eitaa logo
ابرار
231 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
به پرستار گفتم: وقتی سِرُم این خانمو قطع کردی، بنداز سطل آشغال و بیا! رو کردم به اون خانمه و بهش گفتم: تا یه ربع دیگه جمع کنین تشریف ببرین. پرستاره رو میگی! چنان جدی و باحال دست برد که سرمو قطع کنه و واقعا هم قطع کرد و به اعتراض و درد و حرفای زشت زنه توجهی نکرد که نگو! ینی عالی بازی کرد. ادامه دارد... ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
⛔️ خاطرات کاملا قسمت یازدهم وقتی زنه دید که نه بابا! از این خبرا نیست. من که رفتم بیرون. پرستاره هم جلوی خودش سرمو انداخت تو سطل آشغال! با صدای بلند دادو فریاد کشید ... متاسفانه هنوز فحاشی میکرد ... ضمنا کمک کمک هم میگفت ... حتی میگفت: چتونه ؟ مگه چه گفتم؟ همه میگن! مگه من تنها میگم؟ شاید یه ربع بیست دقیقه ای گذشت که پرستاره با لبخند اومد و گفت: خانمه داره گریه میکنه و کمک کمک میگه! چیکار کنیم؟ گفتم: وقتشه. وقتی صداتون کردم، همه داروها و چیزایی که نیاز داره بردارین بیارین. رفتم تو اتاقش. دیدم خیلی کسی دورش جمع نشده. حالش خوب نبود. صندلی گذاشتم کنارش و نشستم. وقتی چشمش به من خورد، هیچی نگفت و سرش انداخته بود پایین و گریه میکرد. به پرستار گفتم اومد. به خانمه گفتم: راحت دراز بکشید و اجازه بدید پرستار کارش بکنه. اونم همین کارو کرد. راحت و تسلیم خوابید و پرستار هم خیلی راحت و با مهر و محبت همیشگی کارش را انجام داد. دوباره خلاصه وضعیتش هم به روز شد و یکی دو نفر دیگه هم توی اون اتاق کار داشتن و باید اکسیژن و ... را چک میکردند اومدن و سلام کردن و به راحتی کارشون کردن و رفتند. به پرستاره اشاره کردم که وقتی کارش تموم شد بره بیرون. من و اون خانم و یکی دو نفر بیمار دیگه در اون اتاق بودیم. با لحن همیشگی و آروم و بدون شیطنت بهش گفتم: «من با دکترتون صحبت کردم. الحمدلله خیلی وضعتون خراب نیست و اگه همکاری کنین و روحیه داشته باشین، همه چیز درست میشه. فقط کافیه یه کم با بچه های اینجا مثل عزیزان خودتون رفتار کنین و اجازه بدین کارشون بکنن.» با ناراحتی که هنوز تو چهره اش بود گفت: «من دیابت دارم. زن همسایمون میگفت خوب نمیشی.» فهمیدم که داره کم کم اعتماد میکنه و میخواد صحبت کنه. بهش گفتم: زن همسایتون متخصص هستند؟ گفت: لیف و دستکش میبافه! چی چی متخصصه! گفتم: شما توی لیف بافی ایشون اظهار نظر میکنین که اون به خودش اجازه میده که در بیماری و زندگی و حیات شما، به شما آمار دروغ بده؟ چیزی نگفت. گفتم: نگران نباشید. همه تلاششون میکنند. راستی تا حالا سوئد رفتین؟ گفت: یه بار! گفتم: دیگه کجا رفتین؟ منظورم خارج از کشوره. گفت: یه بار هم انگلستان رفتم. گفتم: ماشالله. مکه و کربلا هم رفتین؟ گفت: نه! نشده تا حالا! لبخندی زدم و گفتم: حالا بیخیال! راستی میدونستین همین الان که ما با هم صحبت میکنیم، سوئد اعلام کرده که کسی حق نداره برای تست کرونا بیاد بیمارستان؟ میدونستین گفته اگه اینقدر حالتون بد بود که دیگه نتونستین حرکت کنین، به خودمون بگین تا ماشین آمبولانس بفرستیم و بیاد جمعتون کنه و شما را ببره؟ گفت: بدت نیادا اما چرنده! گفتم گوشیمو تمیز کردن و آوردن. روشن کردم و رفتم سایت های خودشون و نشونش دادم. گفتم: ببین! این که دیگه خبرگزاری فارس و تسنیم و صدا و سیما که نیست. مال خودشونه! اینا ... گفتن اصلا قبول نمیکنن تست بگیرن! با تعجب نگا کرد و هیچی نگفت! گفتم: عکسای فروشگاه های اروپا و کشورهایی که کرونا اومده را دیدین؟ براش آوردم و شاید بیست سی تا عکس نشونش دادم. با تعجب دید و گفت: اینا عکس کجاست؟ گفتم: اینا عکس کشورهایی هست که مازاراتی و لامبورگینی و بنز و فیس بوک و اینا در انحصارشون هست! عکسای فروشگاه های ایرانم آوردم و نشونش دادم و در حالی که داشت حالت معمولی و عدم توحش ایرانی جماعت را میدید گفتم: اینم کشور سایپا و ایران خودرو و پشمک حاج عبدالله است! گفت: چه میدونم والا ! شنیدم تجهیزات اونا بهتره! گفتم: خب اگه برای سرماخوردگی و هر نوع ویروسی قرار باشه بریم خارج، خب دیگه چرا بیاییم؟ اصلا ولش کن ... ببینید ... این سایت سازمان جهانی غذا و دارو هست. گفته ایران در کنترل کرونا نسبت به چندین برابر کشورهای اوروپایی جلوتر هست و بهتر عمل کرده. اینم سایت خودمونه؟ سایت حکومته؟ فرمانده سپاه این حرفو زده؟ همین خانمی که تا چند دقیقه قبلش داشت خواهر مادر اول تا آخر مملکتو یادآوریمون میکرد، قیافه حق به جانب گرفت و گفت: ما فرهنگ نداریم. حالا صبر کن یه کم اوضاع بدتر بشه. میبینی چطور ایرانی جماعت گوشت همدیگه رو میخوره! گفتم: چرا نسیه شما را قبول کنیم؟ من اهل نقد هستم. نقدا بیا فیلم درگیری مردم فرانسه در فروشگاه ها رو ببینیم. گذاشتم و اونم یه کم خودشو جمع و جور کرد که راحت ببینه! دید که چطوری دارن ملت همیشه در صحنه فرانسه همدیگه رو میخورن! دید که ملت با فرهنگ چین چطوری سر یه دستمال کاغذی دارن نسل همدیگه رو منقرض میکنن و الانه که لباس سامورایی بپوشن و حمله کنن به گوگوریو! گفتم: شادترین کشورهای دنیا تو بحران کرونا سرِ ی دستمال توالت دعوا میکنن و اینم عکس آمریکا که مردمش با شیوع کرونا از بس به خاطر امنیتشون میترسن، رفتن تو صف خریدن اسلحه و صف کشیدن و دارن اسلحه میخرن!😱 بعد عصبانی ترین مردم دنیا از بدترین شرایط هم جوک میسازن😂 بعضی دکتر پرستارا
شون هم تو بخش قرنطینه، بندری و راک میرقصن💃🕺 مردم هم توی شهرک اکباتان و جاهای دیگه اومدن تو بالکن خونشون و آهنگ شماعی زاده میذارن و یه قر ریزی هم میدن!😉 خانم کجا میخوای بری؟ بخواب همین جا تا هم بهتر بشی و هم شاد بری بیرون! فوق فوقش هم شادروان از دنیا میری! والا ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ آرام سلام میڪنم ڪہ با احترام جوابم را میدهد و مے گوید:اجازہ میدید یاسین بیاد ڪمڪ ما؟ سرم را تڪان میدهم:با ڪمال میل! یاسین سریع از آغوشم بیرون مے آید و وارد میشود،معلمش مے گوید:ظرف شستن بلدے؟! یاسین نگاهے بہ من مے اندازد و متعجب مے گوید:باید ظرف بشورم؟! نظرے مے خندد:آرہ! امسال بہ جاے لیوان هاے یڪ بار مصرف از مسجد پول جمع ڪردیم استڪان و نعلبڪے هاے شیشہ اے خریدیم حالا نیروے ڪمڪے تو پشت صحنہ ے ایستگاہ براے شستنشون ڪم آوردیم! یاسین محڪم مے گوید:میتونم! نظرے بہ من نگاہ میڪند:از نظر شما ڪہ ایرادے ندارہ؟! لبخند میزنم:نہ اصلا! یاسین مے پرسد:ڪجا برم؟! نظرے میخواهد چیزے بگویید ڪہ پارچہ ے مشڪے رنگ بزرگے ڪہ پشتشان نصب شدہ ڪمے تڪان میخورد و مرد جوانے بیرون مے آید. متعجب نگاهش میڪنم،مهندس فرزاد ساجدے است! آستین هاے پیراهن مشڪے اش را تا آرنج بالا زدہ،همانطور ڪہ دست هاے خیسش را در هوا گرفتہ رو بہ نظرے مے گوید:همہ رو شستم! اگہ بازم هست سریع بدہ! گویے متوجہ نگاہ خیرہ و متعجبم میشود ڪہ نیم نگاهے بہ صورتم مے اندازد،سریع مے گویم:سلام! سریع دستانش را پایین مے برد و جدے جوابم را میدهد،نظرے بہ یاسین اشارہ میڪند:این پارچہ رو بزن ڪنار تشت و شلنگ آب پشتہ! یاسین با ذوق پارچہ را ڪنار میزند و میرود،نظرے با خندہ مے گوید:خدا برات نیروے ڪمڪے فرستاد مهندس! سپس رو بہ من مے گوید:یہ دونہ چاے بدم؟ آرام مے گویم:لطفا دوتا! چشمے مے گوید و مشغول چاے ریختن در استڪان هاے ڪمر باریڪ میشود،بوے هل و دارچین مے پیچد. با وسواس خاصے چاے را میریزد و سپس در نعلبڪے ها ڪنار استڪان ها یڪ دانہ خرما ڪہ بہ پودر نارگیل آغشتہ شدہ میگذارد. همانطور ڪہ استڪان و نعلبڪے ها را بہ دستم میدهد مے گوید:التماس دعا! فقط لطفا نوش جان ڪردید استڪان و نعلبڪے ها رو بیارید. استڪان ها را برمیدارم و خدا قوتے مے گویم،با احتیاط بہ سمت مادرم قدم برمیدارم. همانطور ڪہ استڪان را بہ دستش میدهم مے گویم:یاسین رفت ڪمڪشون! مادرم با ذوق نگاهے بہ ایستگاہ صلواتے مے اندازد و مے گوید:الهے فداش بشم!‌ باباتم داخل مسجد دارہ براے غذا پختن ڪمڪ میڪنہ! همانطور ڪہ استڪان را از روے نعلبڪے بلند میڪنم مے گویم:نورا نمیاد؟! _گفت اگہ بتونہ خودشو میرسونہ! سپس نگاهے بہ استڪان ها مے اندازد و ادامہ میدهد:خدا خیرشون بدہ امسال چہ ڪار خوبے ڪردن! سرم را بہ نشانہ ے تایید تڪان میدهم و استڪان را نزدیڪ لب هایم مے برم،اولین جرعہ را ڪہ مے نوشم چشمانم را مے بندم و در دل زمزمہ میڪنم:السلام علیڪ یا اباعبداللہ! طعم بهشت را مے چشم‌ اصلا طعمِ چاے هاے روضہ اش چیز دیگریست! چشمانم را باز میڪنم و با لذت و آرام چایم را مے نوشم،استڪان ها و نعلڪے ها را پس میبرم و تشڪر میڪنم. ساجدے گوشہ اے ایستادہ و در دیس خرما مے چیند! دوبارہ بہ سمت مادرم مے روم و همراہ یڪدیگر وارد مسجد میشویم،پدرم و چند تن ار بزرگان محل و بازار مشغول هم زدن دیگ هاے نذرے هستند. از ڪنارشان عبور میڪنیم و بہ سمت قسمت زنانہ میرویم،ڪفش هایم را در مے آوریم و داخل ڪیسہ مے گذاریم. وارد مسجد ڪہ میشویم دو دختر هم سن و سال خودم را مے بینم ڪہ براے استقبال ایستادہ اند،در دست یڪے شان چند دستہ گل رز سرخ است و در دست دختر دیگر سربندهاے سبز و سرخے ڪہ "یا علے اڪبر‌ (ع)" رویشان نقش بستہ! با احترام بہ دستمان گل سرخ و سربند مے دهند،با بغض نوشتہ ے سربند را لمس میڪنم و همراہ مادرم آخر مجلس مے نشینم. مراسم هنوز آغاز نشدہ است،گل را روے پایم مے گذارم و سربند را مے بوسم! یاد حرف یاس مے افتم: "_راستے گفتہ اسم مستعارش چیہ؟ _نہ! _علے اڪبر حسینے! _این اسم بیشتر بهش میاد!" هادے چقدر جایت خالے ست...شب هشتم محرم است و تو نیستے! شاید هم باید بگویم جاے من خالے! الان تو نزدیڪِ صاحبِ این شب هستے! ولے ڪاش امشب بودے و من برایت سربند "یا علے اڪبر (ع)" را مے بستم... تو را براے اولین بار در حال عاشقے براے حسین (ع) مے دیدم... بغضم شدید تر میشود،مے دانے در این سہ ماهے ڪہ سر مزارت نیامدہ ام چہ ڪشیدہ ام؟! سخنران شروع بہ سخنرانے میڪند،از فضایل اخلاقے حضرت علے اڪبر و علاقہ ے امام حسین بہ ایشان مے گوید! راستے هادے! پدر و مادرت امشب چہ حالے دارند؟! دلش را دارند ڪہ در این روضہ شرڪت ڪنند؟! دلم برایشان تنگ شدہ اما دیدن من حالشان را بدتر میڪند و خودم را آشفتہ تر! چند دقیقہ بعد مداح شروع میڪند،میگوید شعرے میخواند و سپس روضہ و سینہ زنے! میگوید دل را بہ شعر بسپارید ببینید چہ حالے میشوید! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ چادرم را ڪمے روے صورتم میڪشم و سربند را بہ قلبم مے چسبانم! ابیاتِ اول بیت در مدح حضرت هستند و با هر بیت "بہ به" و "یاعلی" گفتن جمعیت بلند میشود! ڪم ڪم شعر حال و هواے دیگرے مے گیرد طورے ڪہ صداے گریہ ها مے پیچد،اشڪ هایم آرام روے گونہ هایم سُر مے خورند. او از قد و بالاے جوانِ حسین (ع) میگوید و قد و بالاے هادے در نظرم مجسم مے شود! او از رشادت هاے علے اڪبر (ع) میگوید و من هادے را با لباس نظامے در میدان جنگ تصور میڪنم! او از جسارت هاے لشگر شام و ڪوفہ بہ پدر و پسر میگوید و من یادِ موضوعے ڪہ هم رزم هاے هادے مے خواستند پنهان ڪنند مے افتم! یڪے از هم رزهایش بہ علیرضا گفتہ بود سرباز داعشے اے ڪہ تیر بہ قلبش شلیڪ ڪردہ بود مے خواستہ هادے را با خود ببرد ڪہ نمے گذارند و هادے را پس مے گیرند!صحیح و سالم! فقط دیدہ اند آن سرباز داعشے با لگد محڪم بہ صورتِ هادے ڪوبیدہ و براے چند لحظہ روے قفسہ ے سینہ اش ایستادہ! یادِ خون مردگے ها و خراش هاے ڪوچڪِ روے صورتش مے افتم،جسمش سالم بود فقط یڪ تیر بہ قلبش خوردہ بود و صورتش ڪمے زخمے بود،شاید هم چند خراش و ڪبودے در جاهاے مختلف بدنش! هم رزم هایش اصرار داشتند نگذارید مادر و مَحرماش جنازہ ے هادے را این گونہ ببینند! این ها را ڪہ تصور میڪنم مداح این بیت را مے خواند:تڪہ اے از صورتت زیرِ پایِ تیغِ هایِ تیزِ لشگر گم شدہ! واے! انگشتت ڪجاست؟! از گلم انگار گل برگے معطر گم شدہ...! هق هقم بلند میشود و شانہ هایم مے لرزند،چند نفر سر برمے گردانند و نگاهم میڪنند. سرم را روے زانو مے گذارم و بلند میگویم:یا حسین! مادرم شانہ هایم را محڪم مے گیرد و لب میزند:اگہ حالت خوب نیست برگردیم خونہ؟! با هق هق میگویم:ما...ما...ن! نَ...نَدیدے! جنازہ ے هادے رو ندیدے! صورتش یڪم زخمے بود،زخماش قلبمو سوزوندن! تا الان نمے تونستم صورتشو فراموش ڪنم! هے صورت شو قبل اعزام با بعد از شهادت مقایسہ مے ڪردم و بہ اون حیوونے ڪہ این ڪارو باهاش ڪردہ بود لعنت مے فرستادم! الان فهمیدم چقدر ضعیفم! چقدر ڪم طاقتم! من براے یہ صورتِ سالم با چندتا خراش و ڪبودے قلبم آتیش گرفتہ و امام حسین بالا سر جوونِ پارہ پارہ ش رسید! آخہ غمِ این مدتِ من ڪجا و غم آقام ڪجا؟! شرمندہ شدم مامان! شرمندہ! هق هقم شدت مے گیرد،محڪم تر سربند را بہ قلبم مے فشارم و زمزمہ میڪنم:سلام مو بہ مولامون حسین برسون هادے! بگو ببخشہ مُحبِ ڪم طاقت و ضعیف شو! قلبم عجیب آرامش مے گیرد،آرامشے توام با آتش! آتش براے غم و مظلومیت مولایم حسین! چگونہ روز قیامت بہ مادرش فاطمہ (س) بگویم از محبانِ همسر و پسرانش بودم؟! غمِ من ڪجا و غمِ حسین (ع) و زینب (س) ڪجا؟! با مولایم عهد مے بندم این حسرت و غمے ڪہ در گوشہ ے قلبم از هادے بہ یادگار ماندہ ببخشم!‌ حتے همان محبتے ڪہ ازش برایم ماندہ! هادے زین پس برایم تنها انسان شریف و خاطرہ اے خوش خواهد بود... یڪ خاطرہ ے خوش با شمیمِ خوشِ یاس... مے گویند تا عاشق از معشوق نگذرد در بندِ این دنیا خواهد بود! یادِ تفألم بہ قرآن و آمدن سورہ ے ڪوثر مے افتم. یادِ روزهاے آخر حیاتش در این دنیاے مُردہ ے ما... سپردمش بہ حضرت مادر و دل ڪندم از ڪالبد خاڪے اش و سپس هادے پر ڪشید... براے همیشہ از هادے مے گذرم...حتے از غم و حسرتش...! قلبم آرامش عجیبے گرفتہ...گویے منتظر است ڪسے بیاید و مرهم شڪستگے هایش بشود... ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ با دقت آخرین تست عربے را میزنم و سر بلند میڪنم،نفس راحتے میڪشم و ڪش و قوسے بہ گردنم میدهم. امروز سوم آبان است،همہ ے تغییرات زندگے ام از آبان سال پیش شروع شد! ڪتاب تست را مے بندم و داخل ڪولہ ام میگذارم،تصمیم گرفتم زمان هایے ڪہ در شرڪت بیڪارم از وقتم استفادہ ڪنم و تست بزنم. شڪلاتے از داخل ڪولہ ام برمیدارم و داخل دهانم میگذارم،نزدیڪ یڪ ماہ است در شرڪت استخدام شدہ ام و همہ چیز بہ طرز عجیبے آرام است! تنها مشڪلم در شرڪت مهندس فرزاد ساجدے ست،هرگاہ بہ اینجا مے آید با نگاہ هاے عجیب و غریب و تلخے هایش آزارم مے دهد،گویے از من خوشش نمیاد! من هم متقابلا خیلے سرد و سر سنگین با او رفتار میڪنم. هیچ شباهتے بہ برادر بزرگترش ندارد،البتہ از نظر اخلاقے! ظاهرا خیلے شبیہ بہ هم هستند،در ظاهر تنها فرقشان همین سہ چهار سال بزرگ بودن روزبہ است! صداے زنگ تلفن بہ افڪارم خاتمہ مے دهد،سریع گوشے تلفن را برمیدارم و مے گویم:بعلہ؟! صداے روزبہ مے پیچد:خانم نیازے! یہ سرے پروندہ هست ڪہ باید مرتب بشہ مے تونید انجام شون بدید؟ سریع جواب میدهم:بعلہ حتما! الان میام مے برمشون! سپس قطع میڪنم همین ڪہ از روے صندلے بلند میشوم صداے دختر جوانے باعث میشود سر برگردانم. _سلام! خستہ نباشید. گرم جواب میدهم:سلام عزیزم! متشڪرم بفرمایید! چند قدم نزدیڪ تر میشود،قد تقریبا بلند و اندام لاغرے دارد. مانتوے ڪرم رنگ جلو بازے همراہ شومیز سادہ ے سفید رنگے بہ تن ڪردہ،شلوار لے روشنش ڪمے تنگ و ڪوتاہ بہ نظر مے رسد. شال ڪرم رنگش را هم آزادانہ روے سرش انداختہ ڪہ باعث شدہ موهاے بلند قهوہ اے رنگش ڪاملا مشخص باشند. آرایشش ڪمے غلیظ است اما مے توان تشخیص داد چهرہ ے نمڪینے دارد! همانطور ڪہ بہ چشمانم زل زدہ مے گوید:با مهندس ساجدے قرار داشتم! مے پرسم:اسم شریفتون؟ سپس دفتر یادداشت قرارها را برمیدارم،سریع مے گوید:با آقاے فرزاد ساجدے قرار داشتم! دفتر را روے میز برمیگردانم:اشتباہ اومدید عزیزم! باید وارد سالن سمت چپ مے شدید. سریع مے گوید:رفتم نبودن! آگاهے استخدام زدہ بودن مثل اینڪہ بہ نقشہ ڪش احتیاج داشتن،یڪے از ڪارمندا گفتم بیام اینجا پیش مهندس روزبہ ساجدے! _چند لحظہ اینجا منتظر باشید! سرے تڪان میدهد و نگاهش را دور تا دور سالن مے چرخاند،چند تقہ بہ در میزنم ڪہ صداے روزبہ مے پیچد:بفرمایید! وارد اتاق میشوم،روزبہ ڪنار ڪتابخانہ ایستادہ و چند پوشہ را تماشا میڪند. چند قدم بہ سمتش برمیدارم ڪہ مے گوید:بعضے از پوشہ ها رو پیدا نمیڪنم! نزدیڪتر میشوم:یعنے اینجا نیستن؟! بہ سمتم برمیگردد:چرا همینجا باید باشن،فڪر ڪنم من زیادے خستہ ام و نمیتونم خوب بگردم! ایرادے ندارہ ڪہ خودتون پیداشون ڪنید؟! سرم را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهم و مے گویم:نہ چہ ایرادے؟! فقط شمارہ پروندہ ها رو یادتونہ؟ سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد و بہ سمت میزش میرود،همانطور ڪہ ڪاغذے از روے میز برمیدارد مے گوید:اینجا یادداشت ڪردم! ڪاغذ را بہ دستم مے دهد،نگاهے بہ شمارہ ها مے اندازم و مے گویم:راستے یہ خانمے مے خواد شما رو ببینہ! متعجب بہ ساعت مچے اش نگاہ میڪند و مے پرسد:مگہ براے این ساعت قرار ملاقات داشتم؟! سریع مے گویم:نہ! مثل اینڪہ براے آگهے استخدامے ڪہ براے نقشہ ڪش دادید اومدن،برادرتون نیستن خواستن بیان پیش شما! روے صندلے مے نشیند و چشمانش را مے بندد:باشہ!لطفا بگید بیاد داخل! چشمے مے گویم و از اتاق خارج میشوم،بہ دخترڪ مے گویم:بفرمایید داخل! لبخند تصنعے اے میزند و وارد میشود،مردمڪ هاے چشمانش در حال گردش در اطراف اند. آب دهانش را با شدت قورت میدهد و نگاهش را بہ روزبہ مے دوزد:سلام! لحن صدایش تغییر ڪردہ،ڪمے نازدار و با عشوہ است! روزبہ چشمانش را باز میڪند و جوابش را میدهد،سپس رو بہ من مے گوید:شما مے تونید بہ ڪاراتون برسید! هم زمان با این جملہ بہ قفسہ هاے ڪتابخانہ اشارہ میڪند،سرے تڪان میدهم و با قدم هاے بلند خودم را مقابل قفسہ ها مے رسانم. دخترڪ با قدم هاے ڪوتاہ و موزون خودش را نزدیڪ میز روزبہ مے رساند،روزبہ با دست بہ مبل ها اشارہ میڪند و جدے مے گوید:بفرمایید! دخترڪ با لبخند پر نازے مقابل روزبہ مے نشیند،روزبہ بہ چشمانش زل میزند:در خدمتم! دخترڪ ڪمے مانتویش را آزادتر میگذارد و پاے راستش را روے پاے چپ‌ و این صحنہ از چشم روزبہ دور نمے ماند! یڪ تاے ابرویش را بالا میدهد و نگاهش را فقط بہ صورت دخترڪ مے دوزد،دختر با ڪمے استرس اما لبخند مے گوید:رشید پور هستم! مینو رشید پور! روزبہ سرے تڪان میدهد:مے شنوم! مینو خودش را ڪمے جلو میڪشد و نگاهے بہ من مے اندازد،سریع روے برمیگردانم و با دقت مشغول گشتن میشوم. ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ با همان لحن نازدار مے گوید:براے آگهے استخدام تون اومدم،لیسانس نقشہ ڪشے دارم و دو سال سابقہ ے ڪار تو یہ شرڪت خوب و معتبر... میخواهد حرفش را ادامہ بدهد ڪہ روزبہ مے پرسد:چرا دیگہ تو اون شرڪت نیستید؟! مینو چند لحظہ مڪث میڪند و سپس جواب میدهد:بہ مشڪل مالے برخوردن و منم سریع اومدم بیرون! روزبہ مے گوید:اسم شرڪت سابقے ڪہ توش ڪار میڪردید رو لطفا با آدرس و شمارہ تلفن برام بنویسید! مینو من من ڪنان مے پرسد:حتما لازمہ؟! روزبہ جدے مے گوید:بلہ! سپس صداے برداشتن گوشے تلفن و صداے روزبہ مے پیچد:آقا حامد! لطفا دوتا چایے بیار! یڪے از پوشہ ها رو پیدا میڪنم و با دقت بہ شمارہ اے ڪہ رویش نقش بستہ نگاہ میڪنم،بہ سمت روزبہ و مینو برمیگردم و پروندہ را روے میز میگذارم. روزبہ نگاهے بہ پوشہ مے اندازد و رو بہ مینو مے گوید:مے فرمودین! زبانِ مینو دوبارہ جان مے گیرد:بیست و پنج سالمہ و یہ سرے از نمونہ ڪارهامو با اسم و آدرس پروژہ ها براتون آوردم! با دقت شمارہ ے پروندہ ها را چڪ میڪنم اما خبرے از پروندہ هاے مورد نظر روزبہ نیست! نفس عمیقے میڪشم و بہ سمت روزبہ برمیگردم:دوتا از پروندہ ها نیست! نگاہ روزبہ بہ سمت من مے آید،همانطور ڪہ دستش را روے پیشانے اش میگذارد آرام مے گوید:فڪر ڪنم دست فرزادہ! لطفا همینا ڪہ روے میزہ ببرید فردا میگم چے ڪارشون ڪنید. سرے تڪان میدهم و بہ سمت میز قدم برمیدارم،مینو چهار چشمے بہ روزبہ زل زدہ و لبخند عمیقے روے لبانش نقش بستہ! ڪسے چند تقہ بہ در میزند،روزبہ اجازہ ے ورود میدهد و حامد سینے بہ دست وارد میشود. فنجان چاے ها را مقابل روزبہ و مینو میگذارد و خارج میشود. پروندہ ها را ڪہ برمیدارم روزبہ از روے صندلے اش بلند میشود و دستانش را داخل جیب هاے شلوار مشڪے ڪتانش مے برد. با لبخند ڪجے بہ مینو زل میزند:هروقت چاے تون رو میل ڪردید لطفا تشریف ببرید! مینو متعجب نگاهش میڪند،میخواهد دهان باز ڪند ڪہ روزبہ اجازہ نمیدهد! _خانم من اینجا وقتے براے نمایش و مسخرہ بازے ندارم! چشمان مینو گرد میشود و سریع مے گوید:متوجہ ے حرف هاتون نمیشم ما ڪہ هنوز راجع بہ ڪار و شرایط استخدام حرف نزدیم! روزبہ ابروهایش را بالا مے اندازد و نگاهش را از پا تا سر مینو بالا میڪشاند و روے چشمانش توقف میڪند. _منظورم طرز پوشش،آرایش،صحبت و حتے نشستن تونہ! مینو سریع مانتویش را جلو میڪشد و مضطرب نگاهے بہ من مے اندازد! _تو آگهے تون ننوشتہ بودید اگہ خانم بیاد باید محجبہ باشہ! روزبہ ڪوتاہ مے خندد:اینجا محجبہ و غیر محجبہ نداریم! منظورم طرز پوشش و آرایش تون نیست،منظورم هدف پوشش و آرایش تونہ! مینو گیج و سردرگم نگاهش میڪند،روزبہ ڪمے اخم میڪند:شما تو همین برخورد اول بہ من توهین ڪردید! مینو بلند مے گوید:من؟! روزبہ سرش را تڪان میدهد:بعلہ شما! از تڪ تڪ حرڪتاتون پیداست خواستید منو با ظاهر و رفتارتون براے استخدام ڪردنتون مجاب ڪنید! مینو عصبے بلند میشود،روزبہ با آرامش ادامہ میدهد:من نہ آدم مذهبے ام نہ قانوناے زیاد دست و پا گیر براے ڪارمنداے شرڪت گذاشتم!‌ اما اینجا برام محل ڪار و رشدہ بہ ذهن و هوش آدما احتیاج دارم نہ قیافہ و بدنشون! این را ڪہ مے گوید خون در صورتم مے دود،با گفتن ببخشیدے سریع از اتاق خارج میشوم. پروندہ ها را روے میز میگذارم و نفس عمیقے میڪشم،یادِ جملات روزبہ ڪہ بہ آن دختر گفت مے افتم دوبارہ گونہ هایم سرخ میشوند. احساس میڪنم باید آب میشدم! صداے عصبے صحبت ڪردن مینو نزدیڪ میشود و دو سہ دقیقہ بعد در حالے ڪہ زیر لب مے گوید:مرتیڪہ ے بیشعورِ اُمُل! در اتاق را محڪم مے ڪوبد و با حرص از سالن خارج میشود! نفس عمیقے میڪشم و بہ پروندہ ها‌ نگاہ میڪنم،در دل مے گویم:انگار هنوز انسانیت و انصاف نَمُردہ! ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ روزها مثل برق و باد مے گذشت،اڪثرا سرم در ڪتاب هایم بود و روزهاے زوج مشغول ڪار در شرڪت بودم! یاس یڪ بار بہ دیدنم آمد،دلم میخواست دوستے مان باز هم ادامہ داشتہ باشد اما ترحمے ڪہ در چشمانش بود این اجازہ را نداد! تصمیم گرفتم گاهے بہ صورت پیامڪے جویاے احوالش بشوم،نازنین و همتا و یڪتا بیشتر تلفن میزدند انگار مراعات حالم را میڪردند! نازنین غیرمستقیم گفت دلتنگم شدہ اما تا وقتے خودم نخواهم بہ دیدنم نمے آید،هنوز بین خانہ ے خودش و خانہ ے پدرش سرگردان است! مثل اینڪہ راضے ڪردن پدرش ڪار آسانے نیست،گفت مهدے بے اندازہ دلتنگم شدہ اما پدرم خواستہ از من دور باشند! مهدے از نازنین خواستہ بہ من بگوید ڪہ درِ خانہ ے شان همیشہ بہ روے من باز است! با رفتن هادے علاقہ و محبت آن ها نسبت بہ من ڪم رنگ نشدہ،من هم مثل همتا و یڪتا دختر خانوادہ ام! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ از این دورے و فاصلہ گرفتنم دلگیر اند و دوست دارند گاهے بہ دیدنشان بروم،حتے مهدے گفتہ بے صبرانہ براے آیندہ اے نزدیڪ منتظر ڪارت دعوت عروسے من است! نازنین میگفت شنیدہ ڪہ مهدے بہ فرزانہ میگفته:ما دیگہ سہ تا دختر داریم فرزانہ! هادے رفتہ اما آیہ هست! یہ وقت خودخواہ نشے اگہ این دختر خواست عروس یہ خانوادہ ے دیگہ بشہ دلخور بشے یا باهاشون قطع رابطہ ڪنے! آیہ دیگہ تا ابد دختر ماست،اگہ مصطفے بذارہ یہ چند وقتے ڪہ بگذرہ و حال همہ مون بهتر بشہ خودم واسطہ میشم براے ازدواجش! اگہ دلشون خواست و اجازہ دادن یہ مقدار از جهازشم تو با سلیقہ ے خودت بخر! مبادا بین آیہ با همتا و یڪتا فرق بذارے،مطمئن باش اینطورے هادے هم خوشحالہ و راضیہ! نازنین میگفت و من خجالت زدہ میشدم،با این حرف ها دیگر رویم نمیشد بہ دیدنشان بروم! بے معرفتے ڪردم،جواب محبت هایشان این نبود!تصمیم گرفتم خیلے زود بہ دیدنشان بروم. ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ نگاهے بہ ڪوچہ ے خلوت مے اندازم و مردد قدم برمیدارم،با هر قدم دلم یڪ جورے میشود! از چهلم هادے بہ بعد دیگر بہ این محلہ نیامدم،همین خاطرات ڪوتاہ زجرڪشم میڪرد! آذر ماہ هم رسید و هفت ماہ از پرواز هادے گذشت! زندگے است دیگر با تمام تلخے هایش ادامہ دارد... مقابل خانہ ے شان مے رسم،نفس عمیقے میڪشم! قبل از اینڪہ پشیمان بشوم انگشتم را بہ سمت زنگ‌ مے برم و آن را میفشارم. سوزِ هوا تنم را بہ لرزہ در مے آورد شاید هم هواے این خانہ دیگر بہ من نمے سازد! چند لحظہ بعد صداے همتا مے پیچد:بعلہ؟! بہ سمت آیفون ڪہ صورت برمیگردانم تقریبا جیغ میزند! _آیہ! تویے؟! هنوز انرژے و گرما در صدایش موج میزند،لبانم را از هم باز میڪنم:آرہ! در باز میشود و همتا سریع مے گوید:بیا تو! وارد حیاط میشوم،از قصد تنها آمدم دلم نمیخواست فڪر ڪنند بخاطرہ همراهے یا اجبار پدر و مادرم بہ دیدنشان آمدہ ام‌. در را مے بندم و قبل از اینڪہ با نگاہ ڪردن بہ حیاط بخواهم اجازہ حملہ ے خاطرات را بدهم با قدم هاے بلند خودم را نزدیڪ در ورودے ساختمان مے رسانم. همتا با لبخند گرمے براے استقبال ایستادہ،میخواهم براے سلام و احوال پرسے دهان باز ڪنم ڪہ اجازہ نمیدهد و سریع در آغوشم میڪشد! لبخند عمیقے لبانم را از هم باز میڪند،همتا همانطور ڪہ مرا محڪم در آغوشش مے فشارد مے گوید:دلم برات تنگ شدہ بود بے معرفت! محڪم دستانم را دور ڪمرش مے پیچم:شرمندہ ام بہ خدا! فڪر میڪردم با دیدنم... اصلا ولش ڪن! از آغوشش جدایم میڪند و با لبخند بہ صورتم زل میزند:سلام! بے اختیار میخندم:سلام! خوبے؟! من آیہ ام و شما؟! همانطور ڪہ مے خندد دستش را بہ سمتم دراز میڪند و مے گوید:همتام! ما قبلا همدیگہ رو جایے ندیدیم؟! با اتمام این جملہ هر دو بلند مے خندیم،با دست بہ داخل اشارہ میڪند:بیا داخل تا قندیل نبستیم! ڪفش هایم را در مے آورم و وارد میشوم،دماے خانہ گرم است اما براے من همچنان سرد! نگاهے بہ سالن مے اندازم و رصدِ طبقہ ے دوم را فاڪتور مے گیرم! همتا همانطور ڪہ بہ سمتم مے آید مے گوید:مامان و بابا رفتن بیرون‌الاناست ڪہ پیداشون بشہ،یڪتام تازہ از دانشگاہ اومدہ بود خوابیدہ الان بیدارش میڪنم! سریع مے گویم:نہ! بذار بخوابہ فعلا هستم! چادرم را از روے سرم برمیدارم و بہ دستش میدهم،گرم مے گوید:بشین! خونہ ے غریبہ ڪہ نیومدے،منم شیرڪاڪائو گرم میڪنم میام! همانطور ڪہ روسرے ام را در مے آورم بہ سمت مبل هاے راحتے میروم و مے نشینم. از اینجا همتا را مے بینم ڪہ در آشپزخانہ ایستادہ،همانطور ڪہ شیرڪاڪائو را داخل شیرجوش مے ریزد مے پرسد:حالت خوبہ؟ مامان و بابا چطورن؟ از نورا و یاسین چہ خبر؟ خانوادگے بے معرفت شدید! لبم را بہ دندان مے گیرم:همگے حالشون خوبہ و ڪلے سلام رسوندن،دلشون میخواست همراهم بیان اما من خواستم تنها بیام تا یہ دفعہ دیگہ دستہ جمعے مزاحم بشیم! شیرجوش را روے گاز میگذارد و بہ سمتم برمیگردد:خوب ڪارے ڪردے اومدے،نمیدونے چقدر دلمون برات تنگ شدہ بود! بابا گفت فعلا نیایم پیشت تا حالت بهتر بشہ و خودت بخواے ریختِ ما رو تحمل ڪنے! آرام میخندم و مے گویم:واقعا نمیدونم چطور عذرخواهے ڪنم! این مدت انقدر تو خودم بودم ڪہ... نمیدونم توے این چندماہ چہ اتفاقایے افتادہ! لبخند تلخے میزند،میخواهد حرف را عوض ڪند! _راستے از دانشگاہ چہ خبر؟! خانم وڪیل شدے؟! پوزخند میزنم:نہ! ڪنڪورو گند زدم امسالم پشت ڪنڪورے ام! بہ سمتم مے آید:فداے سرت! سال بعد حتما موفق میشے! ڪنارم مے نشیند،با دقت نگاهش میڪنم ڪمے لاغرتر شدہ و زیر چشمانش گود افتادہ اند! شلوار و پیراهن سادہ ے مشڪے رنگے بہ تن دارد،شرمگین مے پرسم:فرزانہ جون حالش چطورہ؟بابا مهدے خوبہ؟! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🗓 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۱۳ فروردین ۱۳۹۹ میلادی: Wednesday - 01 April 2020 قمری: الأربعاء، 7 شعبان 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه) - حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه) - یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا 🗞 وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام ▪️8 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج) ▪️23 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️32 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️37 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ✅ با ما همراه شوید... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🚩 *بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ*🚩 ☀️امروز:چهارشنبه13 فروردین1399/01/13 🔴7شعبان1441هجری قمری1441/08/07 🎄1 آوریل 2020 میلادی2020/04/01 🖍🔗🔺 رویداد 💠☀️ رویدادهای مهم اینروزدرتقویم خورشیدی (13 فروردین ماه 99 ) 1️⃣قيام "محمدتقي خان پسيان"درخراسان1300 ش 2️⃣هتك حرمت رژيم بعثي عراق به اماكن مقدس نجف و كربلا در جريان انتفاضه مردم عراق (1370 ش) 3️⃣روز طبيعت ☘️☘️☘️🌷🌷🌸🌸🌸 4️⃣شهادت شهید علی درویشی (1365ش) 💠🌙 رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری قمری (07 شعبان 1441 هجری قمری ) 1️⃣درگذشت آیت الله حاج سید یوسف مدنی تبریزی، از اساتید دروس خارج حوزه علمیه قم(1434ق) 💠🎄 رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی (1 آوریل2020 میلادی) 1️⃣آغاز شورش بزرگ "وانْدِه" عليه حكومت انقلابي فرانسه(1793م 2️⃣تولد "تيكو براهه" منجم و رياضي‏دان شهير دانماركي (1546م) 3️⃣ تولد "ويليام هارْوي" دانشمند انگليسي و كاشف جريان گردش خون (1578م) 4️⃣آغاز حمله نيروهاي امريكا به جزيره اوكيناوا در ژاپن (1945م) 5️⃣كودتا در گواتمالا و به دست گرفتن زمام امور توسط ارتش (1963م) ✅ امروز متعلق است به:امام موسی کاظم (علیه السّلام) ، امام رضا (علیه السّلام)،امام جواد (علیه السّلام)،امام هادی (علیه/السّلام) ♦️اذکار امروز:یا حَیّ یا قَیّوم(ای زنده ای پاینده ) ( 100مرتبه )- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)- یا متعال(541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا ✳️ رویداد مهم امروز : *روزطبیعت(سیزده بدر)* 🌀حدیث امروز : (نگاه به سبزه) امام علي علیه السلام 🟣النَّظَرُ إلَى الخُضرَةِ نُشرَةٌ🔴نگاه كردن به سبزه موجب شادابى است. نهج البلاغه،حكمت 400 💐 *اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*💐
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 🌎🌗 اسلامی🌎🌗 چهارشـــنبه 13فروردیـــن👈1399 7شعبان 1441 👈1 آوریل 2020 ★★ قمر در برج سرطان است. ختنه نوزاد؛ خرید لوازم؛ ارسال کالاهای تجاری ؛شکار؛آغازمعالجه وبنایی؛زراعت و ملاقات های سیاسی خوب نیست . 🎇امور اسلامی و دینی. 📛صدقه اول صبح نحوست را برطرف می کند 👶برای زایمان مناسب است.نوزاد صبور؛مبارڪ ؛خوش قدم؛راستگو؛ خوب تربیت گردد 🤒مریض امروز زود خوب می شود. 🚘 مسافرت:اصلا توصیه نمی شود ■مباشرت وعروسی خوب است فرزند حاکمی از حاکمان یاعالمی از علما گردد ■اصلاح سر و صورت :موجب دولت میشود ■حجامت موجب مرگ ناگهانی میشود ■گرفتن_ناخن، بد وموجب بداخلاقی میگردد ■برای بریدن و دوختن خوب است ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🦋❤️ 🍃🍁 💙🍃🦋