eitaa logo
اشعار محمد جواد شیرازی
919 دنبال‌کننده
35 عکس
9 ویدیو
0 فایل
این کانال توسط ادمین اداره می شود. مشاهده بانک جامع اشعار در وبلاگ: http://Sabuo.blog.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
چنان شمعی چکیده بر زمینم، رو به سوسویم پدر چشمم نمی بیند، تو را با دست می جویم چرا موی مرا دیگر نمی بوسی، نمی بافی؟! یقین دارم دلت خون است از اوضاع گیسویم لبت بوسیدم و بر کام خود با مشت کوبیدم خودم زخم لبانت را به اشک چشم می شویم تکان خوردن برای شیشه ی عمرم ضرر دارد مضاعف می شود با هر تکانی درد پهلویم غذایم ترک شد اما نمازم را نکردم ترک به هر داغی شبیه عمه ام زینب ثناگویم برای من علی اکبر النگویی خرید اما به دست دختری در کوچه ها دیدم النگویم زمین خوردن شده تکرار دشوار شب و روزم نمانده قوتی دیگر میان هر دو زانویم لباسم از تنم مانند زهرا در نمی آید خبر داری مرا بیچاره کرده درد بازویم؟ یقین دارم زن غساله هم غسلم نخواهد داد خجالت می کشم خیلی ازین وضع سر و رویم در آغوشت بگیرم تا از این ویرانه پر گیرم ندارم حاجت مرهم، فقط وصل است دارویم عجب حسن ختامی شد سه سالم را نصیب امشب نگاهت می کنم تا جان دهم با چشم کم سویم  eitaa.com/abdorroghaye
چهل منزل کتک خوردم، نبودی به زیر دست و پا مُردم، نبودی منی که غنچه بودم، تشنه ماندم توانم رفت و پژمردم، نبودی چرا وقتی که بد ترسیده بودم چرا نام تو را بردم، نبودی؟! شب تاریک، در بین بیابان من از محمل زمین خوردم نبودی نپرس از پهلویم، تقصیر زجر است به ضرب چکمه آزردم، نبودی چرا ساکت، چرا اینگونه سردی؟! مگر با دختر خود، قهر کردی؟! سه ساله بودم و قدم کمان شد تسلای غمم، زخم زبان شد نبودی جان بگیرم در کنارت رقیه از یتیمی نیمه جان شد حجابم را نشد محکم بگیرم دو دستم بسته بین ریسمان شد چه دستان بزرگی دارد این شمر تمام صورتم زهرا نشان شد حواسم بود روی نیزه بودی سرت بالاسر من سایه بان شد سرت را می گذارم روی شانه که گویم حرف های دخترانه اگرچه درد دارم قدر کافی نمی خوابم که مویم را ببافی نپرس از وضع موهایم که دیگر ندارد حاجتی بر موشکافی پر پروانه وارم را شکستند ندارم استطاعت بر طوافی شدم خسته ازین سربار بودن خودم حس می کنم هستم اضافی مرا با خود ببر، با من بگو که دگر از این مصیبت ها معافی بیا امشب به قول خود عمل کن مرا در لحظه ی آخر بغل کن eitaa.com/abdorroghaye
دائم چهل منزل بلا بر ما رسیده خواندم نمازم را نشسته، قد خمیده جای نوازش کردنِ دستان بابا شعله، میان گیسویم شانه کشیده **** هجران دلبر، قد کمانی ساخت من را از ناقه، ضعف و تشنگی انداخت من را طوری کتک خوردم دو چشمم تار گشته حق داشت عمه، لحظه ای نشناخت من را **** درد کف پا، خسته ام کرده حسابی دارم میان پهلویم دردِ حسابی گفتم نکش اینگونه از سر چادرم را دادِ مرا دشمن در آورده حسابی **** آخر چرا رحمی به چشمِ تر نداری؟! پایم شکسته، از چه رو باور نداری؟! من دخترم، خیلی پر و بالم نحیف است نامرد... اصلا تو خودت دختر نداری؟ **** با که بگویم این همه داغ گران را با که بگویم حرفِ مرد بد دهان را بر ما اهانت شد میان کوچه هایش ویران کند حق خانه های عَسقلان را **** خیلی بدم می آید از اشرار، خیلی از ازدحامِ شامی و انظار، خیلی دروازه ی ساعات، ساعاتِ بدی بود سختی کشیدم بر سر بازار، خیلی **** از چه بگویم،! از ستم یا ناسزا یا... از سنگ و خاکستر ز بام خانه آیا؟ غصه شده در سینه ام با که بگویم حرف از کنیزی می زنند این جا خدایا **** طاقت ندارم بیش از این بابا کجایی؟! من چشم بگذارم به آغوشم بیایی؟! بار سفر بستم بیا آماده ام من پایان بده بر این چهل منزل جدایی eitaa.com/abdorroghaye
قرآن چه باشد؟ اول و آخر رقیه اسلام احمد چیست؟ سرتاسر رقیه سیر و سلوکش رفته بر حیدر رقیه معراج ما باشد توسل بر رقیه یک دم نشد با رب گسسته اتصالش زهراست پیدا و نمایان از خصالش با آیه آیه جلوه های هر سه سالش تطبیق شد بر سوره ی کوثر رقیه نامش معطر می کند صحن دهان را درس ولایت می دهد سینه زنان را رد می کند هر منزل از هفت آسمان را بر شانه ی عباسِ آب آور، رقیه بر داغ او اهلِ مناسک گریه کردند ذاتِ الهی با ملائک گریه کردند آل عبا بر او یکایک گریه کردند مرثیه خوان تا گفت بر منبر رقیه یاسِ سه ساله، رنگ و بوی لاله دارد هر کس که رویش دید، آه و ناله دارد خیلی سوال از عمه اش، غساله دارد رنگین کمان پیداست ازچه در رقیه؟! با این همه زخمی که مانده در وجودش با این همه دردسرش، وقتِ سجودش با این پرِ زخمی و با روی کبودش شد وارثِ ارثیه ی مادر رقیه آن قدر، سنگِ شامیان بر ابرویش خورد آن قدر، بر روی زمین با زانویش خورد آن قدر محکم، ضربِ پا بر پهلویش خورد مثل گلی در شعله شد پر پر رقیه eitaa.com/abdorroghaye
منم و خجلت بسیار، حلالم فرما در شبِ آخر دیدار حلالم فرما اولین بار شده آمدی و پا نشدم حال و روزم شده دشوار، حلالم فرما بوسه بر گونه ی من؟! آه... فراموشش کن صورتم خورده به دیوار، حلالم فرما از سپیدی رخم نیست خبر، رنگِ کبود... بر رخم گشته پدیدار، حلالم فرما چادرم سوخت پدر، صورت خود را بگذار... روی این دامنِ گلدار، حلالم فرما نه مرا موی بلند و نه تو را پنجه ی ناز بگذر از موی من اینبار، حلالم فرما سنگ خوردم سرِ بازار که سنگت نزنند سنگ خوردی سرِ بازار؟! حلالم فرما خار، در پای من و نیزه نصیب تو شده وارثِ روضه ی مسمار، حلالم فرما دست من بسته شد و چوب به دندانت خورد... وسط مجلس اغیار، حلالم فرما بر لبم آمده با ناله ی بابا بابا... نفس آخرم انگار، حلالم فرما eitaa.com/abdorroghaye
به غارت برده دشمن دودمانم، دیده ای یا نه؟! غروب عمر را در آسمانم دیده ای یا نه؟!   همان دُ دختر شیرین زبا بان تُ تو هستم گرفته آبرویم را زبانم دیده ای یا نه؟!   پدر موی سرم شانه زدن دیگر نمی خواهد شرر را در میان گیسوانم دیده ای یا نه؟!   شدم سرگرمی خندیدن طفلان این کوچه دلیل خنده های این و آنم، دیده ای یا نه؟!   هر آن که رد شد از ویرانه با حیرت نشانم داد ورم کرده سر و چشم و دهانم دیده ای یا نه؟!   دوتایی سنگ ها خوردیم، بابا من تو را دیدم تو هم من را، بگو تا که بدانم دیده ای یا نه؟!   بیا تا زجر خوابیده بگیرم بین آغوشت به لب آمد ز هجران تو جانم، دیده ای یا نه؟!   اگر من را پذیرفتی، شهادت را نصیبم کن صلاحم را به ترکِ آشیانم دیده ای یا نه؟! eitaa.com/abdorroghaye
شعله ها بر چهره ام با خنده جا انداختند دخترت را کعب نی ها از صدا انداختند   بر نمی خیزم به پای تو، دلیلش را نپرس چند جا، پای مرا با کینه جا انداختند   جای موهای سرم می سوخت اما شامیان سنگ و آتش بر سرم جای دوا انداختند   بر غرور عمه ام برخورد وقتی دشمنان با تکبر پیش ما ظرف غذا انداختند   خسته ام، سردرد دارم، پیکرم درهم شده بس که من را از بلندی، بی هوا انداختند   گفته بودم چادرم نه... زیورم را می دهم از لج من چادرم را زیر پا انداختند   من بدون روسری خیلی خجالت می کشم تو خبر داری چه شد؟! آن را کجا انداختند؟!   چشم بر من بسته ای، دیگر نمی خواهی مرا؟!  آخرش دیدی که از چشمت مرا انداختند؟!   من شفا دیگر نمی خواهم، مرا هم می بری؟! حال که دردانه ات را از بها انداختند eitaa.com/abdorroghaye
آمدی با سر آمدی... چه کنم؟! بین تشت زر آمدی چه کنم؟!   هر دو دستم شکسته اما تو با دو چشم تر آمدی؟! چه کنم؟!   بس که دیروز خیزران خوردی با لب پر پر آمدی، چه کنم؟!   از جراحات حنجرت پیداست از نوک نی در آمدی... چه کنم؟!   چشم من تار و بسته شد، حالا... ... دیدن دختر آمدی؟! چه کنم؟!   گیسویم درهم است... می بخشی؟ سرزده آخر آمدی چه کنم؟!    بگذریم از خودت بگو بابا از خودت، از غروب عاشورا     تیر و شمشیر از این و آن خوردی از زمین و از آسمان خوردی   آیه خواندی برایشان اما سنگ از قوم بد دهان خوردی   خاطرم مانده عصر عاشورا نیزه ای را که از سنان خوردی   دم مغرب به ما جسارت شد بر زمین لحظه ی اذان خوردی   چقدر ضربه، بی امان خوردم چقدر ضربه، بی امان خوردی   دشمنت تا مرا بلندم کرد زیر خنجر تکان تکان خوردی   بگذریم از خودت نمی گویی حال من را چرا نمی جویی؟!     له شدم مثل یاسِ پژمرده صورتم شد کبود و خون مرده   مثل مادربزرگ خود زهرا بازویم را غلاف آزرده   این زبانم ز بس که می گیرد آبروی مرا پدر برده   دختری از خرابه رد می شد گفت با خنده: این لگد خورده   به لباسم چقدر خندیدند به غرورم چقدر برخورده   بی خیال ای پدر کسی اصلا دخترت را کنیز نشمرده   مثل سابق برات می ارزم؟! بغلم کن ببین چه می لرزم   شب وصلم عجب خجسته شده نافله خواندنم نشسته شده   دیدی آخر تو را بغل کردم با همین بازوی شکسته شده   خواهشی می کنم، به همراهت دخترت را ببر که خسته شده   بی هوا روی خاک می افتم بند بند تنم گسسته شده   باز لاله... دوباره پهلویم... بس که این زخم باز و بسته شده   دخترت خسته است از این مردم بس که تحقیر و سرشکسته شده   خسته ام بس که دردسر دارم من فقط حاجت سفر دارم eitaa.com/abdorroghaye
رقیق شد دل آلوده از گناهم باز کمی ز معجزه ی چای هیئتش این است   http://eitaa.com/abdorroghaye
ثواب شعر هدیه به روح کنیز حضرت رقیه، حاجیه خانم فاطمه طاهری به صد امید به این روضه ها گذر دارم چگونه دست ازین خانواده بر دارم در این بساط، تمنای چشم تر دارم به خیرِ دست رقیه فقط نظر دارم دلم گرفته برای مصیبتش یارب شکست مثل پرش، شأن و حرمتش یارب به این فقیر بجز فیض اشک و ناله نده خمار باده نگهدارم و پیاله نده مرا بجز به رقیه به کس حواله نده عنان کار مرا جز به این سه ساله نده خوشم که حلقه به گوش رقیه ساداتم فقیر خانه به دوش رقیه ساداتم همان رقیه که در کودکی مصیبت دید به دست، جای عروسک، غل اسارت دید سه آیه بود و هزار آیت از جراحت دید شبیه فاطمه، هر روز و شب مشقت دید قد خمیده و طفل سه ساله یعنی چه؟! به روی پیرهنش، باغ لاله یعنی چه؟! به پشت قافله با حال زار می افتاد شبیه فاطمه با چشم تار می افتاد چنان زدند که بی اختیار می افتاد بدون حرف، فقط یک کنار می افتاد صدای زجر، شب و روز اضطرابش داد شکسته بال شد و هر تکان عذابش داد سه سال داشت که غم های بی کران هم دید به چند جای تنش درد استخوان هم دید به کام خشک پدر، چوب خیزران هم دید ندیده بود سری بین طشت، آن هم دید سر بریده به دامان گرفت و هق هق کرد بغل گرفت پدر را رقیه و دق کرد شکست ضربه ی پا، پایه و اساسش را چو لاله کرد کتک روی مثل یاسش را دوا نکرد کسی درد ناشناسش را نشد عوض کند آخر کسی لباسش را چنان تمام وجودش کبود شد، آری ز شستنش زن غساله کرد خودداری https://eitaa.com/abdorroghaye
دلت سیاه شده؟ نور هل أتی کافی است ز خَلق رانده شدی؟ حجت خدا کافی است نیازِ بنده ی عاشق به مال و زیور نیست دلی که بر غم مولاست مبتلا کافی است که گفته وصل، دوای تمامِ درد من است هر آنچه یار بخواهد، همان مرا کافی است از آستانِ امامی که معدنِ خیر است برای نوکرِ درمانده یک دعا کافی است بیا به خاطر قلب امام، قول دهیم اگرچه دیر شد اما دگر خطا کافی است برای هرکه هوای دلش نفسگیر است... نفس کشیدنِ در مشهد الرضا کافی است حرم کجا و منِ روسیاه می دانم همین که سوختم از هجرِ کربلا کافی است دوید زینب و با گریه گفت با قاتل نزن عزیز مرا، شمر بی حیا کافی است همه کفن بخرند و همه کفن بشوند فقط برای حسین است بوریا کافی است؟! eitaa.com/abdorroghaye