⛔️ پاسخ #شایعه تصویری که چند سالی است در کانالهای ضدانقلاب دست بدست میشود :
#وعده های دروغی که به مردم دادند!!👈 یا #تقطیع های دروغی که از چند #روزنامه به هم چسبانده اند👆
_____________________________
🌐 #مهم= اگر اهل تحلیل هستید و شخصیتی #خوشه_چین دارید با #زمانه همراه شوید...
🌐 زمانه
🌀 واتساپ
https://chat.whatsapp.com/2423SiIKr48A3Z5UMC5A5e
🔶ایتا
https://eitaa.com/zmaneh
با زمانه زمانهات را بشناس
💠 ما را به دوستان معرفی کنید.
🔴 حکومت #پهلوی در یک نگاه.. از نظر #روزنامه های خود این رژیم 👆
_____________________________
🌐 #مهم= اگر اهل تحلیل هستید و شخصیتی #خوشه_چین دارید با #زمانه همراه شوید...
🌐 زمانه
🌀 واتساپ
https://chat.whatsapp.com/2423SiIKr48A3Z5UMC5A5e
🔶ایتا
https://eitaa.com/zmaneh
با زمانه زمانهات را بشناس
💠 ما را به دوستان معرفی کنید.
ابوابراهیم۵٧
❣﷽❣ 📚 #رمان #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 5⃣4⃣ #قسمت_چ
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
6⃣4⃣ #قسمت_چهل_وششم
📖روزنامه📰 را از دستم گرفت و دنبال #اسمم گشت چند بار اسمم را بلند خواند، انگار باورش نمیشد. هر دکتر و پرستاری که بالای سرش می امد، #روزنامه را به او نشان میداد.
📖با ایوب #هم_دانشگاهی شدم. او ترم اخر مدیریت دولتی بود و من مدیریت بازرگانی را شروع کردم. روز ثبت نام📝 مسئول امور دانشجویی تا من را دید شناخت"خانم غیاثوند؟ درست است؟" چشم هایم گرد شد😧 "مگر روی پیشانیم نوشته اند؟"
📖-نه خانم، بس که #اقای_بلندی همه جا از شما حرف میزنند. می نشیند، میگوید #شهلا ... بلند میشود، میگوید شهلا♥️ من هم کنجکاو شدم اسمتان را که توی #لیست دیدم، با عکس پرونده تطبیق دادم، خیلی دوست داشتم ببینم این خانم #شهلا_غیاثوند کیست که اقای بلندی این طور از او تعریف میکند😉
📖کلاس که تمام شد ایوب را دم در دیدم👤 منتظر ایستاده بودم برایم دست تکان داد. اخم کردم😠 گفتم باز هم امده ای از #وضع_درسیم بپرسی؟ مگر من بچه دبستانی ام؟ که هر روز می ایی، در کلاسم و با استادم حرف میزنی؟؟
📖خندید😄 "حالا بیا و خوبی کن، کدام مردی انقدر به فکر #عیالش است که من هستم؟ خب دوست دارم ببینم چطور درس میخوانی❓
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
✅ #کانال_ابوابراهیم
✅ #کانال_روشنگری
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری
🌐 ابوابراهیم
🆘 https://eitaa.com/aboebrahim
☑️ @aboebrahim
💠 ما را به دوستان معرفی کنید.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
ابوابراهیم۵٧
❣﷽❣ #رمان📚 #نیمه_پنهان_ماه 1 ﺯﻧﺪگی #شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد #قسمت_نوزدهم 9⃣1⃣ 🔮می
#نیمه_پنهان_ماه 1
زندگی #شهید_مصطفی_چمران
🔻به روایت: همسرشهیــد
#قسمت_بیستم 0⃣2⃣
🔮به مهندس بازرگان گفتم: من می خواهم بروم پیش #مصطفی به دیگران هرچه می گویم گوش نمی دهند😢 نمیگذارند من بروم. فردای آن روز بازرگان او را خواست و با لب خندان گفت: مصطفی خودش کسی را فرستاده دنبالتان. گفته #غاده بیاید. غاده گل از گلش شکفت😍 از اول می دانستم محال است مصطفی بداند او اینجا است و نگذارد بیاید. حتی اگر جنگ باشد. مصطفی راضی است او برود #پاوه و آنقدر عزیز و عاقل است که محسن الهی را دنبال او فرستاده 🚗
🔮محسن را از #لبنان از آن وقت که به موسسه آمد و مدتی تعلیم دید می شناخت. البته من وقتی رسیده رسیدم پاوه آنجا از محاصره در آمده بود و آزاد شده بود. مصطفی هم نبود، او را روز بعد دیدم وقتی آمد همان لباس #جنگی تنش بود و خاک آلود. یاد لبنان افتادم من فکر میکردم "کلاشینکف" و لباس جنگی مصطفی در ایران دیگر تمام شد ولی دیدم همان طور است لبنانی دیگر😊
🔮مصطفی به من گفت: میخواهم در #کردستان بمانم تا مسئله را ختم کنم و دنبالتان فرستادم چون در تهران خانه🏠 نداریم و شما اینجا نزدیک من باشید بهتر است. از من خواست مراقب باشم و جریان را بنویسم📝 مخصوصاً برای #روزنامه های کشورهای عرب. مصطفی می گفت و من می نوشتم. نزدیک یک ماه در کردستان با او بودم از پاوه به سقز، از سقز به میاندواب، نوسود، مریوان و سردشت. مصطفی بیشتر اوقات در #عملیات بود و من بیشتر اوقات تنها👤 زبان که بلد نبودم قدم میزدم تا بیاید گاهی با خلبان ها صحبت میکردم چون انگلیسی🔠 بلد بودند
🔮در #نوسود که بودیم بیشتر یاد لبنان می افتادم یاد خاطراتم طبیعت زیبایی🏞 دارد نوسود و کوه هایش به خصوص مرا یاد لبنان میانداخت من و مصطفی در این طبیعت #قدم_میزدیم و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت می کرد. درباره کردها و اینکه خودمختاری میخواهند✅ من پرسیدم چرا خودمختاری نمی دهید؟؟ مصطفی عصبانی شد و گفت عصر ما عصر #قومیت نیست❌ حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند من زد آنها خواهد بود
🔮در #اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست مهم این است که این کشور پرچم اسلام داشته باشد البته ما بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم آنجا هم هیچ چیز نبود من حتی جایی که بتوانم به #خوابم نداشتم همه از ارتش بود و پادگان نظامی و تعدادی خانههای نیمه ساز🏚 که بیشتر اتاقت بود تا خانه. در این اتاق ها روی #خاک می خوابیدم ...
#ادامه_دارد ...
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌐 گاه نوشت #ابوابراهیم
🆘 eitaa.com/aboebrahim57
🆔 gap.im/aboebrahim57
📳 hoorsa.com/aboebrahim57
💠 ما را به دوستان معرفی کنید.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈