🤦🏻🌹🥺 تقدیم به #دختران_شهدا به مناسبت #روز_دختر
و #حاج_قاسم
#شهید_حامد_بافنده از #شهدای_مدافع_حرم هست که سوم اردیبهشت ماه سال ۹۶ در #سوریه توسط تروریستهای تکفیری به شهادت رسید!
همه ما گفتگوی تلفنی #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی را با دختر این #شهید_مدافع_حرم بارها و بارها شنیدیم که سردار خطاب به فاطمه میگوید: «سلام فاطمه جان! من #انتقام پدرت را گرفتم».
پدر
...........
مادرم هست و پدر نیست، ولی نه... او هست!
پدری که دلم از رفتن او آب شده
عصبانی نشده هیچ زمان از دستم
در اتاقم لب خندان پدر، قاب شده
ساعتی بعدِ نمازم سر عکسش رفتم
همه ی خستگی ام را به سرش داد زدم
تا سرِ حال بیاید نفسی خانه یمان
با کتابم چقدَر پنجره را باد زدم
بی تو در کوچه مرا پنجره ها هو کردند
بی تو سخت است عزیزم به دبستان رفتن
زنگ تفریح ندارم! نفسم تنگ شده
مدرسه رفتنِ بی توست، به زندان رفتن
تا که فهمید شهیدی! دهنش را وا کرد
همکلاسیِ من آن روز گرفت از تو غلط
آه... یک شب که روی دفتر خود خوابم برد
مشقِ شب های مرا ماه نوشت از سر خط
نیمهْ شب خواب تو را دیدم و گفتم برگرد
آینه، آه شد از درددلم؛ باران شد!
مادرم، زندگی ام کرد و به من ایمان داد
دست بر دامن سجاده و یک قرآن شد
خسته بودم، روی زانوی خدا پژمردم
در سحرگاه پر از سوزِ شبی پاییزی
ساعت هشت که خورشید به چشمم گل کرد
یک نفر گفت: «برا بابا چایی می ریزی!؟»
پدرم رفت ولی او پدرم بود هنوز
با همهْ مشغله، ما را به کسی وانگذاشت
بغلش بود از آغوش پدر، گرم تر و
بوسه اش بر سر من باغ اقاقی می کاشت
#محمد_عابدی
قم المقدسه
#روز_دختر
#حاج_قاسم
#پدر_نمونه
🆔 @Abedi_Aaeini
🆔 @Pelak15
🤦🏻✋🏻🌹 در پاسداشت مقام #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی که همواره زنده است و زندگی می بخشد
#حافظ_بیمحافظ
..............
بی جلیقه، بی محافظ، خاکریزی را قدم زد
رعد و برقی شد همینکه ابر ابرو را به هم زد
نقشهی نابودی #داعش، گذشت از ذهن قلبش
با سرانگشتش به خاک مرده، نقشی از عدم زد
شیر میدان بود و نامش بر لب آمد ناخودآگاه
هرکجا هرکس به جمعی، حرفی از یک جو جنم زد
ذوالفقارش در غلاف صبر و تدبیر و حیا بود
هر زمان گفت ای #خوارج، #جان_مولا می زنم... زد!
گاه، #حیدر شد به عشق #ساقی و سرها هوا رفت
گاه، مضطر شد کنار #زینب و سر به حرم زد
روستاییزادهای بود و دمادم #یاعلی گفت
از ولایت بود و عمری از #ولایت نیز دم زد
بارها دیدند چون ارگبمی در خود فرو ریخت
هر کجا اما کم آورد او، دم از #شاه_کَرم زد
در میان سیل آتش، زلزله در دل بپا کرد
خندههای گاهگاهش، دست رد بر هرچه غم زد
او #علمدار_خیامِ_کربلای_جبههها بود
دستهایش را قلم کرد و به #هیئتها عَلم زد
دستهای میوه دارش، ریشه زد یک بار دیگر
شاعری نقاش آمد بال هایش را قلم زد
دستهایش... دستهایش، شانههایم را تکان داد
چشمهایش... چشمهایش، سرنوشتم را رقم زد
#محمد_عابدی
قم المقدسه
🆔 @Abedi_Aaeini
🆔 @Pelak15
هدایت شده از اشعار آیینی محمد عابدی
🤦🏻🌹🥺 تقدیم به #دختران_شهدا به مناسبت #روز_دختر
و #حاج_قاسم
#شهید_حامد_بافنده از #شهدای_مدافع_حرم هست که سوم اردیبهشت ماه سال ۹۶ در #سوریه توسط تروریستهای تکفیری به شهادت رسید!
همه ما گفتگوی تلفنی #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی را با دختر این #شهید_مدافع_حرم بارها و بارها شنیدیم که سردار خطاب به فاطمه میگوید: «سلام فاطمه جان! من #انتقام پدرت را گرفتم».
پدر
...........
مادرم هست و پدر نیست، ولی نه... او هست!
پدری که دلم از رفتن او آب شده
عصبانی نشده هیچ زمان از دستم
در اتاقم لب خندان پدر، قاب شده
ساعتی بعدِ نمازم سر عکسش رفتم
همه ی خستگی ام را به سرش داد زدم
تا سرِ حال بیاید نفسی خانه یمان
با کتابم چقدَر پنجره را باد زدم
بی تو در کوچه مرا پنجره ها هو کردند
بی تو سخت است عزیزم به دبستان رفتن
زنگ تفریح ندارم! نفسم تنگ شده
مدرسه رفتنِ بی توست، به زندان رفتن
تا که فهمید شهیدی! دهنش را وا کرد
همکلاسیِ من آن روز گرفت از تو غلط
آه... یک شب که روی دفتر خود خوابم برد
مشقِ شب های مرا ماه نوشت از سر خط
نیمهْ شب خواب تو را دیدم و گفتم برگرد
آینه، آه شد از درددلم؛ باران شد!
مادرم، زندگی ام کرد و به من ایمان داد
دست بر دامن سجاده و یک قرآن شد
خسته بودم، روی زانوی خدا پژمردم
در سحرگاه پر از سوزِ شبی پاییزی
ساعت هشت که خورشید به چشمم گل کرد
یک نفر گفت: «برا بابا چایی می ریزی!؟»
پدرم رفت ولی او پدرم بود هنوز
با همهْ مشغله، ما را به کسی وانگذاشت
بغلش بود از آغوش پدر، گرم تر و
بوسه اش بر سر من باغ اقاقی می کاشت
#محمد_عابدی
قم المقدسه
#روز_دختر
#حاج_قاسم
#پدر_نمونه
🆔 @Abedi_Aaeini
🆔 @Pelak15
هدایت شده از اشعار آیینی محمد عابدی
🤦🏻✋🏻🌹 در پاسداشت مقام #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی که همواره زنده است و زندگی می بخشد
#حافظ_بیمحافظ
..............
بی جلیقه، بی محافظ، خاکریزی را قدم زد
رعد و برقی شد همینکه ابر ابرو را به هم زد
نقشهی نابودی #داعش، گذشت از ذهن قلبش
با سرانگشتش به خاک مرده، نقشی از عدم زد
شیر میدان بود و نامش بر لب آمد ناخودآگاه
هرکجا هرکس به جمعی، حرفی از یک جو جنم زد
ذوالفقارش در غلاف صبر و تدبیر و حیا بود
هر زمان گفت ای #خوارج، #جان_مولا می زنم... زد!
گاه، #حیدر شد به عشق #ساقی و سرها هوا رفت
گاه، مضطر شد کنار #زینب و سر به حرم زد
روستاییزادهای بود و دمادم #یاعلی گفت
از ولایت بود و عمری از #ولایت نیز دم زد
بارها دیدند چون ارگبمی در خود فرو ریخت
هر کجا اما کم آورد او، دم از #شاه_کَرم زد
در میان سیل آتش، زلزله در دل بپا کرد
خندههای گاهگاهش، دست رد بر هرچه غم زد
او #علمدار_خیامِ_کربلای_جبههها بود
دستهایش را قلم کرد و به #هیئتها عَلم زد
دستهای میوه دارش، ریشه زد یک بار دیگر
شاعری نقاش آمد بال هایش را قلم زد
دستهایش... دستهایش، شانههایم را تکان داد
چشمهایش... چشمهایش، سرنوشتم را رقم زد
#محمد_عابدی
قم المقدسه
🆔 @Abedi_Aaeini
🆔 @Pelak15