eitaa logo
ابوابراهیم۵٧
51 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
9 فایل
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🌐 گاه نوشت #ابوابراهیم 🆘 eitaa.com/aboebrahim57 📳 hoorsa.com/aboebrahim57 💻 http://aboebrahim57.blog.ir 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ کلام ولایت ✳️ شما بدانید و باید بدانید! اشخاصی که روشنفکرند به‌اصطلاح، اشخاصی که کنار نشسته‌اند و فحش می‌دهند، اشخاصی که بیرون نشسته‌اند و توجه به مسائل داخل ندارند، بدانند که اگر یک سیلی بخورد امروز اسلام در این کشور، تا آخر دیگر، باید ملت‌ها تحت این فشارها باشند. امروز اسلام در اینجا سر بلند کرده است و بیرقش بلند شده است و من امیدوارم که این جلوه‌اش به همه جا برسد، و مستضعفین از زیر بار این ظلم‌ها بیرون بروند. آنهایی که نق می‌زنند برای این کشور و به خیال خودشان دلشان برای اسلام می‌سوزد، آنها بدانند که اگر "این اسلامی که الآن در اینجا هستش" سیلی بخورد اسلام تا آخر سیلی خورده است؛ باید هی بنشینید و ببرید. صحیفه امام،جلد ۱۷، صفحه ۴۰۶. ┈┈┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈┈┈ ⬅️ با زمانه زمانه‌ات را بشناس 🌐 زمانه 🆘 https://eitaa.com/zmaneh ☑️ @zmaneh 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┈┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈┈┈
ابوابراهیم۵٧
#رمان📚 #قصه_دلبری 💞 #قسمت_سوم 3⃣ 💟یک کلام بودنش ترسناک بنظر می رسید. حس می کردم مرغش یک پادارد. می
📚 💞 4⃣ 💟نگذاشتم به شب بکشد, یکی از بچه ها را به خانم ایوبی کردم. حس کسی را داشتم که بعد از سال ها نفس تنگی یک دفعه نفسش آزاد شود سینه ام سبک شد😌 چیزی روی مغزم ضرب گرفته بود: (آزادشدم!) صدایی حس می کردم شبیه زنگ آخر مرشد وسط زورخانه به خیالم بازی تمام شده بود زهی خیال باطل😢 تازه اولش بود. 💟هر روز به هر نحوی پیغام می فرستاد و می خواست بیاید . جواب سر بالا می دادم. داخل دانشگاه جلویم سبز شد. خیلی جدی و بی مقدمه پرسید: چراهرکی رومی فرستم جلو, جوابتون ؟ بدون مکث گفتم: مابه دردهم نمی خوریم⛔️ با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد: ولی من فکر می کنم خیلی به هم می خوریم😊 💟جوابم راکوبیدم توی صورتش: آدم بایدکسی که می خواد بشه به دلش♥️ بشینه! خنده پیروز مندانه ای سر داد, انگار به خواسته اش رسیده بود: یعنی این مسئله حل بشه, مشکل شمام حل میشه؟ جوابی نداشتم. را زیر چانه محکم چسبیدم وصحنه راخالی کردم. 💟ازهمان جایی که ایستاده بود, طوری گفت که بشنوم: ببینید! حالا این قدر دست دست می کنید, ولی میاد زمانی که این روزا رو بخورید😉 زیر لب باخودم گفتم. چه اعتمادبه نفس کاذبی. امّا تا برسم خانه. مدام این چند کلمه در ذهنم می چرخید: "حسرت این روزا!" مدتی پیدایش نبود نه در برنامه های , نه کنار معراج شهدا🌷 داشتم بال در می آوردم. ازدستش راحت شده بودم. 💟کنجکاوی ام گل کرده بود بدانم کجاست خبری از اردوهای بسیج نبود. همه بودند . خجالت می کشیدم از اصل قضیه سر در بیارم تا اینکه کنار معراج شهدا اتفاقی شنیدم از او حرف می زنند. یکی داشت می گفت: معلوم نیست این م این همه وقت توی چی کارمی کنه. 💟نمی دانم چرا یک دفعه نظرم عوض شد‼️ دیگر به چشم یک بسیجی افراطی و متحجر نگاهش نمی کردم. غریبی آمده بود سراغم. نمی دانستم چرا آن طور شده بودم. نمی خواستم قبول کنم که دلمـ♥️ برایش تنگ شده است با وجود این هنوز نمی توانستم اجازه بدهم بیاید خواستگاری ام🚫 راستش خنده ام می گرفت. 💟خجالت می کشیدم به کسی بگویم دل مراهم باخودش برده! وقتی برگشت پیغام 💌داد می خواهد بیاید خواستگاری. باز قبول نکردم. مثل قبل عصبانی شدم. ولی زیر بار هم نرفتم. خانم ایوبی گفت: این بنده ی خدا رو معطل خودت کردی! طوری نمیشه که بذارید بیاد خواستگاری و حرفاش رو بزنه. گفتم: بیاد, ولی خوش بین نباشه که بشنوه😒 💟شب -زینب(صلی الله علیه وآله) مادرش زنگ ☎️زد برای قرار خواستگاری. نمی دانم پافشاری هایش باد کله ام رو خواباند یا تقدیرم؟ شاید هم به دلم نشسته بود. با همان ریش بلند و تیپ ساده ی همیشگی اش آمد از در حیاط که واردخانه 🏠شد, با خاله ام از"پنجره او را دیدیم. خندید: مرجان این پسر چقدر با خنده گفتم: خب شهدا🌷یکی مث خودشون رو فرستادن برام😍 .... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری 🌐 ابوابراهیم 🆘 https://eitaa.com/aboebrahim ☑️ @aboebrahim 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
😔 عاقبت دیدار تو مجنونم کرد درپی وصل تو💕 آواره هامونم کرد آنکه از روز ازل  آموخت مرا داغ  بجانم زد و دلـ💔خونم کرد    🌺 💔 ╭┅─🇮🇷🇮🇷🇮🇷─┅۰╮      @aboebrahim ╰┅──────┅╯