eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.8هزار عکس
22.5هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۴۷ * کلاسام ک تموم شد با بچه ها اومدیم بیرون . هر چی به اطراف نگاه کردم👀 از ماشین ارمان خبری نبود 😐 . ببین منو اینجا معطل کرده خودش معلوم نی کجاس . 😒 دیگ صبرم تموم شد و با اعصابی داغون حرکت کردم . حالا نمیدونستم چیکار کنم . نه میخواستم بهش زنگ بزنم نه رویی که به اقا فرشاد بزنگمم داشتم 🤦‍♀ با خودش نمیگه اینم از طرفش ، ببین سر قرارم به موقع حاضر نمیتونه بشه ، این دختره رو اواره کرده 😬 . همینطور ک داشتم میرفتم و حرفای قشنگ به ارمان میدادم صدای بوق ماشینی شد ، 🔊 گمشو بابا ، راهتو که نگرفتم . بهش نگاهم نکردم و به راهم ادامه دادم . ولی بازم بوق زد . ای بابااااا😤 لابد از این ادمای علافه که تو خیابونا دنبال دخترا راه میافتن . خدا برتون داره از رو زمین 🙌 الهی 🤲 ماشینتون چپ بشه کمتر تو خیابونا ویراژ برین . الهی منقرض شین دخترا از دستتون راحت شن 🖐 - مانا خااااانمممم 🗣 وایسادم ، واااا این کی بود وسط خیابون و دعا کردنم صدام میکنه !!! سرمو برگردوندم و به اطرافم نگاه کردم . کسیو ندیدم که دوباره صدای بوق ماشین شد ، به طرفش نگاه کردم و دیدم بلههههههه . کسی نیست جز اقا ارمان بی انظباط . پس این بود اونی که اینهمه دعا در حقش کردم 🤪😂🤦‍♀ با حرص و عصبانیت بهش نگاه کردم 😠😒 و با دلخوری راهمو در پیش گرفتم و رفتم 🚶🏻‍♀. - مانا خانم کجا میری ؟؟؟ وااا ، صبر کن کجا !!! ماناااااا . زهرمااار مانا . این پسره پاک رد داده ها . وسط خیابون هوار میکشه اسممو تمام شهر فهمیدن دیگ 😤😑 با عصبانیت رفتم به طرفش و گفتم : + بله 😠 با تعجب نگاهم کرد و گفت : - 😳 وااا ، چرا صدات میکنم همینطور میری ؟؟ بیا سوار شو . - چرا سوارشم 😐؟؟؟ - چون قرار داشتیم که با هم بریم دور بزنیم و صحبت کنیم . + ساعت چند قرار داشتیم 😒؟؟؟ نگاهی گذرا به ساعتش انداخت و شرمنده گفت : - 😅 من واقعا شرمندم . بخدا سریع کلاسو تموم کردمو خواستم بیام که بچه ها دورمو گرفتن . بزور تونستم خودمو از دستشون خلاص کنم . ببخشید . دست به سینه با دلخوری به طرف دیگه ای خیره شدم .🙎‍♀ - مانا خانم !! ناراحتی ؟؟ ببخشید خب من که توضیح دادم .... عزیزم . بیا دیگ جون ارمان ، زشته مردم میبین فکر بد میکنن ها . با حرص بیشتر بهش خیره شدم و گفتم : + تقصیر کیه ؟؟ 😡 - 🤷‍♂ من که توضیح دادم . با اینکه تقصیر بچه هاع ولی باش ، اصن تقصیر منه 🙁😓 گر چه هنوز جا داشت برا ناز کشی و قهر من ، ولی واقعا نگاه مردم که رد میشدن اذیتم میکرد ، بلا اجبار سوار شدم و به راه افتاد . بعد از کلی منت کشی تو ماشین تا من از اون قیافه عبوس بیام بیرون با هم رفتیم به یکی از موزه های تاریخی شهر ، بعدشم رفتیم کافه و یه قهوه و کیک خوردیم و کلی صحبت کردیم . با اینکه اولش حسابی از دستش شاکی شده بودم ولی اخرش خیلی خوب بود . گذشت ..... گذشت روزهای تنفر من ...گذشت روزهای بد قلقی من ... گذشت روزهایی که هیچ احساسی نداشتم . ملاقاتهامون . زنگ زدناش ، پیامک های گاه و بیگاه و عاشقونش ، تمام رفتار و حرفاش همه اینا بلاخره دلمو اسیر کرد . اسیر کلمه مقدس ❤ بلاخره بعد از ۶ ماه اون روز فرا رسید ، روزی که ارمان قسم خورده بود که این اتفاق شیرین میافته . روزی که منو عاشق خودش کنه و به خواستش که داشتن من بود برسه 💞... .... نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡