به پهنه صورتش اشک میریخت، کودکش بیقرار بود و گریه میکرد. انگار که حس مادر را فهمیده باشد.
مشکلات، سختی ها و شرایط پیچیده زندگی مادر در ذهنش رژه وار میگذشتند و اشکهایش بی اختیار روی اشک قبلی غلت میخورد.
کودک همچنان بیقراری داشت و مادر با صدایی بریده بریده که هق هق های ریز اشک امانش نمیداد، شروع کرد به لالایی خواندن،
لالا لالا گل مادر، بخواب ای نازنین دختر؛
لالا لالا گل مادر، بخواب ای مهربون دختر؛
لالا لالا گل مادر، شده مادر ، غم و خسته
لالا لالا گل مادر، ندارم چاره ای مادر...
کودک آرام شده بود و خوب گوش میکرد، انگار کودک فهمیده بود آخرین لالایی مادرش را میشنود، آرام شده بود تا برای آخرین بار صدایی که ماه ها، مایه انس و آرامشش بود را به خاطر بسپارد.
گریه مادر اوج گرفته بود، از شعر لالایی فقط آهنگش در عمق وجودش چرخی میزد و با آهی گرم، صورت کودک را سرخ کرده بود.
🔸🔸🔸🔸🔸
-خانم چی شده؟ حالتون خوبه؟
-شما رو بخدا به دادم برسید
- چیکار شده؟ کودکتون مریضه؟
-الهی بی مادر بشه این کودک که این روزهای من رو نبینه.
-چه کمکی از ما برمیاد
-چند ماهه شوهرم رهایم کرده، به هر بدبختی و آبرومندی بود با بچه سر شکم، این خانه و آن خانه کارگری کردم تا خرج نانی داشته باشم.
- خانواده ای نداری؟
-در این شهر غریبم و بخاطر ازدواج با اون مرد، طردم کردند
-در غربت کودکم بدنیا آمد و تا الان که سه ماهش شده، برایش مادری کردم، ولی دیگر نمیتوانم. شما رو بخدا چند ماهی از دلبندم نگهداری کنید تا اوضاع زندگیم روبراه بشه و بتونم جگرگوشه ام رو دوباره بگیرم.
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
آمدم صحبت کنم تا حتی الامکان منصرف شود و کودکش را رها نکند، که کودک را از زیر چادرش بیرون آورد و چشم به چشم هایش دوخته بود. آخرین شیرش را به کودک داده بود، صدایش از بغض و گریه زیاد درنمی آمد، چشم هایش کاسه خون بود ولی اشکهایی زلال و روان امانش نمیداد. چشم دوخته به کودک بود.
از قدیم راست می گفتند که چشم ها هیچ وقت دروغ نمیگویند و ناب ترین حس وجودی را منتقل میکنند.
حالا چشم های این مادر، خیره در چشمان کودک داشت خداحافظی میکرد و دل میکند.
طی فرایندی به ناچار کودک جداسازی شد، مادر را از پشت سر نگاه میکردم که میرود و هی کند میشود و آرامتر قدم برمیدارد، باز تند میرود، باز آرام تر...
احساس کردم هر جا دلش می کشد، گام هایش سست می شود، تا باز خودش را راضی میکند، تندتر قدم بر میدارد ولی دیگر پشت سرش را نگاه نکرد، دلش گرم بود که چند ماهی از کودکش نگهداری میکنند تا برگردد...
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
روز خیلی شلوغی در بهرویش داشتیم، شش کودک طی یکروز گذشته پذیرش شیرخوارگاه شده بودند که باید امروز تحویل سایبان امن می شدند.
کودک آن خانم در آغوش یکی از همکاران بود، آرام بود، یکهو بیقرار میشد، با زبان نداشته یاد مادرش میکرد و سر جیغ می انداخت. دهانش را باز و بسته میکرد و شیر میخواست. برای اولین بار حس سرشیشه پلاستیکی و شیرخشک را میفهمید، می مکید و چشمان کوچک و پراشکش حقیقت را فریاد میزدند که مادرم کجایی😭
کودک باید به شیرخوارگاه می رفت تا پذیرش شود و فرم های اولیه اش تکمیل شود، نمونه خون برای آزمایشاتش گرفته شود و برایش تشکیل پرونده شود.
ای خدا
حال آن مادر و کودکش رمق روزم را تمام کرده بود. بین ضابطه و حال کودک، بین دستورالعملها و صلاح کودک متحیر مانده بودم.
التماس های آن مادر چنان گوشم را پر کرده بود که نمیتوانستم کودک را به شیرخوارگاه بسپرم، فقط برایش دنبال مادر بودم.
در افکار بی رمقم غرق بودم که یکی از همکاران بهرویش با خوشحالی به سمتم آمد و گفت: یکی از خانواده های #سایبان_امن اعلام آمادگی کرد که مهمانی این کودک دوست داشتنی را بپذیرد.
و باز بین ضابطه و مصلحت مردد بودم.
ضابطه هایی که طی سالها برای همه بدیهیات شده بود و چیزی جز پذیرش کودک در شیرخوارگاه نبود و مصلحتی که ایجاب میکرد کودک را زودتر مادری جایگزین به آغوش بکشد.
گزارشی از شرح ما وقع، برای ارائه طریق، آماده کردم و با حالی سنگین به دفتر حاج خانم رفتم.
شلوغ بودند و جلسه داشتند و امکان ملاقات فراهم نبود، مسئول دفترشان، گزارش را گرفت و خودش داخل جلسه برد و تا برگشت دل توی دلم نبود.
در پایین گزارش حاج خانم چنین دستوری را مرقوم کرده بودند:
کودک طی روز جاری و فارغ از فرایندهای پیچیده اداری تحویل خانواده جایگزین گردد...
.
.
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#فرزندخواندگی
#شوق_زندگی
#سایبان_امن
.
.
.
بهرویش، رویشی بهتر برای کودکان نیازمند خانواده
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده
https://eitaa.com/abedshahi
پدربزرگ خوانده
به پهنه صورتش اشک میریخت، کودکش بیقرار بود و گریه میکرد. انگار که حس مادر را فهمیده باشد. مشکلات، سخ
43.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به جرات اعتراف میکنم، سالها فرهنگسازی که بابت فرزندخواندگی انجام شده، محوریت بیشتر خانواده ها بودند تا کودک.
اینکه خانواده ای تاکید بر پذیرش کودکی دائمی، سالم و بدون مشکلات داشته باشند مختارند.
ولی اینکه حالا کودکی شرایط دائمی در خانواده جایگزین نداشته باشد، تکلیفش چیست؟
کودکی که پدر یا مادرش فعلا شرایط مساعدی برای نگهداری کودکشان ندارند، تکلیف این کودک چیست؟
کودکی که پدرش بخاطر اشتباهی، دوران زندانی خود را سر میکند و مادرش هم فوت کرده، تکلیفش چیست؟
کودکی که مادر و پدرش دوران درمان و ترک اعتیاد را می گذرانند و برای رسیدن به کودکشان لحظه شماری میکنند، تکلیف کودکشان چیست؟
کودکی که مادرش اشک میریزد و به هزار و یک دلیل کودکش را نمیخواهد، باید زمان سپری شود و طی مشاوره های تخصصی تغییر نظر پیدا کند و متوجه تصمیم اشتباهش شود، در طول این مدت تکلیف کودکش چیست؟
کودکی که بخاطر بیماری قابل درمان یا قابل کنترل، خانواده اش دچار بحران روحی شدیدی می شوند و طردش میکنند، باید با حوصله خانواده را آگاه کرد، در طول این مدت تکلیف کودک چیست؟
کودکی که باید تحت نظر پزشکی باشد و فعلا نمی شود گواهی سلامت برایش گرفت. تکلیفش چیست؟
و کودکی که ....
آیا رواست این کودکان بخاطر شرایط خاصی که حتی خودشان نقشی در آن نداشته اند، از نعمت پرمهر و محبت خانواده محروم بمانند؟
.
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#فرزندخواندگی
#شوق_زندگی
#سایبان_امن
.
.
.
بهرویش، رویشی بهتر برای همه کودکان
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده
https://eitaa.com/abedshahi
برشی از مراسم شیرخوارگان حسینی در مجتمع شوق زندگی؛
بیش از انتظار آمده بودند. حتی شاید بیشتر از تعدادی که دعوت شده بودند. نام مجلس که متبرک به نام شش ماهه سیدالشهدا(ع) می شود، دل ها را طور دیگری می کشد.
مملو جمعیت باعث شده بود فضای سالن کشش نداشته باشد. فضا گرم و حتی صوت مناسبی به آخرهای سالن نمی رسید.
کودکان در آغوش مادران، گهواره وار تکان می خوردند. لباس اکثر شیرخواران علی اصغری شده بود.
نشمردم ولی به دفعات زیادی از بین سیل جمعیت رد شدم و از پله ها پایین و بالا میرفتم، خجالت زده جمعیت شده بودم و احساس میکردم خوب مهمان نوازی نکردیم.
از طرفی دنبال صندلی، پذیرایی و ناهار و از طرفی سیستم صوت و هماهنگی بزرگوارانی که بنا بود در اجرای برنامه کمک باشند. در اوج هیاهوی سالن و پس از شروع برنامه، یکی از سخنرانان پیشم آمد و گفت این فضا مناسب اجرای برنامه نیست و نمیتوانم اجرایی داشته باشم، فارغ اینکه هر کسی در این مجلس حضور دارد، دعوت شده ویژه صاحب مجلس است. بگذریم...
ذهنم قفل شده بود، همزمان چند هماهنگی و ناهماهنگی بهم گره خوردند و اوضاع بحرانی تر می شد.
در میان همه شلوغی ها، از کنار هر خانواده ای رد میشدم، صدا میزدند، سلام آقای عابدشاهی؛
کودکانشان بزرگ شده بودند؛
چنان در کنار پدر و مادرشان می چرخیدند که حظ میبردی؛
کودکانی که بنا بود روزهای عمرشان در تخت ها و اتاقهایی بظاهر کودکانه خلاصه شود، الان به زیبایی از کودکانه عمرشان در خانواده لذت میبردند.
انگار نه انگار هوا گرم است و برنامه آنطور که باید نشده است، با هر خانواده ای مواجه میشدم با لبخندی دلنشین خداقوت می گفت و خستگی از تنم به در میکرد.
خانم عابدین زاده مراعات جمع را کردند و بخاطر خلاصه تر شدن برنامه، سخنرانی شان را خودشان حذف کردند و خادم وار در تیم اجرایی میچرخیدند و کمک میکردند.
از همکاران بهزیستی استان، هیچ کس حضور نداشت، قطعا زحمات پشت صحنه این عزیزان بر کسی پوشیده نیست.
از شیرخوارگاه هم مدیر دلسوز و دغدغه مندش در میان جمعیت دیده می شد. انصافا حق مادری ایشان بر گردن این کودکان بر کسی پوشیده نیست.
یکی از مددکاران بهزیستی هم در آن سیل جمعیت خانواده ها و شلوغی برنامه ها، مشغول تذکر به مجری برنامه بود که درست است شیرخوارگاه خالی شده ولی بدین معنی نیست که زحمات ما نادیده گرفته شود غافل از آنکه زحماتشان وظیفه است و به زبان آوردنش منت. بگذریم.
نقطه عطف برنامه تحویل کودک از خانواده سایبان امن به خانواده فرزندپذیری بود که سالها در نوبت فرزندپذیری بوده اند. کودک از خانواده ای به خانواده دیگری سپرده میشد که بیانگر این بود که با فراهم کردن زیرساخت مناسب، خود مردم نقش بسزایی در حل مشکلات اجتماعی خواهند داشت و شاید نیازی به خیلی از هزینه ها و ساختمان ها و مدیریت ها در بدنه دولتی نباشد.
کودک تحویل خانواده شد. پستانکی آغشته به تربت کربلا را بر دهان کودک گذاشتند و سیل جمعیت همراه پدر و مادر کودک اشک شوق می ریختند.
با حضور خانم عابدین زاده و خانم بختیاری، از سه خانواده که سایبانی امن برای کودکان زیادی بودند تقدیر شد. یکی ده کودک، یکی هفت کودک و دیگری پنج کودک تا کنون.
پایان مجلس شد در اوج شرمندگی باز هم تعداد مهمانان از ناهار تدارک دیده شده بیشتر بود.
در کل بخاطر آنکه انطور که باید، نشد مجلسی داشته باشیم با خودم کلنجار بودم. فراموش کرده بودم که صاحب مجلس فرد دیگری است و صاحب مجلس آن چیزی را می خرد که در دلها به خلوص نیت می گذرد.
سمت عصر بود که همچنان ذهنم مشغول برنامه بود که بزرگواری تماس گرفت و از برگزاری برنامه خیلی تشکر کرد و گفت دو تا از خانواده هایی که نذر مجلس امروز کرده بودند، کودکان بیمارشان به برکت صاحب این مجلس، شفا گرفتند😭😭
آری حسین جنس غمش فرق می کند...
.
.
.
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#فرزندخواندگی
#شوق_زندگی
#سایبان_امن
.
.
.
بهرویش، رویشی بهتر برای کودکان نیازمند خانواده
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده
https://eitaa.com/abedshahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارش تصویری از حضور خانواده بزرگ بهرویش، در مراسم شیرخوارگان حسینی در مجتمع شوق زندگی مشهد
.
.
.
.
بهرویش، رویشی در پناه حسین(ع)
.
.
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#فرزندخواندگی
#شوق_زندگی
#سایبان_امن
.
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده
https://eitaa.com/abedshahi
May 11
32.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در مراسم شیرخوارگان حسینی که در مجتمع شوق زندگی برگزار شد، به خانواده ای که سالها چشم انتظار بودند، کودکی واگذار شد. این واگذاری که نقطه عطفی در مراسم بود، از آغوش خانواده ی سایبان امن به خانواده فرزندپذیر انجام شد.
با سپردن امور به مردم و تقویت نقش مجموعه های مردم نهاد، قطعا بازدهی بسیار بیشتر با هزینه های بسیار کمتر به ثمر خواهد نشست.
کودکی که بنا بود طی این مدت زندگی شیرخوارگاهی را تجربه کند تا به خانواده ای سپرده شود، در مامن امن و پرمهری آماده ورود به خانواده ای برای همیشه می شود.
.
.
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#فرزندخواندگی
#شوق_زندگی
#سایبان_امن
.
.
.
بهرویش، رویشی در پناه حسین(ع)
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
مثل همه روزها، روز شلوغی بود.
دفتر حاج خانم عابدین زاده (سرپرست مجتمع شوق زندگی) هم پر از ارباب رجوعی بود که تک تک منتظر پاسخی، نامه ای یا دستوری بودند.
دو نفر از همکاران محترم اورژانس اجتماعی هم با لباس فرم مخصوصشان توی دفتر، پرونده به دست منتظر بودند که از معاون دادستان، دستور قضایی بگیرند.
حاج خانم جلسه شان تازه تمام شده بود، خبرنگاران از صدا و سیما آمده بودند و منتظر ایشان بودند.
روز قبل من را خواسته بودند و فرمودند، موضوع سرعت بالا و در عین حال اصولی و بادقت سپردن کودکان در هر روز به خانواده های جایگزین، که منجر به خالی شدن شیرخوارگاه و تداوم خالی بودن آن طی شش ماه گذشته شده، تازه مورد توجه مسئولین استانی و رسانه ها قرار گرفته است. در جلسه ای که در استانداری داشتم، اذعان داشتند که چقدر کار بزرگی در استان رقم خورده و یکسره پیگیر گزارش انجام کار از من هستند.
فردا هم از صدا و سیما مصاحبه ای در مجتمع داریم که اگر امکانش بود، با یکی از واگذاریها بصورت همزمان انجام و مصاحبه شود. مدل این نوع واگذاری برای خیلی ها جای سوال است و مشتاق دیدن.
منم که همیشه کاملا مشتاقانه اوامر ایشان را مو به مو سعی میکنم به نحواحسن اجرایی کنم رفتم سراغ هماهنگیها.
جلسه شان تمام شد، از اتاق بیرون آمدند و جمعیتی همراهشان شدند، حاج خانم، حاجخانم عابدین زاده،....
رو به جمعیت خواهش کردند که در دفترشان باشند تا ده دقیقه دیگر برمیگردند.
پس از مدتها فعالیت ذیل مدیریت ایشان، حالتهایشان را بخوبی حدس میزنم. چهره برافروخته و گام های محکمی که برمیداشتند، مشخص بود همچنان حجم کار زیادی تا پایان روز دارند، و همزمان در تلاشند تا ذهنشان را متمرکز مصاحبه و واگذاری چند دقیقه بعد کنند.
پرسیدند حاج اقای ابراهیمی را هم دعوت کردین؟ تا آمدم پاسخ بدم دیدم مسیرشان را کج کردند و رفتند داخل اتاق شعبه ۲۹دادگاه خانواده. قاضی محترم شعبه را دعوت کردند که در این واگذاری همراهی خانواده را داشته باشند و اذان و اقامه کودک را بگویند.
برایم جالب بود که در این اوج شلوغی، چقدر نکته سنج اند.
از پله ها پایین میرفتیم و حاجخانم سوالاتی راجع خانواده و کودک میپرسیدند، که یکهو احساس کردم دارم برای خودم حرف میزنم و حاجخانم نیستند.
استرس خبرنگاران و برنامه در طبقه پایین باز سراغ آمد و چشمانم میچرخیدند تا ایشان را پیدا کنم.
در پاگرد پله ها دخترکی حدودا ۶ساله گریه میکرد، حاج خانم روی دو زانو، جلوی کودک نشسته بودند و شروع کردند صحبت کردند. آنچیزی را که چشمانم میدید، مغزم با فاصله تفسیر میکرد، مثل صدای رعدی که لحظاتی پس از نورش به زمین میرسد.
چشمانم معاون دادستانی را میدید که فارغ از جلسات و مصاحبه ها و... اشک کودکی، او را کودکوار کنار خود جای داده بود تا آرامش کند،
چشمم میدید که تا کودک آرام نشد، معاون دادستان از کنارش نرفت،
و چشمم میدید که چطور با قول نقاشی و جایزه، اشکهای کودک جایش را به خنده های نمکین داده بود.
تا مغزم شروع کرد به تفسیر، مصاحبه و واگذاری تمام شده بود و من ناخواسته در اتاق بهرویش نشسته بودم و برای بار چندم به این نتیجه رسیدم که راز موفقیت ایشان در قدرت قضایی و معاون دادستانشان نیست، برکتش از جای دیگریست...
امید عابدشاهی
۳۰تیرماه۱۴۰۳
.
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#فرزندخواندگی
#شوق_زندگی
#سایبان_امن
.
.
.
.
بهرویش، فرزندخوانده شوق زندگی 😃
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
سالهاست لباسهای بسیجی ام در ملحفه ای پیچیده و در کمد لباسهای زمستانی، در انتظارند.
قبل از یک کارشناس نرم افزار و تلاشهای دهه هشتادیم برای فرصت های اشتغالزایی و کارآفرینی و قبل از تمام فعالیتهای دهه نودیم در حوزه کودک و حقوق کودک، یک بسیجی ام.
تلاشهای دهه هشتادم بر مبنای اشتغالزایی برای جوانان این مرز و بوم در تاسیس شرکتهای دانش بنیانی بود که قدمی موثر برای اعتلای اسلام و انقلاب داشته باشند.
فعالیتهای دهه نودم هم ناظر بر این نگاه بود که رسیدگی به اوضاع کودکان محروم این سرزمین، سرمایه گزاری بلند مدت برای فردای انقلابی است که زمینه ساز ظهور منجی بزرگ بشریت است.
در آخرالزمانی که عالمیان همه چشم انتظار ظهور مبارکش هستند، زیبنده حکومتی شیعی که سهم بسزایی در امر فرج خواهد داشت، این نیست که کودکانی رها و بی سرپرست و چشم انتظار خانواده داشته باشد.
آنجایی که سید شهیدان مقاومت، سردار حاج قاسم سلیمانی، ایران را حرم اهل بیت(ع) تلقی میکنند و از ارتباط مستقیم ادای تکلیف در این حرم با عاقبت بخیری میگویند، تکلیف رسیدگی به اوضاع کودکان محروم این حرم نیز بی ارتباط با عاقبت بخیری قطعا نیست.
در این سالها که لباسهای بسیجی ام آماده رزمگاه علنی حق و باطل است با لباس تکلیف مدارانه در حوزه کودک گام هایی استوار طی میکنم، اما یادم نمی رود که همان سرباز بسیجی حضرت روح الله ام.
شهادت نماد بزرگ مقاومت فلسطین، شهید اسماعیل هنیه بهانه ای شد بر نوشتنی که تسکین غلیان جوشش و خروش درونم بر علیه جبهه تکفیری است که همیشه آرزوی جهاد در آن داشته ام. اگر چه عطر لیاقت و توفیق حضور در آن، فرسنگها بر مشامم بیگانه است ولی چه کنیم که آرزویش سودای زندگی بر مبنای تکلیف است.
الهی هیچ وقت شرمنده عصر ظهورش نباشیم و از این کودکان، سربازان زیادی در سپاه حضرتش دعاگوی ما باشند.
دهم مردادماه۱۴۰۳
.
.
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#فرزندخواندگی
.
.
.
.
بهرویش، رویشی تقدیم به خاک قدوم ولی عصر(عج)
.
.
.
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارم مردادماه در خدمت جمعی از مسئولین محترم قضایی و سازمان بهزیستی بودیم که برای بازدید از مجتمع شوق زندگی مشهد تشریف آورده بودند.
بزرگواران زیادی ازین جمع مهمان واحد بهرویش شدند و از نزدیک با فعالیتها، برنامه ها و نحوه توسعه همکاری ها آشنا شدند.
جناب آقای دکتر وحیدزاده، مدیرکل بهزیستی استان کرمان، یکی از مهمانان ویژه بهرویش بودند که با تشریف فرمایی خود، بنا داشتند بقول معروف بازدیدهایی که از شیرخوارگاه مادر در استان کرمان را داشتیم، را پس بدهند.
حضورشان قوت قلبی برای بهرویش بود.
با همکاری های بسیار خوبی که سال گذشته با بهزیستی استان کرمان داشتیم حدود بیست کودک نیازمند درمان از کرمان به مشهد منتقل شدند و در همان روز طی ویژه برنامه ای با حضور مسئولین امر، به خانواده های جایگزین واگذار شدند.
حضورشان قوت قلبی برای بهرویش بود و مجدد از مجموعه برای توسعه همکاری ها دعوت به حضور در کرمان داشتند.
باشد تا روزی که هیچ کودکی از نعمت داشتن خانواده محروم نماند🙂✨
.
.
.
.
.
.
.
بهرویش، رویشی بهتر برای همه کودکان، در هر جای ایران زمین
.
.
.
.
.
.
#فرزندخوانده
#فرزندخواندگی
#فرزندپذیر
#کودک
#کرمان
#بهرویش
.
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi