eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
23.7هزار ویدیو
125 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
. ‌ دل گُنده بود.همیشه ی خدا دیر میرسید.اذان مغرب را که میگفتند،میگفت:«سید،من دارم میرم نماز اول وقت». _محسن وایسا! الان توو اوج مشتری؟؟!! _میخوای از حقوقم کم کنی کم کن؛ولی من باید برم. در کتاب شهر با هم کار میکردیم.موقع اذان میدیدی افطار میکند.مسخره اش میکردم:«یعنی چی اینکارا؟پس کی میخوای جوونی و عشق و حال کنی؟» میگفت:«سید،آدم باید با خدا باشه.» به نقل از دوست شهید‌ منبع: کتاب سربلند (زندگینامه شهید محسن حججی)‌‌ . . . ‌‌ ‌. @abbass_kardani
. ‌ محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود. در چادر بودم که از بیرون چادر کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم آقا مهدی را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سر گونی را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای نان خورده ها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم. سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت: ـ برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟! ـ بله، آقا مهدی می شود. دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد. ـ این را چطور؟ آیا این را هم می شود استفاده کرد؟ من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقا مهدی ادامه داد. ـ الله بنده سی*... پس چرا کفران نعمت می کنید؟... آیا هیچ می دانید که این نانها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می رسد؟... هیچ می دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه جوابی دارید که به خدا بدهید؟ بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده ام تنها گذاشت.** منبع: کتاب «خداحافظ سردار»، نوشته سید قاسم ناظمی، چاپ سوم، صفحه 25 * تکیه کلام شهید باکری به معنی «بنده خدا» ** خاطره از رحمان رحمان زاده‌ . . . . @abbass_kardani 🌹🌹🌹🌹🌹
. ‌ خرمشهر داشت سقوط می کرد. جلسه ی فرمانده ها با بنی صدر بود .بچه های سپاه باید گزارش می دادند. دلم هرّی ریخت وقتی دیدم یک جوان کم سن و سال ، با موهای تکو توکی تو صورت و اورکت بلندی که آستین اش بلند تر از دستش بود  کاغذ های لوله شده را باز کرد و شروع کرد به صحبت.یکی از فرماندهای ارتش می گفت «هرکی ندونه ،فکر می کنه از نیروهای دشمنه.» حتی بنی صدر هم گفت «آفرین ! » گزارشش جای حرف نداشت.نفس راحتی کشیدم.‌ . . . @abbass_kardani 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
. ‌ می گفتن حاجی به جای سه روز اعتکاف, اگر بمانی و به مردم خدمت کنی بهتر نیست؟ می گفت شما دو هفته مرخصی می گیرید, می رید شمال, استراحت. منم دوست دارم سه روز مرخصی بگیرم با خدام تنها باشم,تا بعدش پر انرژی به مردم خدمت کنم! سال بعدشهادتش, در محل سجده گاهش در مسجد، در اعتکاف, نوشته بودند در اخرین سجده هایت چه گفتی که از این رجبیون به عندربهم یرزقون رسیدی! هدیه به شهید حاج عبدالله اسکندری صلوات,,‌ . . . @abbass_kardani 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
. . در خاطره‌ای آمده است: " «بسیجی‏‌ها آنقدر دوستش داشتند که یک روز وقتی حاج همت به اردوگاهی می‏‌رفت تا به نیروهایش سر بزند، بچه‏‌های بسیجی‏ به طرف او هجوم میبرند تا او را ببوسند. حاج همت با زحمت زیادی از دست بچه‏‌ها خلاص شد. یک نفر حاج همت را دید که انگشتش را گرفته است و با خنده می‏‌گوید: بی‏ انصاف‏ها انگشتم را شکستند! او باور نمی‏‌کند؛ اما روز بعد، همه حاجی را می‏‌بینند که انگشت شستش را بسته است. هجوم بسیجی‏‌ها برای دیدن او آنقدر زیاد بود که راستی راستی انگشت حاجی را شکسته بودند!» . . . @abbass_kardani 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
👈👌 👉 🌹 ایثار با صورت رنگ پریده پرستار به صورت رنگ پریده و لبهای ترک خورده مجروح حاج احمد متوسلیان نگاه کرد و بعد به پاهای زخمی اش. گفت: برادر اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم. این طوری کمتر درد می کشید. حاجی هم ناله ای کرد و گفت: نه! بی هوشم نکن! دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم های عمیق تری دارند. شهدا را یاد کنید حتی با یک صلوات 🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 👉@abbass_kardani👈 🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
✨﷽✨ ♥️ یکی از دوستان شهید خرازی می‌گوید : حسین خرازی تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست، او با مزاح به مادرم گفته بود كه: «من فقط 50 هزار تومان پول دارم و می‌خواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!» بالاخره مادرم پس از جستجوی بسیار، دختری مؤمنه را برایش در نظر گرفت و جلسه خواستگاری وی برقرار شد و آن دو به توافق رسیدند. او كه ایام زندگی‌اش را دائماً در جبهه سپری كرده بود اینك بانویی پارسا را به همسری برمی‌گزید. مراسم عقد آنها در حضور رهبر كبیر انقلاب امام خمینی (ره) برگزار شد. لباس دامادی او پیراهن سبز رزم بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یك قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، كادو كرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نكنی!» فردا صبح حسین با تكیه بر وجود شیرزنی كه شریك زندگی او شده بود به جبهه بازگشت... استاد قرائتی 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆