#ورود_کاروان_به_کربلا
حجاج رسیدند به دنبال حسین
مبهوط تماشا شده اند آل حسین
انگار دگرگون شده احوال حسین
خاکی شده بدجور پر و بال حسین
با اشک به سجده رفته بر درگه عشق
در کرب و بلا، وادی و منزلگه عشق
ره باز کنید آمده فخر دو سرا
باید که بنازد به خودش کرب و بلا
از راه رسیده است ناموس خدا
آن دختر شیرین سخن آل عبا
دردانه ی شاه آمده بر شانه ی ماه
لاحول و لا قوة الا بالله
در حال خوش کودکی اش رفته به خواب
شش ماهه ی ارباب در آغوش رباب
می چرخد عمو دور حرم مثل عقاب
هستند تمام مشک ها مملو آب
یک لحظه گلوی کوچکی تشنه نماند
در کل مسیر، کودکی تشنه نماند
رحمت به ابالفضل و به جود و کرمش
رحمت به نگاه نافذ و محترمش
آرامش زینب شده با هر قدمش
هستند حسینیان به زیر علمش
طفلان حرم که مست عطر یاس اند
آرام همه در کنف عباس اند
این قافله ی عشق پیمبر دارد
بوی نفس حضرت مادر دارد
در معرکه ها، شیر دلاور دارد
یک مرد به نام علی اکبر دارد
در هر نفسی بود رکاب زینب
باید به علی گفت نقاب زینب
حال همه را گفته ام اما زینب
روزش شده در کرب و بلا همچون شب
جانش ز غم و غصه رسیده بر لب
افتاد از آه و گریه کردن در تب
بر هر دو لب حسین، چشمش را دوخت
با روضه ی هاهُنا... دل زینب سوخت
می گفت حسینش، غم عظمی اینجاست
داغی که از آن سوخته طه اینجاست
آن ذبح که گفتند فَدَینا... اینجاست
ای خواهر من، جدایی ما اینجاست
پایان ندهد به اشتیاقِ من و تو
هرچند که اینجاست فراق من و تو
ای خواهر من، کشته ی امیال شوم
از تشنگی ام خسته و بی حال شوم
مذبوح و شهیدِ ته گودال شوم
زیر سم ده اسب لگدمال شوم
پیراهن خونی مرا غصب کنند
بالای سنان، رأس مرا نصب کنند
باید که جفا ببینی و صبر کنی
سرهای جدا ببینی و صبر کنی
یک کرب و بلا ببینی و صبر کنی
گودال مرا ببینی و صبر کنی
باید که بلا را بپذیری، بروی
باید که بدون من اسیری بروی
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
#مناجات_امام_حسین_علیه_السلام
فخر کنم بر همه، هست نگارم حسین
اول کارم حسین، آخر کارم حسین
دایره ی قلب من، وقف حسینیه شد
داده بهایی گران، بر دل زارم حسین
بر نسبم شاکرم، در همه دم بوده است
نوکری اش عزتِ ایل و تبارم حسین
کاش که بعد از حیات، حک بشود با ثبات
با خط خوش بر روی سنگ مزارم حسین
گرچه نمانده کسی، پیش من روسیاه
در همه ی زندگی بوده کنارم حسین
جان و جهانم شده، روح و روانم شده
ورد زبانم شده، صحبت یارم حسین
خسته شدم از فراق، مُردم ازین اشتیاق
بر غم کرب و بلا، کرده دچارم حسین
از کرم و مرحمت، داده اجازه به من
تا به روی تربتش سر بگذارم حسین
در ظلمات جهان، اشک عزایش شده
نور شفابخش بر دیده ی تارم حسین
زینب و دلشوره ها، زینب و کرب و بلا
گفت همین که رسید، دلهره دارم حسین
بوی جدایی و غم، می رسد از هر قدم
آه دو چشم ترت، برده قرارم حسین
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
#ورود_کاروان_به_کربلا
چه شد که ریخت دلم بی هوا، نمی دانم
چقدر دلهره دارم، چرا پریشانم
من از شلوغی این نخل ها هراسانم
حسین گریه نکن جان من، نسوزانم
چه بوی سیب عجیبی گرفته این صحرا
چقدر نام حزینی است نام کرب و بلا
بیا و مرهم غم های بی شمارم باش
قرار، رفته ز جان و دلم قرارم باش
همیشه روشنی چشم های تارم باش
شبیه فرصت این سال ها کنارم باش
به زیر سایه ی لطفت، خیال من تخت است
نبودنت به کنارم، تصورش سخت است
نبین که در دل این دشت اسیر خَناسیم
نبین که در به درِ خلقِ قدر نشناسیم
اگرچه آینه هستیم اگرچه حساسیم
هزار شکر که ما در پناه عباسیم
به سوی تشنه لبان با شتاب می آید
به هیبت پدرم بوتراب می آید
دلم خوش است به دیدار روی پیغمبر
بگو قدم بزند باز هم علی اکبر
صدای رحمت وحی است گریه ی اصغر
سکینه ات چقدر رفته است بر مادر
فدای روی رقیه که مثل خورشید است
گمان کنم کمی از اهل کوفه ترسیده است
چرا به چشم ترت خیره سوی گودالی؟!
اگر غلط نکنم فکر روز جنجالی
در آن زمان که لبت تشنه است و بی حالی
خدا کند که نبینم غریب و پامالی
خدا کند ته گودال زیر و رو نشوی
اسیر شمر و سنان درنده خو نشوی
نگاه کن همه مهمان قوم نامردیم
دروغ بود همه نامه ها و دلسردیم
اگر صلاح بدانی بیا که برگردیم
خودت ببین که عزیزم، کفن نیاوردیم
نصیب پیکرت اینجا حصیر خواهد شد
به دست حرمله، زینب اسیر خواهد شد
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
#مناجات_امام_حسین_علیه_السلام
سلام ماه محرم، سلام ماه حسین
سلام پرچم مشکیِ خیمه گاه حسین
هزار شکر نمردیم و فرصتی داریم
برای عرض ارادت به پیشگاه حسین
تمام عزت عالم میان روضه ی اوست
چه عزتی است که هستیم در پناه حسین
نوشته فاطمه نام تمامی ما را
به لطف آمدنِ روضه، در سپاه حسین
تمام سال اگر رفته ام به بیراهه
شدم به برکت این ماه، سر به راه حسین
جواز نوکری ام برترین مدال من است
جواز نوکری ام داده یک نگاه حسین
شبیه کل رسل اذن گریه داده به من
چه منتی است بر این عبد روسیاه حسین
شفاست تربت پاک و مقدس قبرش
رواست ذکر دعا تحت بارگاه حسین
دوباره بوی لباسی که غرق در خون است
رسانده است دلم را به قتلگاه حسین
چنان زدند به نیزه به پهلوی حضرت
رسید از ته مقتل صدای آه حسین
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
#ورود_کاروان_به_کربلا
ره گشایید، کاروان آمد
کاروان حسین جان آمد
دور مولا چه خوب اصحابی است
نزد خورشید، بَه چه مهتابی است
کودکان حرم که چون یاسند
همه آسوده نزد عباسند
نور وجهش به عرش می تابد
روی دوشش رقیه می خوابد
شیر زن های مذهب آمده اند
ام کلثوم و زینب آمده اند
عون و قاسم حجاب محملشان
علی اکبر رکاب محملشان
چشم یک خیمه بر دهان علی است
عشق این کاروان، اذان علی است
شیرخوار رباب در خواب است
مشک های حرم پر از آب است
گفت آقا چه نام این صحراست؟
یک نفر گفت دشت کرب و بلاست
هاهُنا... بر لب حسین آمد
روضه ها بر لب حسین آمد
شد سرازیر اشک چشمانش
زینب از غم دلش گرفت آتش
دلهره در دلش فراوان شد
بیشتر از حسین، گریان شد
گفت: حس می کنم غریبی را
بوی خون، بین عطر سیبی را
نکند وعده ی نبی اینجاست
نکند تل زینبی اینجاست
سنگ ها بر زمین چه بسیارند
نخل ها را ببین چه بسیارند
این غم در گلو چه خواهد شد؟
جان زینب بگو چه خواهد شد؟
دست من نیست می روم از حال
نرو دیگر میان این گودال
چه کنم تا سرت جدا نشود؟
چه کنم پیکرت رها نشود؟
من نمردم به تو لگد بزنند
به پدر، حرف های بد بزنند
تک و تنها اگر بمانم چه؟!
بین اعدا اگر بمانم چه؟!
نکند که اسیر خواهم شد؟!
با که من هم مسیر خواهم شد؟!
هر چه باشد قضا و تقدیرم
نیست فرقی، که بی تو می میرم
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
در سه سالش هزار و یک غم دید
غم به قدر تمام عالم دید
قامتش را شکسته و خم دید
تازه درد فراق را هم دید
مثل زهرا نحیف و لاغر شد
غنچه ای بود و زود پرپر شد
روی زخم کسی نمک نزنید
ضربه بر بال شاپرک نزنید
به زمین خورده را کتک نزنید
با لگد بچه را محک نزنید
استخوان های بچه باریک است
عالمِ بی رقیه، تاریک است
صورتی زرد داشتی یا نه؟!
عرق سرد داشتی یا نه؟!
استخوان درد داشتی یا نه؟!
درد صد مرد داشتی یا نه؟!
درد پهلو و سینه بد دردی است
زدن بچه اوج نامردی است
شب و روزش به درد، سر می شد
بی صدا دست بر کمر می شد
تا که ذکر لبش پدر می شود
حال و روزش خراب تر می شد
تا که آخر سر پدر را دید
از سر او سؤال ها بپرسید
چه کسی این چنین یتیمم کرد؟!
کنج ویرانه ای مقیمم کرد
در غم حنجرت سهیمم کرد
داغدار غمی عظیمم کرد
پیش رأس پدر به خاک افتاد
گفت زینب: رقیه جان، جان داد
زن غساله چشم خود را بست
نزد اصلا به پیکر او دست
گفت: این تن چو سیبِ لک خورده است
زده او را مگر که مردی مست؟!
ازچه این بچه زیر و رو شده است؟!
خواهرش گفت: بی عمو شده است
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
چنان شمعی چکیده بر زمینم، رو به سوسویم
پدر چشمم نمی بیند، تو را با دست می جویم
چرا موی مرا دیگر نمی بوسی، نمی بافی؟!
یقین دارم دلت خون است از اوضاع گیسویم
لبت بوسیدم و بر کام خود با مشت کوبیدم
خودم زخم لبانت را به اشک چشم می شویم
تکان خوردن برای شیشه ی عمرم ضرر دارد
مضاعف می شود با هر تکانی درد پهلویم
غذایم ترک شد اما نمازم را نکردم ترک
به هر داغی شبیه عمه ام زینب ثناگویم
برای من علی اکبر النگویی خرید اما
به دست دختری در کوچه ها دیدم النگویم
زمین خوردن شده تکرار دشوار شب و روزم
نمانده قوتی دیگر میان هر دو زانویم
لباسم از تنم مانند زهرا در نمی آید
خبر داری مرا بیچاره کرده درد بازویم؟
یقین دارم زن غساله هم غسلم نخواهد داد
خجالت می کشم خیلی ازین وضع سر و رویم
در آغوشت بگیرم تا از این ویرانه پر گیرم
ندارم حاجت مرهم، فقط وصل است دارویم
عجب حسن ختامی شد سه سالم را نصیب امشب
نگاهت می کنم تا جان دهم با چشم کم سویم
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
چهل منزل کتک خوردم، نبودی
به زیر دست و پا مُردم، نبودی
منی که غنچه بودم، تشنه ماندم
توانم رفت و پژمردم، نبودی
چرا وقتی که بد ترسیده بودم
چرا نام تو را بردم، نبودی؟!
شب تاریک، در بین بیابان
من از محمل زمین خوردم نبودی
نپرس از پهلویم، تقصیر زجر است
به ضرب چکمه آزردم، نبودی
چرا ساکت، چرا اینگونه سردی؟!
مگر با دختر خود، قهر کردی؟!
سه ساله بودم و قدم کمان شد
تسلای غمم، زخم زبان شد
نبودی جان بگیرم در کنارت
رقیه از یتیمی نیمه جان شد
حجابم را نشد محکم بگیرم
دو دستم بسته بین ریسمان شد
چه دستان بزرگی دارد این شمر
تمام صورتم زهرا نشان شد
حواسم بود روی نیزه بودی
سرت بالاسر من سایه بان شد
سرت را می گذارم روی شانه
که گویم حرف های دخترانه
اگرچه درد دارم قدر کافی
نمی خوابم که مویم را ببافی
نپرس از وضع موهایم که دیگر
ندارد حاجتی بر موشکافی
پر پروانه وارم را شکستند
ندارم استطاعت بر طوافی
شدم خسته ازین سربار بودن
خودم حس می کنم هستم اضافی
مرا با خود ببر، با من بگو که
دگر از این مصیبت ها معافی
بیا امشب به قول خود عمل کن
مرا در لحظه ی آخر بغل کن
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
دائم چهل منزل بلا بر ما رسیده
خواندم نمازم را نشسته، قد خمیده
جای نوازش کردنِ دستان بابا
شعله، میان گیسویم شانه کشیده
****
هجران دلبر، قد کمانی ساخت من را
از ناقه، ضعف و تشنگی انداخت من را
طوری کتک خوردم دو چشمم تار گشته
حق داشت عمه، لحظه ای نشناخت من را
****
درد کف پا، خسته ام کرده حسابی
دارم میان پهلویم دردِ حسابی
گفتم نکش اینگونه از سر چادرم را
دادِ مرا دشمن در آورده حسابی
****
آخر چرا رحمی به چشمِ تر نداری؟!
پایم شکسته، از چه رو باور نداری؟!
من دخترم، خیلی پر و بالم نحیف است
نامرد... اصلا تو خودت دختر نداری؟
****
با که بگویم این همه داغ گران را
با که بگویم حرفِ مرد بد دهان را
بر ما اهانت شد میان کوچه هایش
ویران کند حق خانه های عَسقلان را
****
خیلی بدم می آید از اشرار، خیلی
از ازدحامِ شامی و انظار، خیلی
دروازه ی ساعات، ساعاتِ بدی بود
سختی کشیدم بر سر بازار، خیلی
****
از چه بگویم،! از ستم یا ناسزا یا...
از سنگ و خاکستر ز بام خانه آیا؟
غصه شده در سینه ام با که بگویم
حرف از کنیزی می زنند این جا خدایا
****
طاقت ندارم بیش از این بابا کجایی؟!
من چشم بگذارم به آغوشم بیایی؟!
بار سفر بستم بیا آماده ام من
پایان بده بر این چهل منزل جدایی
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
قرآن چه باشد؟ اول و آخر رقیه
اسلام احمد چیست؟ سرتاسر رقیه
سیر و سلوکش رفته بر حیدر رقیه
معراج ما باشد توسل بر رقیه
یک دم نشد با رب گسسته اتصالش
زهراست پیدا و نمایان از خصالش
با آیه آیه جلوه های هر سه سالش
تطبیق شد بر سوره ی کوثر رقیه
نامش معطر می کند صحن دهان را
درس ولایت می دهد سینه زنان را
رد می کند هر منزل از هفت آسمان را
بر شانه ی عباسِ آب آور، رقیه
بر داغ او اهلِ مناسک گریه کردند
ذاتِ الهی با ملائک گریه کردند
آل عبا بر او یکایک گریه کردند
مرثیه خوان تا گفت بر منبر رقیه
یاسِ سه ساله، رنگ و بوی لاله دارد
هر کس که رویش دید، آه و ناله دارد
خیلی سوال از عمه اش، غساله دارد
رنگین کمان پیداست ازچه در رقیه؟!
با این همه زخمی که مانده در وجودش
با این همه دردسرش، وقتِ سجودش
با این پرِ زخمی و با روی کبودش
شد وارثِ ارثیه ی مادر رقیه
آن قدر، سنگِ شامیان بر ابرویش خورد
آن قدر، بر روی زمین با زانویش خورد
آن قدر محکم، ضربِ پا بر پهلویش خورد
مثل گلی در شعله شد پر پر رقیه
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
منم و خجلت بسیار، حلالم فرما
در شبِ آخر دیدار حلالم فرما
اولین بار شده آمدی و پا نشدم
حال و روزم شده دشوار، حلالم فرما
بوسه بر گونه ی من؟! آه... فراموشش کن
صورتم خورده به دیوار، حلالم فرما
از سپیدی رخم نیست خبر، رنگِ کبود...
بر رخم گشته پدیدار، حلالم فرما
چادرم سوخت پدر، صورت خود را بگذار...
روی این دامنِ گلدار، حلالم فرما
نه مرا موی بلند و نه تو را پنجه ی ناز
بگذر از موی من اینبار، حلالم فرما
سنگ خوردم سرِ بازار که سنگت نزنند
سنگ خوردی سرِ بازار؟! حلالم فرما
خار، در پای من و نیزه نصیب تو شده
وارثِ روضه ی مسمار، حلالم فرما
دست من بسته شد و چوب به دندانت خورد...
وسط مجلس اغیار، حلالم فرما
بر لبم آمده با ناله ی بابا بابا...
نفس آخرم انگار، حلالم فرما
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
به غارت برده دشمن دودمانم، دیده ای یا نه؟!
غروب عمر را در آسمانم دیده ای یا نه؟!
همان دُ دختر شیرین زبا بان تُ تو هستم
گرفته آبرویم را زبانم دیده ای یا نه؟!
پدر موی سرم شانه زدن دیگر نمی خواهد
شرر را در میان گیسوانم دیده ای یا نه؟!
شدم سرگرمی خندیدن طفلان این کوچه
دلیل خنده های این و آنم، دیده ای یا نه؟!
هر آن که رد شد از ویرانه با حیرت نشانم داد
ورم کرده سر و چشم و دهانم دیده ای یا نه؟!
دوتایی سنگ ها خوردیم، بابا من تو را دیدم
تو هم من را، بگو تا که بدانم دیده ای یا نه؟!
بیا تا زجر خوابیده بگیرم بین آغوشت
به لب آمد ز هجران تو جانم، دیده ای یا نه؟!
اگر من را پذیرفتی، شهادت را نصیبم کن
صلاحم را به ترکِ آشیانم دیده ای یا نه؟!
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
شعله ها بر چهره ام با خنده جا انداختند
دخترت را کعب نی ها از صدا انداختند
بر نمی خیزم به پای تو، دلیلش را نپرس
چند جا، پای مرا با کینه جا انداختند
جای موهای سرم می سوخت اما شامیان
سنگ و آتش بر سرم جای دوا انداختند
بر غرور عمه ام برخورد وقتی دشمنان
با تکبر پیش ما ظرف غذا انداختند
خسته ام، سردرد دارم، پیکرم درهم شده
بس که من را از بلندی، بی هوا انداختند
گفته بودم چادرم نه... زیورم را می دهم
از لج من چادرم را زیر پا انداختند
من بدون روسری خیلی خجالت می کشم
تو خبر داری چه شد؟! آن را کجا انداختند؟!
چشم بر من بسته ای، دیگر نمی خواهی مرا؟!
آخرش دیدی که از چشمت مرا انداختند؟!
من شفا دیگر نمی خواهم، مرا هم می بری؟!
حال که دردانه ات را از بها انداختند
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
آمدی با سر آمدی... چه کنم؟!
بین تشت زر آمدی چه کنم؟!
هر دو دستم شکسته اما تو
با دو چشم تر آمدی؟! چه کنم؟!
بس که دیروز خیزران خوردی
با لب پر پر آمدی، چه کنم؟!
از جراحات حنجرت پیداست
از نوک نی در آمدی... چه کنم؟!
چشم من تار و بسته شد، حالا...
... دیدن دختر آمدی؟! چه کنم؟!
گیسویم درهم است... می بخشی؟
سرزده آخر آمدی چه کنم؟!
بگذریم از خودت بگو بابا
از خودت، از غروب عاشورا
تیر و شمشیر از این و آن خوردی
از زمین و از آسمان خوردی
آیه خواندی برایشان اما
سنگ از قوم بد دهان خوردی
خاطرم مانده عصر عاشورا
نیزه ای را که از سنان خوردی
دم مغرب به ما جسارت شد
بر زمین لحظه ی اذان خوردی
چقدر ضربه، بی امان خوردم
چقدر ضربه، بی امان خوردی
دشمنت تا مرا بلندم کرد
زیر خنجر تکان تکان خوردی
بگذریم از خودت نمی گویی
حال من را چرا نمی جویی؟!
له شدم مثل یاسِ پژمرده
صورتم شد کبود و خون مرده
مثل مادربزرگ خود زهرا
بازویم را غلاف آزرده
این زبانم ز بس که می گیرد
آبروی مرا پدر برده
دختری از خرابه رد می شد
گفت با خنده: این لگد خورده
به لباسم چقدر خندیدند
به غرورم چقدر برخورده
بی خیال ای پدر کسی اصلا
دخترت را کنیز نشمرده
مثل سابق برات می ارزم؟!
بغلم کن ببین چه می لرزم
شب وصلم عجب خجسته شده
نافله خواندنم نشسته شده
دیدی آخر تو را بغل کردم
با همین بازوی شکسته شده
خواهشی می کنم، به همراهت
دخترت را ببر که خسته شده
بی هوا روی خاک می افتم
بند بند تنم گسسته شده
باز لاله... دوباره پهلویم...
بس که این زخم باز و بسته شده
دخترت خسته است از این مردم
بس که تحقیر و سرشکسته شده
خسته ام بس که دردسر دارم
من فقط حاجت سفر دارم
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
رقیق شد دل آلوده از گناهم باز
کمی ز معجزه ی چای هیئتش این است
#محمد_جواد_شیرازی
http://eitaa.com/abdorroghaye
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
ثواب شعر هدیه به روح کنیز حضرت رقیه، حاجیه خانم فاطمه طاهری
به صد امید به این روضه ها گذر دارم
چگونه دست ازین خانواده بر دارم
در این بساط، تمنای چشم تر دارم
به خیرِ دست رقیه فقط نظر دارم
دلم گرفته برای مصیبتش یارب
شکست مثل پرش، شأن و حرمتش یارب
به این فقیر بجز فیض اشک و ناله نده
خمار باده نگهدارم و پیاله نده
مرا بجز به رقیه به کس حواله نده
عنان کار مرا جز به این سه ساله نده
خوشم که حلقه به گوش رقیه ساداتم
فقیر خانه به دوش رقیه ساداتم
همان رقیه که در کودکی مصیبت دید
به دست، جای عروسک، غل اسارت دید
سه آیه بود و هزار آیت از جراحت دید
شبیه فاطمه، هر روز و شب مشقت دید
قد خمیده و طفل سه ساله یعنی چه؟!
به روی پیرهنش، باغ لاله یعنی چه؟!
به پشت قافله با حال زار می افتاد
شبیه فاطمه با چشم تار می افتاد
چنان زدند که بی اختیار می افتاد
بدون حرف، فقط یک کنار می افتاد
صدای زجر، شب و روز اضطرابش داد
شکسته بال شد و هر تکان عذابش داد
سه سال داشت که غم های بی کران هم دید
به چند جای تنش درد استخوان هم دید
به کام خشک پدر، چوب خیزران هم دید
ندیده بود سری بین طشت، آن هم دید
سر بریده به دامان گرفت و هق هق کرد
بغل گرفت پدر را رقیه و دق کرد
شکست ضربه ی پا، پایه و اساسش را
چو لاله کرد کتک روی مثل یاسش را
دوا نکرد کسی درد ناشناسش را
نشد عوض کند آخر کسی لباسش را
چنان تمام وجودش کبود شد، آری
ز شستنش زن غساله کرد خودداری
#محمد_جواد_شیرازی
https://eitaa.com/abdorroghaye
#امام_زمان_عج_محرم_و_صفر
دلت سیاه شده؟ نور هل أتی کافی است
ز خَلق رانده شدی؟ حجت خدا کافی است
نیازِ بنده ی عاشق به مال و زیور نیست
دلی که بر غم مولاست مبتلا کافی است
که گفته وصل، دوای تمامِ درد من است
هر آنچه یار بخواهد، همان مرا کافی است
از آستانِ امامی که معدنِ خیر است
برای نوکرِ درمانده یک دعا کافی است
بیا به خاطر قلب امام، قول دهیم
اگرچه دیر شد اما دگر خطا کافی است
برای هرکه هوای دلش نفسگیر است...
نفس کشیدنِ در مشهد الرضا کافی است
حرم کجا و منِ روسیاه می دانم
همین که سوختم از هجرِ کربلا کافی است
دوید زینب و با گریه گفت با قاتل
نزن عزیز مرا، شمر بی حیا کافی است
همه کفن بخرند و همه کفن بشوند
فقط برای حسین است بوریا کافی است؟!
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
#طفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیهم
این وادی غمبار دلم را زده آتش
چشم ترت ای یار دلم را زده آتش
یک وقت نوک نیزه نگیرد به لباست
عمری غم مسمار دلم را زده آتش
*
بنشینم و حیران بشوی، من که نمردم
خیره سوی میدان بشوی، من که نمردم
تا زنده در این معرکه هستم نگذارم
یک لحظه پریشان بشوی، من که نمردم
*
تو رحمت موصوله ای و خیر کثیری
باید چه کنم نذر مرا هم بپذیری؟!
طفلان مرا اذن بده اوج بگیرند
بگذار نبینند مرا وقت اسیری
*
هستند مریدان ابالفضل و زبانزد
شیران دلیر علوی، عون و محمد
آن قدر که لب تشنه ی میدان نبردند
اوصاف دلیری پدر، خاطرم آمد
*
با اینکه دلم تاب ندارد، نگرانم
باید بروم خیمه و در خیمه بمانم
صدبار بمیرم که تو شرمنده نباشی
من دیدنِ شرمندگی ات را نتوانم
*
در خیمه به هر ثانیه، بسیار دلم ریخت
هر بار صدا آمد و هربار دلم ریخت
با ذکر خدا شد دلم آرام دوباره
بدجور ولی عاقبتِ کار دلم ریخت
*
هرقدر کشیدند ز دل ناله ی اُماه
از خیمه نرفتم قدمی هم سوی شان راه
هی پا شدم از جا بروم باز نشستم
در خیمه کشیدم ز جگر آه فقط آه
*
صد شکر که جان هستی و هستی به کنارم
در دل ضربان هستی و هستی به کنارم
کس جرأت آزار مرا هیچ ندارد
تا کهف امان هستی و هستی به کنارم
*
خیلی نگرانم برسد کار به گودال
یک وقت برادر نشوی تشنه و بی حال
ترسم همه این است که با گریه ببینم
جسمت شده در زیر سم اسب لگدمال
#محمد_جواد_شیرازی
https://eitaa.com/abdorroghaye
#طفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیهم
بر امیر غریب این لشگر
سخت شد کار، بی علی اکبر
قامتش را غمش مورب کرد
روزگار حسین را شب کرد
بر روی خاکِ بادیه، خسته
اشک می ریخت زار و پیوسته
غیرت خواهرش به جوش آمد
زینب از خیمه با خروش آمد
گفت: باید که روبراه شوی
من نمردم که بی پناه شوی
صبر کن تا کفن به تن بکنم
رزم و پیکار چون حسن بکنم
اشک تو قاتلم شده، بس کن
عقده ای بر دلم شده بس کن
نذر عشق است، نذر خواهر تو
پسرانم فدای اکبر تو
از دلیریِ این دو رزمنده
دشمنت می شود سرافکنده
روی اشکت عجیب حساسند
این دو شاگردهای عباسند
اشک از دیده، شاه افشاند و
اذن میدان نداد بر آن دو
قسمش داد زینب کبری
به علی و به عصمت زهرا
گریه می کرد گریه با اصرار
تا که بُرد از دل حسین قرار
عاقبت از حسین اجازه گرفت
رفت در خیمه، جان تازه گرفت
تا نبیند حسین را محزون
دیگر از خیمه اش نشد بیرون
دل ز عون و محمدش کنده
که نباشد حسین شرمنده
ناگهان هر دو نعره سر دادند
اهل کوفه به لرزه افتادند
بچه های عقیله آمده اند
شیرهای قبیله آمده اند
لشگرِ در فرار، بسیارند
نوه های علی چه کرارند
رزم کردند و حیدری کردند
کربلا را چه محشری کردند
کار دشمن مصیبت و غم بود
ضربه هاشان مکمل هم بود
زیر خورشید، غرق تب گشتند
خسته از جنگ و تشنه لب گشتند
دوره کردند این دو را آخر
ریخت بر خاک، باده ی کوثر
خورد ناگه، در اوج غربتشان
سنگ از هر طرف به صورتشان
بعد باران سنگ و نیزه و تیر
زخم شان می زدند با شمشیر
نیزه خوردند و یاد مسمارند
بس که غیرت به فاطمه دارند
عشق را بر جهان، نشان دادند
پای دایی حسین، جان دادند
خوب شد هر دو روسپید شدند
خوب شد هر دوتا شهید شدند
غرقِ در خون، غروب عاشورا...
خوب شد پر زدند سوی خدا
چشم هاشان ندید آن شب را
بین زنجیر، دست زینب را
#محمد_جواد_شیرازی
eitaa.com/abdorroghaye
#طفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیهم
بغض نفس گیری گلویم را فشرده
تنها شدی ای یار، زینب که نمرده
طفلان من هستند مولا سرسپرده
تا بی کسی ات آبرویم را نبرده...
بگذار تا میدان روند این دو، برادر
قربانی راهت شوند این دو، برادر
خواهر نباشم من اگر درمانده باشی
طفلان من باشند، أشهد خوانده باشی؟!
یادم نمی آید مرا گریانده باشی
یا وقت حاجت، خواهرت را رانده باشی
جان سه ساله دخترت بر غم رضایم
نامردم از خیمه اگر بیرون بیایم
بعد از علی اکبر دو چشمی تار دارند
میل پریدن از قفس بسیار دارند
در سینه حب حیدر کرار دارند
یک عمر، شِکوه از نوک مسمار دارند
شمشیرِ خود را دیده ای مایل گرفتند؟
تعلیم از رزم ابوفاضل گرفتند
هستی امیر و والهِ نعمَ الامیرند
از جان خود این دو کبوتر سیرِ سیرند
بر چادرم حساس و بر مویم اسیرند
بگذار با هم بین این صحرا بمیرند
بگذار تا ناموس، بی معجر نبینند
رخت اسیریِ مرا بهتر نبینند
بر سجده افتادم زمین، مریم زمین خورد
از غصه ام پیغمبر خاتم زمین خورد
تسبیح من پاره شد و عونم زمین خورد
در خیمه حس کردم محمد هم زمین خورد
گرچه زمان جنگشان بیرون نبودم
در خیمه بوی خونشان را حس نمودم
#محمد_جواد_شیرازی
https://eitaa.com/abdorroghaye
#طفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیهم
زینبم، عاشق دیرینه و سرگردانت
جان خواهر به فدای دل بی سامانت
آه ای خون خدا، شاه رشید علوی
من نمردم که در این معرکه بی یار شوی
بگذارم برَوی جام بلا نوش کنی؟!
نکند زینب خود را تو فراموش کنی!
یاد تو بوده ام و ذکر تو شد هر نفسم
جان زینب شده روزی به کنارت نرسم؟
چهره ات قبله گه راز و نیازم بوده
دیدن روی تو آغاز نمازم بوده
خاطرت مانده کنارت چه سکوتی کردم؟
سر عقدم به خدا شرط و شروطی کردم
تو فقط اذن بده، از تو فقط دل بردن
پیشکش کردنشان... عون و محمد با من
چه کنم تا بگذاری که به میدان بروند؟
بگذار این دو علی زاده شهیدت بشوند
نگذار این که پناهنده به قرآن بشوم
بروم در حرم و موی پریشان بشوم
قدشان را منگر، غیرت شان حیدری است
رسم جنگیدن شان، رسم علی اکبری است
لحظه ی جنگ کمی واهمه هم نشناسند
هر دو شاگرد علمدار حرم، عباسند
مادری اند و دوتایی به دو دایی رفتند
هم به تو، هم به حسن، هر دو خدایی رفتند
مثل خون در رگ عباس به خود می جوشم
می روم خیمه، تنِ هر دو زره می پوشم
خواهرت را به دل محترم خویش ببخش
کمیِ وسع مرا بر کرم خویش ببخش
این دو پروانه که بر شمع تقرب دارند
بر نخ چادر من هر دو تعصب دارند
بهتر این است دوتایی به شهادت برسند
بهتر این است همین جا به سعادت برسند
نگذار این دو اسیری مرا درک کنند
وسط سلسله، پیری مرا درک کنند
نگذار این دو بمانند، عزادار شوند
شرمسار از رخ من، راهی بازار شوند
نگذار این دو به آن بزم حرامی برسند
یا به چشم بد و ویرانه ی شامی برسند
جان ناقابل شان نذر علی اصغر تو
سرشان رفت روی نیزه فدای سر تو
سنگ باران بشوند و به تو سنگی نخورد
به رخ فاطمی ات ضربه و چنگی نخورد
کاش بهر تن شان این همه زحمت نکشی
می نشینم وسط خیمه خجالت نکشی
#محمد_جواد_شیرازی
https://eitaa.com/abdorroghaye
#طفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیهم
زینب شده ام چون گوهری فاضله دارم
از سیرت زهرا و علی شاکله دارم
من دختر کرارترین مرد جهانم
شیران جگر دار در این قافله دارم
قربانی من را نپذیرفتی و حالا
خیلی سر این غصه ز دستت گله دارم
این دو بروند از حرمم مسئله ای نیست
من با غم تنها شدنت مسئله دارم
دایی شده ای تا که بیفتند به پایت
بگذار بیفتند به خون، حوصله دارم
نگذار بمانند و ببینند که در شام
بر دستِ ورم کرده ی خود سلسله دارم
بهتر که نباشند ببینند دو طفلم
تنها شدم و پای پر از آبله دارم
جان می دهم ای یار سر افکنده نباشی
در خیمه روم تا که تو شرمنده نباشی
من با خبرم از جگرِ عُون و محمد
بنشین و نظر کن هنر عون و محمد
جز فکر تو یک لحظه میان سرشان نیست
عشق است فقط در نظر عون و محمد
سردار حریم دل خواهر به سلامت
نذرِ سرت ای عشق، سرِ عون و محمد
حاشا که بگیرد به پرت تیزی سنگی
تا هست به تن بال و پر عون و محمد
داغ تو نبیند دل و صد بار ببیند
در خون بدن غوطه ور عون و محمد
آنقدر دلم سوخته از داغ جوانت
سهل است برایم خبر عون و محمد
این بار سپردم که ابالفضل بیاید
جای منِ دلخون به بر عون و محمد
هر قدر در این جا سرشان سنگ بریزند
در شام سر مادرشان سنگ بریزند
ای وای از آن دم که در انظار می افتند
در دام پُر از حیله ی اشرار می افتند
تشنه شده اند و همه جا تار شد اما
یادِ عطش قافله سالار می افتند
گفتند علی، ضربه به فرق سرشان خورد
با فرق شکسته، صد و ده بار می افتند
هر دانه ی تسبیح من افتاد، دلم ریخت
با دانه ی تسبیح من انگار می افتند
نیزه که میان بدن و سینه شان رفت
یاد دلِ سنگِ نوک مسمار می افتند
وقتی که چشیدند فشار سم مرکب
یک مرتبه یاد در و دیوار می افتند
آن قدر بهم ریخته شد پیکر این دو
بین گذر از دوش علمدار می افتند
من مهر برادر به جهانی نفروشم
رخصت بده من هم زره رزم بپوشم
#محمد_جواد_شیرازی
https://eitaa.com/abdorroghaye
#طفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیهم
سلام احترام مدام خودم
عزیز دلم، هم کلام خودم
نماز من و قبله گاه منی
رخ توست بیت الحرام خودم
علی نفسِ احمد، تو نفس منی
تمام وجودم، تمام خودم
دوتا دسته گل تربیت کرده ام
که هدیه دهم بر امام خودم
نمردم که تنها و بی کس شوی
مرا رد نکن التیام خودم
قسم می خورم بر نخ معجرم
قسم می خورم من به نام خودم
به زینب قسم با دلم بد نکن
کمِ خواهرت را بیا رد نکن
از آن کودکی بی قرارت شدم
شب و روز هر لحظه یارت شدم
مرا هیچ گاه از سرت وا مکن
گره خورده با روزگارت شدم
خودت شاهدی سالیانی حسین
به هر ماتمی غصه دارت شدم
پس از رفتن اکبرت، بی قرار
از این دیده ی اشکبارت شدم
جلوتر بیا بچه ها نشنوند
من آماده بهر اسارت شدم
الهی شهیدان راهت شوند
الهی نبینند غارت شدم
اجازه بده از برت می روم
دگر می نشینم میان حرم
شنیدم که راهی میدان شدند
دوتا شیرمردم رجز خوان شدند
شنیدم چنان حیدری کرده اند
که یل های دشمن گریزان شدند
به یاد رخ فاطمه بوده اند
اگر در دل جنگ گریان شدند
شنیدم که در اوج گرمای جنگ
دوتایی گرفتار و عطشان شدند
گرفتند از هر طرف دورشان
دو تا لاله ام سنگ باران شدند
شنیدم پر از زخم شد جسمشان
سپس طعمه ی نیزه داران شدند
به عون و محمد قسم یا حسین
ندارم غمی بر دل الا حسین
اگر داغ دیدم فدای سرت
شده قامتم خم فدای سرت
محمد سرش رفت بر نیزه ها
زمین خورد عونم فدای سرت
اگر زیر مرکب تن جفتشان
شده نامنظم فدای سرت
دوتا بچه ام نذر تو بوده اند
نکن فکر این غم فدای سرت
نبینم که از شرم گریان شوی
عزیزم دو عالم فدای سرت
اجازه بده تا زره تن کنم
وجود خودم هم فدای سرت
همه می روند و بمان در برم
بگو بار دیگر به من خواهرم
#محمد_جواد_شیرازی
https://eitaa.com/abdorroghaye
#امام_زمان_عج_محرم_و_صفر
امام عصر، فدای محرم جدت
فدای چشم ترت یاد ماتم جدت
دعای مرحمتت شد سبب که این گرما...
نشسته در دلم از داغ اعظم جدت
سیاه پوشی ما را قبول کن مولا
شریک کن دل ما را تو در غم جدت
چو رشته های عَلم این دل مرا بتکان
قسم به حرمت والای پرچم جدت
به لطف توست که در فتنه های قبلِ ظهور
نشد جدا شوم از راه محکم جدت
به حق چشم پر اشکت مرا نکن محروم
زمان گریه ز فیض دمادم جدت
برای عرض ارادت دل مرا برسان
به کربلا، به بهشت مسلّم جدت
به قتلگاه چنان بی قرار زینب بود
که ریخت روی زمین اشک نم نم جدت
تمام زندگی ام را دوباره درهم کرد
به خاک کرب و بلا، جسم درهم جدت
چه روضه ای است مصور، به چشم می بینی
به دست خویش، شب و روز، خاتم جدت
#محمد_جواد_شیرازی
https://eitaa.com/abdorroghaye
#طفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیهم
ما دو شیریم، دو دلیر حرم
سرسپرده به خاندان کرم
دو ابالفضلی و دو شهزاده
بر مصاف و نبرد آماده
نام ما بین مصحفِ مکتب
هست عون و محمد زینب
مادری بی نظیر مادر ماست
نه فقط مادر است، سرور ماست
هست برتر ز جنت الاعلی
دستبوسی زینب کبری
در رکاب و رکاب او هستیم
دور محمل حجاب او هستیم
او به ما عشق را نشان داده
درس ذکر حسین جان داده
گفته دیوانه ی حسین شوید
تا که آقای عالمین شوید
اشک چشم حسین قاتل ماست
داغ اکبر نشسته بر دل ماست
بی علی اکبرش شکسته شده
خیلی از روزگار خسته شده
تشنه هستیم و بی قرار ولی
جان به قربان داغ سخت علی
تشنگی مات شور و مستی ماست
نذر دایی حسین، هستی ماست
اذن میدان ماست طیّ طریق
نشد آسان میّسر این توفیق
مادر ما قسم به زهرا داد
تا به ما هم اجازه مولا داد
رفت در خیمه اش توسل کرد
به خدای علی توکل کرد
رفت تا آه حسرتی نکشد
تا حسینش خجالتی نکشد
بین میدان دلاوری کردیم
از چپ و راست حیدری کردیم
چهره ی دشمنان پریشان شد
لشگر ابن سعد حیران شد
کرد دایی ز رزم ما دیدن
یاد جنگیدنش کنار حسن
ساعتی رفت و بی رمق گشتیم
تشنه لب، خیس از عرق گشتیم
دور ما را محاصره کردند
همه در دست، سنگ آوردند
آنقدر سنگ بر سر ما خورد
تا تمام توان ما را برد
نیزه خون کرد پهلوی ما را
زنده کردیم یاد زهرا را
خون شد از کل جسم ما جاری
نیزه و تیغ و تیر بسیاری...
خورد از هر طرف به پیکر ما
تا که آمد حسین بر سر ما
خوب شد پای یار افتادیم
روی پای حسین جان دادیم
#محمد_جواد_شیرازی
https://eitaa.com/abdorroghaye