.
#شهید_محسن_حججی
دل گُنده بود.همیشه ی خدا دیر میرسید.اذان مغرب را که میگفتند،میگفت:«سید،من دارم میرم نماز اول وقت».
_محسن وایسا! الان توو اوج مشتری؟؟!!
_میخوای از حقوقم کم کنی کم کن؛ولی من باید برم.
در کتاب شهر با هم کار میکردیم.موقع اذان میدیدی افطار میکند.مسخره اش میکردم:«یعنی چی اینکارا؟پس کی میخوای جوونی و عشق و حال کنی؟»
میگفت:«سید،آدم باید با خدا باشه.»
به نقل از دوست شهید
منبع: کتاب سربلند (زندگینامه شهید محسن حججی)
.
.
.
#نماز_اول_وقت
#نماز .
#عاشقانه_مذهبی
#مذهبی_ها_عاشق_ترند
#عاشقانه_شهدا
#خواستگاری
#شهدا
#شهدای_گمنام
#شهدای_مدافع_حرم
#مدافعان_حرم
#شهادت
#دفاع_مقدس
#سبک_زندگی_شهدا
#شهید
#ازدواج
#چله
#توسل
@abbass_kardani
.
#شهید_باکری
محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود.
در چادر بودم که از بیرون چادر کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم آقا مهدی را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سر گونی را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای نان خورده ها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم.
سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت:
ـ برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟! ـ بله، آقا مهدی می شود.
دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد.
ـ این را چطور؟ آیا این را هم می شود استفاده کرد؟
من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقا مهدی ادامه داد.
ـ الله بنده سی*... پس چرا کفران نعمت می کنید؟... آیا هیچ می دانید که این نانها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می رسد؟... هیچ می دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه جوابی دارید که به خدا بدهید؟
بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده ام تنها گذاشت.** منبع: کتاب «خداحافظ سردار»، نوشته سید قاسم ناظمی، چاپ سوم، صفحه 25 * تکیه کلام شهید باکری به معنی «بنده خدا» ** خاطره از رحمان رحمان زاده
.
.
.
.
#شهدا
#سبک_زندگی_شهدا
#سبک_زندگی_اسلامی #خاطرات_شهدا #نان #جبهه #خداحافظ_سردار #شهدای_گمنام #شهدای_مدافع_حرم
@abbass_kardani
🌹🌹🌹🌹🌹
.
#شهید_حسن_باقری
خرمشهر داشت سقوط می کرد. جلسه ی فرمانده ها با بنی صدر بود .بچه های سپاه باید گزارش می دادند. دلم هرّی ریخت وقتی دیدم یک جوان کم سن و سال ، با موهای تکو توکی تو صورت و اورکت بلندی که آستین اش بلند تر از دستش بود کاغذ های لوله شده را باز کرد و شروع کرد به صحبت.یکی از فرماندهای ارتش می گفت «هرکی ندونه ،فکر می کنه از نیروهای دشمنه.» حتی بنی صدر هم گفت «آفرین ! » گزارشش جای حرف نداشت.نفس راحتی کشیدم.
.
.
.
#خاطرات_شهدا #شهید #شهدا #رفیق_شهید #شهدای_مدافع_حرم #شهدای_دفاع_مقدس #شهدای_گمنام #کربلا #کربلای_معلی #دفاع_مقدس #سبک_زندگی_شهدا #سبک_زندگی_اسلامی #شهدا_شرمنده_ایم
@abbass_kardani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
.
#شهید_عبدالله_اسکندری
می گفتن حاجی به جای سه روز اعتکاف, اگر بمانی و به مردم خدمت کنی بهتر نیست؟
می گفت شما دو هفته مرخصی می گیرید, می رید شمال, استراحت. منم دوست دارم سه روز مرخصی بگیرم با خدام تنها باشم,تا بعدش پر انرژی به مردم خدمت کنم!
سال بعدشهادتش, در محل سجده گاهش در مسجد، در اعتکاف, نوشته بودند در اخرین سجده هایت چه گفتی که از این رجبیون به عندربهم یرزقون رسیدی!
هدیه به شهید حاج عبدالله اسکندری صلوات,,
.
.
.
#شهادت #شهدا_شرمنده_ایم
#شهدای_مدافع_حرم #شهدای_دفاع_مقدس #شهدا #اعتکاف #عند_ربهم_یرزقون #رجبیون
#مدافعان_حرم #کربلا #کربلای_معلی #سبک_زندگی_شهدا #سبک_زندگی_اسلامی
@abbass_kardani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
.
#شهید_همت
.
در خاطرهای آمده است: " «بسیجیها آنقدر دوستش داشتند که یک روز وقتی حاج همت به اردوگاهی میرفت تا به نیروهایش سر بزند، بچههای بسیجی به طرف او هجوم میبرند تا او را ببوسند. حاج همت با زحمت زیادی از دست بچهها خلاص شد. یک نفر حاج همت را دید که انگشتش را گرفته است و با خنده میگوید: بی انصافها انگشتم را شکستند! او باور نمیکند؛ اما روز بعد، همه حاجی را میبینند که انگشت شستش را بسته است. هجوم بسیجیها برای دیدن او آنقدر زیاد بود که راستی راستی انگشت حاجی را شکسته بودند!»
.
.
.
#سبک_زندگی_شهدا
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#رفاقت
#فرمانده
#چمران
#آوینی
@abbass_kardani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
👈👌 #سبک_زندگی_شهدا👉
🌹 ایثار با صورت رنگ پریده
پرستار به صورت رنگ پریده و لبهای ترک خورده مجروح حاج احمد متوسلیان نگاه کرد و بعد به پاهای زخمی اش. گفت: برادر اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم. این طوری کمتر درد می کشید. حاجی هم ناله ای کرد و گفت: نه! بی هوشم نکن! دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم های عمیق تری دارند.
شهدا را یاد کنید حتی با یک صلوات
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
👉@abbass_kardani👈
🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
✨﷽✨
#سبک_زندگی_شهدا ♥️
یکی از دوستان شهید خرازی میگوید : حسین خرازی تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست، او با مزاح به مادرم گفته بود كه: «من فقط 50 هزار تومان پول دارم و میخواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!»
بالاخره مادرم پس از جستجوی بسیار، دختری مؤمنه را برایش در نظر گرفت و جلسه خواستگاری وی برقرار شد و آن دو به توافق رسیدند. او كه ایام زندگیاش را دائماً در جبهه سپری كرده بود اینك بانویی پارسا را به همسری برمیگزید. مراسم عقد آنها در حضور رهبر كبیر انقلاب امام خمینی (ره) برگزار شد.
لباس دامادی او پیراهن سبز رزم بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یك قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، كادو كرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نكنی!» فردا صبح حسین با تكیه بر وجود شیرزنی كه شریك زندگی او شده بود به جبهه بازگشت...
استاد قرائتی
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆