eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
22.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
بیشتر مدرسه هایی که هنوز وضعی از عطر و بوی درس و صدای هیاهوی بچه‌ها داشت باید حتما پناهگاهی برای حفظ بچه‌ها و محافظت از کتاب‌هایی که هر سال در دست بچه‌ها دست به دست می‌شد داشته باشد. کتاب‌ها می‌بایست پاکیزه نگه داشته می‌شد، تا دانش آموزان سال‌های آینده هم بتوانند از آن استفاده کنند. انبوه شاد و شیطان در یک کلاس بیست متری در یک نیمکت بهم می‌چسبیدند در هر نیمکت 4 دانش آموز یعنی یک متر برای 4 بچه ی شیطان. هر کلاس مثل یک کپسول گاز مایع می‌شد که انبوه ملکول های گاز را در خود با فشار نگه داشته باشد در نتیجه هر کلاس با ورود معلم‌هایی که اگر چه قلب مهربانی داشتند اما باید برای کنترل این جنبش شدید ملکولی جدیت عبوسانه‌ای از خود نشان می‌دادند! خدا می داند زنگ تفریح و خانه چه بلایی بر سر کلاس می اورد. سال تحصیلی 66-67 بود اول مهر با چند تا از همکلاسی‌هایش دست در دست دایه راهی مدرسه شد. از همان روزی که علی را به مدرسه سپرده بود خود را مقید می‌دانست همه ی بچه‌ها را به مدرسه برساند. هم آرام و مطیع راهی مدرسه شد. مدتی بعد کتاب‌های مستعمل عباس که در کش های شلواری که مادر می‌خرید مثل جعبه شیرینی بسته شده بود و در دست‌های او که از مدرسه می‌آمد آویزان و مستاصل به خانه برگردانده می‌شد و فردا دوباره بدون اینکه دست بخورد یا گره اش باز شود به مدرسه برده می شود. نمی‌دانم چطور می‌شد که اخرخرداد بدون تجدیدی و مردود به خانه می ‌آمد و دوباره یک تابستان رهایی و بی قیدی و بازی و شیطنت بود که با برادرها و پسرعموها شروع می شد. به روایت از ... @abbass_kardani
بیشتر مدرسه هایی که هنوز وضعی از عطر و بوی درس و صدای هیاهوی بچه‌ها داشت باید حتما پناهگاهی برای حفظ بچه‌ها و محافظت از کتاب‌هایی که هر سال در دست بچه‌ها دست به دست می‌شد داشته باشد. کتاب‌ها می‌بایست پاکیزه نگه داشته می‌شد، تا دانش آموزان سال‌های آینده هم بتوانند از آن استفاده کنند. انبوه شاد و شیطان در یک کلاس بیست متری در یک نیمکت بهم می‌چسبیدند در هر نیمکت 4 دانش آموز یعنی یک متر برای 4 بچه ی شیطان. هر کلاس مثل یک کپسول گاز مایع می‌شد که انبوه ملکول های گاز را در خود با فشار نگه داشته باشد در نتیجه هر کلاس با ورود معلم‌هایی که اگر چه قلب مهربانی داشتند اما باید برای کنترل این جنبش شدید ملکولی جدیت عبوسانه‌ای از خود نشان می‌دادند! خدا می داند زنگ تفریح و خانه چه بلایی بر سر کلاس می اورد. سال تحصیلی 66-67 بود اول مهر با چند تا از همکلاسی‌هایش دست در دست دایه راهی مدرسه شد. از همان روزی که علی را به مدرسه سپرده بود خود را مقید می‌دانست همه ی بچه‌ها را به مدرسه برساند. هم آرام و مطیع راهی مدرسه شد. مدتی بعد کتاب‌های مستعمل عباس که در کش های شلواری که مادر می‌خرید مثل جعبه شیرینی بسته شده بود و در دست‌های او که از مدرسه می‌آمد آویزان و مستاصل به خانه برگردانده می‌شد و فردا دوباره بدون اینکه دست بخورد یا گره اش باز شود به مدرسه برده می شود. نمی‌دانم چطور می‌شد که اخرخرداد بدون تجدیدی و مردود به خانه می ‌آمد و دوباره یک تابستان رهایی و بی قیدی و بازی و شیطنت بود که با برادرها و پسرعموها شروع می شد. به روایت از ... @abbass_kardani
بیشتر مدرسه هایی که هنوز وضعی از عطر و بوی درس و صدای هیاهوی بچه‌ها داشت باید حتما پناهگاهی برای حفظ بچه‌ها و محافظت از کتاب‌هایی که هر سال در دست بچه‌ها دست به دست می‌شد داشته باشد. کتاب‌ها می‌بایست پاکیزه نگه داشته می‌شد، تا دانش آموزان سال‌های آینده هم بتوانند از آن استفاده کنند. انبوه شاد و شیطان در یک کلاس بیست متری در یک نیمکت بهم می‌چسبیدند در هر نیمکت 4 دانش آموز یعنی یک متر برای 4 بچه ی شیطان. هر کلاس مثل یک کپسول گاز مایع می‌شد که انبوه ملکول های گاز را در خود با فشار نگه داشته باشد در نتیجه هر کلاس با ورود معلم‌هایی که اگر چه قلب مهربانی داشتند اما باید برای کنترل این جنبش شدید ملکولی جدیت عبوسانه‌ای از خود نشان می‌دادند! خدا می داند زنگ تفریح و خانه چه بلایی بر سر کلاس می اورد. سال تحصیلی 66-67 بود اول مهر با چند تا از همکلاسی‌هایش دست در دست دایه راهی مدرسه شد. از همان روزی که علی را به مدرسه سپرده بود خود را مقید می‌دانست همه ی بچه‌ها را به مدرسه برساند. هم آرام و مطیع راهی مدرسه شد. مدتی بعد کتاب‌های مستعمل عباس که در کش های شلواری که مادر می‌خرید مثل جعبه شیرینی بسته شده بود و در دست‌های او که از مدرسه می‌آمد آویزان و مستاصل به خانه برگردانده می‌شد و فردا دوباره بدون اینکه دست بخورد یا گره اش باز شود به مدرسه برده می شود. نمی‌دانم چطور می‌شد که اخرخرداد بدون تجدیدی و مردود به خانه می ‌آمد و دوباره یک تابستان رهایی و بی قیدی و بازی و شیطنت بود که با برادرها و پسرعموها شروع می شد. به روایت از ... @abbass_kardani
بیشتر مدرسه هایی که هنوز وضعی از عطر و بوی درس و صدای هیاهوی بچه‌ها داشت باید حتما پناهگاهی برای حفظ بچه‌ها و محافظت از کتاب‌هایی که هر سال در دست بچه‌ها دست به دست می‌شد داشته باشد. کتاب‌ها می‌بایست پاکیزه نگه داشته می‌شد، تا دانش آموزان سال‌های آینده هم بتوانند از آن استفاده کنند. انبوه شاد و شیطان در یک کلاس بیست متری در یک نیمکت بهم می‌چسبیدند در هر نیمکت 4 دانش آموز یعنی یک متر برای 4 بچه ی شیطان. هر کلاس مثل یک کپسول گاز مایع می‌شد که انبوه ملکول های گاز را در خود با فشار نگه داشته باشد در نتیجه هر کلاس با ورود معلم‌هایی که اگر چه قلب مهربانی داشتند اما باید برای کنترل این جنبش شدید ملکولی جدیت عبوسانه‌ای از خود نشان می‌دادند! خدا می داند زنگ تفریح و خانه چه بلایی بر سر کلاس می اورد. سال تحصیلی 66-67 بود اول مهر با چند تا از همکلاسی‌هایش دست در دست دایه راهی مدرسه شد. از همان روزی که علی را به مدرسه سپرده بود خود را مقید می‌دانست همه ی بچه‌ها را به مدرسه برساند. هم آرام و مطیع راهی مدرسه شد. مدتی بعد کتاب‌های مستعمل عباس که در کش های شلواری که مادر می‌خرید مثل جعبه شیرینی بسته شده بود و در دست‌های او که از مدرسه می‌آمد آویزان و مستاصل به خانه برگردانده می‌شد و فردا دوباره بدون اینکه دست بخورد یا گره اش باز شود به مدرسه برده می شود. نمی‌دانم چطور می‌شد که اخرخرداد بدون تجدیدی و مردود به خانه می ‌آمد و دوباره یک تابستان رهایی و بی قیدی و بازی و شیطنت بود که با برادرها و پسرعموها شروع می شد. به روایت از ... @abbass_kardani
حکایات .mp3
3.61M
📔داستان:حکایات 📚کتاب: ضرب المثل ها 🎙گوینده: فرهاد عسگری منش 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆