❌بیمار شماره ۳۱ نباشیم!
🔹از نظر شیوع کرونا کره جنوبی برای ما درسهای زیادی دارد. بیماری کرونا ۲۵ ژانویه و با شناسایی یک زن چینی در کره جنوبی شروع شد. در ۴ هفته بعدی، تعداد بیماران به ۳۰ نفر رسید؛ اما به طرز باورنکردنی تعداد کیسهای کرونا در کره جنوبی زیاد شد. چرا؟
🔹شاید باورتان نشود، اما بهخاطر یک بیمار به اسم بیمار ۳۱! هنوز مشخص نیست بیمار ۳۱ چطور مبتلا شده اما رفتار این بیمار باعث مبتلا شدن دست کم ۱۰۲۵ نفر شد! اما چطور؟
🔸خیلی ساده (و شاید شبیه رفتارهای این روزهای ما)👇
۲۹ ژانویه: رفتن به C-Club در سئول (بدون علایم)
۶ فوریه: یک تصادف کوچک و رفتن به بیمارستان (بدون علایم)
۹ فوریه: رفتن به کلیسای Shincheonji (بدون علایم)
۱۵ فوریه: مراجعه به بیمارستان بهخاطر تب. پزشک درخواست تست کرونا داد، اما بهجاش رفت به بوفه یک هتل و با دوستش ناهار خورد.
۱۶ فوریه: رفتن دوباره به کلیسا (با علایم بیماری) بهمدت دو ساعت.
۱۷ فوریه: بالاخره رفت دکتر و تست داد: کرونا مثبت!
🔸مقامات بهداشتی کره جنوبی: حدود ۱۲۰۰ نفر که سابقه حضور در کلیسا در دو تاریخ ۶ و ۱۶ فوریه داشتند، به کرونا مبتلا شدند!
🔹این نشان میدهد که همه ما مسئولیم! همه ما میتوانیم یک بیمار ۳۱ باشیم؛ یا برعکس، میتوانیم قطع کننده این زنجیر انتقال باشیم.
🔹داستان بیمار ۳۱ را برای کسانی که قصد سفر نوروزی و دید و بازدید نوروزی و دورهمی شبانه و دارند، تعریف کنید. همه ما در برابر هم مسئولیم🙏
مداحی آنلاین - غار حرا بزم جنونه - رسولی.mp3
1.94M
🍃🍃🍃
🌺غار حرا بزم جنونه
🌼آیینه دار آسمونه
🎤 مهدی_رسولی
#عید_مبعث_مبارک🌹
🌸 برمحمد_وآل_محمد_صلوات🌸
✅ ایام تبلیغ کاملا #کورونایی😂
#قسمت_دوم
البته اینم بگم که قبلش کلی آموزش دادن و لباسامو عوض کردن و ... تا اینکه وقتی قرار شد برم کارمو شروع کنم، پرستار اول گفت: حاجی کلاهت درنمیاری؟
گفتم: به خدا نمیخوام باهاش سلفی بگیرم!
لبخندی زد و گفت: اون که بعدا مشخص میشه اما حداقل بذار این پلاستیک مخصوص را بکشم رو کلاهت ...
گفتم: کلاه نیست ... بهش میگیم عمامه!
گفت: خب حالا همین ... عمامه ... که یه وقت کثیف نشه.
از دلسوزیش و توجهش تودلم خوشحال شدم و براش دعای خیر کردم.
چون دستکش دستم بود، یکی از آقایون اومد وعمامم را از سرم برداشت و با همون پرستار اولیه یه پلاستیک مخصوص دورش کشیدن و میخواستن دوباره بذارن سرم.
من حدودا ده سال پیش توسط یه بزرگ و صاحب نفس معمم شدم. چون هم وقتش بود که معمم بشم و هم اگه نمیشدم نمیذاشتن رساله سطح سه (فوق لیسانس) بنویسم و امتحانات درس خارج نمیگرفتن و ...
اما از شما چه پنهون، اون لحظه که اون دکتره و خانم پرستاره داشتن عماعمو درست میکردن و پلاستیک مخصوص دورش میکشیدن و بعدش دکتره بسم الله گفت و دستشو آورد به طرفم، و پرستاره هم از پشت سر دکتره روی نوک انگشتاش ایستاده بود که ببینه چطوری میذاره روی سرم و چه شکلی میشم، احساس کردم حقیقتا دارم به صورت واقعی معمم شدم و امام زمان خیلی راضی تره!
حس خوبی بود.
خدا قسمتتون کنه.
رفتم وسط سالن ... وسط همه بیمارانی که روی تخت خوابیده بودند... آدرنالین شیطنتم داشت غلیان میکرد و با حالتی از طنز و لبخند، با صدای بلند و با سبک اون خواننده خاک بر سر گفتم:
«سلام گلای روی تخت
کوروناییای سر سخت
آخوند براتون اومده
از تو فضا اومده ...»🤣😂
اولش همه تعجب کردن😳👀
اما خدا آبرومو حفظ کرد😉
چون یهو دیدم صدای خنده پرستار و دکتر و بیمار و خدمه بود که بلند شد...😆😅😂🤣😆😅🤣
گفتم:
بسم الله الرحمن الرحیم
محمدم! 😌
و تا از خنده نترکین دست از سرتون بر نمیدارم! ☺️
(و حالا اگه نمیدین دهنمون سرویس کنند، شعر را ادامه دادم
اما تا نیم ساعت ملت از خنده غش کرد...)
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
✔️ بخش هایی از سخنان حکیمانه رهبر فرزانه انقلاب
🔹جامعه نخستین اسلامی که پیامبر ایجاد کرد در مدینه با تعداد کمی آغاز شد ولی به برکت ارشاد ، احکام و معارف پیامبر روز به روز افزایش یافت و قویتر شد
🔹در قرن ۴ هجری جامعه اسلامی از لحاظ سیاسی وسیع ترین جامعه در دنیا بود.
🔹حرکت و طبیعت اسلام پیشرفت و حرکت کردن است.
🔹اگر صادقانه حرکت کنیم ، تنبلی نکنیم، ساده نگری نکنیم میتوانیم ایران را به قله برسانیم.
🔹هدف نزدیک ما رسیدن به قلههای اجتماعی ، فرهنگی ، علمی و .. است ولی هدف دور هدف تمدن اسلامی است.
🔹از دشمنیها نباید تعجب کرد.
🔹آمریکایی ها چندبار گفتهاند حاضرند کمک دارویی به ایران کنند و گفتهاند فقط شما از ما بخواهید.
🔹این از حرفهای عجیب است؛خودتان دچار کمبود هستید.
🔹اگر دستتان باز است خودتان استفاده کنید؛شما خودتان متهمید که کرونا را ایجاد کردهاید.
🔹 تجربه چهل ساله انقلاب به ما نشان میدهد که کشور ظرفیت مقابله با مسائل و چالش ها را در هر سطحی داراست.
🔹کشور ظرفیت های فوق العادهای دارد.
🔹مهم این است که این ظرفیتها به وسیله مسئولان شناسایی و در همه بخشها، افراد مومن و جوانان با انگیزه، به کار گرفته شوند.
🔹دستورات ستاد ملی مقابله با کرونا را همه عمل کنند
🔹حتی اجتماعات دینی در کشور تعطیل شد که در تاریخ ما به این شکل بی سابقه است که حتی حرم های مطهر و نمازهای جمعه تعطیل شود ولی چاره ای نبوده و مصلحت اینگونه بوده.
🔹ان شاالله خداوند این بلا را از همه مردم جهان کم کند.
🔹ما دشمن کم نداریم ولی آمریکا خبیث ترین آنها است
🔹دستور المعمل مقابله با دشمنان در قرآن آمده است و آن صبر است.
🔹ایستادگی کردن ، پیگیری کردن و مقاومت کردن محاسبات دقیق خود را تغییر ندادن با روحیه حرکت کردن معنی صبر است.
🔹ملت ایران در این مدت نشان داده اند که صبور هستند.
🔹این روزها با بیماری همه گیر بین المللی کرونا مواجه هستیم.
🔹 بعضیها در کشور خود اطلاعات این بیماری را پنهان میکنند.
🔹این بیماری مشکلات اقتصادی ایجاد میکند که خداوند می فرماید اینجا هم صبر لازم است.
🔹مسئولین محترم در این کار دستوراتی دادهاند که همه باید به آن عمل کنند تا این بیماری خطرناک در کشور کنترل شود.
🔹قوت در فضای مجازی حیاتی است
🔹قوت در زمینه بهداشتی و درمانی حیاتی است که در این زمینه اقدامات خوبی انجام شده است.
🔹جهش تولید، از ابزارهای قدرت است.
🔹جهش تولید به ابزارهایی نیاز دارد، از قاچاق و واردات بی رویه جلوگیری شود. به تولیدکننده کمک شود. امسال این کارها باید انجام شود.
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
#رمان
#آیه_های_جنون
#قسمت_چهل_سوم
دستش را میگیرم و گرم میفشارم،قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمش مے چڪد:تو آخرین نامہ ش نوشتہ یاسم! انگار مادر و عمہ مون خیلے دوستت دارن ڪہ منو براے شهادت قبول نمیڪنن تا دخترشون آشفتہ نشہ!
میان اشڪ میخندد:منظورش حضرت فاطمہ و حضرت زینبہ.
آب دهانش را فرو میدهد:یہ چیزے بگم نمیخندے؟
سرم را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهم:نہ!
لبش را بہ دندان میگیرد و اشڪانش شدت:هر شب نامہ هاشو میخونم و حس میڪنم خودش ڪنارمہ و دارہ تو گوشم نجوا میڪنہ،هرشب نامہ هاشو میبوسم و سرمو میذارم روشون تا خوابم ببرہ! سرمو بہ جاے قفسہ ے سینہ ش میذارم رو نامہ هاش یا عڪساش و زمزمہ میڪنم:یاس! علیرضا برمیگردہ،فقط چهل و پنج شب موندہ! فقط چهل و چهار شب موندہ! فقط چهل و سہ شب موندہ!
توے این شب شماریا میمیرم و زندہ میشم تا برسہ!
آقا هادے رو ڪہ جلوے در دیدم دلم هُرے ریخت گفتم خدایا نڪنہ خبر شهادت علیرضا رو برام آورده.
چادرمو برداشتم و دوییدم،تو پلہ ها چندبار خوردم زمین،هے میخوردم زمینو میگفتم خدایا خبر مجروحیتشو آوردہ باشن!
خدایا من راضے ام دست و پا نداشتہ باشہ ولے ڪنارم نفس بڪشہ،خدایا تیر خوردہ باشہ ولے زندہ باشہ،خدایا جانباز شدہ باشہ ولے شهید نہ!
جلوے در ڪہ رسیدم زمزمہ ڪردم یا فاطمہ پسرتو از خودت میخوام،تو رو بہ حق صاحباے اسمش علیرضا رو بہ من ببخش حتے جانباز! هرطور ڪہ جانباز شدہ باشہ!
آقا هادے ڪہ گفت حالش خوبہ روح بہ بدنم برگشت.
هق هق میڪند:هزار مرتبہ شڪر ڪہ حالش خوبہ!
بغض بہ گلویم چنگ میزند،بے اختیار با بغض بہ هادے خیرہ میشوم،بہ چشمانم زل میزند و لبخند عجیبے رو لبانش نقش مے بندد!
دستم را روے قلبم میگذارم،دلم براے ماندنت ضعف میرود...
بیا ماندنے شو...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی 👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
نگاهم را بہ زور از هادے میگیرم و آب دهانم را با شدت فرو میدهم.
یاس با گوشہ ے چادر،اشڪانش را پاڪ میڪند،محڪم دستانش را میفشارم:وقتے خودت عذاب میڪشے چرا میذارے برہ؟
لب میزند:دوستش دارم! حرم عمہ ے ساداتو دوست دارم،آرامش مردممو دوست دارم.
حق بہ جانب میگویم:همین یہ ساعت پیش ڪہ میوہ فروشے بودیم یہ آقایے راجع بہ مدافعاے حرم...
نمیگذارد حرفم را ادامہ بدهم،با لبخند میگوید:میدونم چیا میگن!
_پس چرا باید بخاطرہ شون تویے ڪہ تازہ عروسے عذاب بڪشے و مَردتو بفرستے میدون جنگ؟!
_آیہ جان! عزیزدلم الان خودِ توهم تقریبا همسر یہ مدافع حرمے باید دلتو خیلے بزرگتر از این حرفا ڪنے!
پوزخند میزنم:واقعا نمیفهمم! براے مردمے ڪہ قدر نمیدونن چرا باید جونتو بدے؟!
این بار او دستم را میفشارد:مدافعاے حرم شاید دلایل زیادے براے رفتن داشتہ باشن اما دوتا دلیل اصلے شون حفظ حرم زینب و امنیت ایرانہ،اگہ همینا نخوان از خودشون بگذرن ما باید بهاے سنگین ترے براے آرامش و امنیتمون بدیم!
دهہ ے شصتم ڪہ ماها نبودیم تو این ڪشور جنگ تحمیلے شد،دیگہ جنگ رفتن بایدے بود باید میرفتن ڪہ ایران حفظ بشہ! نزدیڪ سے سال گذشتہ و هنوز شهید میارن!
هنوز یہ مادرایے چشم انتظار یہ تیڪہ استخوون از جیگر گوشہ شونن! تا حالا رفتے آسایشگاہ جانبازا؟ قدر اونا رو خوب میدونن؟!
اونام باید نمیرفتن میگفتن ڪسے قدر نمیدونہ دیگہ!
فقط بهاش این بود الان ما جزو عراق بودیم و هر چند مترے مون سربازاے داعشے یا آمریڪایے وایسادہ بودن!
میتونے تصور ڪنے؟!
نفس عمیقے میڪشم:نہ!
نگاهے بہ هادے مے اندازد و آرام میگوید:نمیدونم چقدر از خاطراتش تو سوریہ برات گفتہ ولے دفعہ ے دومے ڪہ اعزام شد مجروح شد!
متعجب میگویم:هادے مجروح شد؟!
_آرہ! بازوش تیر خورد،سر اینڪہ تو عملیات شوڪہ شدہ بود!
ڪنجڪاو میگویم:شوڪہ چے؟
_پاشو بریم اتاق!
این را میگوید و بلند میشود،همانطور ڪہ چادرش را مرتب میڪند رو بہ هادے میگوید:میخوام عڪساے عروسے مونو بہ آیہ نشون بدم،چند دیقہ تنها بمونید ڪہ اشڪال ندارہ؟
هادے لبخند شیرینے میزند:نہ! چند ساعتے تنها بمونم اشڪالے ندارہ!
همراہ یاس بہ اتاق خوابش میرویم،چادرش را از روے سرش برمیدارد و بہ سمت ڪمد دیوارے میرود:بذار آلبوم عروسے مونو بیارم این سیدِ ما رو ببینے! راستے هادے عڪسے از علیرضا بهت نشون ندادہ؟
لب میزنم:نہ!
آلبومے بیرون مے آورد و میگوید:آخہ علیرضا و هادے جونشون براے هم دَر میرہ حتے...
جملہ اش را ڪامل نمیڪند،میخندم:حتے چے؟
آلبوم را روے تخت میگذارد:بیا عڪسامونو ببین!
روے تخت مے نشینم و با دقت نگاهش میڪنم:جملہ تو ڪامل نڪردیا!
نگاهش را از صورتم میگیرد:هیچے!
آلبوم را باز میڪند،صدایش میزنم:یاس!
بدون اینڪہ نگاهم ڪند جواب میدهد:جانم!
_من یہ ڪوچولو ڪنجڪاوم.
میخندد:مخصوصا تو مسائلے ڪہ بہ آقا هادے مربوط باشہ!
میخندم و چیزے نمیگویم،بہ صورتم چشم میدوزد:علیرضا دوتا خواهر دارہ،هر دوتاشون از علیرضا ڪوچیڪترن،عاطفہ و عطیہ!
عاطفہ دوسالے هست ڪہ ازدواج ڪردہ،موندہ عطیہ ڪہ ڪوچیڪہ ست و عزیز دور دونہ!
نوزدہ سالشہ،علیرضا میگفت آرزومہ هادے یا مردے شبیہ هادے بیاد خواستگاریش ڪہ با خیال راحت خواهرمو بهش بسپارم!
حتے خالہ فرزانہ بحثشو پیش ڪشید و قرار خواستگارے گذاشت.
_خب!
_آقا هادے شب خواستگارے بہ عطیہ گفتہ بود بخاطرہ مدافع حرم بودنش نمیخواد ازدواج ڪنہ و از همہ ڪلے معذرت خواهے ڪرد!
خب عطیہ هم از هادے خوشش مے....
باز جملہ اش را ڪامل نمے ڪند! من تڪمیلش میڪنم:خوشش میاد!
سریع میگوید:قرارہ امشب بیاد پیشم،اینو گفتم اگہ اومد و اینجا دیدیش اگہ ناراحت شد تعجب نڪنے! بہ خدا عطیہ دختر خوبیہ ما خبر نداشتیم هادے نامزد ڪردہ.
بے اختیار مے پرسم:هادے چے؟ عطیہ رو دوست داشت؟
یاس با شیطنت چشمڪ میزند:اگہ دوستش داشت ڪہ الان تو اینجا نبودے!
تلخ میخندم،ڪنارِ هادے بودنم خواستہ ے خودش نیست!
یاس آلبوم را روے پایم میگذارد و میگوید:میخواستم برات بگم چرا هادے مجروح شدا!
_آرہ!
با سر بہ آلبوم اشارہ میڪند:تو هم زمان عڪساے عروسیو رویت ڪن و گوشاتو بدہ بہ من تا بہ نامزدِ گرامت دروغ نگفتہ باشیم!
آلبوم را ورق میزنم،یاس میگوید:براے جلوگیرے از وارد شدن نیروهاے داعش بہ یڪے از شهرا اعزام شدہ بودن،مردمو از شهر خارج میڪنن.
متاسفانہ مجبور شدن عقب نشینے ڪنن،نیروهاے داعش وارد شهر شدن و چندتا از ماشیناشون رفتن سمت بیمارستانے ڪہ یہ سرے از نیروهاے مدافع حرم نزدیڪش بودن.
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی 👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
بیمارستان تقریبا خالے بود،جز چندتا مریض و دڪتر و پرستار ڪسے نبود.
نیروهاے داعش وارد بیمارستان میشن،هادے اینا تو بیمارستان باهاشون درگیر میشن،هادے احساس میڪنہ از یڪے از اتاقا بوے خیلے بدے میاد،وارد اتاق میشہ یہ جنازہ میبینہ!
جنازہ اے ڪہ نمیتونہ تشخیص بدہ مردہ یا زن،خودشو آتیش زدہ بودہ!
یہ روپوش سفید گوشہ ے اتاق بودہ،تو جیب روپوش یہ عڪس بودہ و یہ نامہ!
عڪس یہ دختربچہ! تو نامہ نوشتہ بودہ ڪہ یڪے از پرستاراے بیمارستانہ و دیدہ نیروهاے داعش نزدیڪ بیمارستان شدن،بہ دخترش بگن خیلے دوستش دارہ و مادرشو ببخشہ ڪہ بخاطرہ شرافتش خودشو ڪشتہ! نوشتہ بود ڪہ میخواستہ رگشو بزنہ اما ترسیدہ بہ جنازہ شم رحم نڪنن خودشو آتیش زدہ!
با هر دو دست صورتم را مے پوشانم،بغضِ یاس دوبارہ سر باز میڪند:هادے بدن سوختہ شو میپیچہ تو پتو و با خودش میبرہ بیرون.
یڪے از دوستاشون میگہ هادے از اتاق ڪہ اومد بیرون انگار تو حال خودش نبود،یہ پتو رو انداختہ بود رو دوشش و بہ زور راہ میرفت.
دو سہ تا سرباز داعشے نزدیڪشون میشن،هادے گیج و منگ نگاهشون میڪنہ.
دوستاش بہ زور میڪشنش بیرون ڪہ تو راہ بازوش تیر میخورہ،علیرضا میگہ هادے ڪہ اومد بیرون نشناختمش!
چشماش یخ زدہ بود! با هیچڪس حرف نمیزد،از بازوش خون میرفت و صداش در نمے اومد.
علیرضا زخمشو میبندہ و هے صداش میڪنہ اما هادے جواب نمیدہ.
وقتے چندتا سیلے بهش میزنہ بہ خودش میاد،شروع میڪنہ گریہ ڪردن و داد زدن! انگار نہ انگار تیر خوردہ! علیرضا میگہ میون هق هقاش هے میگفت چرا ما این چیزا رو میبینیم نمے میریم؟!
میگہ منم بغضم شڪست،بغلش ڪردم و باهاش زار زدم،چندتا از بچہ هاے دیگہ ام با بغض نشستن زمین!
میگہ هادے تو گوشم گفت،اون جنازہ رو دیدم و چهرہ ے مادرم اومد جلوے چشمم! چهرہ ے همتا و یڪتا اومد جلو چشمم! ڪہ نڪنہ یہ روزے اونام از ترس اینڪہ گیر این حیوونا بیوفتن با خودشون همچین ڪارے ڪنن!
از اون روز هادے براے مدافع حرم موندن مُسمم تر شد!
لبم را بہ دندان میگیرم،قطرہ ے اشڪے از گوشہ چشمم مے چڪد.
لب میزنم:سرم دارہ میترڪہ!
یاس با صداے لرزان میگوید:ما فقط میشنویم،اونا میبینن،لمس میڪنن،مے شڪنن و باید با همہ ے اینا سر پا باشن!
_من...من...فڪر میڪردم هادے...
یاس دستش را دور ڪمرم مے پیچد:هادے چے؟
اشڪانم سرازیر میشوند،مثلِ ابر بهار:فڪر میڪردم خوشے زدہ زیر دلش ڪہ مدافع حرم شدہ!
یاس لبخند آرامش بخشے میزند:پس هنوز خوب نشناختیش! راستے گفتہ اسم مستعارش چیہ؟
با دست صورتم را پاڪ میڪنم و با صدایے خفہ میگویم:نہ!
_علے اڪبر حسینے!
بے اختیار لبخند میزنم:این اسم بیشتر بهش میاد!
سرم را ڪمے برمیگردانم ڪہ نگاهم بہ میز آرایش مے افتد،چند نامہ رویش پخش و پلا شدہ!
یاس سریع بلند میشود و بہ سمت میز آرایش میرود:اینا جانشین علیرضان تا برگردہ!
_چند روزہ رفتہ؟
_سے و چهار روز.
نامہ ها را مرتب میڪند و یڪے شان را برمیدارد،همانطور ڪہ نامہ را بہ سمتم میگیرد میگوید:این آخرین نامہ اے ڪہ برام فرستادہ،بقیہ ش براے دوران عقدہ.
نامہ را از دستش میگیرم و باز میڪنم،فقط چند خط ڪوتاہ!
آرام میخوانمش:
"بسم اللہ الرحمن االرحیم"
یاسم!
جانم!
حاڪمِ احساسم!
گلِ همیشہ بهارِ من!
بہ اندازہ ے یڪ ایران،بہ اندازہ ے یڪ سوریہ،بہ اندازہ ے این همہ فاصلہ از تو دورم اما دلم همیشہ همراہ توست!
هر زمان ڪہ بے تابت میشوم چشمانم را میبندم و صورت مثلِ ماهت را تصور میڪنم،سپس دستم را روے قلبم میگذارم و برایت شعر میخوانم!
تو اینجایے،همراهِ من در قلبم.
برایت از دلتنگے ها میگویم و از ڪم آوردن ها،از شرمندگے ها و نبودن ها...
امشب عجیب دلم هوایت را ڪردہ گلِ خوشبوے من!
یاسم!
با تمام نبودن ها،با تمام دورے ها،با تمام سختے ها و بدهڪارے ها بدان دوستت دارم!
راستے!
از طرفِ من هر روز براے خودت چند شاخہ نرگس بخر!
میدانم دلت ضعف میرود براے اینڪہ عطر گل هاے نرگس در خانہ ے نقلے مان بپیچد و تو نگاهشان ڪنے و چایے با طعم و عطر هل بنوشے!
در نبودم،جایم را براے خودت پر ڪن...شرمندگے همہ ے این روزها با من!
مرد همیشہ بدهڪارت را ببخش عزیزدلم،ڪہ حتے بہ اندازہ ے عطرِ چند شاخہ گل نرگس بہ تو بدهڪار است...
عاشق و سَربارِ تو علیرضا
بے اختیار لبخند میزنم:چہ مرد با احساسے!
راستے این اشڪا ڪہ روے ڪاغذ ریختہ و خشڪ شدہ براے توئہ یا آقا سید؟
لبخند تلخے میزند:هردومون!
_یاس!
_جانم!
بہ چشمانش زل میزنم:تو خیلے خوب و بزرگے! اینو جدے میگم! من نمیتونم هیچوقت شبیہ تو باشم.
ڪنارم مے نشیند:اگہ نمیتونستے ڪہ هادے انتخابت نمیڪرد!
لبخند ڪم رنگے میزنم:هادے منو انتخاب نڪردہ،ما اجبار پدر و مادرامون بہ همدیگہ ایم!
این مدتم فقط براے آشنایے محرم شدیم.
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی 👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
عجیب و شیرین نگاهم میڪند:ولے من میگم تو انتخاب خود هادے اے حداقل از محرمیت بہ بعد!
وگرنہ چرا تو رو آوردہ پیش من ڪہ زندگے هم رزمشو ببینے؟
سریع میگویم:گفت خجالت میڪشہ تنها بیاد.
_من براے هادے غریبہ نیستم ڪہ بخواد ازم خجالت بڪشہ،خریدا رو میاورد جلوے در و میرفت مثل بعضے وقتا ڪہ ڪار پیش اومدہ!
آب دهانم را فرو میدهم و بہ لبانش خیرہ میشوم:تو رو آوردہ ڪہ ببینہ انتخابش میڪنے یا نہ!
گیج لب میزنم:انتخابش ڪنم؟!
_آرہ! ببینہ زندگے با ڪسے مثل هادے رو انتخاب میڪنے یا نہ،تو رو آوردہ اینجا ببینے زندگے یہ مدافع حرم چطوریہ و همسرش چہ سختیایے میڪشہ،میخواد ببینہ زنِ این زندگے براش هستے یا نہ!
سرم را پایین مے اندازم:فڪر نڪنم هادے از اینجا آوردنم منظورے داشتہ باشہ!
با دست چانہ ام را میگیرد و سرم را بلند میڪند:چرا! وقتے نگاهت میڪنہ تو چشماش بے قرارے داد میزنہ آیہ! دارہ با خودش ڪلنجار میرہ ڪہ پا گیرت ڪنہ یا نہ،ڪہ بہ قلبش بها بدہ یا نہ!
من خوب این حالتا رو میشناسم علیرضام همینطور بود.
چشماش آروم و قرار ندارن ڪہ بگن میخوانت،از طرفے دلش نمیاد تو باهاش ازدواج ڪنے و سختے بڪشے،هرڪے ڪہ میرہ سوریہ شهید نمیشہ ولے احتمالش هست!
باید هر لحظہ دلهرہ داشتہ باشے اونے ڪہ نفسات بہ نفساش گرہ خوردہ الان دارہ نفس میڪشہ یا نہ!
هادے منتظرِ چشمات بهش بگن بلہ تا براش بشہ بهونہ و بخواد ڪنارش بمونے!
با حرف هایش قلبم مے لرزد،دستانم را در هم قفل میڪنم،قلبم آرام و قرار ندارد و مغزم فریاد میزند حماقت نڪن!
صداے زنگ در بلند میشود،یاس از اتاق خارج میشود.
نفس عمیقے میڪشم و آرام میگویم:نہ! خدایا نہ!
من زندگے آروممو دوست دارم،نمیخوامش!
اما قلبم فریاد میزند براے پشیمان شدن دیر شدہ...!
از روے تخت بلند میشوم و با قدم هاے بلند خودم را بہ پذیرایے مے رسانم.
هادے روے مبل نشستہ و در موبایلش چیزے تایپ میڪند،سرش را بلند میڪند و نگاهے بہ صورتم مے اندازد.
سریع نگاهم را مے دزدم،یاس رو بہ من میگوید:خواهرشوهرمہ،گفتم شب میاد پیشم بمونہ.
آهانے میگویم و نگاهم را بے هدف بہ مبل ها مے دوزم،چند لحظہ بعد صداے ظریفے مے پیچد:یااللہ! صاحب خونہ!
یاس با خوشرویے میگوید:بیا تو عطیہ جان!
دختر تقریبا قد بلندے با چهرہ اے نمڪین و چشمان درشت مشڪے وارد میشود،روسرے نیلے رنگے صورتش را قاب ڪردہ و چادر مشڪے اش بے اندازہ بہ چهرہ ے ملیحش مے آید.
نگاهش بہ هادے ڪہ مے افتد چشمانش برق میزنند و گونہ هایش گل مے اندازند!
خجول و گرم میگوید:سلام!
بے اختیار دقیق بہ هادے نگاہ میڪنم،عادے مے ایستد و جواب سلامش را میدهد.
عطیہ میخواهد چیزے بگوید ڪہ چشمش بہ من میخورد.
لب میزنم:سلام!
متعجب نگاهم میڪند و آرام جواب میدهد:سلام!
یاس نگاهش را میان من و عطیہ مے چرخاند و سخت میگوید:آیہ جان نامزد آقا هادے هستن!
بُهت را در چشمان عطیہ میبینم،چندبار لبانش را از هم باز میڪند اما نمیتواند چیزے بگوید.
نگاهش را بہ من میدوزد و سپس بہ هادے،اشڪ در چشمانش حلقہ زدہ.
بہ زور میگوید:تبریڪ میگم!
هادے لب میزند:ممنون!
بہ یاس و عطیہ نزدیڪ میشوم،دستم را بہ سمت عطیہ دراز میڪنم:خوشوقتم! یاس ازتون خیلے تعریف میڪرد.
بغضش را قورت میدهد و آرام دستم را میفشارد:منم همینطور! یاس لطف دارہ!
لبخند بے جانے روے لبانش مے نشاند:چہ بے خبر آقا هادے!
هادے بدون اینڪہ نگاهش ڪند جواب میدهد:یہ دفعہ اے شد! ان شاء اللہ براے مراسماے دیگہ شرمندہ نشیم.
عطیہ لبش را بہ دندان میگیرد و چیزے نمیگوید،نمیخواهم شڪستن قلبش را ببینم!
چہ میداند من هم تا چند وقت دیگر بہ حالِ او دچار میشوم،دچارِ هادے...
بہ زور لبخند میزنم:خب دیگہ مام بریم!
همانطور ڪہ گونہ هاے یاس را میبوسم ادامہ میدهم:شرمندہ مزاحمت شدیم عزیزم.
یاس متعجب میگوید:ڪجا؟! نزدیڪ شامہ مگہ میذارم برید؟!
_نہ دیگہ باید بریم،فردام باید برم مدرسہ،حسابے بهت زحمت دادیم.
یاس بہ هادے نگاہ میڪند:آقا هادے شما یہ چیزے بگید،ما ڪہ باهم تعارف نداریم!
هادے موبایلش را داخل جیبش میگذارد و نزدیڪمان میشود:علیرضا اومد حتما میایم مزاحم میشیم،آیہ دست پختتونو بخورہ خودش پاگیر میشہ.
یاس میخندد:هر طور ڪہ راحتید!
از یاس و عطیہ خداحافظے میڪنیم و وارد راہ پلہ میشویم،هادے همانطور ڪہ ڪفش هایش را بہ پا میڪند میگوید:عطیہ خانم! بہ عمو محمد و خالہ زینب خیلے سلام برسونید.
عطیہ سرے تڪان میدهد و بہ من چشم میدوزد،لبخند ڪم رنگے نثارش میڪنم و ڪفش هایم را بہ پا.
همراہ هادے از پلہ ها عبور میڪنیم و از خانہ خارج میشویم،همانطور ڪہ بہ سمت ماشین هادے قدم برمیداریم میگویم:ناراحت شد!
هادے متعجب نگاهم میڪند:ڪے؟!
بہ چشمانش زل میزنم:عطیہ!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی 👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
چیزے در چشمانش تلو تلو میخورد ڪہ نمیفهمم چیست،لبخند پر رنگے میزند:پس بیخود نرفتید تو اتاق! یاس سادات آمار میدادہ!
سریع میگویم:من چیزے نپرسیدم خودش از صمیمیت شما و همسرش گفت و مابقے قضایا!
لبخندش را میخورد:بعلہ!
ڪنار ماشین میرسیم،همانطور ڪہ در ماشین را باز میڪند میگوید:عطیہ نباید ازم ناراحت بشہ،هیچوقت ڪارے نڪردم ڪہ فڪر ڪنہ بهش علاقہ دارم،خواستگاریش هم اگہ رفتم بخاطرہ این بود ڪہ مامان تو عمل انجام شدہ قرارم داد.
براے عاشقِ #تو شدن نیاز بہ بهانہ اے نیست،آدم ڪہ تو را مے بیند خود بہ خود عاشق میشود!
سوار ماشین میشوم،هادے ماشین را روشن میڪند،همانطور ڪہ نگاهش بہ رو بہ روست مے پرسد:خب! حالا نظرتون راجع بہ مدافعاے حرمے چیہ؟
مثل خودش بہ رو بہ رو خیرہ میشوم:فقط میتونم بگم آدماے بزرگے ان،خیلے بزرگ!
مڪث میڪنم،سرم را بہ سمتش برمیگردانم و بہ نیم رخش خیرہ میشوم:امروز بہ اندازہ ے چندسال چیز فهمیدم و یاد گرفتم،بابت امروز ممنونم!
دوبارہ لبانش بہ لبخند از هم باز میشوند،از آن لبخندهایے ڪہ از ڪنجش حبہ حبہ قند میریزد.
_خواهش میڪنم!
_یہ درس بزرگے ام از شما یاد گرفتم.
ڪمے سرش را بہ سمتم برمیگرداند:چہ درسے؟
_رفتارتون تو میوہ فروشے با اون آقا!
میدونید همہ ے مذهبے ها نہ،ولے من تو خیلیاشون دیدم ڪہ براے بقیہ خدایے میڪنن و حڪم میدن.
بہ اسم امر بہ معروف و نهے از منڪر دل خیلیا رو میشڪنن و از دین زدہ شون میڪنن چہ برسہ بہ اینڪہ حق هم با اونا باشہ!
_با امر بہ معروف و نهے از منڪر مخالفید؟!
_نہ! نہ! مگہ میشہ مخالف باشم وقتے امام حسین دلیل قیامشو امر بہ معروف و نهے از منڪر معرفے میڪنہ؟!
با هر روشے تو امر بہ معروف و نهے از منڪر مخالفم،اینڪہ هرڪسے بدون زبون نرم و عمل درست و اخلاق خوب میخواد بقیہ رو امر بہ معروف و نهے از منڪر ڪنہ رو قبول ندارم.
_منم قبول ندارم!
نفسے میڪشد و ادامہ میدهد:مشڪل ما اینہ بیشتر غرق امور ظاهرے دین شدیم و چشم و سرمون تو ڪاراے بقیہ ست،میخوایم مردمو بہ زور بفرستیم بهشت غافل از اینڪہ جاے خودمون تو جهنم رزرو شدہ!
مسئلہ ے امر بہ معروف و نهے از منڪر خیلے حساسہ و حق الناس سنگینے دارہ!
شاید بعضیا بگن مهم اینہ یڪے رو از گناہ برمیگردونیم یا رفع تڪلیف ڪردہ باشیم حالا با هر روشے،دل ڪسے شڪست،آبروش رفت،دین زدہ شد بہ درڪ!
یادشون میرہ همون امام حسینے ڪہ براے امر بہ معروف و نهے از منڪر قیام ڪرد شب عاشورا بہ اصحابش گفت اگہ حق الناسے گردنتون هست همین حالا برگردید،شهادت تو راہ منم دست تونو نمیگیرہ و حق الناسو از گردنتون برنمیدارہ!
حرف هایش بہ دلم مے نشیند،بوے تعصب و تندروے نمے دهند!
یاد نازنین مے افتم:راستے نازنین چے شد؟ نشد برم ببینمش!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی 👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯