eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
22.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
روزاول مهر سال دوم دبستان بود. مادر که به تازگی را به دنیا آورده بود مثل همیشه خسته و بیمار و گرفتار پرستاری از کودک بود و الیاس دست در دست به مدرسه رفت و حالا عباس با در کنار داشتن الیاس احساس می کرد. مراقبت از یک حس به هنجار فطری را در او که خود هنوز نیاز به مراقبت داشت بر می‌انگیخت. بیشتر زنگ‌های تفریح را در کنار هم می گذراندند تا الیاس به هوای مدرسه عادت کند ولی با وجود هیچ ترسی برای او وجود نداشت. همیشه سعی می‌کرد ادای یا آقا را برای الیاس درآورد، آن وقت‌ها که مدیرها کمتر اجازه ورود تنقلات را به فضای مدرسه می‌دادند خودشان هم متصدی امر تغذیه می‌شدند و با همکاری بابای مدرسه چیزی برای قوت بچه‌های گرسنه درست می‌کردند و می‌فروختند. خلاصه اینکه زنگ‌های تفریح اگر پولی در جیب داشت چیزی می‌خرید تا شکم خودش و الیاس را سیر کند آن روز هم نوبت لوبیا چیتی بود یک کاسه لوبیا خرید و آمد تا آن را با الیاس قسمت کند اما الیاس رقبتی به خوردن نداشت در عوض به جایی خیره شده بود که یک با چشمانی گرسنه به آنها می‌نگریست. به گفت سهم مرا به او بده. عباس که تازه قاشق اول را به دهان نزدیک می‌کرد برگشت و تا کودک را دید قاشق پر از لوبیا را داخل ظرف سرازیر کرد و همه ظرف را یکباره به کودک بخشید. این حس مهربانی؛ تنها الیاس را در آغوش نمی گرفت در مدرسه ی آنها پسری به نام عادل بود که خیلی چاق بود و همه بچه‌ها مسخره‌اش می‌کردند و به او "عادل کلفتو" می گفتند یک روز کشیده ی جانانه و آب داری به گوش یکی از بچه هایی که او را مسخره می کردند نواخت و گفت :هر کس از این به بعد عادل را مسخره کند با من طرف است. او با وجود سن کمش آنقدر جدی به نظر می‌رسید که از آن به بعد هیچکس جرات نمی‌کرد به عادل چیزی بگوید. این قضایا تنها به مدرسه ختم نمی شد بچه‌های محله هم از عباس حساب می‌بردند. به روایت از ... @abbass_kardani
روزاول مهر سال دوم دبستان بود. مادر که به تازگی را به دنیا آورده بود مثل همیشه خسته و بیمار و گرفتار پرستاری از کودک بود و الیاس دست در دست به مدرسه رفت و حالا عباس با در کنار داشتن الیاس احساس می کرد. مراقبت از یک حس به هنجار فطری را در او که خود هنوز نیاز به مراقبت داشت بر می‌انگیخت. بیشتر زنگ‌های تفریح را در کنار هم می گذراندند تا الیاس به هوای مدرسه عادت کند ولی با وجود هیچ ترسی برای او وجود نداشت. همیشه سعی می‌کرد ادای یا آقا را برای الیاس درآورد، آن وقت‌ها که مدیرها کمتر اجازه ورود تنقلات را به فضای مدرسه می‌دادند خودشان هم متصدی امر تغذیه می‌شدند و با همکاری بابای مدرسه چیزی برای قوت بچه‌های گرسنه درست می‌کردند و می‌فروختند. خلاصه اینکه زنگ‌های تفریح اگر پولی در جیب داشت چیزی می‌خرید تا شکم خودش و الیاس را سیر کند آن روز هم نوبت لوبیا چیتی بود یک کاسه لوبیا خرید و آمد تا آن را با الیاس قسمت کند اما الیاس رقبتی به خوردن نداشت در عوض به جایی خیره شده بود که یک با چشمانی گرسنه به آنها می‌نگریست. به گفت سهم مرا به او بده. عباس که تازه قاشق اول را به دهان نزدیک می‌کرد برگشت و تا کودک را دید قاشق پر از لوبیا را داخل ظرف سرازیر کرد و همه ظرف را یکباره به کودک بخشید. این حس مهربانی؛ تنها الیاس را در آغوش نمی گرفت در مدرسه ی آنها پسری به نام عادل بود که خیلی چاق بود و همه بچه‌ها مسخره‌اش می‌کردند و به او "عادل کلفتو" می گفتند یک روز کشیده ی جانانه و آب داری به گوش یکی از بچه هایی که او را مسخره می کردند نواخت و گفت :هر کس از این به بعد عادل را مسخره کند با من طرف است. او با وجود سن کمش آنقدر جدی به نظر می‌رسید که از آن به بعد هیچکس جرات نمی‌کرد به عادل چیزی بگوید. این قضایا تنها به مدرسه ختم نمی شد بچه‌های محله هم از عباس حساب می‌بردند. به روایت از ... @abbass_kardani
روزاول مهر سال دوم دبستان بود. مادر که به تازگی را به دنیا آورده بود مثل همیشه خسته و بیمار و گرفتار پرستاری از کودک بود و الیاس دست در دست به مدرسه رفت و حالا عباس با در کنار داشتن الیاس احساس می کرد. مراقبت از یک حس به هنجار فطری را در او که خود هنوز نیاز به مراقبت داشت بر می‌انگیخت. بیشتر زنگ‌های تفریح را در کنار هم می گذراندند تا الیاس به هوای مدرسه عادت کند ولی با وجود هیچ ترسی برای او وجود نداشت. همیشه سعی می‌کرد ادای یا آقا را برای الیاس درآورد، آن وقت‌ها که مدیرها کمتر اجازه ورود تنقلات را به فضای مدرسه می‌دادند خودشان هم متصدی امر تغذیه می‌شدند و با همکاری بابای مدرسه چیزی برای قوت بچه‌های گرسنه درست می‌کردند و می‌فروختند. خلاصه اینکه زنگ‌های تفریح اگر پولی در جیب داشت چیزی می‌خرید تا شکم خودش و الیاس را سیر کند آن روز هم نوبت لوبیا چیتی بود یک کاسه لوبیا خرید و آمد تا آن را با الیاس قسمت کند اما الیاس رقبتی به خوردن نداشت در عوض به جایی خیره شده بود که یک با چشمانی گرسنه به آنها می‌نگریست. به گفت سهم مرا به او بده. عباس که تازه قاشق اول را به دهان نزدیک می‌کرد برگشت و تا کودک را دید قاشق پر از لوبیا را داخل ظرف سرازیر کرد و همه ظرف را یکباره به کودک بخشید. این حس مهربانی؛ تنها الیاس را در آغوش نمی گرفت در مدرسه ی آنها پسری به نام عادل بود که خیلی چاق بود و همه بچه‌ها مسخره‌اش می‌کردند و به او "عادل کلفتو" می گفتند یک روز کشیده ی جانانه و آب داری به گوش یکی از بچه هایی که او را مسخره می کردند نواخت و گفت :هر کس از این به بعد عادل را مسخره کند با من طرف است. او با وجود سن کمش آنقدر جدی به نظر می‌رسید که از آن به بعد هیچکس جرات نمی‌کرد به عادل چیزی بگوید. این قضایا تنها به مدرسه ختم نمی شد بچه‌های محله هم از عباس حساب می‌بردند. به روایت از ... @abbass_kardani
روزاول مهر سال دوم دبستان بود. مادر که به تازگی را به دنیا آورده بود مثل همیشه خسته و بیمار و گرفتار پرستاری از کودک بود و الیاس دست در دست به مدرسه رفت و حالا عباس با در کنار داشتن الیاس احساس می کرد. مراقبت از یک حس به هنجار فطری را در او که خود هنوز نیاز به مراقبت داشت بر می‌انگیخت. بیشتر زنگ‌های تفریح را در کنار هم می گذراندند تا الیاس به هوای مدرسه عادت کند ولی با وجود هیچ ترسی برای او وجود نداشت. همیشه سعی می‌کرد ادای یا آقا را برای الیاس درآورد، آن وقت‌ها که مدیرها کمتر اجازه ورود تنقلات را به فضای مدرسه می‌دادند خودشان هم متصدی امر تغذیه می‌شدند و با همکاری بابای مدرسه چیزی برای قوت بچه‌های گرسنه درست می‌کردند و می‌فروختند. خلاصه اینکه زنگ‌های تفریح اگر پولی در جیب داشت چیزی می‌خرید تا شکم خودش و الیاس را سیر کند آن روز هم نوبت لوبیا چیتی بود یک کاسه لوبیا خرید و آمد تا آن را با الیاس قسمت کند اما الیاس رقبتی به خوردن نداشت در عوض به جایی خیره شده بود که یک با چشمانی گرسنه به آنها می‌نگریست. به گفت سهم مرا به او بده. عباس که تازه قاشق اول را به دهان نزدیک می‌کرد برگشت و تا کودک را دید قاشق پر از لوبیا را داخل ظرف سرازیر کرد و همه ظرف را یکباره به کودک بخشید. این حس مهربانی؛ تنها الیاس را در آغوش نمی گرفت در مدرسه ی آنها پسری به نام عادل بود که خیلی چاق بود و همه بچه‌ها مسخره‌اش می‌کردند و به او "عادل کلفتو" می گفتند یک روز کشیده ی جانانه و آب داری به گوش یکی از بچه هایی که او را مسخره می کردند نواخت و گفت :هر کس از این به بعد عادل را مسخره کند با من طرف است. او با وجود سن کمش آنقدر جدی به نظر می‌رسید که از آن به بعد هیچکس جرات نمی‌کرد به عادل چیزی بگوید. این قضایا تنها به مدرسه ختم نمی شد بچه‌های محله هم از عباس حساب می‌بردند. به روایت از ... @abbass_kardani