eitaa logo
اشعار محمد جواد شیرازی
907 دنبال‌کننده
35 عکس
9 ویدیو
0 فایل
این کانال توسط ادمین اداره می شود. مشاهده بانک جامع اشعار در وبلاگ: http://Sabuo.blog.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
گرچه تنهاست عمو جان و سراپا خشمم عمه جان، هرچه بگویی تو به روی چشمم به شهیدان حرم، دلهره دارم نرسم دست من را تو گرفتی که به یارم نرسم؟! ای که عزت همه اش در نظر رحمت توست آن چه خیر است برایم به خدا حکمت توست خودت ای عمه ی سادات بگو تا چه کنم؟! بغض پنهان شده در بین گلو را چه کنم؟! عمویم روی تراب است، به خود می پیچد جگرش تشنه ی آب است، به خود می پیچد بنشینم ز تنش پیرهنش را بدرند رمق آخر مانده به تنش را ببرند گرگ ها دور تن محتضرش ریخته اند چند تایی ته گودال، سرش ریخته اند آه... عمامه ی جدش ز سرش افتاده شمر با خنجر کندش شده است آماده به پرستوی زمینگیر و اسیر اذن بده دست خود را کمی آرام بگیر اذن بده من نمردم که کسی سنگ به سویش بزند نانجیبی برسد، دست به مویش بزند منم عبدالله و مجنون اباعبدالله قتلگه پر شده از خون اباعبدالله حرمله، شمر، سنان، خولی و اخنس، همه را دور سازم، برهانم پسر فاطمه را دست خود را جلوی تیغ سپر می سازم سر خود را به فدای سر او می بازم عمه جان، تاب ندارم که بمانم دیگر می زنم مثل ابالفضل به قلب لشگر جد من، شیر اُحد، حیدر خیبر شکن است ذکر طوفانی من ذکر أنا ابن الحسن است رفتم و در دل گودال دلیری کردم بین روبه صفتان یک تنه شیری کردم تا که خنجر نخورد بر بدن ثارالله قطع شد دست من و ناله زدم وا اماه ایستادم به روی پنجه، روی پاهایم حرمله دوخت تنم را به تن مولایم نام بابا حسنم بین گلو... جان دادم چه یتیمانه روی پای عمو جان دادم آه عمه بنگر، روضه چه مبسوط شده خون من با پسر فاطمه مخلوط شده https://eitaa.com/abdorroghaye
نوشته به روی نگینم حسین شد از کودکی کل دینم حسین نمازم حسن شد، یقینم حسین تجلیِ خُلد برینم حسین   از آن کودکی عبد این درگهم من عبدالحسینم که عبداللهم   حسین است رازِ سرآغاز ما جز او نیست در دیده ی باز ما جنون، وقتِ رزم است اعجاز ما به سن نیست معیارِ پرواز ما   مگر یادتان رفته بابای من؟! بیایید سویم، أنا بنُ الحسن   بمانم چرا؟! عمه مانع نشو عمو شد فدا، عمه مانع نشو نکن پا به پا، عمه مانع نشو مرا کن رها، عمه مانع نشو   نمردم که رفته تنش زیر پا عموی مرا می زند بی حیا؟!   دلم سوخت تا دیدم ابروش را... پُر از خون و خاکی سر و روش را به دست کسی تاب گیسوش را سرِ نیزه ی بین پهلوش را...   چه سازم، که کمتر اذیت شود؟! عمویم ازین درد، راحت شود   نمردم که پاکوبِ مرکب شود دلیلِ غم عمه زینب شود تنش زیر پا نامرتب شود لباسش نماند، مُعذّب شود   بمیرم که تشنه شده، سوخته نگاهش به سمت حرم دوخته   اگر باورم انگِ تکفیر خورد سرم سنگ از کوفیان، سیر خورد اگر بازویم زخم شمشیر خورد به صحن دلم، تیزی تیر خورد   فدای دل مضطر عمه ام فدای دو چشم تر عمه ام   شدم ذبح راه ولا، تشنه کام سلامٌ علی اهلِ بیت الکرام رسیدم پدرجان حسن السلام بده بر منِ سوخته، التیام   یتیمت رسیده که نازش کنی در آغوش خود سرفرازش کنی https://eitaa.com/abdorroghaye
هستم از راه و چاه ها آگاه پیرو راه والِ مَن والاه بنده ای عاشقم، سخن کوتاه هست نامم همیشه عبدالله فخر دارم، کریم زاده شدم پاسبان حریم، زاده شدم شور پرواز، از ازل دارم کفن خویش در بغل دارم میل برچیدن هُبَل دارم ارث از فاتح جمل دارم عمه دستم مگیر، صف شکنم یازده ساله ام ولی حسنم بین لشگر عمو اسیر شده لب خشکش چنان کویر شده بهر قتلش کسی اجیر شده جان عمه ببین که دیر شده من چگونه فقط نظاره کنم؟! بگذار عمه فکر چاره کنم عمویم سنگ بر جبینش خورد بر زمین، چهره ی مبینش خورد آتشی بر دل حزینش خورد  ضربه بر چشم نازنینش خورد بنشینم که دست و پا بزند؟! تشنه لب، آب را صدا بزند؟! تا ته قتلگاه و گودالش می روند این قبیله دنبالش غرق خون است جسم بی حالش نکند تا کنند پامالش عرش حق روضه خوان و گریان شد شمر با خنجرش نمایان شد آه عمه دگر رهایم کن جان فدای عمو، صدایم کن نذری شاه کربلایم کن می روم عمه جان دعایم کن تا شوم من هم از سپاه حسین می روم تشنه، قتلگاه حسین عاشقی را من از پدر دارم همچنان فاطمه جگر دارم زرهی نیست؟! بال و پر دارم بازویی همچنان سپر دارم من نمردم به او لگد بزنند نیزه با کینه و حسد بزنند آه از روی عرش برخیزید نیزه داران از او بپرهیزید دست من را به پوست آویزید جسم و جان مرا فرو ریزید عمویم را به خاک و خون نکشید از تنش کهنه پیرهن نبرید https://eitaa.com/abdorroghaye
بساط هلهله در قتلگاه برپا شد به دور جسم عمویم چقدر غوغا شد به نیزه تکیه زد و بی سپاه و تنها شد در آن محاصره، مشغول ذکر و نجوا شد صدای ناله و آهش به گوش آمده بود سرش شکسته و خونم به جوش آمده بود دویدم از سوی عمه به سمت قربانگاه صدا زدم فأنا ابن الحسن به گریه و آه به اشتیاقِ شهادت، مسیر شد کوتاه چه خورد بر نظرم؟! لااله الا الله کسی عموی مرا داشت با حسد می زد حرامزاده به بال و پرش لگد می زد شدیم تشنه و بی حال از حرارت جنگ محاصره شده و عرصه بود تنگاتنگ زدند ضربه به پیشانی ام چنان با سنگ... که شد تمام رخم چون حسین خونین رنگ صدای یا حسنم تا رسید بر گوشش مرا کشید عمو در میان آغوشش به فکر رأس عمو بود خولی بی درد وضو گرفت در این راه، اشعث نامرد صدای قهقهه ی شمر را چه باید کرد؟! هر آنچه داد کشیدم نداشت دستاورد شدم سپر به امامی غریب، با سر و جان به ضربه ای پر من شد به پوست آویزان اگر بناست کسی بشکند سبویم را بگو به حرمله آورده ام گلویم را بگو مرا بزند، ول کند عمویم را خرید پیش پدر عِزّ و آبرویم را... همین سری که جدا از تنم شد و افتاد به خونِ ریخته ام خون یار قیمت داد رسید قاتل بی رحم و مست بعد از من به چکمه آمد و حرمت شکست بعد از من به روی سینه ی مولا نشست بعد از من گرفت گیسوی او را به دست بعد از من عزیز فاطمه را دید گشته بی حربه زد از قفا به گلویش دوازده ضربه https://eitaa.com/abdorroghaye
بسم رب النور، نور هر سخن هستم عبدالله و بابایم حسن چون امیرالمؤمنینم، بت شکن می کنم هر فتنه ای را ریشه کن اسوه ام قاسم شد و شیر جمل نزد ما مرگ است أحلی مِن عسل من حسینی هستم و پابست او یازده سال است مستم، مست او بوسه گاهم بوده عمری، دست او حال افتاده به مقتل، خسته او از میان دست عمه، بی قرار دست خود را می کشم بی اختیار هیچ کس جز من نماند از لشگرش تشنگی آتش زده بر حنجرش مانده جای زخم بر سرتاسرش می کشد روی زمین بال و پرش عده ای شمشیر در آورده اند شمر و خولی رو به مقتل کرده اند با عصا محراب ابرویش شکست نیزه ای در بین پهلویش شکست سنگ تیزی، روی نیکویش شکست دیدی آخر شأن گیسویش شکست با خدایش بود در راز و نیاز دست ناپاکی به مویش شد دراز جان به قربانش، فدایش می شوم مرهمی بر زخم هایش می شوم بین مقتل، سر جدایش می شوم با پرم جوشن برایش می شوم قتلگه، کوچه شد و من هم سپر ایستادم روی پنجه چون پدر تیغ، بی رحمانه دستم را برید تیر، با شدت گلویم را درید جز عمو چشمم دگر کس را ندید پیکرم را بین آغوشش کشید تا که لب تشنه صدا کردم، عمو تیری آمد دوخت جسمم را بر او بعد من، خیلی جسارت می شود بر عمو جانم اهانت می شود احتضار او سه ساعت می شود پیکرش بدجور غارت می شود نیست ذبحی مثل او در عالمین فاطمه گوید بُنیَّ یاحسین https://eitaa.com/abdorroghaye
دشمنانش همه درمانده و نیرنگ زدند به تلافی جمل، ضربه هماهنگ زدند دوره کردند، دویدند سویش با عجله دسته ای که همه جا، پای ولا لنگ زدند جای نُقل شب دامادی او، با دلِ پُر... نوه ی فاطمه را از همه سو سنگ زدند یوسف نجمه، نقابش به روی خاک افتاد گرگ ها بر بدن زخمی او چنگ زدند پهلویش بوی حسن داشت، بوی فاطمه داشت نیزه بر پهلوی او قومِ نظر تنگ زدند اسب ها جای حنا بر سر و بر صورت او تاختند آن قدر از خون، به رخش رنگ زدند نعل ها داغ که گشتند جگرسوز شدند با صدای ترکِ سینه اش آهنگ زدند جای یک جرعه فقط آب، هزاران ضربه... بر دهانی که شده تشنه ی از جنگ زدند نجمه ماند و دل خون... تا که پس از ساعاتی شعله بر چادر آن مادرِ دلتنگ زدند https://eitaa.com/abdorroghaye
با تمنا و اشتیاق زیاد روی پای عموی خود افتاد گریه ها کرد و در خیال حسین خاطرات حسن گذشت از یاد روح روحانی اش برای عروج از شب قبل، گشته بود آزاد مرگ را خوش تر از عسل می دید در رکاب حسین، فخرِ عباد قسمش داد آن قدر به حسن تا عمویش به او رضایت داد سوی میدانِ جنگ شد عازم سیزده ساله، حضرت قاسم * پرده ای زد به صورتش خورشید بر تنش تکه ای کفن پوشید حیدارانه چنان قدم می زد کربلا زیر پاش می لرزید فأنا ابنُ الحَسن رجز می خواند بی زره، مثل شیر می غرید همچو بابای خود به جنگ جمل با هزاران دلیر می جنگید نسخه ی ازرق و پسرهایش همه را با اشاره ای پیچید آن قدر کُشت از مفاخرشان حسن آمد به یاد و خاطرشان * تا که شد خسته از حرارتِ جنگ دشمنان حقیر، با نیرنگ... دور تا دور، دوره اش کردند می زدند از ستم به سویش سنگ نیزه ای آمد و شبیه بتول پهلویش را نمود خونین رنگ تنگ شد حلقه ی محاصره اش شد برای عموی خود دلتنگ تا که با ناله گفت: وا عمّاه نانجیبی به گیسویش زد چنگ عمو از خیمه با شتاب آمد با غضب دستِ قاتلش را زد * شد هیاهو به پا، چه غوغا شد گرد و خاکی عجیب برپا شد تازه داماد خیمه ی نجمه زیر مرکب، تنش معما شد سینه ی کوچکش ز بس پا خورد باز شد، مثل طور سینا شد سن و سالی نداشت، کودک بود قامتش، هم طراز سقا شد لفظ أحلی مِن العَسل، آخر روی پای حسین معنا شد پدرش مجتبی، صدایش کرد در حرم، نجمه، مادرش غش کرد https://eitaa.com/abdorroghaye
پای درس ولی فهیم شده مثل بابای خود کریم شده   سیزده ساله ی امام حسین چه کسی گفته که یتیم شده؟!   در رکاب عموی خود عباس از دلیران این حریم شده   حال، میل عسل به سر دارد کاسه ی طاقتش دو نیم شده   چه کند تا عمو اجازه دهد کار جنگیدنش وخیم شده   تا که او هم شود فدای حسین بوسه می زد به دست و پای حسین     وسط خیمه سخت حیران بود بر لبش آیه های قرآن بود   غبطه می خورد بر علی اکبر شوق جان دادنش فراوان بود   زانوی غم گرفت در بغلش چشم هایش عجیب گریان بود   یادش آمد وصیت پدرش آن سفارش که عهد و پیمان بود   گفت: این نامه را بده به عمو هر زمان که دلت پریشان بود   بس عمو بر حسن ارادت داشت نامه را خواند و روی دیده گذاشت     بستن صورتش سبب دارد چهره ای هاشمی نسب دارد   بیشتر بوسه زد به دست عمو بیشتر از همه ادب دارد   بند نعلین خود نبسته دوید در پریدن عجب طرب دارد   جملی نو دوباره راه انداخت فَأنا بن الحسن به لب دارد   ابن سعد از هراس می لرزد بس که در نعره اش غضب دارد   ازرق از هیبت نظرهایش به درک رفت با پسرهایش لشگری پست را خبر کردند حلقه را تنگ و تنگ تر کردند   تنگ چشمان لشکر کوفه عاقبت بر رخش نظر کردند   سنگ باران شد از چهار طرف ضربه ها بر تنش اثر کردند   در شلوغی و گرد و خاک نبرد اسب ها از تنش گذر کردند   داغی نعل های مرکب ها بدنش را چه شعله ور کردند   به روی خاک دست و پا میزد عمویش را فقط صدا می زد     باید ارباب با غمش چه کند؟! با بلاهای اعظمش چه کند؟!   بغلش کرد و مانده حیران با لب و دندان درهمش چه کند   کاکلش دست قاتلش جا ماند مانده با گیسوی کمش چه کند؟!   خس خس سینه اش بلند شده با نواهای مبهمش چه کند؟!   آه حالا چگونه خیمه رود؟! با تن نامنظمش چه کند؟   قدکشیده رساندنش سخت است تا به خیمه کشاندنش سخت است https://eitaa.com/abdorroghaye
سیزده ساله ی امامِ کریم شده آماده بلای عظیم   رفت و افتاد روی پای حسین بوسه می زد به دست های حسین   سوختند از غم و کباب شدند هر دو از گریه خیسِ آب شدند   گریه در حالت عطش کردند آن قدر گریه تا که غش کردند   گریه های عمو مکرر شد تشنه ی دیدنِ برادر شد   زیر لب روضه ی حسن را خواند قاسمش را به سینه اش چسباند   دست خطِ حسن به کار آمد ناگهان بر دلش قرار آمد   جلوی خیمه، جان تازه گرفت آخرش از عمو اجازه گرفت   اذن میدان گرفت و عازم شد نوبت نعره های قاسم شد   حال باید خودی نشان می داد دشت، را یک تنه تکان می داد   وقت برچیدنِ هبل شده بود فأنا بن الحسن... جمل شده بود   همه گفتند آمده حیدر پسر پورِ ارشدِ حیدر   هرکه افتاد سوی او گذرش ازرق و هر چهار تا پسرش...   همه بر روی خاک افتادند غرقِ در خون، هلاک افتادند    نعره می زد، علی مع الحق را کند از ریشه نسل ازرق را   وقت رزمش قمر، بلند شده مادرش نجمه سربلند شده   فخر دارد به خود عروس حرم که شده نذر اهل بیت کرم   طالب مرگ، بین لشگر کیست؟! دید دشمن، حریف قاسم نیست   حیله شد چاره، دوره اش کردند همه یک باره، دوره اش کردند   ابرویش بین جنگ، زخمی شد سرش از نقلِ سنگ، زخمی شد   ضربِ شمشیر نانجیبی، آه بر سرش خورد و گفت: یاعماه   از روی اسب، دور از حضرت بر زمین خورد با سر و صورت   تا صدا زد، سواری از خیمه مثل بازِ شکاری از خیمه...   آمد و اشک، از دو دیده فشاند قاتلش را به قعر دوزخ راند   رفت بالا صدای فریادش آمدند اشقیا به امدادش   بس که مرکب به رفت و آمد بود شد هوا ناگهان غبار آلود   بود دشت از غبار مالامال وسط دشت، نجمه رفت از حال   نوعروسِ حرم زمین افتاد بر روی خاک، با جبین افتاد   چه گذشت آن وسط؟! نمی دانم روضه را بازتر نمی خوانم   دشت در حالتِ سکونی بود همه جا رد نعلِ خونی بود   داشت قاسم به خاک می غلطید شانه های حسین می لرزید   در دهان تا زبان، تکان می خورد دنده هایش تکان تکان می خورد   آه... آخر به دوش مولایش بر زمین می کشید پاهایش   غرقِ خون، وصل یار، شیرین بود سرّ احلی مِن العسل این بود https://eitaa.com/abdorroghaye
ثواب شعر تقدیم به روح مطهر شهید مدافع حرم عبدالله اسکندری   آیه ی فضل عظیمم، غم عظمی شده ای تازه داماد حرم بودی و تنها شده ای مثل باباحسنت ذکر لبت فاطمه بود بر زمین خوردی و چون اُم ابیها شده ای جگر تشنه ات از سوز عطش گفت: حسن با لب تشنه ی خود جلوه ی بابا شده ای آسمان بدنت پر شده از شکل هلال چه سرت آمده اینگونه معما شده ای؟! دست و پا میزنی از دردِ دهانی که شکست سوختم بس که تو مشغول تقلا شده ای فأنا بن الحسنی که به رجز می خواندی کرد اثبات در این سن کم آقا شده ای تا که افتاد نقابت به سویت سنگ زدند علت بغض من و زینب کبری شده همه جا پر شده از رایحه ی عطر حسن بس که آمیخته با تربت صحرا شده ای جوشنی لحظه ی رفتن نشد اندازه ی تو چه سرت آمده هم قامت سقا شده ای؟! خوش ذوق حرمم، نور دلم، عمر عمو طعم شیرین تری از شهد عسل ها شده ای از همین خنده ی وقت سفرت فهمیدم پدرت آمده و مست تولا شده ای https://eitaa.com/abdorroghaye
دل شده مهمان أبناء الحسن جان ما قربان أبناء الحسن همچنان بابای خود پر برکت است بخشش دستان أبناء الحسن بر خدا نزدیک تر شد هر که شد سائل احسان أبناء الحسن نیست تنها در دل میدان حسین دارد او گردان أبناء الحسن بی زره در رزم رفتن بوده است میوه ی ایمان أبناء الحسن دست ها کوچک ولی دل ها بزرگ لشگری حیران أبناء الحسن بهر جنگیدن مهیا قاسم است کار ازرق زاده ها با قاسم است بعد اکبر از همه سبقت گرفت با چه زحمت از عمو نوبت گرفت تا بگیرد اذنِ میدان آنقدر بوسه از دستان آن حضرت گرفت مرتضی پشتش فقط جوشن نداشت کیست او که بی زره رخصت گرفت بست سربند پدر را بر سرش تا که جسم تشنه اش قوت گرفت آن قدر مولا برایش گریه کرد کربلا رنگ غم و غربت گرفت تیغ خود را چون حسن طوری کشید ابن سعد از دیدنش لکنت گرفت بود بین معرکه آن دلربا بر لبش ذکر أنا ابن المجتبی ساعتی طی شد، بلایش شد عظیم خون روان بود از تن إبن الکریم نجمه بین خیمه اش احساس کرد می وزد عطر حسن بین نسیم سنگ های تیز کاری کرد تا بی رمق شد حال و روزش شد وخیم آن که آمد موی قاسم را کشید شد به شمشیر عمو دستش دو نیم جام أحلی مِن عسل را سرکشید زیر پا... از آن چگونه بگذریم؟! نعل ها بی وقفه با هم رد شدند از روی جسم نحیفش، مستقیم امتحانی سخت را پس داد، وای بر رخش رد هلال افتاد، وای جسم قاسم بی رمق از جنگ بود مادرش در خیمه ها دلتنگ بود بی علی اکبر در این دنیا دگر زندگی کردن برایش ننگ بود خون چنان از زخم هایش می چکید پیکرش چون لاله، خونین رنگ بود در میان چهره ی إبن الحسن هم نشان از پا و هم از چنگ بود سینه ای که همچنان زهرا شکست حاصل یک جنگ تنگاتنگ بود هیچ جای سالمی در تن نداشت نقل دامادی او از سنگ بود بر روی دوش عمو او را ببین می کشد انگار پایش بر زمین https://eitaa.com/abdorroghaye