eitaa logo
قطعه‌ای از بهشت
432 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
181 فایل
امام على عليه السلام: اَلنّاسُ نيامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهوا؛ مردم در خوابند، چون بميرند بيدار میشوند ارتباط با مدیر👈 @K_ali_h_69
مشاهده در ایتا
دانلود
قطعه‌ای از بهشت
قسمت‌5✨🍃🌹 #آݩ‌ࢪوزها #ࢪاوے:مادࢪ‌شھید خيلي در حلال و حرام دقت ميكرد. سعي ميكردم‌كمتر با نامحرم برخور
✨🌹 ✨☘ :یکی‌از‌جوانان‌مسجد كار فرهنگي مسجد موسي ابن جعفر( ؏) بسيار گسترده شده بود. 🌱سيد علي مصطفوي برنامه‌هاي ورزشي و اردويي زيادي را ترتيب ميداد. هميشه براي جلسات هيئت يا برنامه‌هاي اردويي فلال ميخࢪيد. ميگفت هم سالم است هم ارزان. يك فلال‌فروشي به نام در خيابان پشت مسجد بود كه از آنجا خريد ميكرد. شاگرد اين فلال‌فروشي يك پسر با ادب بود. با يك نگاه ميشد فهميد اين پسر زمينه‌ي معنوي خوبي دارد. بارها با خود علي مصطفوي رفته بوديم سراغ اين فلال‌فروشي و با اين جوان حرف ميزديم. سيد علي ميگفت: اين پسر پاكي دارد، بايد او را جذب مسجد كنيم. براي همين چند بار با او صحبت كرد و گفت كه ما در مسجد چندين برنامه‌ي فرهنگي و ورزشي داريم. اگر دوست داشتي بيا و توي اين برنامه‌ها شركت كن. حتي پيشنهاد كرد كه اگر فرصت نداري، در برنامه‌ي فوتبال بچه‌هاي مسجد شركت كن . آن پسرك هم لبخند‌ے ميزد و ميگفت: . اگر فرصت شد، ميام.
قطعه‌ای از بهشت
⁂𝒜𝓀𝒽𝒶𝓇𝒾𝓃𝓃𝒶𝒻𝒶𝓼⁂: #قسمت‌8🌿✨ #پسرڪ‌فلافل‌فࢪوش 🌹 #ࢪاوے :اقا‌پیماݩ توي خيابان شهيد عجبگل پشت مسجد مغازه
🌿✨ :اقاپیماݩ يادم هست به برخي مسائل ديني به خوبي مسلط بود. ايام را در هيئت حاج حسين سازور كار ميكرد. مدتي بعد مدارس باز شد. من فكر كردم كه هادي فقط در تابستان ميخواهد كار كند، اما او كار را ادامه داد! فهميدم كه ترك تحصيل كرده. با او صحبت كردم كه درس را هر طور شده ادامه دهد، اما او تجديد آورده بود و اصرار داشت ترك تحصيل كند. كار را در فلافل ادامه داد. هر وقت ميخواستم به او حقوق بدهم نميگرفت، من آمدهام پيش شما كار ياد بگيرم. اما به زور مبلغي را در جيب او ميگذاشتم. مدتي بعد متوجه شدم كه با سيد علي مصطفوي رفيق شده، گفتم با خوب پسري رفيق شدي. هادي بعد از آن بيشتر مواقع در مسجد بود. بعد هم از پيش ما رفت و در مشغول كار شد. اما مرتب با دوستانش به سراغ ما ميآمد و خودش مشغول درست کردݩ فلافل ميشد. بعدها توصيه‌هاي من كارساز شد و درسش را از طريق مدرسه‌ي دكتر حسابي به صورت غير حضورے ادامه داد. رفاقت ما با هادے ادامه داشت. خوب به ياد دارم که يك روز آمده بود اينجا، بعد از خوردن فلافل در آينه خيره شد ميگفت: نميدانم براي اين جوشهاي صورتم چه كنم؟ گفتم: پسر خوب، صورت مهم نيست، و سيرت انسانها مهم است كه الحمدالله باطن تو بسيار عالي است. هر بار كه پيش ما ميآمد متوجه ميشدم كه تغييرات روحي و دروني او بيشتر از قبل شده. تا اينكه يك روز آمد و گفت وارد حوزه‌ي علميه شدهام، بعد هم به رفت. اما هر بار كه ميآمد حداقل يك فلافل را مهمان ما بود. آخرين بار هم از من حلاليت طلبيد. با اينكه هميشه ميكرد، اما آن روز طور ديگرے خداحافظي ڪرد و رفت ... 🌿