eitaa logo
ابرار
231 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ ماشین ڪہ حرڪت ڪرد،دلم ڪہ همراہ قدم هاے رفت ے چهارم براے هر دویمان نازل شد! سورہ ے ... از لحظہ ے حرڪتش گویے ڪسے قلبم را دستش گرفتہ و مے فشارد! لحظہ اے آرام و قرار ندارم...تنها دلخوشے ام جملات آخر هادیست. بے هدف نگاهم را روے سطرهاے ڪتاب مے چرخانم و یادِ جملہ آخر هادے مے افتم! "برات آروم و قرار ندارہ! قلبمو میگم آیہ!" لبخند عمیقے میزنم و با یادآورے جملاتش لبم را از سرِ شوق مے گزم. نفس عمیقے میڪشم و در دل با هادے حرف میزنم! _تو رو خدا دو دیقہ فڪر و خیالمو ول ڪن بذار درسمو بخونم! دوبارہ نگاهم را بہ میدوزم و آرام میخونم،هشت روز از رفتنِ هادے گذشتہ. اسمش هشت روز است ولے براے من هشتاد سال گذشتہ! دو سہ روز اول ڪہ اصلا حوصلہ ے ڪسے یا چیزے را نداشتم فقط چسبیدہ بودم بہ تلفن. یڪ روز،دو روز،سہ روز... چهار روز،پنج روز... شش روز گذشت و هادے تماس نگرفت! هفت روز...هشت روز... هادے همچنان تماس نگرفتہ! دیروز طاقت نیاوردم و با همتا تماس گرفتم،غیر مستقیم حال هادے را پرسیدم گفت سہ بار تماس گرفتہ و حالش خوب است! ڪمے ناراحت شدم چرا هادے با من تماس نگرفتہ اما دلم آرام گرفت ڪہ حالش خوب است. یڪ هفتہ بہ شروع امتحانات داخلے ماندہ و من تمام تلاشم این است ڪہ بهترین نمرات را بگیرم تا وقتے هادے آمد بگویم میتوانم مثل یاس قوے باشم و در نبودش زندگے مان را ادارہ ڪنم! ذهنم را از فڪر و خیال خالے میڪنم و غرق درس خواندن میشوم،نیم ساعتے ڪہ میگذرد صداے زنگ تلفن بلند میشود. ناخودآگاہ ڪتاب را مے بندم،نڪند هادے باشد؟! صداے مادرم مے آید:بفرمایید! ناگهان مادرم با شوق بلند میگوید:هادے جان تویے؟! این را ڪہ مے شنوم ڪتاب را روے تخت پرت میڪنم و بہ سمت در مے دوم. در ڪمتر از دہ ثانیہ خودم را ڪنار مادرم مے رسانم،مشغول خوش و بش با هادیست من را ڪہ میبیند میگوید:خودش اومد پسرم،از من خداحافظ مراقب خودت باش‌. سپس گوشے تلفن را بہ دستم مے دهد،آب دهانم را با شدت فرو میدهم و محڪم گوشے تلفن را میفشارم‌. دستانم از شادے مے لرزند! گوشے تلفن را بہ گوشم مے چسبانم. انگار حرف زدن یادم رفتہ،چند لحظہ ڪہ میگذرد صداے شادابِ هادے مے پیچد:الو! همین ڪہ صدایش را میشنوم بغض میڪنم،با صداے لرزان میگویم:سلام! خندان میگوید:سلام! میدونم این چند روز نگران شدے و منتظر بودے زنگ بزنم اما دلیل دارہ،وقتم ڪمہ یہ ڪارے بخوام میتونے انجام بدے؟ بغضم را رها میڪنم،دیگر غرور برایم مهم نیست وقتے پاے وسط باشد! _چطور تونستے بہ خونہ تون چندبار زنگ بزنے بہ من نہ؟ مے خندد و جواب میدهد:گفتم ڪہ دلیل دارہ! الان یہ ڪارے بخوام انجام میدے تا بگم چرا زنگ نزدم؟ با دست اشڪانم را پاڪ میڪنم و دماغم را ڪمے بالا میڪشم. _چہ ڪارے؟ صداهاے درهمے مے آید هادے سعے میڪند بلندتر صحبت ڪند:میتونے نیم ساعتہ خودتو برسونے خونہ مون دوبارہ بہ موبایلت زنگ بزنم؟ ڪنجڪاو مے پرسم:چیزے شدہ؟ تند تند میگوید:برو بهت میگم،الان میتونے؟! ڪمے نگران میشوم سریع میگویم:نیم ساعت چهل دیقہ دیگہ خونہ تونم! با صدایش جان میگیرم:نیم ساعت دیگہ بہ موبایلت زنگ میزنم فعلا! لب میزنم:فعلا! با عجلہ وارد اتاقم میشود و سر در گم آمادہ میشوم،مادرم مدام مے پرسد چہ شدہ و من جواب میدهم نمیدانم فقط زودتر باید بروم خانہ ے آقاے عسگرے! سریع آمادہ میشوم و موبایلم را برمیدارم،آژانس میگیرم و آدرس مقصد را میدهم،میخواهم با آخرین سرعت برود! ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ ماشین جلوے در خانہ مے ایستد و میگوید:بفرمایید خانم. زیپ ڪیفم را میڪشم و ڪرایہ را حساب میڪنم،همین ڪہ از ماشین پیادہ میشوم موبایلم زنگ میخورد. بدون معطلے جواب میدهم:بعلہ؟ صداے سرحال هادے مے پیچد:دوبارہ سلام! رسیدے؟ مقابل آیفون مے ایستم و جواب میدهم:سلام! آرہ الان جلوے در خونہ تونم. _خوبہ! برو تو اتاقم مامان اینا چیزے پرسیدن بگو هادے گفتہ از اتاقش یہ امانتے بردارم. ڪنجڪاوے ام بیشتر میشود و در ڪنارش نگرانے ام! دستم را روے زنگ میگذارم و میفشارم،خطاب بہ هادے میگویم:چیزے شدہ؟ با شیطنت میگوید:آرہ! _چے؟! میخندد:برو امانتے تو بردار میگم! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
[ ایدئولوژیِ اسلام نقص نداره! خطایِ مسلمان ها، اشکالِ مسلمان هاست! اگه کسی بخواد، آدم خوب و متعهدی باشه و به اسلام عمل کنه، از فرش به عرش می‌رسه!✨ ] : خاطرات سفیر📚
‏این زنهای بی حیا رو دیدید کشف حجاب می‌کنند؟ با چه افتخاری قدم برمیدارند؟ انگار دانشمند هسته ای هستند! کاش میدانستند از زمان برده داری تا همین صد سال قبل، فقط خانوم های آزاد حجاب داشتند وحجاب برای کنیز ممنوع بود چون به عنوان وسیله و ابزار شهوترانی مردان بودند و جایگاه اجتماعی نداشتند‼️ در تاریخ آمده که عده ای از کنیزان و زنان اسیر، خواسته بودند حجاب داشته باشند، پادشاه وقت اجازه نداد و گفت: حجاب فقط برای زنان باشخصیت است... از ابتدای تاریخ، حجاب نماد عزت بوده و بی حجابی نماد ذلت، نه افتخار.