eitaa logo
اَبقی
119 دنبال‌کننده
24 عکس
1 ویدیو
4 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم یادداشت، داستان، روایت، ناداستان، مینیمال و... به قلم طلبه محسن عبدالله زاده. ارشد حقوق تجارت بین الملل آزاد دامغان ، طلبه پایه۹ حوزه علمیه قم ارتباط با مدیر: @shahmsani
مشاهده در ایتا
دانلود
🖊کبابی پدر و پسر ✍کبابی "پدر و پسر" توی شهر معروف بود. پدر دائم توصیه به انصاف می کرد و خدا را شاهد اعمال می دانست. در مقابل پسر داعی پندار و کردار نیک داشت و از کوروش می گفت. هرچند ظاهرشان شراکت، دوستی و صمیمیت بود اما همیشه دعوا داشتند. اینبار سر آخرین کشتار، بحثشان بالا گرفت. پدر به ذبح شرعی و روبه قبله بودن حیوان خیلی وسواس داشت. اما پسر این کارها را مسخره می کرد و فقط دل پاک داشتن را کافی می دانست. اینبار بحثشان آنقدر بالا گرفت که کارشان ب کلانتری کشید. قاضی با عصبانیت تمام گفت کبابی جای این غلط ها نیست. نفری 70 ضربه شلاق، 5سال حبس و پلمپ مغازه به جرم استفاده از گوشت الاغ @abghaa
🖊کبابی پدر و پسر ✍کبابی "پدر و پسر" توی شهر معروف بود. پدر دائم توصیه به انصاف می کرد و خدا را شاهد اعمال می دانست. در مقابل پسر داعی پندار و کردار نیک داشت و از کوروش می گفت. هرچند ظاهرشان شراکت، دوستی و صمیمیت بود اما همیشه دعوا داشتند. اینبار سر آخرین کشتار، بحثشان بالا گرفت. پدر به ذبح شرعی و روبه قبله بودن حیوان خیلی وسواس داشت. اما پسر این کارها را مسخره می کرد و فقط دل پاک داشتن را کافی می دانست. اینبار بحثشان آنقدر بالا گرفت که کارشان ب کلانتری کشید. قاضی با عصبانیت تمام گفت کبابی جای این غلط ها نیست. نفری 70 ضربه شلاق، 5سال حبس و پلمپ مغازه به جرم استفاده از گوشت الاغ @abghaa
🖊برای زن زندگی آزادی ✍دخترک در حجله به انتظار همسرش نشسته بود و گهگاه آرایشش را چک می کرد. خوشحال برای اینکه مثل خواهرانش سیاه بخت نیست، مثل همکلاسیها و دوستانش مجبور و محدود نیست، برای انتخاب اختیاری همسرش، برای اینکه کسی چکش نمی کند، محدود نیست،برای آغوش رایگانش، برای زندگی در کاخ، برای رسیدن به آرزوهایش و به قول این روزهای همسرش: برای زن زندگی آزادی. در همین حال و هوا، صدای در می آید، همسرش آمد. دخترک به شوق و احترامش می ایستد. بن سلمان ویلچر پدرش را کنار تخت رساند و رفت. @abghaa
✍️عجب قدرتی دارد... همین که وارد شد، مجلس بهم ریخت مثل زمانی که یاالله وارد خوابگاه دختران یا وقتی داماد وارد سالن زنانه می شود. هر طرف می چرخید آقای ایکس هم شیرجه می رفت اما دیده نمی شد، آخر عمامه اش خیلی بزرگتر از قاب بود . برعکس، آقای ایگرِگ، انگار لوله اسلحه ببیند، فرار می کرد. خیلی دنبال سوراخ موش می گشت قایم شود، پیدا کرد اما نتوانست؛ آخر عمامه اش خیلی بزرگتر از سوراخ موش بود. و بیچاره آنهایی که از کوچکی عمامه به چشم نمی آمدند. جالب آقای زِد بود؛ عمامه ی قابل تنظیم داشت. عجب قدرتی دارد دوربین فیلم بردار.... @abghaa
گرگ و میش کدخدا طناب را گردن گرگ ده انداخته بود، حکم را می خواند. گالوس و دوستانش که از ده پشت کوه آمده بود؛ بع بع کنان وارد میدان شدند. گالوس خطاب به کدخدا و جماعتی که آنجا بود فریاد کشید: اعدام را متوقف کنید، نباید خون را با خون شست. اوهم بچه دارد، او هم پدر است، شرمنده زن و بچه. بچه هایش را یتیم نکنید. او تقصیری ندارد، همه تقصیرها گردن کدخداست، اگر گرگ ما را نکشد کدخدا برای شکم خودش می کشد. کدخدا الان شیرمان را می دوشد و بعدها ذبحمان می کند. کم کم گوسفندان ده جلوکوهی با گالوس هم صدا شده و طناب از گردن گرگ در آورده به گردن کدخدا انداختند. بعد از دار زدن کدخدا، گالوس و دوستانش با خوشحالی گوسفندهای ده جلوکوه را به آغوش کشیدند. گرگ ده خطاب به گالوس و دوستانش، از آنها خواست از پوست گوسفندان جلوکوه، برای خودشان لباس جدید بدوزند؛ برادرش در ده پائین کوه گیر افتاده. @abghaa
🖊مشترک خوش مصرف ✍باغبان همینطور که مراقب پر شدن آب استخر بود، قبض های آب، برق و گاز خانه اش را از جیبش درآورده و در فکر فرو رفته بود مامور آب با فریاد درب را می کوبید. صدای آیفون: بله؟ مامور: آقای ایکس؟ به علت عدم پرداخت بدهی و مصرف بیش از حد، جزء مشترکین بد مصرف هستین. کنتور پلمپ می شود. باغبان با اضطراب دوید شیر آب را ببندد. آقای ایکس با سینی شربت سمت درب می رفت، با خیالی آسوده سرش را به سمت بالا و لبهایش را به سمت پائین هلالی کرد و مانع باغبان شد. مامور با دیدن اسکناس های زیر لیوان لحنش را نرم و شروع به پند و اندرز صرفه جویی کرد. خانم ایکس که از آیفون شاهد ماجرا بود با سینی شیرینی جلوی درب رفت. اینبار مامور آب با دیدن اسکناس های درشت کنار شیرینی ها، شروع به تقدیر و تشکر از خانواده ایکس به خاطر خوش مصرف بودن کرد. باغبان که شاهد ماجرا بود با همسرش تماس گرفت: _اگر مامور آب، برق و گاز آمد نگران نباش شربت و شیرینی تعارف کن حل می شود. @abghaa
🖊ته چین مامان ✍پدرم مهندس کاشی کاریست امروز بعد از چند وقت سرکار رفته و خوشحال از مزدی که گرفته بود؛ گفت بریم گوشت بخریم فردا مادرت ته چین درست کند. توی مسیر من روی تنه جلو و داداش علی روی ترک عقب دوچرخه اش گوشمان به حرف های بابا بود. با حرص و ولع خاصی دائم از ته چین های مامان تعریف میکرد و دهنم را آب انداخت. قبل سفارش با نگاهی به قیمت ها و دستی که همان داخل جیب داشت اسکناس ها را می شمرد: گوسفندی ۱۵۰،۰۰۰ لخم: ۲۵۰،۰۰۰ استخوان آبگوشتی: ۲۵،۰۰۰ ماهیچه : ۱۷۰،۰۰۰. بی اعتنا به قیمت ها، سفارشش را حساب کرد و رفتیم نمی دانم چه شد در مسیر برگشت پدرم با فروتنی خاصی از آبگوشت های مادرم تعریف می کرد. @abghaa