eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.8هزار عکس
22.5هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 در مورد افرادی به كار می‌رود كه هنوز یك كار را تمام نكرده به سراغ كار دیگری می‌روند. مردی در بازار شهری حجره داشت و آوازه خساست و تنگ نظری او، ورد زبان مردم شهر بود به طوری كه اگر كسی می‌خواست مردی را به خساست مثال بزند نام او را می‌آورد. روزی چند نفر از كسبه‌ی بازار در مورد رفتار عجیب این مرد با هم صحبت می‌كردند. آنها با یكدیگر شرطی بستند مبنی بر اینكه هركس بتواند یك وعده غذا خود را میهمان این مرد خسیس كند شرط را برنده شده. یكی از بازاریان یك روز شاگردش را به دكّان مرد خسیس فرستاد و از او دعوت كرد برای مشورت در مورد یك معامله به دكّان او بیاید. مرد خسیس كه حرف معامله را شنید، خیلی خوشحال شد. سریع كارهایش را كرد و خود را به دكّان دوستش رساند. بعد از سلام و احوالپرسی نشست تا با مرد صحبت كند. ولی چون دكان شلوغ و پر رفت و آمد بود مرد دكان‌دار گفت: در این سروصدا نمی‌توانیم خوب حرف بزنیم شب شام به منزل من بیا تا آنجا با خیال راحت بنشینیم و حرف بزنیم. غروب كه شد مرد خسیس لباس‌هایش را پوشید و راهی خانه‌ی مرد بازاری شد. مرد صاحب خانه به گرمی از او استقبال كرد. سفره‌ای رنگین چید تا شام بخورند بعد از شام برایش میوه آورد. مرد خسیس كه این همه خوشبختی یكجا نصیبش شده بود از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید. بعد از شام مرد صاحب خانه آمد بنشینند و با هم صحبت كنند كه صدای جیغ و فغان از آشپزخانه به گوش رسید. مرد خود را به آشپزخانه رساند سپس بازگشت و رو كرد به مرد خسیس و گفت: شرمنده! سینی چای از دست زنم افتاده و روی پایش ریخته، پایش سوخته باید سراغ طبیب بروم و او را به خانه بیاورم تا مداوایش كند. اصل صحبت ما می‌ماند برای یك شب دیگر حالا یا خانه‌ی من یا خانه‌ی شما، مرد خسیس كه حرف مرد را در حد تعارفی می‌دانست گفت: خانه‌ی ما و شما ندارد، دفعه‌ی بعد تشریف بیاورید خانه‌ی ما، خداحافظی كرد و به خانه‌اش بازگشت. مرد خسیس كه رفت، مرد برگشت و به زنش گفت: عالی بود! خیلی خوب بود. باید ببینیم، او كی من را دعوت می‌كند تا شرط را ببرم. چند شبی از شب میهمانی گذشت. مرد خسیس دید خبری از طرف مرد دكان‌دار نیامد. تصمیم گرفت خودش به دكان او رود و به بهانه‌ی احوالپرسی از همسر بیمارش ببیند، چه وقت می‌توانند در مورد معامله صحبت كنند. رفت سلام و احوالپرسی كرد و نشست از احوال همسر مرد پرسید. مرد تاجر گفت رو به بهبودی است ولی فعلاً قادر به حركت نیست. باید دوباره شبی بنشینیم و با هم صحبت كنیم. مرد خسیس: تعارف كرد كه باشه اگر خواستی شبی به خانه‌ی من بیا تا با هم صحبت كنیم. مرد گفت: خدا عمرت بدهد، باشه شام میام تا وقت كافی داشته باشیم و با هم صحبت كنیم. مرد خسیس كه پشیمان شده بود گفت: نه! تو شام بیایی همسرت در خانه تنها می‌ماند؟ مرد پاسخ داد: او تنها نیست! خواهرش به خانه‌ی ما آمده تا مواظبش باشد. مرد خسیس كه دستی دستی خودش را در چاه انداخته بود، فردا با نارضایتی برنج و گوشت و میوه خرید و به خانه برد و از همسرش خواست به اندازه‌ی غذای دو نفر شام بپزد. زن مرد خسیس كه خیلی دست و دلباز بود و از دست خسیس بازی‌های شوهرش خسته شده بود، چندین نوع غذا درست كرد تا سفره‌ای رنگارنگ برای میهمانشان پهن كند. مرد مغازه‌دار غروب كه شد دكانش را بست به خانه رفت و به همسرش گفت: به همه گفتم من امشب شرط را می‌برم من یك وعده غذا خانه‌ی مرد خسیس می‌خورم. لباسهایش را پوشید و به خانه‌ی او رفت. مرد خسیس با دلخوری و به امید بستن یك معامله پرسود از میهمانش پذیرایی كرد و سفره‌ی رنگارنگی چید آن دو با هم سر سفره نشستند بسم الله گفتند و شروع به خوردن غذا كردند. مرد مغازه‌دار كه آن همه غذای رنگارنگ را دیده بود اشتهایش باز شده بود و تند و تند می‌خورد. از طرف دیگر مرد خسیس حرص می‌خورد. با خود فكر كرد كه اگر من دست از غذا خوردن بكشم او خجالت می‌كشد و عقب می‌رود. مرد خسیس الحمدلله گفت و كنار سفره نشست ولی میهمان خوشحالش فقط غذا می‌خورد. كمی كه گذشت مرد خسیس دید اگر باقیمانده‌ی غذای در سفره را نخورد همین هم از دستش رفته به ناچار دوباره بسم الله گفت و شروع به خوردن كرد. مرد مغازه‌دار رو كرد به دوستش و گفت: پرخوری اصلاً كار خوبی نیست؟ آدمی كه از اینقدر غذا نمی‌گذرد نمی‌تواند شریك خوبی در سود و زیان یك معامله باشد. تو كه الحمدلله گفته بودی چرا دوباره بسم الله...؟