روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت از شدت درد فریادی زد سوزن را چند متر دور تر پرت کرد .
مردی حکیم که از ان مسیر عبور می کرد ماجرا را دید سوزن را اورد به کفاش تحویل داد و شعری را زم زمه کرد
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن انگه که خارش خوری .
این سوزن منبع درامد توست این همه فایده حاصل کردی یک روز که از ان دردی برایت امد ان را دور می اندازی!
درس اخلاقی اینکه اگر از کسی یا وسیله ای رنجشی امد بیاد اوریم خوبی های که از جانب ان شخص یا فوایدی که از ان حیوان وسیله یا درخت در طول ایام به ما رسیده ,
ان وقت تحمل ان رنجش اسان تر می شود ...
#داستانک_ها
#بهمددالهی_کرونا_را_شکست_میدهیم
#درخانه_بمانیم
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕
💎پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد...
او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست...
پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد...
آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هروقت هم خانواده او را سرزنش میکردند پدر بزرگ فقط اشک میریخت و هیچ نمیگفت...
یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی میکرد. پدر روبه او کرد و گفت: پسرم داری چی درست میکنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!
•••یادمان بماند که:
"زمین گرد است..."•••
#داستانک_ها
#بهمددالهی_کرونا_را_شکست_میدهیم
#درخانه_بمانیم
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕
4.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ماشالله به این کوچولو😍😍
💠عحب وصفی از مولا امیر المومنین علی(ع) میکنه
💠حتما تا میتونید برا دوستانتون بفرستید
#غدیر نزدیکه...
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
•| #پاےدرسدل |•⇦برنامهریزی
"الگویِرفتاری"
ڪفشِ مولانا امیرالمؤمنین«؏»
پاره شده بود و داشت میدوخت،
و "لااِلهَاِلّاالله" میگفت.
گفتند: عـلیجـان چه میکنی؟!
گفت: با دستم ڪفشهایم را وصله میکنم
امّا چرا زبانم بیڪار باشد؟!
+برای زمانی ڪه بهمون داده شده
چجوری برنامهریزی کردیم؟!
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕
دلیل مستجاب نشدن بعضی دعاها❗️
حاج آقا قرائتی:
اگر بہ جاے بنزین مخصوص
گازوئیل یا آب در باڪ هواپیما بریزیم
پرواز صورت نمیگیرد.....
دعاے ڪسانے مستجاب میشود ڪہ
در شڪم آنان لقمہ هاے حرام نباشد....
هر ڪس دوست دارد
دعایش مستجاب شود
درآمد و لقمہ خود را حلال ڪند.....
دعا بہ معناے طلب خیر است
و بسیارے از خواستههاے ما خیر نیست
و ما خیال میڪنیم خیر را طلب میڪنیم!
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕
🌹 #شهید_ابوالفضل_نیکزاد
💢مادر شهید می گوید؛
ابوالفضل روزی یک صفحه قرآن میخواند و همیشه میگفت خواندن قرآن مطرح نیست و باید سعی کنیم خط به خط قرآن را چند بار مرور کنیم و عامل به قرآن باشیم. همه رفتارهای پسرم برگرفته از قرآن بود.
#یادش_باصلوات
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕
•••
بزرگم میگه↓
دیگه کمکم خود حضرتمادر سینهزناشو و گریه کناشو جمع میکنه برا محرم
#حواستونباشهانتخاببشید :)
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕
••
#دمیباشھدا🕊
به آسیدمجتبی« #شھیدعلمدار»گفتم:
اینا کین کھ میاری هیئت و بهشون مسئولیت میدی؟!
میگفت :
کسی کھ تو راه نیست
اگه بیاد تو مجلس اهلبیت«؏»
و یه گوشه بشینه
و شما بهش بها ندی ،
میره و دیگه هم بر نمےگرده
اما وقتی تحویلــش بگیری ،
جذب همیــن راه میشه:)
#رفیقهیئتیحواسمونباشه! :)
#منحسینیام
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕🖤
+قلیاایهاالانسان...
یهمورچهرودستشراهمیرفت
باغرورپرتشکرداونوروگفت
آخهرودستِهمچینخانممحترمیمورچهراهمیره؟!🤨
بهشگفت:
فرداروزهمینمورچهکلبدناینخانمِمحترمُ
توگورپودرمیکنه...؛
بهچیهخودتمینازی؟!
اللهم عجل لولیک الفرج
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕🖤
خیلی وقت ها که گیر میکنم ، نمی دانم چه کار کنم .
می روم جلوی عکسش و می نشینم و باهاش حرف میزنم ، انگار زنده باشد ، بعد جوابم را میگیرم .
گاهی به خوابم می آید و یا به خواب کس دیگر ، بعضی وقت ها هم راه حلی به سرم می زند که قبلا اصلا به فکرم نمی رسید ، به نظرم می آید انگار مهدی جوابم را داده ..
"شهید مهدی زین الدین"
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕🖤
15.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_شنیدنی 👌👌👌👌
مداحی محمد نوروزی
داستان عنایت امام حسین علیه السلام
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
خوابی که #سردار_سلیمانی
پس از شهادت شهید #مهدی_زین_الدین دید
هیجانزده پرسیدم:
«آقا مهدی مگه تو
#شهید نشدی؟همین چند وقت
پیش، توی جادهی سردشت...»
حرفم را نیمهتمام گذاشت.
اخم كوتاهی كرد و چین
به پیشانیاش افتاد. بعد
باخنده گفت:
«من توی جلسههاتون میام.
مثل اینكه هنوز باور نكردی #شهدا_زندهان.» عجله داشت.
حرف با گریه از گلویم
بیرون ریخت:
«پس حالا كه میخوای بری،
لااقل یه #پیغامی چیزی
بده تا به رزمندهها برسونم.»
گفت:
هرچی میگم زود بنویس.
هولهولكی گشتم دنبال
كاغذ. یك برگهی كوچك
پیدا كردم.
گفت بنویس: «#سلام_من_در_جمع_شما_هستم»
همین چند كلمه را بیشتر نگفت
. موقع خداحافظی، با لحنی
كه چاشنیِ التماس داشت،
گفتم: «بیزحمت زیر نوشته
رو امضا كن.» برگه را گرفت
و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زینالدین»
نگاهی بهتزده به امضا
و نوشتهی زیرش كردم.
باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟
تو كه #سید نبودی!»
اینجا بهم #مقام_سیادت دادن.
از خواب پریدم. موج صدای
آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم»
#من_ماسک_میزنم
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
💕💕💕