ابرمیم
چرا میگفت «دنیای شما»؟ کسی که معراج رفته، در آن قاب قوسان یا نزدیکتر. آن معروج مگر به ضرورت در این پایینترین مرتبه وجود، در این رجسسرا، نمیماند. دنیا تنها برای او زندان است و تنها او مؤمن است، که سنگ ایمان اوست و محک راستی و ناراستی تنها اوست. نگوید دنیای شما؟ دل ما خوش به این باشد که در یکی از بکرهای زمین شبکی بمانیم و منگ عطر چای ایرانی شویم در حالی که از پوکستان تهران روزان و شبی دور شدیم. بازگردیم و به زادگاهمان بگوییم «شهرتان»! از قیاسش خنده آید خلق را.
#متنک
بهایی پوزخندی زد و گفت: «پیش از مرگ، هیچ چیز دشوارتر از آن و پس از مردن، چیزی آسانتر از آن نباشد.»
📚 خورشید میماند، روایتی داستانی از زندگی شیخ بهایی رحمتاللهعلیه، ص ۳۱۵
May 11
May 11
بسم الله الرحمن الرحیم
مرا خود حاصلی ای هیچ از این معشوق باطلها
که عشق آسان نبود اول، ولی برخاست مشکلها
بر آذرهای بیمهری نریزم لطمه آبان
من آن خالیترین پاییز به فصل مرگ واصلها
گناه کشتن موری که غم داده سلیمان را
جسد بر تخت میبیند بدون رد قاتلها
تو از بیم امید من به تنهایی سخن کردی
اگرچه سخت ترسیدی ز خاموشی هائلها
بیا ای باغبان آنان که دست از ابر میشویند
چه میجویند آب از چاه خشک این خل و چلها
فدای تندی قندت که زهرم داد و دلشادم
هزاران شکر بر کامی که دارد طعم فلفلها
رحیل ماه داود است و آواز قمر ناساز
تو گوش از نوش میگیری و میرنجی چو غافلها
گزارش میدهم آثار قرن چند هجرت را
مغول هر سو، مغان پنهان، زمین زم، آسمان ولها
گلاب از خار میگیرند و مار از عمر میجویند
ملائک با خدا نالند این بود آنهمه گلها
29 خرداد نودوچهار
#غزل
آنچه از نقص در موجودات یافت میشود به دلیل محدودیت وجودی آنهاست و هر چه وجود وسعت یابد، نقصها و بدیها در او کم و کمالات افزونتر و بیشتر ظاهر میشود.
📚 خورشید میماند، روایتی داستانی از زندگی شیخ بهایی رحمتاللهعلیه، ص ۲۱۹
بسم الله الرحمن الرحیم
امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه:
تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ، وَتَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ؛ فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِی الْأَشْجَارِ، أَوَّلُهُ یُحْرِقُ، وآخِرُهُ یُورِقُ.
از سرما در آغاز آن (پاییز) بپرهیزید و در آخرش (بهار) از آن استقبال کنید، زیرا در بدنهاى شما همان میکند که با درختان انجام میدهد؛ آغازش میسوزاند و آخرش میرویاند و برگ میآورد. [حکمت ۱۲۸ نهج البلاغه]
گفت پیغمبر ز سرمای بهار / تن مپوشانید یاران، زینهار
زانک با جان شما آن میکند / کان بهاران با درختان میکند
لیک بگریزید از سرد خزان / کان کند کو کرد با باغ و رزان
راویان این را به ظاهر بردهاند / هم بر آن صورت قناعت کردهاند
بیخبر بودند از جان آن گروه / کوه را دیده، ندیده کان به کوه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست / عقل و جان عین بهارست و بقاست
مر ترا عقلی است جزئی در نهان / کاملالعقلی بجو اندر جهان
جزء تو از کل او کلی شود / عقل کل بر نفس چون غلی شود
پس بهتأویل این بود کانفاس پاک / چون بهارست و حیات برگ و تاک
از حدیث اولیا نرم و درشت / تن مپوشان زانک دینت راست پشت
گرم گوید، سرد گوید، خوش بگیر / تا ز گرم و سرد بجهی، وز سعیر
گرم و سردش نوبهار زندگی است / مایه صدق و یقین و بندگی است
زان کزو بستان جانها زنده است / زین جواهر بحر دل آگنده است
بر دل عاقل هزاران غم بود / گر ز باغ دل خلالی کم شود
[مثنوی، دفتر اول، بخش 101]
بسم الله الرحمن الرحیم
امام عسکری (علیه السلام) میفرمایند که یک لقمه نان حلال را خشک کن، با هاونگ بکوب و در شیشه بریز و وقتی گرفتار دردی شدی که دکتر قادر به درمانش نبود، یک ذره از آن را بخور، خوب میشوی.
نقل از کانال شیخ حسین انصاریان @ansarian_ir
بسم الله الرحمن الرحیم
*کوری*
امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه: «واعلموا ان الارض لاتخلوا من حجة الله عزوجل ولکن الله سيعمي خلقه عنها بظلمهم و جورهم و اسرافهم علي انفسهم»؛ بدانيد که زمين از حجت خدا خالی نمیماند، اما خداوند در اثر ظلم و ستم و اسراف بر نفس مردم، آنان را از ديدن او کور و محروم خواهد ساخت. [غيبت نعمانی، باب دهم، ص 141]
خواجه نصیرالدین طوسی: «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا»؛ وجود امام لطف است و تصرف او در امور جامعه لطف دیگری است و عدم تحقق لطف دوم مربوط به ماست. [کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، مبحث امامت، ص 491]