eitaa logo
اَبقی
128 دنبال‌کننده
22 عکس
1 ویدیو
4 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم یادداشت، داستان، روایت، ناداستان، مینیمال و... به قلم طلبه محسن عبدالله زاده. ارشد حقوق تجارت بین الملل آزاد دامغان ، طلبه پایه۹ حوزه علمیه قم ارتباط با مدیر: @shahmsani
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 مادر اهل ادب 🌹 🌱 دورِ مادر 🌱 ✍بچه ها دورِ مادر نشسته بودند... خدا نیاورد که این را از نزدیک ببینید... خدا خدا می کردند لب بگشاید و حرفی بزند... حسن از همه بزرگتر است و باید سنگ صبور خواهر و برادر باشد اما خدا می داند چه دیده است که این چند وقت گردش اشک در چشمانش مثل گردش آب در دهان جاری و طبیعیست. اصلا اگر چشمانش بارانی نباشد جای تعجب دارد... علی در حیاط دارد کمد می سازد، تخت می سازد، صدف می سازد، خلاصه یک چیزی می سازد دیگر... شاید هم تابوتی باشد که زهرا وصیت کرده. انشالله که نباشد... همان تخت و کمد را بچه ها باور کنند بهتر است.... عجب صبری دارد این مرد که والله خود صبر هم پیش علی کم می آورد... بچه ها همچنان دور مادر نشسته بودند.... فاطمه می داند اینگونه نباید برود. روز آخر به زخم و پهلو قسم می دهد کمی مدارا کنند. برای دل بچه ها هم که شده کمی آرام بگیرند تا بتواند دستی به سر و رویشان بکشد. شاید این آخرین نوازش های مادرانه باشد که می بینند و بعد از آن حسن در تابوت، حسین در قتلگاه و زینب در اسارت، نوازش های تیر و شمشیر و تازیانه را خواهند دید. زهرا که بر می خیزد دل توی دل حسنین نبود. زینب از ته دل خوشحال است. انگار مادر شفا پیدا کرده ... بعد مدت ها از جا برخواسته لباس نو پوشیده. دستی به سر رو روی خانه کشیده. لباس بچه ها را هم عوض کرد. بچه ها به هم نگاه می کردند و با ذوق و شوق می خنیدند. اما ته دلشان می لرزید. حسن دست برادرش را گرفته سمت مسجد رفتند. به امید اینکه با پدر برگردند و باز همه بر سر یک سفره بنشینند.... اما زهرا در فکر دیگریست.... زخم و پهلو آرامش چند لحظه قبل را با دردی دو چندان تلافی می کردند... از سلمی می خواهد یاریش دهد. آرام رو به قبله می شود. زیر لب می خواند:يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ.... آیه با نفس به آخر رسید.... حسین چه رویاها در سر دارد... الان مادر مثل همیشه به استقبالمان می آید. دلم برای قره عینی گفتن های مادر تنگ شده است. اما برادر انگار مادر خوابیده است؟ یَا سَلمَی! مَا ینِیمُ أُمَّنَا فِی هَذِهِ السَّاعَةِ» آیا مادرمان خوابید؟ چرا روی صورت او پارچه انداخته ای؟ بچه ها همچنان دور مادر نشسته اند.... حسن بالای سر مادر نشسته است پارچه را آرام بر می دارد . صورت مادر را می بوسد. با التماس می گوید: کلِّمِینِی یا أُمَّاهْ» مادر با من حرف بزن… «فَأَنَا اِبْنُک اَلْحَسَنُ» حسین پائین پای مادر نشسته است. نوبت اوست صدا بزند شاید مادر جواب دهد.: « فَوَضَعَ خَدَّهُ تَحْتَ قَدَمَیْهَا» صورت خود را کف پای مادر گذاشت : «کلِّمِینِی یا أُمَّاهْ فَأَنَا اِبْنُک اَلْحُسَینُ»... بچه ها همچنان دور مادر نشسته اند... @abghaa