍
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا امروز گفتی خدایا شکرت 😍🤲
دوست عزیز یادتون نره شکرگذاری از خداوند😍
امضای خداوند پای تک تک آرزوها و اعمالتون باشه
#شکرگزاری
☘خدایا شکرت بابت زندگی خوبم
☘خدایا شکرت بابت آرامش زندگیم
☘خدایا شکرت بابت سلامتی جسمم
☘خدایا شکرت بابت بیداری وجدانم
☘خدایا شکرت بابت کار و درآمدم
☘خدایا شکرت بابت محبوبیتم
☘خدایا شکرت بابت روزی زیادم
☘خدایا شکرت بابت خیر و برکتم
☘خدایا شکرت بابت خانواده خوبم
☘خدایا شکرت بابت نعمت های زندگیم
☘خدایا شکرت بابت همه چیز
همیشهــ قدر داشتـه هاتـون رو بدونیـد شـاید کوچیک تریـن چیزی که شمـا دارین حسـرت کسی باشــه🥺💗
خدایا شکرت بابت تک تک نعمت هایت
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
@Menbaraali-سه دقیقه در قیامت 23.mp3
29.57M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه بیست و سوم
* کدام گناه هرگز بخشیده نمیشود؟
* چگونه صدقه، دفع بلا میکند؟
* اثر گناه در فرد گناهکار
* معنا شناسی واژه "حبط"
* تقوا، مراقبت در برابر آسیب
* محبت امیرالمومنین، حسنهای که هیچ سیئهای بدان نمیرسد
* جزا دادن خدا به پرونده اعمال، به چه نحو است؟
* چگونه با منت گذاشتن، اثر صدقه را از بین میبریم؟
* عمل کافر و کاه در طوفان
* موانع اعتقادی و حبط اعمال
* ولایت، نخ اسکناس است
* موانع عملی و حبط اعمال
* راهکار خوش اخلاقی
* از توسل به ائمه غفلت نکنیم
* هر آنچه موجب قبولی اعمال میشود از جنس ولایت است
* چه کنیم که با نمازمان بهشتی شویم؟
* رد و بدل شدن سیئه و حسنه در پرونده اعمال
📅98/12/23
#مشهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه ای با رمان شهدایی 👇👇👇👇
🌷#دختر_شینا
#قسمت83
✅ فصل هفدهم
💥 فردای آن روز نزدیکهای ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: « آقا صمد آمد. آقا صمد آمد. »
خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوالپرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم.
💥 صدیقه دوید طرف صمد. گریه میکرد و با التماس میگفت: « آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد! داداشت کو؟! »
صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. هایهای گریه میکرد. دلم برایش سوخت.
💥 صدیقه ضجّه میزد و التماس میکرد: « آقا صمد! مگر تو فرماندهی ستار نبودی؟ من جواب بچههایش را چی بدهم؟ میگویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟! »
جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرفهای صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچههایش را صدا زد و گفت: « سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده. »
💥 دلم برای صمد سوخت. میدانستم صمد تحمل این حرفها و این همه غم و غصه را ندارد.
طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش میسوخت. غصهی بچههای صدیقه را میخوردم. دلم برای صدیقه میسوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریهی مردم از توی حیاط میآمد.
از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم میخواست بروم کنارش بنشینم و دلداریاش بدهم. میدانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچکس به فکر صمد نبود. نمیتوانستم یک جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم.
🔰ادامه دارد...
🌷#دختر_شینا
#قسمت84
✅ فصل هفدهم
💥 مادرشوهرم روبهروی صمد نشسته بود. سرش را روی پاهای او گذاشته بود. گریه میکرد و میپرسید: « صمد جان! مگر من داداشت را به تو نسپردم؟! »
صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گریه میکرد. مردها آمدند. زیر بازوی صمد را گرفتند و او را بردند توی اتاق مردانه.
💥 جلو رفتم و کمک کردم تا خواهرشوهر و مادرشوهرم و صدیقه را ببریم توی اتاق.
از بین حرفهایی که این و آن میزدند، متوجه شدم جنازهی ستار مانده توی خاک دشمن. صمد با اینکه میتوانسته جسد را بیاورد، اما نیاورده بود. به همین خاطر مادرشوهرم ناراحت بود و یکریز گریه میکرد و میگفت: « صمد! چرا بچهام را نیاوردی؟! »
💥 آخر شب وقتی خانه خلوت شد؛ صمد آمد پیش ما توی اتاق زنانه. کنار مادرش نشست. دست او را گرفت و بوسید و گفت: « مادر جان! مرا ببخش. من میتوانستم ستارت را بیاورم؛ اما نیاوردم. چون به جز ستار، جسد برادرهای دیگرم روی زمین افتاده بود. آنها هم پسر مادرشان هستند. آنها هم خواهر و برادر دارند. اگر ستار را میآوردم، فردای قیامت جواب مادرهای شهدا را چی میدادم. اگر ستار را میآوردم، فردای قیامت جواب برادرها و خواهرهای شهدا را چی میدادم. »
میگفت و گریه میکرد.
💥 تازه آن وقت بود متوجه شدم پشت لباسش خونی است. به خواهرشوهرم با ایما و اشاره گفتم: « انگار صمد مجروح شده. »
🔰ادامه دارد...
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆