#تشنگى_شـرابـخوار
قَالَ رَسُولُ اللّهِ (صلي الله عليه و آله و سلّم): وَ الذَّى بَعَثَنى بِالْحَقِّ اِنَّ شارِبَ الْخَمْرِ يَمُوتُ عَطْشانَ، وَ هُوَ فى الْقَبْرِ عَطْشانٌ، وَ يُنادى: واعَطَشاهْ اَلْفَ سَنَةٍ
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلّم) فرمود: سوگند به كسى كه مرا به حق مبعوث كرد شرابخوار با تشنگى مى ميرد، او در قبر هم تشنه خواهد بود و روز قيامت هم با تشنگى برانگيخته مى شود و تا هزار سال نداى تشنگى سر مى دهد. 📚 بحارالأنوار، ج 79 ص 147.
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه ودوم 💣جنگ قانون خودش را دارد☝️🏻. باید فرمانده بنشیند توی اتاق جنگ
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت پنجاه وسوم
📌خیلی نزدیک شده بودند، آنقدر که تیرهای کلاش می خورد به در و دیوار حرم🕌. غوطه غربی بودیم، ینی پشت حرم بی بی زینب(ع)💚. تاب نداشت ببیند به حرم آسیب میرسد. خودش کلاش دست گرفت. پا به پای بچه رزمندهها میجنگید⚔.
📌وقتی تیر به دستش✋🏻 خورد، داد همهمان درآمد😩 که •°حاجی برگردید. حاجی تو رو خدا برگردید.°• قبول نکرد. ماند کنار بچهها🤷🏻♂🙃.
📌شده بود مثل اسفند روی آتش😖🤯. روی پا بند نبود😶. تکفیریها خیز برداشته بودند برای حمله به سامرا💔. حاجی را تا به حال اینطور ندیده بودم😓. کم توی جنگ و درگیری نبود اما این بار فرق میکرد😞. دل نگران بود خدای نکرده دوباره اهانتی کنند به حرم ائمه اطهار(ع)🖤.
📌بعدها خودش میگفت: سخت ترین لحظههای جنگ عراق💣 همون روزایی بود که توی جاده بغداد_سامرا میجنگیدم😔💔.
✍🏻راویان: همرزم شهید/ یوسف افضلی
📚منابع: صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمومنین(ع)/ خبرگزاری فارس
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
📿تکفیری ها دورتادور نیروها را محاصره کرده بودند😱😞. حاجی قصد داشت سوار بالگرد🚁 برود وسط منطقه محاصره شده😰. بالگرد مجبور بود توی ارتفاع بالا پرواز کند تا در تیررس قرار نگیرد🤦🏼♂️.
📿هرچه اصرار میکردم نرود زیر بار نمیرفت😬🤦🏻♂.
از یک طرف شیمیایی بود و در ارتفاع زیاد نفسش میگرفت😷 از طرفی عبور از روی سر داعشیها ریسک بالایی داشت😧😓.
📿برای بار آخر گفتم: حاجی جان به خدا خطرناکه. شما نباید بری🥺🙏🏻.
محکم گفت: از هوا و زمین، از چپ👈🏻 و راست👉🏻 آتیش🔥 هم بباره من باید برم، بچههای مردم دستم امانتن☺️. باید بهشون سر بزنم🤷🏻♂.
📿حرف، حرف خودش بود☹️. نشست توی بالگرد🚁، کپسول اکسیژن هم با خودش برداشت. رفت وسط منطقه محاصره شده😇🙆🏻♂.
✍🏻راوی: سردار محمدرضا فلاحزاده
📚منبع: سخنرانی در مراسم بزرگداشت شهدای گمنام و شهدای راه مقاومت در مسجد روضه محمدیه یزد
♡ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وسوم 📌خیلی نزدیک شده بودند، آنقدر که تیرهای کلاش می خورد به در
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت پنجاه وچهارم
🥀اينجا آمرلي ، شمال عراق. شهری کوچک با هجده هزار شیعه ترکمن.
داعش به شهرها و روستاهای🏘 منطقه حمله کردهبود💣. مردم را قتل عام🔪 میکرد و میآمد جلو💔. میگفتند به زودی نوبت میرسد به آمرلی😓. همقسم شدیم که از شهر آبا و اجدادیمان دفاع کنیم🤝💪🏻. تلعفر که سقوط کرد دورتادورمان را خاکریز زدیم. از آب و غذا هرچه داشتیم را بین خودمان تقسیم کردیم. مردها رفتند پشت خاکریزها و عهد کردند عقب نشینی نکنند تا جایی که همه شهید بشویم. زنها را هم در خانهها مسلح کردیم⚔.
🥀 داعش رسیده بود پشت دروازههای شهر😞. هرروز با خمپاره💣 آمرلی را میکوبید. چند بار تانکهایش راه افتادند که بیایند توی شهر نگذاشتیم😣👊🏻.
🥀تمام روستاهای منطقه سقوط کرده بودند😔. هیچ راهی برای ورود غذا و سوخت و تأمین سلاح نداشتیم😪. داعش برق و آب را هم قطع کرد😶🤦🏻♂. چند روزی میشد که آذوقهمان تمام شده بود، حتی آب هم نداشتیم. مجبور شدیم چاه بکنیم اما به آب شور رسیدیم. آب شور و آلوده جانمان را نشانه گرفت💔😞.
🥀دولت با بالگرد برایمان مواد غذایی میفرستاد ولی اندازهای نبود که به همه برسد . خیلی از بچهها و زنها از گرسنگی و تشنگی تلف شدند😭.
🥀داعش که دید تسلیم نمیشویم رفت سراغ حیله و نیرنگ. پیام داده بود تسلیم شوید کاری به کارتان نداریم. میدانستیم دروغ میگویند زیر بار نرفتیم👊🏻.
🥀۸۰ روز از محاصره میگذشت😞. همه سازمانهایبینالمللی با اینکه از محاصره و قحطی آمرلی خبر داشتند سکوت کرده بودند. دیگر نه توانی مانده بود نه آذوقه ای. هم داشتیم با قحطی میجنگیدیم هم با حمله های بی امان داعشیها🥴🤦🏻♀️.
🥀بالاخره مقاومت اثر کرد😍. آیت الله سیستانی فتوایجهاد داد و از ارتش و مردم خواست به کمک ما بیایند. همگی آمدند و اطراف آمرلی اردو زدند🥰.
🥀یکی از شب ها گفتند یک فرمانده ارشد نظامی آمده آمرلی، شبانه سوار بالگرد شده بود و از بالای سر داعشی ها آمده بود وسط شهر دورتادور محاصره شده😲. جانش را گرفته بود کف دستش😐.
🥀دیدنش قوت قلب بود تا سلاحمان را زمین نگذاریم، تا به مقاومت ادامه بدهیم💪🏻. انگار خون تازه ای به رگ هایمان ریخت و رفت. حاج قاسم سلیمانی نبود آمرلی هم بعد از ۸۴ روز آزاد نشده بود🙆🏻♂️.
🍁خیلی ها تا روز جمعه چیز زیادی از این ماجرا نمیدانستند☹. اولین بار رهبر انقلاب💜 توی نماز جمعهای که حاجی برای همیشه نبود پرده از این راز برداشتند😍 و فرمودند:
🍁« ... کدام فرمانده دیگر قدرت داشت می توانست کارهایی را که او انجام داد انجام بدهد؟ به یک منطقه ای که در محاصره ۳۶۰ درجهای دشمن است😨 شهید سلیمانی با بالگرد وارد این منطقه میشود، در محاصره کامل دشمن جوانهای خوبی در آن منطقه هستند که دستتنها هستند، فرماندهای ندارند ، چشمشان که به حاج قاسم سلیمانی میافتد👀 ، جان پیدا میکنند ، روحیه پیدا میکنند، انگیزه پیدا میکنند، محاصره را از بین میبرند و دشمن را متواری می کنند...🥰🤩>>
📚منابع: موشن گرافیک استالینگراد عراق، تهیهشده در خانه طراحانانقلاب اسلامی/ بیانات رهبر معظم انقلاب، در نماز جمعه تهران ۱۳۹۸/۱۰/۲۷
# ادامه دارد
هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
#شب_جمعه
💢ملائکه هم از نوشتن ثوابش عاجزند
✅علامه مجلسی فرمودند:
شب جمعه مشغول #مطالعه بودم، به این دعا رسیدم
بسم الله الرحمن الرحیم،
* الْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها
وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها, اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه،
اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ *
✅بعد یک #هفته مجدد خواستم ، آنرا بخوانم، که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم ، که ما هنوز از نوشتن #ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم...
📚منبع: قصص العلماء، ص 80
@achegan🌴
🌷❤️ 🌷اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
🌷❤️🌷بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
🌷❣اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❣🌷
🌹🌸🌹 سلام علیکم و رحمت الله و برکاته، صبح زیبای نوروزیتون بخیر و شادی
🌺 صبحتون پر از عطر خوش زندگی، دلتون گرم از عشق و امید، قلبتون سرای مهربانی
💚🌺💚 حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
دلی که در آن حکمت نیست، مانند خانه ویران است، پس بیاموزید و تعلیم دهید، بفهمید و نادان نمیرید. به راستی که خداوند بهانهای را برای نادان نمیپذیرد.
📚 نهجالفصاحه، صفحه ۶۰۰
🍃🌺🍃 روزهای روشن در راه است انشاءالله... لبخند امید بزن به لحظه لحظههای زندگی🍃🌺🍃
🔸 حبیبالله
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وچهارم 🥀اينجا آمرلي ، شمال عراق. شهری کوچک با هجده هزار شیعه ترکم
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت پنجاه وپنجم
⚘آنها که کت وشلوار👔👖 پوشیده و پشت میزشان نشسته و دم از عدالت و صلح میزدند ، باید حرفهایم را میشنیدند😏. وقتی برای شرکت در جلسهای پارلمانی به بروکسل رفتم، شرم را برای چند دقیقه هم که شده روی صورتشان آوردم😊.
⚘گفتم: «نمایندگان پارلمان اروپا پا روی پا انداخته و آب معدنی می خورند، آن وقت تنها کسی که از مسیحیان شرقی دفاع می کند، یک مسلمان ایرانی است😌. شما اروپایی ها باید از این موضوع خجالت بکشید!😅>>
⚘برای منِ کلیمی ، حاج قاسم یک مسلمان شیعه ایرانی نبود؛ یک ابرمرد بود😌 . کسی که ارامنه و آشوری و ایزدی های سوریه را از دست داعش نجات داده بود. کار نداشت طرف سنی است یا شیعه، مسیحی است یا دین دیگری دارد . کار داشت به اینکه جان و مال و ناموسشان دست اجنبی جماعت نیفتد، کار داشت به امنیت منطقه، کار داشت به برقراری حکومت عدل الهی در جهان.🙌🏻👏🏼
✍🏻راوی: سیامک مره صدق؛ نماینده کلیمیان در مجلس شورای اسلامي
📚منبع: خبرگزاری تسنیم
♡ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...
#ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 📝 قسمت #اول 👇 📖کتاب سه دقیقه
📝 #سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
📝 قسمت #دوم 👇
🔰البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا میکنم.
♦️ نمیدانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند.
خسته بودم و سریع خوابم برد..
💠نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم.
🔆بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم.
✨ایشان فرمود: با من چه کار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده.
فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم.
♦️ اما با خودم گفتم:
اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او میترسند؟
🍀می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود.
✔️با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گویی محکم به زمین خوردم..
🍂 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت..
🔵در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد!
🔺روز بعد روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوسها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند.
☑️ سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم.
🔶 در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ...
🔷از سمت چپ با من برخورد کرد!
آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم.
🔴 راننده پیاده شد و می لرزید
🌾 با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد!
🔵به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...!
ادامه دارد...
التماس دعا✨