eitaa logo
اشعار آیینی محمد عابدی
459 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
193 ویدیو
32 فایل
به اصرار هنردوستان و عاشقان ادبیات، برخی از اشعار آیینی اینجانب محمد عابدی در کانال زیر قرار گرفت تا مورد استفاده عزیزان قرار گیرد. 🔰ارتباط با ادمین @Kara_holding
مشاهده در ایتا
دانلود
🤦🏻🌹🥺 تقدیم به به مناسبت و از هست که سوم اردیبهشت ماه سال ۹۶ در توسط تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید! همه ما گفتگوی تلفنی را با دختر این بارها و بارها شنیدیم که سردار خطاب به فاطمه می‌گوید: «سلام فاطمه جان! من پدرت را گرفتم». پدر ........... مادرم هست و پدر نیست، ولی نه... او هست! پدری که دلم از رفتن او آب شده عصبانی نشده هیچ زمان از دستم در اتاقم لب خندان پدر، قاب شده ساعتی بعدِ نمازم سر عکسش رفتم همه ی خستگی ام را به سرش داد زدم تا سرِ حال بیاید نفسی خانه یمان با کتابم چقدَر پنجره را باد زدم بی تو در کوچه مرا پنجره ها هو کردند بی تو سخت است عزیزم به دبستان رفتن زنگ تفریح ندارم! نفسم تنگ شده مدرسه رفتنِ بی توست، به زندان رفتن تا که فهمید شهیدی! دهنش را وا کرد همکلاسیِ من آن روز گرفت از تو غلط آه... یک شب که روی دفتر خود خوابم برد مشقِ شب های مرا ماه نوشت از سر خط نیمهْ شب خواب تو را دیدم و گفتم برگرد آینه، آه شد از درددلم؛ باران شد! مادرم، زندگی ام کرد و به من ایمان داد دست بر دامن سجاده و یک قرآن شد خسته بودم، روی زانوی خدا پژمردم در سحرگاه پر از سوزِ شبی پاییزی ساعت هشت که خورشید به چشمم گل کرد یک نفر گفت: «برا بابا چایی می ریزی!؟» پدرم رفت ولی او پدرم بود هنوز با همهْ مشغله، ما را به کسی وانگذاشت بغلش بود از آغوش پدر، گرم تر و بوسه اش بر سر من باغ اقاقی می کاشت قم المقدسه 🆔 @Abedi_Aaeini 🆔 @Pelak15
🤦🏻✋🏻🌹 در پاسداشت مقام که همواره زنده است و زندگی می بخشد .............. بی جلیقه، بی محافظ، خاکریزی را قدم زد رعد و برقی شد همینکه ابر ابرو را به هم زد نقشه‌ی نابودی ، گذشت از ذهن قلبش با سرانگشتش به خاک مرده، نقشی از عدم زد شیر میدان بود و نامش بر لب آمد ناخودآگاه هرکجا هرکس به جمعی، حرفی از یک جو جنم زد ذوالفقارش در غلاف صبر و تدبیر و حیا بود هر زمان گفت ای ، می زنم... زد! گاه، شد به عشق و سرها هوا رفت گاه، مضطر شد کنار و سر به حرم زد روستایی‌زاده‌ای بود و دمادم گفت از ولایت بود و عمری از نیز دم زد بارها دیدند چون ارگ‌بمی در خود فرو ریخت هر کجا اما کم آورد او، دم از زد در میان سیل آتش، زلزله در دل بپا کرد خنده‌های گاهگاهش، دست رد بر هرچه غم زد او بود دست‌هایش را قلم کرد و به عَلم زد دست‌های میوه دارش، ریشه زد یک بار دیگر شاعری نقاش آمد بال هایش را قلم زد دست‌هایش... دست‌هایش، شانه‌هایم را تکان داد چشم‌هایش... چشم‌هایش، سرنوشتم را رقم زد قم المقدسه 🆔 @Abedi_Aaeini 🆔 @Pelak15
🤦🏻🌹🥺 تقدیم به به مناسبت و از هست که سوم اردیبهشت ماه سال ۹۶ در توسط تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید! همه ما گفتگوی تلفنی را با دختر این بارها و بارها شنیدیم که سردار خطاب به فاطمه می‌گوید: «سلام فاطمه جان! من پدرت را گرفتم». پدر ........... مادرم هست و پدر نیست، ولی نه... او هست! پدری که دلم از رفتن او آب شده عصبانی نشده هیچ زمان از دستم در اتاقم لب خندان پدر، قاب شده ساعتی بعدِ نمازم سر عکسش رفتم همه ی خستگی ام را به سرش داد زدم تا سرِ حال بیاید نفسی خانه یمان با کتابم چقدَر پنجره را باد زدم بی تو در کوچه مرا پنجره ها هو کردند بی تو سخت است عزیزم به دبستان رفتن زنگ تفریح ندارم! نفسم تنگ شده مدرسه رفتنِ بی توست، به زندان رفتن تا که فهمید شهیدی! دهنش را وا کرد همکلاسیِ من آن روز گرفت از تو غلط آه... یک شب که روی دفتر خود خوابم برد مشقِ شب های مرا ماه نوشت از سر خط نیمهْ شب خواب تو را دیدم و گفتم برگرد آینه، آه شد از درددلم؛ باران شد! مادرم، زندگی ام کرد و به من ایمان داد دست بر دامن سجاده و یک قرآن شد خسته بودم، روی زانوی خدا پژمردم در سحرگاه پر از سوزِ شبی پاییزی ساعت هشت که خورشید به چشمم گل کرد یک نفر گفت: «برا بابا چایی می ریزی!؟» پدرم رفت ولی او پدرم بود هنوز با همهْ مشغله، ما را به کسی وانگذاشت بغلش بود از آغوش پدر، گرم تر و بوسه اش بر سر من باغ اقاقی می کاشت قم المقدسه 🆔 @Abedi_Aaeini 🆔 @Pelak15
🤦🏻✋🏻🌹 در پاسداشت مقام که همواره زنده است و زندگی می بخشد .............. بی جلیقه، بی محافظ، خاکریزی را قدم زد رعد و برقی شد همینکه ابر ابرو را به هم زد نقشه‌ی نابودی ، گذشت از ذهن قلبش با سرانگشتش به خاک مرده، نقشی از عدم زد شیر میدان بود و نامش بر لب آمد ناخودآگاه هرکجا هرکس به جمعی، حرفی از یک جو جنم زد ذوالفقارش در غلاف صبر و تدبیر و حیا بود هر زمان گفت ای ، می زنم... زد! گاه، شد به عشق و سرها هوا رفت گاه، مضطر شد کنار و سر به حرم زد روستایی‌زاده‌ای بود و دمادم گفت از ولایت بود و عمری از نیز دم زد بارها دیدند چون ارگ‌بمی در خود فرو ریخت هر کجا اما کم آورد او، دم از زد در میان سیل آتش، زلزله در دل بپا کرد خنده‌های گاهگاهش، دست رد بر هرچه غم زد او بود دست‌هایش را قلم کرد و به عَلم زد دست‌های میوه دارش، ریشه زد یک بار دیگر شاعری نقاش آمد بال هایش را قلم زد دست‌هایش... دست‌هایش، شانه‌هایم را تکان داد چشم‌هایش... چشم‌هایش، سرنوشتم را رقم زد قم المقدسه 🆔 @Abedi_Aaeini 🆔 @Pelak15