May 11
May 11
بسم الله الرحمن الرحیم
مرا خود حاصلی ای هیچ از این معشوق باطلها
که عشق آسان نبود اول، ولی برخاست مشکلها
بر آذرهای بیمهری نریزم لطمه آبان
من آن خالیترین پاییز به فصل مرگ واصلها
گناه کشتن موری که غم داده سلیمان را
جسد بر تخت میبیند بدون رد قاتلها
تو از بیم امید من به تنهایی سخن کردی
اگرچه سخت ترسیدی ز خاموشی هائلها
بیا ای باغبان آنان که دست از ابر میشویند
چه میجویند آب از چاه خشک این خل و چلها
فدای تندی قندت که زهرم داد و دلشادم
هزاران شکر بر کامی که دارد طعم فلفلها
رحیل ماه داود است و آواز قمر ناساز
تو گوش از نوش میگیری و میرنجی چو غافلها
گزارش میدهم آثار قرن چند هجرت را
مغول هر سو، مغان پنهان، زمین زم، آسمان ولها
گلاب از خار میگیرند و مار از عمر میجویند
ملائک با خدا نالند این بود آنهمه گلها
29 خرداد نودوچهار
#غزل
آنچه از نقص در موجودات یافت میشود به دلیل محدودیت وجودی آنهاست و هر چه وجود وسعت یابد، نقصها و بدیها در او کم و کمالات افزونتر و بیشتر ظاهر میشود.
📚 خورشید میماند، روایتی داستانی از زندگی شیخ بهایی رحمتاللهعلیه، ص ۲۱۹
بسم الله الرحمن الرحیم
امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه:
تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ، وَتَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ؛ فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِی الْأَشْجَارِ، أَوَّلُهُ یُحْرِقُ، وآخِرُهُ یُورِقُ.
از سرما در آغاز آن (پاییز) بپرهیزید و در آخرش (بهار) از آن استقبال کنید، زیرا در بدنهاى شما همان میکند که با درختان انجام میدهد؛ آغازش میسوزاند و آخرش میرویاند و برگ میآورد. [حکمت ۱۲۸ نهج البلاغه]
گفت پیغمبر ز سرمای بهار / تن مپوشانید یاران، زینهار
زانک با جان شما آن میکند / کان بهاران با درختان میکند
لیک بگریزید از سرد خزان / کان کند کو کرد با باغ و رزان
راویان این را به ظاهر بردهاند / هم بر آن صورت قناعت کردهاند
بیخبر بودند از جان آن گروه / کوه را دیده، ندیده کان به کوه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست / عقل و جان عین بهارست و بقاست
مر ترا عقلی است جزئی در نهان / کاملالعقلی بجو اندر جهان
جزء تو از کل او کلی شود / عقل کل بر نفس چون غلی شود
پس بهتأویل این بود کانفاس پاک / چون بهارست و حیات برگ و تاک
از حدیث اولیا نرم و درشت / تن مپوشان زانک دینت راست پشت
گرم گوید، سرد گوید، خوش بگیر / تا ز گرم و سرد بجهی، وز سعیر
گرم و سردش نوبهار زندگی است / مایه صدق و یقین و بندگی است
زان کزو بستان جانها زنده است / زین جواهر بحر دل آگنده است
بر دل عاقل هزاران غم بود / گر ز باغ دل خلالی کم شود
[مثنوی، دفتر اول، بخش 101]
بسم الله الرحمن الرحیم
امام عسکری (علیه السلام) میفرمایند که یک لقمه نان حلال را خشک کن، با هاونگ بکوب و در شیشه بریز و وقتی گرفتار دردی شدی که دکتر قادر به درمانش نبود، یک ذره از آن را بخور، خوب میشوی.
نقل از کانال شیخ حسین انصاریان @ansarian_ir
بسم الله الرحمن الرحیم
*کوری*
امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه: «واعلموا ان الارض لاتخلوا من حجة الله عزوجل ولکن الله سيعمي خلقه عنها بظلمهم و جورهم و اسرافهم علي انفسهم»؛ بدانيد که زمين از حجت خدا خالی نمیماند، اما خداوند در اثر ظلم و ستم و اسراف بر نفس مردم، آنان را از ديدن او کور و محروم خواهد ساخت. [غيبت نعمانی، باب دهم، ص 141]
خواجه نصیرالدین طوسی: «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا»؛ وجود امام لطف است و تصرف او در امور جامعه لطف دیگری است و عدم تحقق لطف دوم مربوط به ماست. [کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، مبحث امامت، ص 491]
بسم الله الرحمن الرحیم
یه پیشنهاد خوب 😊🌿
یکی از مجریان رادیو چند روز قبل میگفت هر کدام از شما چند تا بچه دارید؟
یکی؟ دو تا؟ چهار تا؟ هیچی؟
بیایید هر کدام از ما فکر کنیم یه بچه بیشتر داریم...
مثلاً من دو تا دارم، فکر کنم سه تا بچه دارم...
شما چهار تا داری، فکر کن پنج تا داری...
هر کداممان، نه حتی اندازه بچه خودمان، که به اندازه 20 درصد خریدهامون رو برای بچههای خودمون، برای یه بچه فقیر بکنیم...
بچههای فقیر اطرافمان کم نیستند...
و همه باید با هم عید رو شاد باشیم انشاءالله 🌹
این طرح را در آخرین روزهای سال با هشتگ: "#یک_فرزند_بیشتر_دارم " منتشر و در آن شرکت کنید عزیزان...
انشاءالله
از رخت پیداست کابوسی پریشان دیدهای
دیدهای نایاب در رؤیای خود بوسیدهای
در گناهی اینچنین بیخویشتن همزاد ابر
نعره رعدی زدی و برق را باریدهای
ای گناه اول من با نگاهت در گره
با گره انداختن در چشم من خوابیدهای
میگشایی روز فردا روی آبی بر افق
گرچه امشب چون قمر در ابر شب پوشیدهای
بالش قو را و بالین کبوتربالها
پرزنان از بستر سرد زمان بالیدهای
سیب میدانی که پایاب نیفتادن نداشت
چون رسید، از گونه لبخند سرخت چیدهای
تو همان شمعی که تا صبح بلورین بیامان
قطرهقطره داغ بر اندام خود لغزیدهای
بعد از این زیباتر از این نیست رؤیایی مرا
خواب میبینم که خوابی و ز نو خندیدهای
سهشنبه ۱۱فروردین نودوچهار
روان گشته در خون روان عزیزت / به بیحد رسد بادبان عزیزت
خداحافظ ای عشق، لیکن نیابی / تو عاشقتر از من به جان عزیزت
که جان نقد آن بیمثال غریب است / غریبان ندانند نشان عزیزت
بِه از بینشانها نشانی نپرسی / نخواهی بماند نهان عزیزت
اگر دل سپاری، دلت میولزّد / بجوشی چنان بادگان عزیزت
بیا تا به یادت بیارم که رفتم / نماندم نشینم به خوان عزیزت
کدامین بیابان نشستی که دریا / ندارد نمی از کران عزیزت
برم سوزد از غم که یوسففروشان / به عزت رسیدند از آن عزیزت
و من مانده در بیعزیزی به مصری / که ماران گزند عاشقان عزیزت