eitaa logo
پدربزرگ خوانده
4.6هزار دنبال‌کننده
59 عکس
79 ویدیو
0 فایل
به لطف الهی، بالغ بر یک دهه فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده داشتم برشی از گذشته، شرحی از جاری و چشم اندازی از فعالیت‌های آتی را اینجا منتشر میکنم ارتباط: @farzandkhandeh امید عابدشاهی فعال اجتماعی در حوزه حقوق کودک #موسسه_بهرویش
مشاهده در ایتا
دانلود
بویِ هق هقِ اشک - چی میشه که بچه شون رو رها میکنن؟ - اگر پدر و مادر درستی بودن بچه شون سر از اینجا درنمی آورد؛ - چطور دلشون میاد، بچه به این خوشگلی رو رها کنن؟ - اگر مسئولیتی داشتم میدونستم با این پدر و مادرای بیرحم چکار کنم - اینا اکثرا یا معتادن، یا عذر میخوام، خلافکارن؛ - واقعا بچه رو میخواین از من بگیرین، بدین به خانواده معتادش! - واقعا قربون حکمت خدا برم، به کیا بچه میده! امثال این جمله ها، رو در طول این سالها زیاد شنیدم. هر چند عمده این جملات از اوج علاقه به کودک است اما قطعا نگاهی غیرجامع و پر از اشتباه است اینکه آن پدر و مادر در آن شرایط، چه حالی داشتند که از کودک و دلبندشان میگذرند، اصلا قابل قضاوت نیست شاید در اوج ناامیدی خودش، امید دارد که کودکش در خانواده دیگری خوشبخت می شود شاید از سر اوج فقر و نداری است شاید پدری ناچار است و می ترسد نتواند هزینه درمان کودک بیمارش را تامین کند شاید مادری تنها و رها شده است که خود را سیاه بخت میبیند، و مادر بودنش را در این میبیند که کودکش زندگی دیگری داشته باشد شاید و صدها شاید دیگر که قابل گفتن نیست واقعا نمی شود و نباید قضاوت کرد. حتی نمیدانم اگر من نوعی در آن شرایط قرار بگیرم، عکس العملم چه خواهد بود!! در لابلای یکی از پرونده های مددکاری کودکان، برگه ای توجهم را جلب کرد، در گزارشش خواندم این برگه همراهش بوده. بارها و بارها خواندمش و هر بار بوی هق هقِ اشک مادری که از پاره وجودش دل میکند، حالم را دگرگون کرد هیچ وقت قضاوتشان نکنیم و امانتداران خوبی برای جگرگوشه هایشان باشیم . . https://eitaa.com/abedshahi
تبدیل تهدید به فرصتِ تلفنی😅 سالها ندیده بودمش. یکی از رفقای خیلی قدیمی بود. مدتی بود تماس میگرفت، هر زمان زنگ زده بود موقعیت پاسخ نداشتم و بعدش هم بخاطر مشغلات و حجم تماس و پیامهای زیاد و البته قسمتی هم بخاطر آلزایمز ناشی از سختی کار با بهزیستی جات، فراموش کردم خودم باهاش تماس بگیرم. توی کلینیک تخصصی چشم نشسته بودم، کلینیک جامعی در حوزه چشم بود، طی صحبتی که قبلا داشتیم اونروز اومده بودم یک صحبت نهایی برای معرفی و ویزیت کودکان نیازمند درمان داشته باشیم، طوریکه خانواده ها دغدغه مالی نداشته باشن. منتظر نشسته بودم تا جلسه آقای دکتر تموم بشه و برم خدمتشون. همون دوست قدیمی زنگ زد و شانس آورد موقعیت خوبی بود😅 جوابش رو دادم. پس از یک حال و احوال مختصر، بی مقدمه رگباری شروع کرد که این چه طرحیه راه انداختین؟😳 بچه ها رو میدین به خانواده ها و بعد ازشون میگیرین؟ میدونین چه ضربه ای به اون کودک و حتی مهم تر از اون کودک، خانواده چقدر آسیب میبینن و... بهش گفتم روی حرفایی که زدی فک میکنم، چشم، حالا ببینم کجا مشغول هستی؟ گفت: تو سازمان فرهنگی شهرداری ام بهش گفتم، حیف اون بودجه هایی که شما دارین حیف میکنین. واقعا با چهارتا بنر و پرده زدن سطح شهر فک کردین دارین روی فرهنگ مردم شهر تاثیر میزارین؟ از توی اون همه جلساتتون واقعا چی درمیاد؟ آسیبی که شما و امثال شما با این سوء برنامه ریزی به تک تک خانواده های شهر وارد میکنین کمتر از خیانت نیست. مردم قدرت خریدشون کم شده، مشکلات مالی دارن، بعدش خروجی برنامه ریزی های شما میشه جشنواره کوه پیمایی خانوادگی!!!!!! از پشت تلفن، هاج و واج مونده بود. اومد شروع کنه به دفاع و توضیحات ولی احساس کردم اونقدر قدرت تخریب و انتقاد بالا بوده که لکنت کلام گرفته بود🥵 گفتم بهش حتما میخوای بگی این نگاه سطحی به مسائل شهری از من بعید هست؟ منکر مشکلات نیستی ولی قطعا هر برنامه ای ماحصل روزها کار کارشناسی و جلسات مستمر هست؟ با همون حالت هاج و واجی گفت: دقیقا بهش گفتم منم دقیقا همین حرف رو با تو دارم، برداشت سطحی و سلیقه ای از هر طرح و عملکردی، نتیجه مطلوبی نخواهد داشت. اگر واقعا دغدغه بچه های بی سرپرست و خانواده های متقاضی رو داری، حاضرم ساعتها وقت بگذارم و تمام جوانب کار رو برات تشریح کنم تا دلیل همه این ابهامات رو متوجه بشی. قطعا روی این طرح کلی فکر شده، جوانبش با متخصصین امر سنجیده شده و تجربه موفق، کودکان بسیار زیادی در این مدل واگذاری، بسیار حائز اهمیته. بعد از سکوت خاصی گفت درست میگی و خداحافظ 🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣 . . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
52.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک توپ دارم قلقلیه سرخ و سفید و آبیه میزنم زمین هوا میره بالا پیش خدا میره من این توپا رو داشتم یک کلیه نداشتم من این توپا رو داشتم عشق مامان نداشتم من این توپا رو داشتم دست پدر نداشتم من این توپا رو داشتم خونواده نداشتم خدا بهم عیدی داد یک مامان و بابا داد توپ و دادم به بابام چیز دیگه نداشتم مامان، بابام خوشالن منم تو آغوششون دوسشون دارم یک عالمه هر چی بگم بازم کمه . . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
بازتاب دوست نداشتن کودک جلوی مادر را گرفتم، با کلی بیقراری و زاری قدم هایی سست بر میداشت. از واحد مددکاری تا اتاق نشاط چندان فاصله ای نیست، همین فاصله را مادر لرزان و پر بغض و دلتنگ به سمتم می آمد. من را نمیشناخت ولی من به خوبی میشناختمش. یکسال پیش در پی اختلافاتی خانوادگی و به زندان افتادن شوهرش، کودک یکساله اش روانه بهزیستی شده بود. کودک در همان روزهای اولیه پذیرش در شیرخوارگاه، بصورت مهمان تحویل خانواده ای شد و مادر در این یکسال شرایط پذیرش کودکش را نداشت. خیلی آمد و رفت و بارها پرونده اش رو می آمد و پیگیری میشد. مادری بود آرام و بیقرار، هر بار که می آمد، چشمانش از گریه زیاد، کاسه خون بود، بجای سر و صداهای نمایشی بعضی از مراجعین، کاملا همراهی میکرد و پیگیر ترخیص کودکش بود. حالا وقتش رسیده بود و مادر باید کودکش را تحویل میگرفت. از مادر چند روزی زمان خواستیم تا خانواده ای که کودک در آنجا مهمان بود را آماده جداسازی کودک کنیم. خانواده پس از چند جلسه گفتگو و برنامه ریزی برای نحوه جداسازی کودک، در روز موعود با کودک وارد فضای اتاق نشاط شدند. کودک سرگرم بازی با همکار بهرویش بود که خانواده با اشک دلتنگی و شوق، آرام آرام مجموعه را ترک کردند. زمان ملاقات مادر و کودک رسیده بود. قطعا مادری که یکسال چشم انتظار کودکش باشد، ممکن است نتواند خودش را کنترل کند، ممکن است گریه و بیقراریش کودک را بیشتر بترساند و کودک نتواند ارتباط موثری با مادر بگیرد. اینجا بود که جلوی مادر را گرفتم. یکهو شوکه شد، و چشم در چشمم خیره شد. فقط یک جمله گفتم، که اگر الیاس شما را با حال اندوه و زاری ببیند، اذیت میشود. آرام آرام کنارش بازی کنید تا غریبی نکند و کم کم به آغوشش بکشید. مادر داخل اتاق رفت، اشکهای بی اختیار و یواشکی اش را با گوشه چادر پاک میکرد. کودکان زیادی داخل اتاق نشاط در حال بازی بودند. به خوبی فرزندش را پیدا کرد، در گوشه ای نشست و همانطور نشسته، آرام آرام نزدیک کودک رفت. مادر و کودک کنار هم نشسته بودند. الیاس داشت با لگوها ماشین می ساخت. من در یک قدمی شان ایستاده بودم و از بالا نظاره گر رفتار کودک بودم. منتظر اولین عکس العمل الیاس در مواجهه با مادرش پس از یکسال بودم. الیاس چند تکه لگو که سر هم میکرد، برای همکار بهرویش که کنارش بود توضیح میداد، در حین لگوبازی یکهو چشمش به مادرش افتاد که کنارش نشسته بود، مادر آنقدر حبس گریه داشت که بی صدا حرف میزد. الیاس چند ثانیه خیره و چشم در چشم مادر شد و همان چند ثانیه لگوبازیش را هم رها کرد. چند ثانیه خیلی زود تمام شد و دوباره بازی کردنش را ادامه داد، حالا ادامه بازی را بجای همکار بهرویش، برای مادرش توضیح میداد. مادر ذوق و بغض و دلتنگی اش با صدای دلنشین دلبندش التیام می بخشید و کودک هم طوری رفتاری میکرد که غرور مادر نشکند. خیلی زیبا به چشم دلم حس کردم، که این کودک چطور حس مادرش را دریافت کرد و عکس العملی مشابه مادرش به خرج داد! پس از سالها کار با اینطور کودکان، کاملا درک کردم که کودکان براحتی حس اطرافیانشان را درک می کنند و رفتاری متقابل نشان می دهند. تقریبا در تمام خانواده هایی که برای برگشت کودک مراجعه داشتند و یکی از دلایل شان این بود که کودک اصلا ما رو دوست نداره و اونقدر آسیب دیده است که عکس العمل عاطفی نسبت به ما نداره. در حقیقت مشکل کودک صرفا آسیب دیدگیش نیست که بازتاب رفتار خانواده است و در حقیقت اون خانواده هستند که بچه رو اونطور که باید دوست ندارند. و به جرات میگم اگر در طول این یکسال کمبودهای عاطفی الیاس در خانواده ای که مهمان بود، تامین نمیشد، قطعا الان با الیاسی با کلی حس های مبهم و حبس شده و تامین نشده مواجه بودیم که با مادرش هم نمیتوانست حس عاطفی مناسبی برقرار کند. الیاس سرگرم بازی با مادر بود، ماشینش را با لگوها تمام کرد و زد به بی حوصلگی و بهانه گیری، که بنظرم ظاهرش بود، دلش برای ناز خریدنهای مامانش تنگ شده بود😔 مامانش دستاش رو باز کرد که بیا بغلت کنم، الیاس خودش رو تو بغل مامان انداخت و سرش رو گذاشت روی شونه مامان. 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 برای برگشت مجدد این کودک، در طول این یکسال افراد زیادی در تلاش بودند، از مددکار و روانشناس و کارشناس، دولتی و قضایی و بهرویش همه در تلاش برای بهترین بازپیوند کودک به مادرش بودند. مطمئنم همه با خواندن این مطلب از برگشت کودک به مادری که بیقرار و دلتنگش هست، خوشحال اند. اما بنظرم قیمتی ترین و زیباترین نقش را در این مدت آن خانواده ای داشتند که فارغ از نگرانی های خودخواهانه دلبستگی خودشان، بیشتر نگران خلأ های عاطفی کودک بودند و الیاس را به مهمانی پذیرفتند و به بهترین شکل هم مراقب جسمش بودند، هم مراقب روانش. . . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi