✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_بیست_و_سوم
👈گرفتارى فرعونيان به نُه بلا و غرور آنها
🌴پس از ماجراى پيروزى موسى عليه السلام بر ساحران، گروه هاى بسيارى از بنى اسرائيل و... به موسى عليه السلام ايمان آوردند. موسى عليه السلام طرفداران بسيارى پيدا كرد و از آن پس بين بنى اسرائيل (پيروان موسى) و قبطيان (فرعونيان) همواره درگيرى و كشمكش بود، فرعونيان همواره به ظلم و آزار بنى اسرائيل مى پرداختند، و موسى عليه السلام همواره پيروان خود را به صبر و مقاومت دعوت مى كرد، و امدادهاى غيبى الهى را به ياد آنها مى آورد، و به آنها مژده مى داد كه به زودى وارث زمين مى شوند و دشمنان دستخوش بلاهاى گوناگون و سخت خواهند گرديد.(مضمون آيات 127 تا 129سوره اعراف)
🌴بلاهاى گوناگونى كه پياپى (در فاصله سال به سال، يا ماه به ماه) بر فرعونيان وارد شد عبارت از بلاهاى نُه گانه زير بود.
1⃣ عصاى موسى
2⃣ يد بيضاء
3⃣ قحطى و خشكسالى
4⃣ كمبود ميوه
5⃣ طوفان
6⃣ هجوم ملخ
7⃣ آفت هاى گياهى (مانند كنه، شپش و مورچه هاى ريز)
8⃣ افزايش قورباغه
9⃣ خون شدن آب رود نيل، يا ابتلاى عموم مردم به خون دماغ.
(اين معجزات نُه گانه، در آيات106و107 و 130 و 133 سوره اعراف ذكر شده است)
🌴ولى فرعون و طرفداران مغرور و خيره سر او، با اين كه بر اثر اين بلاها، تلفات و خسارات زياد ديدند، در عين حال عبرت نگرفتند و به لجاجت و عناد خود افزودند، و آن نشانه ها را سحر خواندند و با صراحت به موسى عليه السلام گفتند: هر زمان نشانه ومعجزه اى براى ما بياورى، كه سحرمان كنى، ما به تو ايمان نمى آوريم. (سوره اعراف/آیه132)
ادامه دارد....
💠💠@abbass_kardani💠💠
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_محمد_ص
✨#قسمت_بیست_و_سوم
👈#عوامل_شكست
#مسلمانان_درجنگ_اُحد👉
🌴چهار عامل زير، از عوامل مهم شكست در احد بود كه مسلمانان همواره بايد به آن توجه كنند:
1⃣ #عبدالله_بن_ابى_سلول_منافق، در حساسترين شرايط، با حدود يك سوم لشكر اسلام از سپاه اسلام كنار گرفت و به مدينه برگشت، اين خود يك نوع تفرق و اختلاف بود كه مى توانست نقش و اثر مهمى در ضربه زدن به فشردگى و اتحاد كه در جنگ بسيار ضرورى است، داشته باشد. بنابراين نبايد مسلمانان به افراد منافق و دو رو تكيه كنند، چنين افرادى ياران ظاهرى نيمه راه هستند، و تا آن جا با اسلامند كه با هدفشان بسازد و گرنه از پشت، خنجر مى زنند.
2⃣ #عدم_رعايت_انضباط_نظامى، و هرج و مرج در كارها، يكى از عوامل شكست است، چنان كه اكثر نگهبانان دهانه شكاف كوه كه نقطه حساسى بود، به طمع غنائم و مال دنيا آن جا را رها كردند، و در نتيجه آن شد كه نمى بايست بشود. بنابراين نبايد هيچگاه در جنگ، انضباط و روحيه عالى معنوى و اخلاص و جنگ براى خدا را فراموش كرد.
3⃣ #شايعه_سازى_درجنگ نقش مهم دارد. شايعه قتل حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم اثرعجيبى در فرار و وحشت مسلمانان داشت، مسلمانان بايد به شايعه ها توجه نكنند، تا ناخودآگاه روحيه خود را نبازند.
4⃣ #استقامت_نكردن_مسلمانان نيز عامل ديگر شكست بود، اگر آنها با ايمان قوى، همچون على عليه السلام و مقداد و ابودجانه ايستادگى مى كردند، آن طور شكست نمی خوردند.
🌴این عوامل باعث شکست مسلمانان شد، وافراد برجسته اى مانند: حضرت حمزه عليه السلام عموى پيامبر، مصعب بن عمير، عبدالله بن جحش، منظله و...در جنگ احد به شهادت رسيدند.
🌴در قرآن، از آيه 121 سوره آل عمران تا تقريبا آخر اين سوره در رابطه با جنگ احد است.
🌴#اختصاص_بالغ_برصد_آيه به#ماجراى_اُحد بيانگر آن است كه ماجراى نبرد احد داراى درسهاى #بسيار_آموزنده براى مسلمانان هر عصر است كه فراگرفتن آن درسها موجب #عزت آنان خواهد بود.
✍ ادامه دارد....
بسم رب الشھـدا
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_بیست_و_سوم
🌻 مدتی بود مامان نمی دید محسن برای نماز صبح وضو بگیرد.
عجیب بود.
محسن بچه کار درستی بود.
در وعده های دیگر صدای اذان که بلند می شد به پر و پای دیگران هم می پیچید.
🌺 از کمر می گرفت و بلندشان می کرد می برد تا وضو بگیرند.
اما برای نماز صبح ...
مامان نگران شده بود.
صبح ها می رفت پشت در اتاق محسن. چند ضربه به در می زد و برای نماز صدایش می زد.
🌺 صدای خواب آلود محسن می آمد که می گفت :
_خوندم مامان!
نمی توانست سر از کار این بچه در بیاورد.
ندیده بود محسن بیاید وضو بگیرد.
🌻 تا اینکه بابا، یک بار نصف شبی سرد، سر زده بود به اتاقش، دیده بود محسن کنج اتاق تاریک نشسته و نماز شب می خواند.
از دیدن بابا هول کرده بود.
🔸التماس کرده بود ماجرا را به مامان نگوید.
می ترسید مامان از فرط دوست داشتن این را بردارد به همه بگوید.
بابا ماجرای نماز شب را توی دلش نگه داشتو بعد از شهادت محسن آن را رو کرد.
🌸با شنیدن این خبر شادی و غم باهم توی دل مامان اوج گرفت.
تازه فهمید آن صبح هایی که محسن می گفت نمازش را خوانده، سحر ها پنهانی می رفته توی حیاط، وضو می گرفته و آهسته می رفته به اتاقش ...
✍ ادامه دارد ...
💗#رمان_ابوحلما💗
💗#قسمت_بیست_و_سوم💗
(سه روز بعد-خانه کوروش)
+سلام
-چیکار کردم که افتخار حضور سردار رو توی خونه ام دارم؟
+پس رفتی سر اصل مطلب
-چراکه نه من امروز یه جلسه مهم دارم دقیقا بیست دقیقه دیگه
عباس از پشت عینکش نگاهی به دستان باریک کوروش انداخت که به سرعت روی صفحه موبایلش جابه جامیشدند بعد از مکث کوتاهی گفت:
+ظاهرا باید جلسه رو یه مقدار عقب بندازی
-اگه کاری داری میشنوم
+شاید نخوای جلوی مستخدم و این نگهبانات بگم. شاید برات خوشایند نباشه که...
یکدفعه صدای پارس بلندی باعث شد عباس کمی جابه جا شود و همان موقع سگ بلند و سیاهی از پشت سرش به طرف کوروش پرید. بعد سرش زیر دستان استخوانی کوروش آرام گرفت.
عباس اخمی کرد و از جیب لباس نظامی اش یک فلش سبز رنگ بیرون آورد و گفت:
+اینم امانتی شما
-پس محتویاتشو دیدی؟ درست کردن اینجور فیلم و عکسای دستکاری درمورد خانواده شماهم برای خیلیا کار آسونیه!
+قبل از تهدید کردن یه نگاه به محتویاتش بنداز پسر
-میدونم چی توشه خودم...
+چیه؟ ساکت شدی! نگران نباش من نه گوشی همراهمه نه وسیله ای برای ضبط صدا و فیلم آوردم. تو اینقدرها هم که فکر میکنی مهم نیستی.
-البته مطمئنم تو مثل حاجی خودتو تو بازی که از قبل برنده اش معلومه نمیندازی
+زیادی مطمئن نباش! محتویات این فلش فقط یک صدم پرونده تو یکی بیشتر نیست...
یکدفعه چهره کوروش برافروخته شد. با اشاره دستش لب تاپی برایش آوردند فلش را که به لب تاپ متصل کرد، مردمک چشمانش بزرگ شد. برق عجیبی چشم های درشتش را ترسناک کرد و گفت: دنبالم بیا سردار
بعد به طرف راهروی کاخ اشرافی اش راه افتاد. عباس نگاهی به اطراف انداخت و با فاصله دنبالش رفت. حدود ده متر جلوتر وارد یک اتاق بزرگ که دیوارهایش پوشیده از قفسه های کتاب و روزنامه بود، شدند. عباس پوزخندی زد و گفت:
+ظاهرا اهل مطالعه هم هستی
-کتابخونه همسر مرحوممه...و جایی که تو ایستادی دقیقا جاییه که سرش با قفسه ها برخورد کرد. دیدن این صحنه برای منکه عاشقش بودم یکی از وحشتناک ترین اتفاقا....
+من نیومدم با ابهامات پرونده پزشکی قانونی همسر سابقت تهدیدت کنم.
-البته این کار ناجونمردانه از سرداری که به درستی و فداکاری مشهوره بعیده، منظور من چیز دیگه ای بود. چیزی که حاج حسین نفهمید!
+مطمئن نبودم سوء قصد کار تو باشه...میدونی آخرین چیزی که قبل از رفتن به کما گفت چی بود؟فامیلی تو رو گفت البته قبل از اینکه عوضش کنی، راستی چرا فامیلی تو با پدر و سه تا برادرات فرق داره؟ یعنی چرا ...
-مثل اینکه تو هم حالیت نشد سر...دار!
+عاشقان را سرشوریده به پیکر عجب است
دادنِ سر نه عجب، داشتنِ سر عجب است
🍁نویسنده؛ بانو سین.کاف🍁
ادامه دارد...