eitaa logo
ابرار
232 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
‏ایران تنها جاییه که .. "میرزا قاسمی" اسم غذاست و "ریحانه جعفری" اسم آدم 😕 وطنم پاره تنم 😂😂                              ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
خط فقر چیست؟ وقتی یک پراید کنار یک لندکروز می ایستد،سر راننده پراید با آینه ماشین لندکروز در یک خط قرار میگیرند این خط فرضی را فقر میگویند😅 😁 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
‏اول راهنمایی موهامو آلمانی زده بودم معلم عربیمون اومد سر کلاس گفت این چه مدل موئه؟ گفتم آلمانی، از کلاس انداختم بیرون. فکر کنم جزو نیروهای متفقین بود😜😂 😁 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌹 قصه ی امروز 🌹 ❤️حتی بچه هم محبت بدون عمل را دوست ندارد! 💠بچه ام کوچولو بود، از من بیسکویت خواست گفتم امروز میخرم وقتی به خانه برگشتم فراموش کرده بودم بچه دوید جلو و پرسید با با بیسکویت کو گفتم یادت یادم رفته بچه تازه به زبان آمده بود گفت بابا بده بابا بده بچه را بغل کردم گفتم باباجان دوستت دارم گفت بیسکویت کو!! دانستم که دوستی بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد چگونه ما می‌گوییم خدا و رسول و اهل بیت علیه السلام او را دوست داریم ولی در عمل کوتاهی میکنیم؟! الاسلام قرائتی 😁 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
یه روز رفتم تو یخچال دیدم بابام موز خریده😓 گفتم بابا موز خریدی ؟!😳 گف پ ن پ خیار زعفرونیه 😭😂😂 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
هرگاه زنی خسته و نالان و خمیده از کار منزل را دیدید؛ فقط یک جمله بگویید و در قدرت خداوند تأمل کنید؛ "نمیای بریم بازار" یُحی العِظامَ وهی رمیمٌ خداوند استخوانهای پوسیده را زنده میکند.😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😁 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
من یه ٥ سال از دولت عقب ترم. یعنی حقوقی که میگیرم متناسب با زندگی ٥ سال قبله. اگه دولت لطف کنه یخورده آرومتر مسیر پیشرفت رو طی کنه ممنون میشم😕😂😂  😁 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
اگه بجای حذف ۴تا صفر از پول ملی ۴تا صفر از حساب مسئولین و آقازاده‌هاشون کم می‌کردن، خودمون که هیچی مشکل اقتصادی کشورای همسایه‌مون هم خودبخود حل می‌شد😢😂  😁 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
‏چرا کارگردانانِ فیلمهاى ترسناک ، به در ها روغن نمیزنند ؟😂 😁 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
آخه چرا همیشه اونی که از همه بیشتر خروپف می‌کنه زودتر از بقیه هم خوابش می‌بره؟😭😂 😁 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
نمیدونم چرا هرچی درس میخونم بجای اینکه حجم درس هام کم بشه حجم اینترنتم کم میشه😂😅 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😁 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
حالا الان می بینید هوا چقدر زیباس؟ قرنطینه تموم شه پامونو از در ک بزاریم بیرون کویر میشه،گرم،شتر رد میشه،خس و خاشاک قل میخورن رو زمین ☹️😭😄 😁 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
رفیق بی کلک فقط پتو 👌😍😅 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ 😁
در جریان هستید که دیشب زلزله اومد کانونش هم نزدیک دماوند بود😅😅 من چند وقت پیش گفتم بعضی اومدین مسخره کردین حالا دوباره میگم 🤣 آیا واقعا کسی با دماوند آشنا و فامیل نیست قوم و خویش نیست بریم پیشش التماسش کنیم اون دیگه تو این ایام شروع نکنه فقط تو این روز گار فوران دماوند و حمله گودزیلا رو کم داریم😄😂😂 😁 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 مسئول حفظ کیست؟ 🔺در آذر1382 به ناگاه یک نماینده (احمد شیرزاد) پشت تریبون رفت و در اظهاراتی دروغ و وطن فروشی عریان، اعلام کرد ایران 19 سال به غرب دروغ گفته و در تلاش برای دستیابی به است!! اظهاراتی که فورا دستاویز قدرتهای استکباری شد و دو دهه کشور را تحت شدیدترین ها قرار داد. شیرزاد هیچگاه محاکمه و مجازات نشد. نه برای وطن فروشی و خیانت، نه حتی برای اظهارات دروغ و بی پایه اش هیچکس برای حفظ محرمانگی های کشور او را بازخواست نکرد. صنعت هسته ای پس از آن، با تداوم فشارها و جوسازیهای رسانه ای و سیاسی دوستان شیرزاد، پس از ده سال تعلیق و تعطیل شد. و میدانیم آنچه شد. همین جریان سپس با رنگ و لعاب وطن پرستانه و ، کیک زرد دو را لو دادند و پس از آن ذبح دانشمندان هسته ای و تحریم های بیشتر را به تماشا نشستیم. 🔺صنعت فضایی از دیگر حوزه های انحصاری کشورهای پیشرفته، مورد بعدی بود. ایران نخستین بار در سال 84 ماهواره سینا را با کمک یک موشک روسی به فضا فرستاد. سال 87 ماهواره امید با موشک داخلی پرتاب موفق داشت. ماهواره نوید و فجر و .. ایضا. اما به ناگاه با روی کارامدن دولت ، سازمان فضایی ایران به زیرمجموعه تنزل داده شد. حوزه هوا و فضا 5 سال در بی توجهی و سرکوب کامل قرار گرفت. بعضی دانشمندان فضایی اجبارا به دیگر کشورها مهاجرت کردند. پس از هشدارهای انقلاب و مطالبات رسانه ای بالاخره بعد از 5 سال سروصدای پرتاب ها به گوش رسید. ماهواره پیام امیرکبیر به فضا پرتاب شد اما ناموفق. ماهواره پیام هم ناموفق. تحقیرآمیزترین و مشکوک ترین پروژه مربوط به ناکامی در بهمن 98 بود. به یکباره چند روز قبل از پرتاب ماهواره، با غوغا در توئیتر خبر پرتاب را به اسم "غرور ملی" منتشر کرد. در اقدامی تحقیرآمیزتر لباسهای فضایی فتوشاپی را هم باز به اسم "غرور ملی" منتشر کرد که ساعاتی طول نکشید با استهزای کاربران خارجی مواجه شد. "تحقیر ملی" زیر اسم "غرور ملی". اما بدترین نقطه ماجرا در روز پرتاب ظفر اتفاق افتاد. وقتی وزیر ارتباطات در توئیتر! شمارش معکوس برای پرتاب ماهواره به راه انداخت و بزرگترین به شبکه زیرساختی کشور رخ داد. 75 درصد اینترنت ایران قطع شد. ماهواره سقوط کرد! برخلاف یک هفته ماساژ خبری، خبر سقوط به سرعت خاموش شد و به اسم حفظ "غرور ملی" توجیه. هیچکس را برای این خطای راهبردی محاکمه، مواخذه و مجازات نکرد. 🔰اما و ماهواره بر قاصد، موفق شد. برای اولین بار نیروهای نظامی ما در حوزه فضایی به یک موفقیت خیره کننده دست یافتند. و این دقیقا در زمانی بود که را رعایت کردیم و دست و زبان نفوذیها را از جار زدن برنامه هایمان کوتاه کردیم. حفظ محرمانگی پروژه های بزرگ نظام، اصل اول موفقیت آنهاست. سالهاست بسیاری از پروژه های استراتژیک کشور، با عبور از اصل محرمانگی به زمین خورده و هر جا ضربه خورده ایم از این نشت اطلاعاتی فجیعانه بوده. در همه حوزه های مرتبط با پیشرفت و قوی شدن کشور، نفوذی ها به بهانه حس غرور و افتخار ملی و بالا بردن پرچم ایران، موضوع را رسانه ای کردند و دشمن دقیقا بر همین نشت اطلاعاتی ما برنامه ریزی تخریبی خودش را عملیاتی کرده است. ❌«حس غرور ملی» در بسیاری موارد رمز جریان نفوذ است.❌ هر کس با اندک میداند اولین و مهمترین منبع ، جاسوسی از منابع آشکار و رسانه هاست. و شبکه نفوذ، دقیقا ساده ترین راه را برای خدمت به دشمن و افشای محرمانه های نظام انتخاب کرده اند. شاید بعدها در تاریخ بنویسند تک تک تحریم های آمریکا علیه ارگانها و اشخاص کشورمان، با فلان خبرچینی رسمی و آشکار، با مصاحبه غرورآمیز فلان مسئول روابط عمومی و کنفرانس خبری مشاور رسانه ای فلان وزیر و وکیل در صداوسیمای ملی تحمیل شد. 🔰 125سال است مردم دنیا مینوشند، اما آمریکاییها هنوز فرمول مخفی کوکاکولا را به دنیا نگفته اند. پس چرا باید ریزترین جزئیات صنایع حساس ایران از هسته ای تا موشکی و فضایی و دیگر تکنولوژی ها و صنایع ما کف دست باشد! به اسم «شفافیت با مردم» و «غرور ملی»!!! این شفافیت با دشمن است، نه مردم. پشت سر را نگاه کنید چه ضربه ها و شهید هایی پشت این پروژه های جاسوسی نامحسوس رسانه ای با اسم رمز غرور ملی به نظام وارد کرده ایم. ادامه این روند که هر روز درحال تکرار است سبب میشود دشمن مفت و رایگان، از رسانه های رسمی کشور، بازخوردهای جاسوسی بگیرد و راهکارهای جاسوسی و خبرگیری اش را لود کند. همه اینها ضرورت وجود یک "نهاد بازدارنده" در نظام را نشان میدهد که جلوی تعرض رسانه ای به پروژه های حساس ملی را بگیرد.
🌸دانی که چرا ❣ماه رمضان ماه خداست 🌸یا آنکه ❣چرا حساب این ماه جداست؟ 🌸یا آنکه ❣چرا باب کرم مفتوح است؟ 🌸زیرا که ❣تولد حسن عشق خداست 🌸پیشاپیش 🎉میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام بر شما عزیزان مبارک💐 🌸🍃
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 سرشار شمیم اهل بیت آمده است شادی به حریم اهل بیت آمده است جوشان شده است، چشمه فیض خدای میلاد کریم اهل بیت آمده است میلاد امام حسن مجتبی (ع) ، مبارک باد ❤️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
با عرض سلام خدمت تمامی شما عزیزان همونطور که قول دادم از امشب رمان پناه رو تقدیم نگاه زیباتون میکنم با هدیه 14 صلوات، پیشکش به ساحت مقدس 14 نور هستی اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 اعصابم را همیشه متشنج می ڪند حتی از راه دور و پای تلفن انگار نه انگار ڪه مهم ترین دلیل دور شدنم خود او بوده ! تماسش را ریجڪت می ڪنم و این بار شماره ی پدر می افتدنفسم را با ڪلافگی فوت می ڪنم بیرون و جواب می دهم الو ، سلام بابا +سلام ، ڪجایی ؟ _ڪجا باید باشم ؟ چرا تلفن افسانه رو جواب ندادی؟ _ڪارواجب داشته حالا؟ می خواسته ببینه چقد دور شدم ڪه جشن بگیره دیگه بگید سور و ساطش رو بچینه ڪه تهرانم صدای لا اله الا الله گفتنش را ڪه می شنوم می فهمم باز عصبی شده و خویشتن داری می ڪند +قطارش خوب بود؟ _آره نمی دونم چرا انقدر بدبینی،پس تو ڪی می خوای بفهمی ڪه _بابا جون بیخیال می خوای حرفمو پس بگیرم ؟دلواپستم چشمم می خورد به دختر بچه ی ڪوچڪی ڪه چادر مادرش را چنگ زده و از ڪنارم می گذرند آهی می ڪشم و جواب می دهم _من دیگه بچه نیستم +اونجا شهر غریبه،تو یه دختر تنهایی _من همیشه تنهام در ضمن این دور شدن خودتونم می دونید ڪه برای همه خوبه مخصوصا بعضی ها +افسانه دوستت داره بابا _هه می دانم از تمسخر ڪردن متنفر است اما بی توجه و غلیظ هه می گویم +مواظب خودت باش ، رسیدی خوابگاه زنگ بزن اگه سختت نبود ! چشمی می گویم و قطع می ڪنم.هرچند این چڪ ڪردن های همیشگی اش ڪم آزارم نمی دهد اما اگر او هم دل نگرانم نباشد ڪه ڪلاهم پس معرڪه است !علیرغم تمام تلاش های اخیرم می دانم از خوابگاه خبری نیست اما لزومی ندیدم ڪه پدر را در جریان بگذارم ! دلم آزادی می خواهد از قفسی ڪه سال هاست افسانه ، نامادری ام ساخته دوست داشتم دل بڪنم و چه راهی بهتر از انتخاب دانشگاه های تهران و دور شدن از شهر خودم ! هرچند ،شهر من همین تهران بود یڪ روز افسانه بود ڪه پدر را پایبند آنجا ڪرد و من از همان اولین روز دوستش نداشتم ! دلم برای پوریا تنگ می شود برادر ڪم سن و سال ناتنی ام ! شاید اگر افسانه بدتر بود هم باز پوریا را عاشقانه برادرم می دانستم با قدی ڪه رو به دراز شدن است دیشب برای خداحافظی بغض ڪرده بود ، چقدر حس خوبی بود وقتی توی راه آهن گفت :"می خوای بیام تنها نباشی؟ بالاخره من مردم " لعنت به تو افسانه ڪه حتی بخاطر حضورت نمی توانم به برادرم ابراز علاقه ڪنم . احساس خوبی دارم از این غربتی ڪه پدر می گوید اما امیدوارم به در به دری امشب نرسد ! نمی دانم ڪجا بروم و هیچ آشنایی تقریبا نمی شناسم ڪه ڪمڪم ڪند به قول افسانه ڪه همیشه بی فڪرم ! می دانستم با همیشگی قطار نزدیڪ به غروب می رسم و خوابگاه هم ڪه نیست ، اما هیچ اقدامی نڪردم ! وسط میدان راه آهن ایستاده ام و درست مثل در به درها چشمم به هر طرف می چرخد ڪم ڪم از نگاه های غریبه ای ڪه رویم زوم می شود می ترسم موهای بیرون ریخته از شالم را تو می زنم و ڪنارتر می ایستم ماشین هایی ڪه بوق می زنند را رد می ڪنم و شماره ی لاله را می گیرم .صدایش خوابالود است : +الو رسیدی؟سلام آره ،خواب بودی؟ +نه بابا ، تازه بیدار شدم ڪجایی؟ _راه آهن ڪجا میری؟ _زنگ زدم همینو بپرسم دختره ی خل !فڪر نمی ڪنی یڪم زود اقدام ڪردی برای جاگیری؟ آخه یه دختر تنهای شهرستانی تو تهران یڪی دو ساعت دیگم شب میشه و _بس ڪن ، حرفای بابام رو هم تڪرار نڪن لطفا خودت دیدی ڪه یهویی شد همه چیز،ڪاش حداقل دروغ نمی گفتی ڪه خوابگاه میری تا دایی خودش یه فڪری می ڪرد!چیڪار می ڪرد ؟ با اون حال بدش راه میفتاد باهام میومد البته اگه افسانه جون اجازه میداد ! توام ڪه فقط گارد بگیر صدای مردی نزدیڪی گوشم تنم را می لرزاند. "بفرما بالا ، دربسته ها " چند قدم جلوتر می روم پناه مزاحمت شدن هنوز نرسیده؟می خوای زنگ بزنم به دایی صابر ڪه یه فڪری ڪنه ؟اصلا ! می دونی ڪه فقط دستور برگشت سریع میده +پس چه غلطی می ڪنی؟ با دیدن پسر جوانی ڪه به پرایدی تڪیه داده و بر و بر مرا نگاه می ڪند ، حواسم پرت می شود . _الو ؟ڪوشی پناه؟دزدیدنت ایشالا ؟ _نه هنوز ! نمی فهمم من چرا دهنمو می بندم تا تو همیشه بیفتی تو چاله آخه، پسر برایم لبخند و چشمڪی می زند و من اخم می ڪنم پا تند می ڪنم به رفتن اما این ڪفش های پاشنه دار و چمدان حڪم سرعت گیر را دارند ! _ببین لاله ، زنگ می زنم بهت +مواظب خودت باش تو رو خدا فعلا ترسو نیستم اما این غریبگی بد دلهره ای به جانم انداخته باید حداقل از این یڪ گله جا ڪه پر از مسافرهای عجیب و غریب و راننده است دور شوم _سنگینه ،بده من بیارمش باز هم همان پسر خندان است ! ابرو در هم می ڪشم و چمدانم را از او دورتر می ڪنم.گوشه ی ناخن تازه مانیڪور شده ام می شڪند و آه از نهادم بلند می شود از خیر پیاده رو می گذرم و ڪنار خیابان می ایستم دلم شور نرفتن می زند بودیم در خدمتتون ، دربست بی ڪرایه انگار ڪنه تر از این حرف هاست... ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 با نفرت می گویم : _بیا برو دنبال ڪارت ! با وقاحت زل می زند به چشمانم +من بیڪارم آخه زیرلب ناسزایی می گویم و برای اولین ماشین دست بلند می ڪنم ، ترمز ڪه می ڪند با دیدن چهره ی خلافش یاد سفارش های لاله می افتم و پشیمان می شوم دستش را توی هوا تڪان می دهد و گازش را می گیرد ماشین بعدی پیرمرد مهربانیست ڪه جلوی پایم می ایستد . سوار می شوم و نفس راحتی می ڪشم مثل آدم های مسخ شده شده ام ، نمی دانم ڪجا بروم و فعلا فقط مستقیم گفته ام ! به ساعت مچی سفیدم نگاه می ڪنم ،چیزی به غروب نمانده و من هنوز در به درم، رادیو اخبار ورزشی می گوید ،چقدر متنفرم از صدای گوینده های ورزشی ! پیروزی پرسپولیس را تبریڪ می گوید پیرمرد دوباره می پرسد : _ڪجا برم دخترم ؟ بی هوا و ناگهان از دهانم در می رود : _پیروزی و خودم تعجب می ڪنم ، محله ی سال ها پیش را گفته ام . مادر ...مادربزرگ خانه ی قدیمی و هزاران خاطره ی تلخ و شیرین من با تمام بی دقتی ام ،خودش انگار خیابان ها را از بر باشد راه را پیدا می ڪند و من را می برد درست انتهای همان ڪوچه ی آشنای قدیمی دسته ی چمدانم را گرفته ام و روی زمینی ڪه مثلا آسفالت است اما در حقیقت از زمین خاڪی هم بدتر است می ڪشانمش ، می ایستم پلاڪ 5 چند قدمی به سمت وسط ڪوچه عقب گرد می ڪنم و به خانه نگاه می اندازم، خودش است چقدر خاطره داشتم از اینجا نمای بیرونش ڪلی تغییر ڪرده ، مثل آن وقت ها آجری نیست و حتی در ورودی را عوض ڪرده اند از داخلش هنوز خبری ندارم اما امیدوارم رنگ و بویی از قدیم هنوز مانده باشد بر پیڪره اش با یادآوری حرف های چند دقیقه پیش مغازه داری ڪه چند سوال ازش پرسیده ام ،ترس می افتد بر جانم . "حواست باشه خواهر من ، اینجا ڪه میری خونه ی حاج رضاست ! یعنی ڪسی ڪه توی ڪل محل اعتبار و آبرو داره و حرف اول و آخرُ می زنه ، همه رو سر و اسم زن و بچه ش قسم می خورن از من می شنوی برو شانست رو امتحان ڪن دل رحمن یه نیم طبقه ی خالی هم دارن ڪه مـستاجر نداره شاید اگه دلشون رو به دست بیاری بتونی یه گلی به سرت بزنی" نفس حبس شده ام را بیرون می فرستم و زنگ را فشار می دهم ، پسر نوجوانی ڪه از ڪنارم عبور می ڪند با تعجب جوری خیره ام می شود ڪه انگار تا حالا آدم ندیده ! بی تفاوت شانه ای بالا می اندازم و منتظر می شوم تا یڪی آیفون را جواب بدهد.من به این نگاه ها عادت ڪرده ام ! _بله ؟ صدایم را صاف ڪرده و تقریبا دهانم را می چسبانم به زنگ _سلام علیڪ سلام ، بفرمایید _منزل حاج رضا ؟ +بله همینجاست . _میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم ؟ +شما ؟پناه هستم می خندد انگارمیگم یعنی امرتون؟ _میشه حضوری بگم ؟ بعد از ڪمی مڪث جواب می دهد +الان میام پایین _مرسی شالم را درست می ڪنم ، خیلی معطل نمی شوم ڪه در باز و دختری با چادر رنگی پشتش ظاهر می شود با دیدنش لبخند می زنم. اما او لبش را گاز می گیرد و با چشم های گرد شده نگاهم می ڪند . فڪر می ڪنم هم سن و سال خودم ، شاید هم ڪمی بزرگتر باشد دست دراز می ڪنم و با خوشرویی می گویم: _دوباره سلام چشمش هنوز ثابت نشده و رویم چرخ می خورد .دست می دهد +علیڪ سلام _ببخشید ڪه مزاحم شدم خواهش می ڪنم .بفرمایید عینڪ آفتابی ام را از روی موهایی ڪه حجم وسیعش از گوشه و ڪنار شال بیرون زده بر می دارم و می گویم :شما همسر حاج آقا هستید ؟ +خدا مرگم بده ! یعنی انقدر قیافم غلط اندازه ؟ من دخترشونم _معذرت ، حاج آقا هستن ؟ نه چطور مگه ؟ _راستش یه صحبتی با ایشون داشتم چشم هایش تنگ می شود در چه موردی ؟می تونم خودشون رو ببینم ؟تردید دارد ، از نگاهش می فهمم ڪه با شڪل و شمایلم مشڪل دارد ! والا چی بگم ! الان ڪه رفتن نماز _می تونم منتظرشون بمونم؟ حدودا نیم ساعت دیگه تشریف بیارید حتما تا اون موقع برگشتن می خواهد در را ببندد ڪه با دست مانع بسته شدنش می شوم . _من اینجاها رو بلد نیستم ، توی ڪوچه هم ڪه خیلی جالب نیست ایستادن،میشه بیام تو ؟قبل از اینڪه جوابی بدهد ،دختر بچه ی بانمڪی از پشت چادرش سرڪ می ڪشد و شیرین می گوید : علوسڪم ڪوش ؟ خم می شود و بغلش می ڪند اصلا نمی خورد مادر شده باشد، با ذوق لپ تپلش را می ڪشم و با صدای بچگانه قربان صدقه اش می روم . پشت چادر سنگر می گیرد ،یاد خودم و مادر می افتم دوباره و با پررویی می گویم : اشڪالی نداره بیام تو؟ نگاهی به ڪوچه می اندازد و با دودلی جواب می دهد : _نه بفرماییدبا خوشحالی اول نگاهم را می فرستم توی حیاط و بعد خودم پا می گذارم به این دفتر مصور خاطرات... ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پــــناه🍃 باورم نمی شود ! هنوز هم همان حیاط است باغچه ی بزرگش پر از درخت و گل و گلدان های شمعدانی و حسن یوسف ، حتی حوض ڪوچڪش هم پابرجاست نفس عمیقی می ڪشم و با صدای دختر حاج رضا به خودم می آیم : +بفرمایید بالا مهربان است ! مثل لاله چشمم می افتد به تخت چوبی ڪنار حیاط ڪه زیر سایه ی درخت هاست و فرش دست بافتی هم رویش پهن شده . _میشه اینجا بشینم ؟ +هرجا راحتی ، میام الان _مرسی نفسی عمیق می ڪشم و روی تخت ڪنار حیاط می نشینم.خسته ی راهم و منتظر نمی دانم چرا و چطور به اینجا رسیدم اما دلم می خواهدش . انگار مادر حضور دارد و نگاهم می ڪند ، عزیز هست و برایم پشت چشم نازڪ می ڪند انگار برگشته ام به تمام روزهای خوبی ڪه بی مهابا گذشت ،صدای مادر توی گوشم زنگ می زند "دختر ڪه از درخت بالا نمیره خوب باش پناهم ، بیا ماهی گلی ها رو بشمار " بعد از او دیگر هیچڪس نگفت "پناهم" انگار فقط پناه خودش بودم و بس، شاید هم برعڪس حوض آبی رنگ را انگار گربه ها لیس زده اند ڪه اینطور خلوت و خالی شده احساس خوبی دارم از این غربتی ڪه پدر می گفت اما امیدوارم به در به دری امشب نرسد ! انگار زمان ڪندتر از همیشه می گذرد ، بی دلیل بغض می ڪنم .اگر قبولم نڪنند ڪاش ته همین ڪوچه ی بن بست برای همیشه در خاطرات دور و شیرینم مدفون می شدم اصلا ! راستی ڪسی هم هست ڪه برای نبودنم چله بگیرد !؟ صدای قدم هایی می آید و دستی رو به رویم دراز می شود . بفرمایید ، شربت آلبالوی خونگی چشمانم به نم نشسته اما با لبخند لیوان را برمی دارم و تشڪر می ڪنم. می نشیند ڪنارم ، شربت را مزه می ڪنم و می گویم: _خوشمزست نوش جان ، مامانم عادت داره ڪه هنوز مثل قدیما خودش شربت و مربا و رب و این چیزا رو درست ڪنه _عالیه چهره اش دلنشین است ، اجزای صورتش را انگار طراحی ڪرده باشند همه چیزش اندازه و خوش فرم است و چشم های عسلی رنگش بیش از همه جذابش ڪرده چشمڪی می زند و می پرسد :پسندیدی؟ لبخند می زنم و او دوباره می پرسد: +مسافری؟دلم هری می ریزد ، تازه یاد شرایط فعلی ام می افتم و با استیصال فقط سرم را تڪان می دهم سینی خالی را روی پایش می گذارد. _از ڪجا فهمیدی ڪه مسافرم؟! از چمدون به این بزرگی _راست میگی انگشتم را دور لبه ی لیوان می چرخانم. +از ڪجا میای ؟ _ مشهد همین دو سه ساعت پیش رسیدم!خسته نباشید حالا چرا به این سرعت خودت رو رسوندی اینجا ؟نڪنه طلبی چیزی از بابای من داری ؟ می زنم زیر خنده از لحن بامزه اش .شالم سر می خورد و می افتد _نه بابا چه طلبی ! قصه ش مفصله بسلامتی ،راستی اسمت پگاه بود ؟ _پناه ، و تو ؟من ڪه قدسی ابرو هایم بالا می رود ولی خیلی عادی می گویم :خوشبختم یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ _اصلا ! راحت باش خب پس شما یڪم ناراحت باش گیج می شوم و می پرسم : _یعنی چی ؟ یعنی بابای من مذهبیه عزیزم ،معذب میشه شما رو اینجوری ببینه لبخند مهربانی ضمیمه ی صورتش می ڪندیه لطفی ڪن وقتی اومد شالت رو سرت ڪن ، هرچند این حیاط همینجوری هم از خونه های دیگه دید داره یڪم ،می بینی ڪه من هنوز چادر سرمه _اوه ، معذرت با شنیدن صدای زنگ سریع لیوان توی دستم را روی تخت می گذارم و شالم را درست می ڪنم هرچند باز هم طبق عادت موهایم بیرون زده اصلا مگر می شود از این بسته تر بود !؟ در را باز می ڪند وخانوم و آقای مسنی داخل می شوند . از همین فاصله هم چهره های مهربان و خوبی دارنددخترشان آرام چیزی می گوید و با دست مرا نشان می دهد به احترام می ایستم ، حاجی همانطور ڪه سرش پایین است سلام می دهد ولی همسرش چند لحظه ای به صورتم خیره می شود و بعد مثل آدم های بهت زده چند قدمی جلو می آید.. ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 بعد از چند لحظه دستم را می گیرد و با مهر می گوید : خوش اومدی دخترم ، چرا نرفتین بالا _متشڪرم هوا خوب بود باباجون ایشون گویا صحبتی با شما دارن زن هنوز هم انگار در چهره ی من دنبال چیزی است ، انگار سوالی نپرسیده دارد ! حاج رضا دستی به محاسن سفیدش می ڪشد و می گوید: _خیر باشه ، بشین آقاجون باز هم تشڪری می ڪنم و لبه ی تخت می نشینم زل می زنم به تسبیح قرمزی ڪه هر دانه اش بین انگشتهای مردانه ی حاجی جابه جا می شود +خب دخترم ، گوشم با شماست منتظرند و ڪنجڪاو به شنیدنم نمی دانم ڪه از ڪجا شروع ڪنم اصلا ! _راستش خب ... می خواستم یه خواهشی ازتون بڪنم . +خیره ان شاالله با چیزهایی ڪه در موردشان شنیده ام می ترسم محڪومم ڪنند به بی عقلی ! ولی حرفم را می زنم: _من مشهدی ام ،اینجا دانشگاه قبول شدم، خوابگاه بهم اتاق نداده مسافرخونه و هتلم ڪه به یه دختر تنها جا نمیده ڪسی رو هم نمی شناسم ڪه ازش ڪمڪ بگیرم. +عزیزم عجب ! چه ڪمڪی از دست ما برمیاد ؟ _می خوام ازتون خواهش ڪنم ڪه اجازه بدید تا پیدا شدن جا ، یه مدت خیلی ڪوتاه بمونم توی خونه ی شما نگاهی ڪه بینشان رد و بدل می شود باعث می شود تا احساس خطر ڪنم ، همسرش بعد از ڪمی من و من می گوید :متوجه منظورت نشدم _می خوام یه اتاق اینجا اجاره ڪنم +ڪی بهت گفته ڪه ما مستاجر می خوایم ؟ هول می شوم و می گویم : _قبل از اینڪه بیام از یه آقای مغازه داری پرسیدم اون گفت ڪه یه نیم طبقه ی خالی دارید ڪه ڪسی توش زندگی نمی ڪنه من اجاره اش می ڪنم هر چقدر ڪه قیمتش باشه +مسئله پول نیست دختر گلم _ تو رو خدا حاج خانوم ، باور ڪنید مزاحم شما نمیشم ، فقط می خوام اینجا باشم تا آرامش بگیرم همین . احساس می ڪنم جور خاصی به حاج رضا نگاه می ڪند انگار می خواهد ڪاری ڪه در توانش نیست را به او پاس بدهد حاجی سرفه ای می ڪند و می گوید : +توام مثل دخترم می مونی ، اما این خونه تا بحال مـستاجری نداشته نمی گذارد میان حرفش بپرم و ادامه می دهد :منو ببخش نمی تونم قبول ڪنم اما حاج آقا ... _بیشتر از این شرمندم نڪن ،اگر خواستی بگو تا با یڪی از دوستان حرف بزنم تا جای مناسبی رو معرفی ڪنه با قاطعیت ردم می ڪند، مطمئن بودم ڪه این خانواده دست رد به سینه ام می زنند شاید هم به خاطر ظاهرم ! امیدم پر می ڪشد می ترسم بغض ترڪ خورده ام سر باز ڪند حس غربت می ڪنم ، با حسرت به در و دیوار حیاط چشم می دوزم و بدون هیچ حرفی بلند می شوم دختر بچه ای ڪه موقع ورودم دیده بودم از خانه بیرون می آید و می پرد روی تخت و شروع می ڪند به شیرین زبانی . قدسی سرش را پایین می اندازد ، ناراحت منی ڪه هنوز نمی شناسم شده احساس می ڪنم دلم مثل خاڪ ڪف باغچه ترڪ ترڪ شده ،از اینجا رانده و از آنجا مانده ام! دسته ی چمدانم را می گیرم و به سمت در می روم. ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡ ♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 هنوز در را باز نڪرده ام ڪه صدای حاج خانوم بلند می شود : _صبر ڪن دخترم من عادت ندارم مهمون رو از خونم بیرون ڪنم ! می ایستم و با ذوقی ڪه پنهان شدنی نیست بر می گردم لبخند می پاشد به صورتم و به همسرش می گوید : اگه صلاح بدونید این دختر گلم تا یڪی دو روز دیگه ڪه شما براش پدری ڪنید و جای خوب و قابل اطمینانی پیدا ڪنی پیش خودمون بمونه ،در ضمن حاج آقا من چند ڪلوم حرفم با شما دارم . با شنیدن یڪی دو روز وا می روم اما به قول عزیز ڪه از این ستون به اون ستون فرجه! قدسی چشمڪی می زند . نمی دانم چرا ، اما حسی به من می گوید ڪه این دختر را بیش از این ها خواهم شناخت . حاج رضا وقتی چهره ی منتظرم را می بیند ڪه وسط حیاط سردرگم ایستاده ام ،تسبیح را در جیب ڪت سورمه ای رنگش می چپاند و یاالله گویان بلند می شود : زهرا خانوم به خودت می سپارم اگه خیره ڪه بسم الله ، با اجازه و می رود همسرش ڪه حالا می دانم زهرا نام دارد به من می گوید : خب الحمدالله می تونی فعلا اینجا باشی و خیال پدرت رو هم راحت ڪنی تا فردا پس فردایی ڪه حاجی برات بسپاره و جایی پیدا بشه از ما ڪه ناراحت نشدی ؟ حق بده ڪه غافلگیر شدیم _اصلا ! چرا ناراحت بشم ؟ شما خیلی خوبین و این را از ته دل می گویم ! خوبی ڪه از خودته.بریم بالا ڪه خستگی راه به تنت مونده ،فقط یه چیزایی هست ڪه فرشته بهت میگه _می دونی ڪه پناه جون ! در مورد حجاب و اینا واقعا برایم مهم نیست این حرف ها اما همینجوری سریع و سرسری جواب می دهم:قدسی جون بهم گفته ڪه باید یڪم حجاب داشته باشم _قدسی جون ڪیه ؟ با دست دخترش را نشان می دهم ڪه نیشش تا بناگوش باز شده و از چشم هایش شیطنت می بارد . خدایا ، باز تو آتیش سوزوندی فرشته با تعجب نگاهش می ڪنم ، شانه ای بالا می اندازد و می خندد تازه می فهمم ڪه دستم انداخته بوده ، خنده ام می گیرد ! اما چه چیزی خوبتر از پیدا ڪردن یڪ فرشته ی نجات ڪه هنوز از راه نرسیده با من دوست شده !؟ فڪر می ڪنم ڪه تا فردا می میرم از دلهره و بی تابی بی جا ماندن اما خب امشب هم غنیمت است انگار ! دلم بی تاب رفتن به جای دیگری هم هست و مگر مادر نمی خواست تازه از من هم احساساتی تر بود گوشه ی زبانم را گاز می گیرم و به در و دیوار سر خاڪ مادرم آخرین بار ڪی بود ڪه رفتم و اتفاقا سایه ی افسانه هم سنگینی می ڪرد روی سرم ؟ حالم بهم می خورد از این ڪه همه جا و همیشه حضورش پررنگ است یڪی نبود بگوید "خب زن بابایی باش دیگه چرا انقد بولدی !" اصلا پدر را هم خام همین اخلاق مزخرفش ڪرده بود ڪاش او به جای مامان می مرد اصلا ! اما نه پس پوریا چه می شد ؟! به اتاقی ڪه فرشته به صورت ڪاملا موقت در اختیارم گذاشته نگاه می ڪنم .ڪتابخانه ای پر از ڪتاب های بهم چفت شده ،تخت خوابی ساده و یڪ لپ تاپ ، چند قاب عڪس از مردانی با لباس جبهه و دو پلاڪ و ... در می زند و سرڪ می ڪشد تو آمار گرفتم ، شام قیمه داریم اگر با پای خودم اینجا نیامده و اصرار به ماندن نڪرده بودم ، حالا با این شرایط قطعا شڪ می ڪردم ! راستی پناه جان لباس داری یا بهت بدم ؟مرسی تو چمدونم هست . اگه خیلی خسته ای یڪم بخواب برای شام بیدارت می ڪنم چطور انقدر خوبند !؟ می پرسم : _زشت نیست ؟ قبل از اینڪه در را ببندد می گوید : نه والا ،خوب بخوابی منم برم ڪمڪ مامان... ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 قسمت شش رمان😊👇 https://eitaa.com/abrar40/4122
*🔹طرف رفته داروخانه، جهت خریدن ماسک و مایع ضدعفونی کننده گفته به هر قیمتی خریدارم !* *گفتم: چرا به هرقیمتی* *گفت: اخر نجات جانم در این هست* *گفتم :چرا چند وقت پیش می گفتی اینها که می روند سوریه برای پول می روند حالا بنظرت پول اینقدر ارزش دارد که جانت را از دست بدهی* *گفت: تازه متوجه شدم ما برای حفظ جان حاضریم پول خرج کنیم نه اینکه پول بگیریم* *✌برای سلامتی مدافعین حرم و امنیت و سلامت صلوات🌹*
ا🌺🌿🌹🌿🌼🌿🌸 ا🌿🌼🌿🌸 ا🌺🌿 🕊 ا🌸 🕊 ا🌿 🌺بااین دعا،روز خودراشروع کنید که باعث مبارکی کارهایتان در روز شود.....🌺 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَ مَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ.✨ 🌿 🌸 🕊 🌺🌿 🕊 🌿🌼🌿🌸 🌺🌿🌹🌿🌼🌿🌸
*⚜دعــــــای عــهــــــــد⚜* *🌳بِسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم🌳* *🌹اللهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ‏] الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَ الْأَنْبِیَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِینَ اللهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ [بِاسْمِکَ‏] الْکَرِیمِ وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَ مُلْکِکَ الْقَدِیمِ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ یَا حَیّا قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّا بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّا حِینَ لا حَیَّ یَا مُحْیِیَ الْمَوْتَى وَ مُمِیتَ الْأَحْیَاءِ یَا حَیُّ لا إِلَهَ اِلّا أَنْتَ، اللهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ عَنِّی وَ عَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَ مِدَادَ کَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْصَاهُ عِلْمُهُ [کِتَابُهُ‏] وَ أَحَاطَ بِهِ کِتَابُهُ [عِلْمُهُ‏] اللهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِینَ لِأَوَامِرِهِ‏] وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ اللهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِکَ حَتْما مَقْضِیّا فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِرا کَفَنِی شَاهِرا سَیْفِی مُجَرِّدا قَنَاتِی مُلَبِّیا دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی اللهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أَحْیِ بِهِ عِبَادَکَ فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللهُمَّ لَنَا وَلِیَّکَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِکَ* *حَتَّى لا یَظْفَرَ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ اِلّا مَزَّقَهُ وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ اللهُمَّ مَفْزَعا لِمَظْلُومِ عِبَادِکَ وَ نَاصِرا لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ نَاصِرا غَیْرَکَ وَ مُجَدِّدا لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکَامِ کِتَابِکَ وَ مُشَیِّدا لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ اللهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ اللهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّدا صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَى دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِکَانَتَنَا بَعْدَهُ اللهُمَّ اکْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ*🌹 *🌹🌼الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ*🌼
💦💠💦💠💦💠💦💠💦 *❄️💠زیارت امام عصر* *(عجل الله تعالی فرجه الشریف)* *در هر صبحگاه💠 ❄️* *🌟اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلاىَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَعَنْ والِدِيَّ وَوَُلَْدي وَعَنّي مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وأحاط بِهِ عِلْمُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في هذَا الْيَوْمِ وَفي كُلِّ يَوْم عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً في رَقَبَتي اَللّـهُمَّ كَما شَرَّفْتَني بِهذَا التَّشْريفِ وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلى مَوْلايَ وَسَيِّدي صاحِبِ الزَّمانِ، وَاجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأشياعه وَالذّابّينَ عَنْهُ، وَاجْعَلْني مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَه فِي الصَّفِّ الَّذي نَعَتَّ اَهْلَهُ في كِتابِكَ فَقُلْتَ: (صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ) عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عليهم السلام، اَللّـهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ في عُنُقي اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ 🌟* 💠💦💠💦💠💦💠💦💠 .
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 🔸🔹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ بِسْمِ اللَّهِ كَلِمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ وَ مَقَالَةِ الْمُتَحَرِّزِينَ‏ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ تَعَالَى مِنْ جَوْرِ الْجَائِرِينَ وَ كَيْدِ الْحَاسِدِينَ وَ بَغْيِ الظَّالِمِينَ وَ أَحْمَدُهُ فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِينَ‏ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْوَاحِدُ بِلاَ شَرِيكٍ وَ الْمَلِكُ بِلاَ تَمْلِيكٍ‏ لاَ تُضَادُّ فِي حُكْمِكَ وَ لاَ تُنَازَعُ فِي مُلْكِكَ‏ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ‏ وَ أَنْ تُوزِعَنِي مِنْ شُكْرِ نُعْمَاكَ مَا تَبْلُغُ بِي غَايَةَ رِضَاكَ‏ وَ أَنْ تُعِينَنِي عَلَى طَاعَتِكَ وَ لُزُومِ عِبَادَتِكَ وَ اسْتِحْقَاقِ مَثُوبَتِكَ بِلُطْفِ عِنَايَتِكَ‏ وَ تَرْحَمَنِي بِصَدِّي (وَ صُدَّنِي) عَنْ مَعَاصِيكَ مَا أَحْيَيْتَنِي وَ تُوَفِّقَنِي لِمَا يَنْفَعُنِي مَا أَبْقَيْتَنِي‏ وَ أَنْ تَشْرَحَ بِكِتَابِكَ صَدْرِي وَ تَحُطَّ بِتِلاَوَتِهِ وِزْرِي‏ وَ تَمْنَحَنِي السَّلاَمَةَ فِي دِينِي وَ نَفْسِي وَ لاَ تُوحِشَ بِي أَهْلَ أُنْسِي‏ وَ تُتِمَّ إِحْسَانَكَ فِيمَا بَقِيَ مِنْ عُمْرِي كَمَا أَحْسَنْتَ فِيمَا مَضَى مِنْهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ‏ 🔸🔹به نام خداى بخشنده مهربان به نام خدا كه ورد زبان پاكان از گناه و ذكر دايم پرهيزكاران عالم است و به خداى تعالى پناه مى ‏برم از جورستمكاران و مكر حسودان و ظلم بيدادگران جهان و حمد مى‏ كنم او را فوق حمد ستايش كنندگان خدايا تويى يگانه بى‏ شريك و انباز و پادشاه از ملك جهان بى ‏نياز كه هيچكس به ضديت فرمان تو و به نزاع در سلطنت بر نخيزد ز تو درخواست مى‏ كنم كه بر محمد (ص) بنده (خاص) و پيغمبر بزرگت رحمت فرستى و مرا شكر نعمتهايت چنان بياموزى كه به منتهاى خوشنوديت نائل گردم و نيز مرا بر طاعت خود يارى كنى و بر ملازمت بندگيت و استحقاق ثوابت به لطف و عنايت مدد فرمايى و بر من ترحمى كنى كه مرا در همه عمر از معصيت بر طاعت خود اعراض دهى و مادامى كه در اين جهانم باقى مى‏دارى به كارى موفقم بدار كه مرا سودمند باشدو به علوم و اسرار كتاب خود مرا شرح صدر عطا كن و به قرائت قرآن گناهم را محو گردان و در دين و ايمان جسم و جانم را سلامت بخش و خلقم را خوش كن كه آنان كه بايد با من انس گيرند از من وحشت نكنند و با من چنانكه در گذشته عمر احسان كردى در بقيه عمر هم لطف و احسان فرما اى مهربانترين مهربانان عالم. 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃