کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت سی وپنجم ❣باورش سخت است اما حاجی با این همه کار که دورش ریخته بود، برای
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت سی وششم
🍀خبرش پخش شده بود. گفته بودند میخواهند فیلم حاج قاسم را بسازند🎥. و حتی اخبار سراسری شبکه یک هم اعلام کرد.
🍀همین که خبر به گوش حاجی رسید برای کارگردان نامه✉️ نوشت:
_اولا در جمهوری اسلامی دهها شخصیت اثرگذار شهید وجود دارد که شناساندن شخصیت و عملکرد آنها به عنوان الگوهای حقیقی تجربه شده یک ضرورت است.
بزرگواران مجاهد و متفکری همچون شهیدان #بهشتی، #رجایی، #باهنر و #مطهری؛ در صحنه جهاد شهیدان #همت، #باکری، #زینالدین، #خرازی و... در راس اینها شهید زنده ای همچون مقام معظم رهبری(مدظله العالی) که بیش از ۶۰ سال در حال مجاهدت می باشند.
🍀_وقتی این خبر را شنیدم حقیقتاً خجالت کشیدم، چه ضرورتی برای پرداختن به فردی که هنوز خوف از #عاقبت خود دارد، می باشد... بنده نه تنها راضی به چنین اقداماتی نیستم بلکه به شدت اعتراض دارم.
🍀تا زنده بود نگذاشت حرفی از خودش باشد؛ هیچ وقت.
📚منبع: برادر قاسم، ابوذر مهربانفر، انتشارات مهر امیرالمومنین(ع)، صفحه ۱۵ و ۱۶
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
📿حاج قاسم به کتاب📙 تقریظ زده بود، کتاب "وقتی مهتاب گم شد"، خاطرات جانباز #علی_خوشلفظ.
📿👈🏻عزیز برادرم، علی عزیز! همه #شهدا و حقایق آن دوران را در چهره تو دیدم. یک بار همه خاطراتم را به رخم کشیدی. چه زیبا از کسانی حرف زدهای که صدها نفر از آنها را هم اینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع میکنم و رویم نمیشود در تشییع آن ها شرکت کنم...👉🏻
📿 ۱۹ روز بعد تقریظ حضرت آقا را که دید نوشت:
_این نوشته در مقابل آن دستخط مخلص عارف حکیم، ولی و رهبرم و عشقم ارزشی ندارد.♥️
📚منبع: روزنامه جامجم شماره ۵۵۶۷، ۱۳۹۸/۱۱/۱۴
#ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت سی وششم 🍀خبرش پخش شده بود. گفته بودند میخواهند فیلم حاج قاسم را بسازند🎥
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت سی وهفتم
🌸نشسته بودم کنار سید مقاومت. به خودم اجازه دادم و پرسیدم: سیدنا، آقای ما! بعد از امام زمان(عج) و حضرت آیتاللهخامنهای، چه کسی در دل شماست؟ چه کسی را خیلی دوست دارید؟
🌸لبخندی زیبا روی لب های سید نقش بست و گفت: تا حالا کسی چنین سوالی ازم نپرسیده بود، حاج قاسم سلیمانی.
🌸و بعد ادامه داد: اتفاقا دو سه روز پیش بعد از #نماز صبح به فکر فرو رفتم. به ذهنم آمد اگر ملک الموت، حضرت #عزرائیل از من سوال کند که باید یا روح تو را بگیرم یا روح حاج قاسم را، کدام را بگیرم؟ بدون درنگ می گویم روح من را بگیرد. چون میدانم حاج قاسم برای #حضرت_آقا وزنه سنگینی است. حاج قاسم برای ما و جبهه مقاومت خیلی زحمت کشیده است.
با اینکه خودش نصرالله بود، اما حاضر بود پیش پیشمرگ حاج قاسم شود.
✍🏻راوی: حجت الاسلام هاشم الحیدری، معاون حشدالشعبی عراق
📚منبع: برنامه تلویزیونی سلام شب بخیر، پخش شده از شبکه سوم سیما
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💢میایستد پشت تریبون. میگوید: برادران! رزمنده ها! یادگاران جنگ! یکی از شئون عاقبت به خیری نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب است.
💢دو دستش را به نشانه تاکید بالا میبرد: والله! والله! والله! از مهمترین شئون عاقبت به خیری این است.
💢دوباره دست راستش را به نشانه تاکید بالا میبرد و تکرار میکند: والله! و الله! والله! از مهمترین شئون عاقبت به خیری...
💢بغضش را میخورد. دستش را روی قلبش میگذارد: رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان این انقلاب را به دست دارد در قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه این است.
📚منبع: کلیپ تصویری موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۷
#ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی عزیز 🔮|#قسمت سی وهشتم 🦋نفرت و کینه که کم نداشتم از ایران و ایرانی جماعت😑. همه جمع شد
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت سی ونهم
🧩افطاری دعوت بودیم، جمع خانوادههایشهدا جمع بود😍. فرمانده هم آمده بود😮. حاج قاسم برای احوالپرسی سر تک تک میزها میرفت🥰. سر میز ما که آمد، سراغ فاطمه و زینب را هم گرفت😌. اسم بچه های شهدا خوب در ذهنش میماند☺️.
🧩حسین تشکر کرد که ما را برای افطاری دعوت کردهاند🙃🙏🏻. حاجی با لبخند🙂 گفت: شما هم دعوت کنید، میام😉.
🧩من که باورم نمیشد😟. آخر حاجی یک سر داشت و هزار سودا🤷🏻♀. چطور میتوانست وقت بگذارد بیاید خانه ما😳😍؟!
🧩برای اینکه مطمئن شوم، از حسین پرسیدم: حاجی شوخی که نمیکنه🧐؟ پسرم هم مثل من تعجب کرده بود اما گفت: فکر نمی کنم🤔، خیلی جدی بود😍.
🧩چند بار با یکی از دوستان حاجی تماس گرفتیم📞. هر بار میگفتند حاجی ایران نیست☹️.
🧩هفت صبح تلفن زنگ خورد: حاج قاسم سلام رسوندن. گفتن برای ناهار میام منزل شما🙃🙂.
🧩دعوت کردیم، آمدند🥰.
✍🏻راوی: همسر #شهید_حاجاسماعیل_حیدری
📚منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌈سر صبحی جایی باز نبود😩. با حسین آنقدر خیابان ها را بالا و پایین رفتیم تا مغازهها تک تک باز شدند😏💪🏻. میهمان عزیزی داشتیم😍. میخواستم برای ناهار سنگ تمام بگذارم😌. حسین گفت مامان این کار رو نکن😑، حاج قاسم ناراحت میشه🥺. فکر نمیکنم یه نوع غذا بیشتر بخوره☹️.
🌈خریدهایمان را که کردیم، تصمیم گرفتم یک غذای محلی شمالی بپزم😋.
دوباره تلفنخانه زنگ خورد😕. صدای همان آقایی بود که صبح تماس گرفته بود😟. پر از دلهره شدم😨. خدای من، نکند میهمانی به هم خورده باشد😱؟
🌈بنده خدا گفت: مهمون شما فقط حاج قاسم هستن، برای بیشتر از یک نفر تهیه نبینید. حاجی گفتن ناهار ساده باشه🙃.
✍🏻راوی: همسر #شهید_حاجاسماعیل_حیدری
📚منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت سی ونهم 🧩افطاری دعوت بودیم، جمع خانوادههایشهدا جمع بود😍. فرمانده هم
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت چهلم
💚خورشید🌞 به وسعت آسمان رسیده بود که سردار آمد، تنها بدون محافظ🤭.
💚بچه ها داشتند از خوشحالی بال درمیآوردند😍. حاجی نشست کنارشان و از خاطرات پدرشان گفت، از مهربانی☺️ و جنگاوری هایش⚔. از وقتی حاج اسماعیل در حلب بود.
💚حسین، فاطمه و زینب سراپا گوش👂🏻 شده بودند برای شنیدن خاطرات. برایشان تازگی داشت. اولین باری بود که میشنیدند پدر زیر آتش، تمام روستاها را زیر پا گذاشته بود تا برای کارخانه آسیاب اهالی روستایی که گرسنه مانده بودند😞، نفت پیدا کند👍🏻.
💚تا بغض بچه ها خواست سر باز کند🥺، حاجی فضا را عوض کرد: حاج خانم! نمیخواید به ما ناهار بدید🙂؟
همه چیز آماده بود. نشستند سر سفره. بچه ها را یکی یکی به اسم صدا کرد: زینب جان، فاطمه خانم، حسین آقا بیاید بشینید🙃.
💚غذای آن روز را حاجی برای بچه ها کشید🥰.
✍🏻راوی: همسر شهید حاج اسماعیل حیدری
📚منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💜سردار صاحب نوه های دوقلو👶🏻 شده بود نوزادانی که زودتر از موعد به دنیا آمده و نارس بودند🥰. باید در بخش ایزوله بستری میشدند☹️.
💜به مادر یکی از نوزادانی که شرایطش بحرانی نبود گفتم: نوه های سردارسلیمانی توی بیمارستان ما🏨 هستن. اتاق خالی ایزوله😷 نداریم که بستریشون کنیم😓.
اگر موافقید شما برید یه اتاق دیگه، بچه هارو اینجا بستری کنیم🙏🏻.
💜مادر نوزاد تا اسم سردار را شنید، نه نیاورد. همینطور که داشت برای دیدن سردار میرفت🚶♀، با خودش میگفت: عمری که حاج قاسم سلیمانی وقف آرامش و امنیت ما کرده با چی جبران میشه؟ این کمترین کاره...🙃
💜سردار که از ماجرا بو برد، ناراحت شد😔. گفت: دست نگه دارید✋🏻. چرا این کار رو کردید🤨؟ یک نوزاد بیمار🤒 رو از اتاق ایزوله بیرون آوردید تا نوه های من رو بستری کنید😮🤦🏻♂؟ هیچ تفاوتی بین بچه های من و دیگران نیست😑. لطفاً اون نوزاد رو برگردونید به اتاق ایزوله🙏🏻. ما هم صبر میکنیم تا اتاق خالی بشه، مثل بقیه بیمارا!☺️🤷🏻♂
💜گفتم: مادر اون بچه تا شنید میخوایم نوههای شما را بستری کنیم،خودش اصرار داشت اتاق رو خالی کنه🙄. اما سردار زیر بار نرفت😶. گفت: نه آقای دکتر✋🏻! کاری رو که گفتم بکنید🙏🏻.
💜خانواده محبوب ترین فرد نظامی کشور، سه ساعت در بیمارستان منتظر ماندند تا اتاق ایزوله خالی شود🙌🏻🥰.
✍🏻راوی: دکتر محمد ترکمن
📚منبع:خبرگزاری فارس
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهلم 💚خورشید🌞 به وسعت آسمان رسیده بود که سردار آمد، تنها بدون محافظ🤭.
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت چهل ویکم
🧊برای ملاقات دختر و نوههایش آمده بود بیمارستان👀🏨. پرستاران ذوق زده بودند😍، اما خجالت می کشیدند جلو بروند😅. سلام و احوالپرسی صمیمی حاجی، یخشان را آب کرد😌.
🧊سرم را که چرخاندم، دیدم تمام پرستاران بخش دورش حلقه زدهاند😇😀. همه چیز آماده بود برای گرفتن یک عکس یادگاری📸.
🧊یک دفعه نگاه حاجی به انتهای سالن افتاد👀. یکی از نیروهای خدمات داشت زمین را طی می کشید👨🦯. صدایش زد و گفت برادر! شما هم بیایید توی عکس یادگاری ما باشید☺🙋🏻♂️.
✍🏻راوی: دکتر محمد ترکمن
📚منبع: خبرگزاری فارس
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💎دوقلوها👶🏻👶🏻 قدمشان برای ما خیر بود. آنقدر که توانستیم چند بار حاجی را در بیمارستان🏨 ببینیم. هر بار که بچهها را میآورد، میخواست از سلامتشان مطمئن شود.
💎یک روز دوقلوها را برای معاینه آورد. مطب شلوغ تر از همیشه بود🥴. منشی خبر داد که سردار آمده😍. برای احوالپرسی آمدم بیرون🚶♂. تعارف کردم که بیایند داخل اتاق💁🏻♂🙌🏻. بفرمای من را قبول نکرد😕.
💎یکی از نوهها را بغل گرفته بود👶🏻🤗.
گفت: به خانم منشی سپردم اسم مارو توینوبت ویزیت بذاره. منتظر میمونیم تا نوبتمون برسه🙃.
💎بعد از ویزیت دوقلوها، انگشتری💍 از جیبش در آورد وبه من هدیه داد🎁.
گفت: آقای دکتر👨🏻⚕ شغل مقدسی دارید😉.
مانده بودم چه بگویم. انگار به زبانم قفل زده بودند🤐.
💎از همان روز انگشتر را دستم کردم و عهد بستم دین این انگشتر را به صاحبش تا آخر عمر ادا کنم☺️.
✍🏻راوی: دکتر محمد ترکمن
📚منبع: خبرگزاری فارس
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل ویکم 🧊برای ملاقات دختر و نوههایش آمده بود بیمارستان👀🏨. پرستاران ذو
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت چهل ودوم
⚘آرام داشت بین قبرها قدم می زد🚶♂ که دخترک پلاستیک پلاستیک شکلات🍬 را گرفت جلوی حاجی.
نگاهی مهربان به دخترک انداخت و با لبخند پرسید: اسمت چیه☺️؟ دختر جواب داد: نگین.
⚘حاجی همینطور که دست توی پلاستیک کرده بود و داشت شکلات برمیداشت گفت: نگین، بارکالله نگین خانم. برای کی نظر کردی😉؟
_برای داداشم.
_داداشت چی شده؟
_نذر کردم که صحیح و سالم به دنیا بیاد.
_بارکالله!بارکالله☺️.
⚘حاجی شکلات🍬 را باز کرد.
بیا از نذر خودت یکی بخور.
دخترک خواست شکلات را از دست حاج قاسم بگیرد اما حاجی دستش را برد عقب✋🏻.
_نه، خودم می خوام بهت بدم🙃.
⚘خودش شکلات را گذاشت توی دهان نگین😌.
دخترک خندید و رفت🥰.
📚منبع: کلیپ تصویری موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه۱۷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌿میهمان جلال طالبانی بودم. آن روزها رئیسجمهور عراق بود. پرسید: میدونی اینجایی که نشستی، چند وقت پیش کی نشسته بود🙂؟
_نه از کجا باید بدونم🙄.
🌿خاطرهاش را برایم تعریف کرد🤭.
ژنرال سلیمانی چند وقت پیش اینجا نشسته بود🙃. داشتیم صحبت میکردیم که منشی دفتر آمد. در گوشم👂🏻 چیزی گفت و رفت.
🌿ژنرال پرسید: آقای طالبانی! موضوع چیه🧐؟
گفتم: رئیسجمهور آمریکا پشت خطه📞، شما اجازه میدید صحبت کنم یا بذارم واسه بعد☺️؟
گفت: نه✋🏻، صحبت کن👌🏻.
🌿تلفن را وصل کردم. خواست برود بیرون🚶♂ که راحت حرف بزنم. گفتم: نه✋🏻. نیازی نیست😉.
🌿لابلای صحبت ها به اوباما گفتم: میدونی الان کی جلوی من نشسته😏😄؟
گفت: نه😐.
گفتم: الان ژنرال قاسم سلیمانی درست نشسته روبروی من😌.
با دلهره گفت: جدی میگی😰🥵؟
🌿لحنش طوری شد که حس کردم از هیبت اسم ژنرال سراسیمه از جایش بلند شده و تمام قد ایستاده😆🙆🏻♂.
🌿ابهتش نه فقط رو در رو که از پشت تلفن هم دشمن را میگرفت😌💪🏻.
✍🏻راوی: مهندس پرویز فتاح
📚منبع: برنامه تلویزیون نگاه پخش شده از شبکه اول سیما
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل ودوم ⚘آرام داشت بین قبرها قدم می زد🚶♂ که دخترک پلاستیک پلاستیک شکل
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت چهل وسوم
🌸هفتهای یکی دوبار کوههای⛰ محوطه ستاد را پیاده دور میزد🚶♂. یک جورهایی هم پیادهروی🚶♂ میکرد هم کوهنوردی🧗🏻♂.
این کوهها⛰ منطقه شکار ممنوع🚫 هستند و محل زندگی حیواناتی مثل آهو🦌 و بزکوهی🐐.
🌸حاجی با آن همه گرفتاری حواسش به این زبانبسته ها هم بود🥰. گفته بود تانکر آب💧 نصب کنیم و از آب همان تانکر در چند نقطه بگذاری😇.
🌸تابستان☀️ که میشد حکم میکرد برید ببینید اون تانکر آب داره یا نه🥴.
اگر رفع تکلیفی میگفتیم: داره حاجی😅😉. قانع نمیشد😶. میگفت: نه🤚🏻، یکیتون بره ببینه بیاد به من بگه☺️.
🌸زمستانها❄️ هم که همه منطقه را برف🌨 میپوشاند و علف🌱 پیدا نمیشد سفارش میکرد برایشان علوفه ببریم. بس که دلرحم بود🥺♥️.
✍🏻راویان: همرزم شهید/ مهدی ایرانمنش
📚منابع: صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمومنین(ع)/ صوت سخنرانی در همایش بزرگ سوگواره یاس نبوی ویژه مبلغان ایام فاطمیه
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌴کموبیش میآمد استخر🏊🏻♂ ستاد. آن هم وقتهایی که سانس خلوت بود🤫. آن روز قرار شد بیاید😍. خبر را یکی از همراهانش داد.
🌴ساعتی که گفته بودند ساعت خلوتی استخر نبود😶🤦🏻♂. پیش خودمان گفتیم عیبی ندارد به هر کسیکه آمد میگوییم استخر تعطیل است🙄🙆🏻♂. بلاخره سردار بود و فرمانده نیروی قدس😌🤷🏻♂.
🌴همین کار را کردیم تا به حساب خودمان حاجی راحت باشد🙃. از کجا میدانستیم ناراحت میشود😞🤦🏻♂.
🌴هنوز نیامده خبر به گوشش👂🏻 رسید😢. اخم آمد توی صورتش😠. سفت و محکم گفت: سریع به همه کسایی که گفتید استخر تعطیله بگید برگردن🤨😠. هرجور شده باید پیداشون کنید😔.
🌴زنگ زدم📱 به تکتک بچهها. یک به یک همه را برگرداندم😅🤷🏻♂. حاجی هم برای اولین بار آمد توی سانس عمومی😀.
🌴سانس عموم بود اما آنروز برای خیلیها اختصاصی شده بود😍. کنار فرمانده نیروی قدس سپاه بودند و چه اختصاصیتر از این😌🥰.
📚منبع: مصاحبه با یکی از نیروهای قدس سپاه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۷
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل وسوم 🌸هفتهای یکی دوبار کوههای⛰ محوطه ستاد را پیاده دور میزد🚶♂. ی
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت چهل وچهارم
🧩نظامی ها بهتر می دانند. توبیخ نیرو جزو کارمان است☝️🏻🙆🏻♂. بالاخره نیروی خطاکار باید بفهمد اشتباه کردن تقاص هم دارد💯🤷🏻♂.
🧩اما حساب حاجی با نیرو جور دیگر بود🙃. ۲۱ سال کنارش بودم. حتی یک برگه توبیخی نداد دست کسی🥰.
توبیخ می کرد اما شفاهی🤭.
فقط یکی دوبار برگه🗒 توبیخ نوشت🙄. آنها را هم گفت:
_توی کشوی میزت باشن هر وقت گفتم در بیار☺️.
🧩برگه ها را هیچ وقت از کشوی میزم درنیاوردم. هیچ وقت نخواست🙂🙆🏻♂.
🧩یکی اینوسط کارش رسیدهبود به اخراج😱🤦🏻♂. کمیسیونانضباطی تصمیمش را گرفته بود🤷🏻♂😪. پایبرگه هم باید امضایحاجی میخورد✍🏻.
نظر حاجی چیز دیگری بود🧐. میگفت: این نیرو مقصره، خونوادش چه گناهی دارن، زن و بچه اینکه مقصر نیستن، این آدم تخطی کرده، زن و بچهش نباید زندگی کنه😓👍🏻؟
🧩حاجی به دادش رسید🙃. جای اخراج درجه اش را تقلیل دادند🙂.
✍🏻راوی: مهدی ایرانمنش
📚منبع: صوت سخنرانی در همایش بزرگ سوگواره یاس نبوی ویژه مبلغان ایام فاطمیه
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
♠️کلافه شده بودم😬🤦🏻♂. رفتم پیش حاجی گزارش طرف را دادم بهش🙌🏻. گفتم: فلانی کارهای اشتباهش انگار تمومی نداره😑😞. پشت هم داره تکرار میکنه☹️.
♠️ساکت بود☺️. من را نگاه میکرد👀. در جوابم یک جمله گفت: یه درصد احتمال میدی توی این مسیر بمونه و خوب بشه🧐؟
♠️رفتم توی فکر🤔. جواب دادم: بله.
مهربان نگاهم کرد🙃👀. گفت: پس دیگه هیچی نگو🤫.
✍🏻راوی: سردار حسین فتاحی
📚منبع: خبرگزاری ایرنا
ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل وچهارم 🧩نظامی ها بهتر می دانند. توبیخ نیرو جزو کارمان است☝️🏻🙆🏻♂. ب
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت چهل وپنجم
🕊سرلشکر شده بود اما خیلیها به همان اسم حاجقاسم میشناختندش🙂. با همین نام هم صدایش میزدند🙃. حاجی اما متواضع تر از اینها بود😌. میگفت:
_اگر به من قاسم بگن از حاج قاسم راحت ترم🥰. به من سردار نگید، قاسم صدام بزنید. من چوپان بودم، بچه عشایری بودم، یادم نره...🌱
🕊یک جایی سخنرانی کرده بود و گفته بود🗣:
این لباسی👔 که در تن من است همان لباس دیروز است، تنها بدون محاسن سفید🧔🏼 که در قامت یک فرد ۲۱ ساله بدون هیچ لقب و پسوندی به جز برادر👬. من باز همان برادرقاسم دیروز هستم☺️.
📚منابع: صوت سخنرانی حجتالاسلام کاظمی کیاسری/ برادر قاسم،ابوذر مهرانفر
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🦋بدو از فرودگاه🛬 امام خودم را رساندم فرودگاه مهرآباد. تازه از سوریه آمده بودم. باید میرفتم کرمان برای سخنرانی🗣. آمدم کارت پرواز✈️ بگیرم حاج قاسم را دیدم😍👀.
🦋پرسید: شما داری میای شهر ما🤔؟
_آره حاجی امشب روستای زنگی آباد برای #شهید_حاجیونس_زنگیآبادی برنامه گرفتن. دعوت کردن برای روایتگری☺️.
🦋وقتی رسیدیم کرمان، خیلی عادی سر خیابان ایستاد🚶♂ تاکسی گرفت و رفت🚕.
🦋مراسم که شروع شد حاجی هم آمد🙂. دم در🚪 ورودی شرط گذاشته بود و گفته بود: اسم من رو نمیارید🤫. به حاج حسین هم بگید چیزی نگه حاج قاسم اینجاست🙏🏻🤫. من رو هم دعوت نمیکنید صحبت کنم✋🏻. اومدم توی جلسه شهید🥰.
🦋حاجی مثل همه مردم آمد نشست توی مراسم شهید و بعد هم رفت🙃🚶♂؛ بی سر و صدا و جنجال و هیاهو😌🙆🏻♂.
✍🏻راوی: حاج حسین یکتا
📚منبع: برنامه تلویزیونی پرونده ویژه پخش شده از شبکه سوم سیما
ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل وپنجم 🕊سرلشکر شده بود اما خیلیها به همان اسم حاجقاسم میشناختندش🙂
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت چهل وششم
❇دختر جوان از دور زل زده بود به ماشین حاجی👀، باور نمیکرد، هی نگاه از صورت حاج قاسم میگرفت😲😳 و دور و اطراف را میپایید🧐 هی زل میزد به صورت حاجی👀.
❇زد روی شانه دوستش و با تعجب گفت: سردار سلیمانیه😦. دوستش بیتفاوت پوزخندی زد😐 و گفت چی میگی تو😂😒؟ مگه میشه بدون بادی گارد و محافظ اینجا باشه🙄؟!
❇آمدند نزدیک و نزدیکتر. زدند به شیشه ماشین✊🏻✋🏻. حاجی شیشه را پایین داد. نگاه متعجبشان ماسید روی زبانشان😲😳.
❇_شما... شما سردار سلیمانی هستید؟؟؟
حاجی خندید😂.
+بله☺.
_میشه بهمون یادگاری بدید؟🥺🙏🏻 حاجی تسبیحی📿 که دستش بود را هدیه داد 🎁 به آن دو دختر جوان.
❇وقتی دید کم مانده سر تسبیح📿 دعوایشان بشود🙅🏻♀⚔. انگشترش را هم درآورد داد بهشان💍🙃.
✍🏻راوی: احمد حمزه ای
📚منبع: پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✴خیلی وقتها سوریه پیش حاجی بودم😌. فرقی نداشت در جلسه بودیم یا در خلوت یا یک جمع خودمانی چند دقیقهای🥰. تعبیر همیشگی حاجی بود. میگفت: موعظهمون بکن تا غافل نشیم، روضه بخون سبک بشیم و شسته بشیم.
آن روز خواست روضه بخوانم.
گفتم: حاجی من روضه هیئتی بلد نیستم بخونم روضههام روضه روایتیه☹،بخونم؟
_بخون، روضه روایتی بخون😉.
✴گفتم: حاجی رزمندهای بود با اسم جهادی ابراهیم. فرماندهش برام تعریف میکرد میگفت وسط عملیات بهم بیسیم📞 زد و گفت: اسماعیل روضه مادر برام بخون😞. صداش سخت میاومد فهمیدم پهلوش تیر خورده😰. تا این را گفتم؛ حاجی زد زیر گریه😭.
✴گفتم: حاجی خودم دستور دادم هر جور شده از وسط میدون جنگ بیارنش عقب😓.
برده بودنش بیمارستان الحاضر🏩. رفتم بالای سرش. دیدم خون🩸 دهنش رو گرفته. نمیتونست حرف بزنه😔💔.
✴حاجی، سه روز بود باهاش آشنا شده بودم ولی خیلی سخت بود اینطور میدیدمش😭💔. لخته خونای دهن ابراهیم رو کنار زدم. دیدم انگار داره با چشماش دنبال کسی میگرده..
گفتم: ابراهیم تو رو خدا این لحظه های آخر اگه مادر سادات رو دیدی یه یا زهرا بگو🙏🏻🙏🏻😭.
گریه حاج قاسم بلندتر شد😭😭.
✴گفتم: حاجی، لب وا کرد و گفت یا ز...
نتونست حرفش رو تموم کنه. شهید شد. حاجی، مادرمون حضرت زهرا تو این جبههها هست😭. داد حاج قاسم بلند شد. طول کشید تا آرام شود😔.
✍🏻راوی: حجت الاسلام کاظمی کیاسری
📚منبع: صوت سخنرانی در نشست لاله پژوهشی موسسه روایت سیره شهدا
ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل وششم ❇دختر جوان از دور زل زده بود به ماشین حاجی👀، باور نمیکرد، هی
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت چهل وهفتم
🟤نگاهمان به جاده🛣 بود، قلب و گوشمان به صدایی که از پشت تلفن📱 می آمد. باز دلتنگ شده بود. دلتنگ روضه و سینهزنی و گریه💔. بهانه میخواست برای این بیتابیهایش😓. همینکه اسم اهل بیت(ع) را میآوردند میزد زیر گریه😭.
🟤از کرمان تا روستا دویست و خردهای کیلومتر راه بود. خیلی وقتها زنگ میزد📲 به مداح. ازش میخواست فلان نوحه را برایش بخواند. صدایش را که میشنید میرفت توی خودش😞. نم چشمهایش👀 هی بیشتر و بیشتر میشد. میزد روی پایش😔.
🟤گاهی خودش هم میخواند. حظ میکردیم😇. با سوز و آه میخواند. از دل میآمد و بر دل مینشست💔.
🟤فقط روضه نبود. حاجی عادت داشت. روستا که میآمد باید صبح به صبح زیارت عاشورای بعد از نمازش را میخواند☺️. یادم هست #شهید_الله_دادی را که دفن کردیم🥀، بلندگو را گرفت📢. ایستاده زیارت عاشورا خواند. حاجی زندگیاش گره خورده بود به زندگی اهل بیت(ع)💚.
✍🏻راوی: ابراهیم شهریاری
📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۳
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔵 شنیدن نامش کافیست تا احساس غرور و امنیت کنی😌، چه رسد به اینکه او را از نزدیک ببینی😍.
در فرودگاه هر که حاجی را میبیند، جلو میآید. سلام و علیک میکند🤚🏻🥰. حاجی هم احترام میگذارد و به پای تک تکشان بلند میشود🤝🏻🙏🏻.
🔵مرد میانسالی با ظاهری متفاوت نزدیک میشود🤭. اجازه میخواهد که از بوفه چای☕️ بخرد و برای حاجی بیاورد🙂. حاجی با مهربانی میگوید: مگه میشه لطف شما رو رد کرد☺؟
✍🏻راوی: جواد تاجیک
📚منبع:اسناد موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه۱۷
ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...
#ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل وهفتم 🟤نگاهمان به جاده🛣 بود، قلب و گوشمان به صدایی که از پشت تلفن📱
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت چهل وهشتم
🌲یک دستم به عصا بود👨🦯، یک دستم توی دست آقای صفری🤝🏻، مسئول حفاظت هواپیما🛩👨🏻✈️. من را برد صندلی ردیف جلوی هواپیما.
🌲آمدم بنشینم بغل دستیام بلند شد. چشمهایم👀 درست نمیدید. ضعیف شده بود🤓. یکهو دیدم حاج قاسم است😍. خبر نداشتم. ذوق زده شدم😍😍. آنقدر که توی مسیر کرمان تا تهران نشستیم پای حرفهای هم🥰.
🌲باند فرودگاه🛬 که رسیدیم از هواپیما پیاده شدیم. منتظر ماندیم اتوبوس🚌 بیاید ببردمان سمت سالن.
🌲گفتم: حاجی یادته توی عملیات دستت✋🏻 مجروح شد برات بستم؟ چه خوب یادش بود. ریز ریزش را برایم گفت.
🌲اتوبوس آمد🚌 و کمی دورتر نگه داشت🥴. آمدم ساکم🧳 را بردارم نبود😐. دوروبرم را گشتم🧐 حاجی هم نبود😕. کمی جلوتر ساک🧳 به دست داشت میرفت🚶♂.
ساک من توی دست هایش بود🙃.
صدایش زدم🗣. گفتم: حاجی! حاجی! چرا شما زحمت کشیدید☺️؟
🌲میدانست راه رفتن با عصا👨🦯 و یک ساک🧳 توی دست سخت است میخواست خودش زحمتش را بکشد🙂. به زور از دستش گرفتم🙌🏻😶.
✍🏻راوی: حجت الاسلام شریف آبادی
📚منبع: اسناد موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه۱۷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸فرقی نداشت توی پایگاههای عراق باشد یا سوریه یا لبنان🤭. شب✨ به شب🌙 با پدر و مادرش تماس میگرفت📲 و از پشت تلفن حال و احوالشان را میپرسید🙃.
🌸هر بار که زنگ میزد📞، سیمکارتش را عوض میکرد، حواسش به امنیت قضیه هم بود که کسی نتواند ردش را بزند✌️🏻 و و تماسهایش را کنترل کند😏😌. گاهی وقتها هم تلفن من📱 را میگرفت، میدانست کسی رد گوشی من را نمیگیرد☺.
🌸پدر و مادر پیرش به همین صدایی که میدانستند فرسنگها ازشان دورتر است، دلخوش می شدند و در حقش دعا میکردند🤲🏻😍😌🥰.
✍🏻راوی: حجتالاسلام عسکری امام جمعه رفسنجان
📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسهای ۱۷
♡ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...
#ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل وهشتم 🌲یک دستم به عصا بود👨🦯، یک دستم توی دست آقای صفری🤝🏻، مسئول حف
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت چهل ونهم
❄️از سوریه آمده بود. بی معطلی خودش را رساند کرمان. مادرش بیمارستان🏨 بستری شده بود😞. همین که آمد توی اتاق. از همه خواست بروند بیرون، خواهر و برادر و فامیل، هر که بود🙄.
❄️همه رفتند حاجی ماند و مادر پیر و بیمارش. پتو را کنار زد. روی پاهای خستهی مادر دست نوازش کشید😔. قطره های اشک دانه دانه از صورت حاجی سر میخورد میافتاد🥺😓. صورت گذاشت کف پای مادر. میبوسید😚 و گریه میکرد😭.
✍🏻راوی: ابراهیم شهریاری
📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🧊کلام نافذ حاجی پوتین را هم کشاند وسط میدان مبارزه⚔ با تروریسم😌. خودش رفته بود ملاقات پوتین، بی سر و صدا و بدون هیچ بوق رسانهای🤭🤫.
🧊بین حاجی و پوتین چه رد و بدل شد نمیدانم. فقط می دانم دیپلماسی جهادی حاج قاسم کمتر از ۴۸ ساعت جواب داد🙃. روسها ناوشان را حرکت دادند به سمت سوریه.
.
.
🧊نگاهم افتاد به نوشته روی پیراهن👕 افسر روسی👨🏻✈️. از تعجب خشکم زد😳. جلو رفتم و دقیقتر نگاه کردم🧐👀. به فارسی نوشته بود جانم فدای رهبر.
🧊مترجم را صدا زدم و گفتم: بپرس منظورش از رهبر کیه🤔؟ خودش جواب داد: سید علی🥰.
🧊چند دقیقه با هم صحبت کردیم. از حرفهایش فهمیدم علت این علاقه کسی نیست جز حاج قاسم سلیمانی🙃.
🧊حاجی چه کرده بود با این ها خودشان هم درست نمیدانستند😁. طرف مسیحی بود اما جانش در میرفت برای حضرت آقا😌☺️.
✍🏻راوی: حجت الاسلام کاظمی کیاسری
📚منبع: برنامه رادیویی شهید مقاومت، پخش شده از رادیو معارف
♡ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...
#ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل ونهم ❄️از سوریه آمده بود. بی معطلی خودش را رساند کرمان. مادرش بیمار
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت پنجاهم
🌹زدیم بغل. وقت نماز بود📿. گفتم: حاجی قبول باشه🤝.
گفت: خدا قبول کنه انشاالله🤲🏻.
نگاهم کرد👀. گفت: ابراهیم☺️!
نگاهش کردم👀.
_نمازیخوندم که در طول عمرم توی جبهههم نخوندم😍🥰.
+حاج آقا شما همه نمازهاتون قبوله😁.
🌹قصه اش فرق میکرد رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین🤭. تا رئیس جمهور روسیه برسد وقت اذان شد📿. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامهاش را گفت. صدایش پیچید توی سالن🗣. بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش می کردند👀. میگفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده🙃.
🌹پایان نماز پیشانی اش را گذاشت روی مهر📿. به خدای خودش گفت:
خدایا این بود کرامت تو، یک روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه می کشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم😌😍.
✍🏻راوی: ابراهیم شهریاری
📚منبع: صوت مصاحبه های موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸ترکیه جنگنده روسی را زده بود😱. یکی از خلبانها👨🏼✈️ افتاده بود دست ترکمانهای تروریست😢. در دم دخلش را آورده بودند😞. خلبان دیگر با چتر نجات توی ارتفاعات منطقه🏔 فرود آمده بود😖. فرصت زیادی نبود😰. عملیات نجات باید ظرف چند ساعت طلایی انجام میشد😣.
🌸بالگردهای روسی🚁 بلافاصله بلند شدند و رفتند به سمت نقطه فرود خلبان👮🏻♂. اما نتوانستند نزدیک شوند🤦🏻♂. نیروهای ارتش آزاد سوریه و ترکمان های تروریست با موشک🚀 و سلاح های پیشرفته ای که داشتند به سمت بالگردها شلیک کردند🔫. تیم اعزامی، خلبان را که نجات نداد هیچ، یک امدادگر روسی هم کشته شد😬🤦🏻♂.
🌸خبرها نشان میداد یگانهای ویژه ترکیه وارد منطقه شدهاند و دنبال خلبان روسی می گردند🧐. ترکیه میخواست خلبان را گروگان بگیرد و از روسیه باج خواهی کند🤭😤.
🌸روس ها دور هم نشسته بودند و داشتند برای عملیات دوباره، طرحریزی میکردند که خبر رسید ژنرال سلیمانی تماس گرفته😯. ژنرال پیشنهاد داده بود نجات خلبان را به او بسپارند🙃. گفته بود یک تیم ویژه عملیاتی آماده کرده و خلبان را صحیح و سالم برمیگرداند😌. فقط خواسته بود نیروی هوایی روسیه، آتشبار هوایی و اطلاعات ماهوارهای🛰 را تامین کند.
🌸دستگاه ردیابی ماهوارهای🛰 که به خلبان روس👮🏻♂ متصل شده بود نشان میداد او شش کیلومتر پشت خط مقدم درگیری⚔ ارتش سوریه و مخالفان فرود آمده😟. تیم ژنرال شش رزمنده از یگان ویژه عملیاتی حزب الله بود و ۱۸ کماندو سوری آموزشدیده زیر دست مربیان ایرانی. تیم ویژه همزمان با جهنم آتشی🔥 که بالگردهای روسی به راه انداخته بودند قدم به قدم نفوذ میکرد.
🌸عملیات تبدیل شده بود به شکار یکی یکی تروریستها. جنگ الکترونیک روسها و از کار انداختن ماهواره ها🛰 و تجهیزات ارتباطی دشمن هم در موفقیت عملیات بیتأثیر نبود. تا تروریستها آمدند به خودشان بیایند کار از کار گذشته بود😏.
🌸تیم ویژه با هدایت و فرماندهی ژنرال سلیمانی شش کیلومتر نفوذ کرده بود😌، خلبان را پیدا کرده بود و بدون حتی یک زخمی به پایگاه برگشته بود😍💪🏻.
🌸خبر به سرعت در رسانههای روسیه منتشر شد🥰. سایت معتبر طرفداران پوتین، عکس حاج قاسم را روی صفحه اولش زده بود و نوشته بود: سلیمانی کلید نجات خلبان روس😌.
🌸صفحه شبکه اجتماعی هواداران پوتین هم پر بود از پستهای تقدیر و تشکر🥇🎊. یکی پست گذاشته بود: به این قهرمان تعظیم کنید. آن یکی به حاجی لقب شکارچی شکارچیان را داده بود😍. خلاصه روسها برای ژنرال سنگ تمام گذاشته بودند🥰.
📚منابع: خبرگزاری فارس به نقل از خبرگزاری روسیه اسپونتیک/ روزنامه کیهان ۱۳۹۳/۹/۱۴
ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاهم 🌹زدیم بغل. وقت نماز بود📿. گفتم: حاجی قبول باشه🤝. گفت: خدا قبول
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت پنجاه ویکم
🪔{فقط ۵ دقیقه ژنرال سلیمانی را ببینم🥺🙏🏻.}
درخواست خیلی ها بود، خیلی از مسئولین عالی رتبه🥇 کشورهایخارجی کنار دیدارهایی که با مقامات کشورمان داشتند اصرار میکردند وزارت خارجه ترتیبی بدهد حاج قاسم را هم ببیند و بعد از ایران بروند. دوست داشتم دلیلشان را از زبان خودشان بشنوم🧐.
🪔میگفتند: این فرد عظمتی در جهان ایجاد کرده که ما میخواهیم به عنوان یک بخش مهیج زندگیمان و در تاریخ فعالیت سیاسیمان با ایشان عکس بگیریم📸 و او را از نزدیک ببینیم👀🤝🏻.
✍🏻راوی: حسین امیرعبداللهیان
📚منبع: برنامه تلویزیونی فرمول یک پخش شده از شبکه اول سیما
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇶🇮🇶🇮🇶🇮🇶🇮🇶
🔥کارم ثبت لحظه ها بود🥰. از ۱۵ سال پیش سردار را می شناختم در ایران و سوریه و عراق عکسهای🎇 زیادی ازشان گرفتم📸. عکسی نبود که به تصویر بکشم و آن چهره پرجذبهاش دلم را نلرزاند😍❤.
🔥در یادوارههای شهدا هم سردار پای ثابت مجلس بود و کنار خانواده های شهدا حالش بهتر از همیشه🙃. لبخند مینشست روی لبهایش🙂 و با دستان پر مهرش بچههای شهدایمدافعحرم💚 را نوازش میکرد❣. با اینکه اهل دوربین📷 نبود اما اینجور وقتها می گفت: از من عکس بگیرید. کم عکس ندارم از این لحظه ها☺.
🔥مثل همیشه داشتم از خانوادههای شهدا کنار سردار عکس می گرفتم📸 که گفت: این همه سال از من عکس گرفتی نمیخوای با هم عکس یادگاری داشته باشیم😉؟ شوکه شدم😐. باورم نمیشد سردار با آن همه ابهتش خواسته باشد با هم عکس بگیریم😲😍. دوربین را به عکاس دیگری دادم. با غرور ایستادم کنارش😌 و آن عکس از ماندگارترین عکسهایم شد که خودم عکاسش نبودم🥰.
✍🏻راوی: سید شهاب الدین واجدی
📚منبع: برنامه رادیو هشت پخش شده از رادیو نمایش
♡ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه ویکم 🪔{فقط ۵ دقیقه ژنرال سلیمانی را ببینم🥺🙏🏻.} درخواست خیلی ها بو
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت پنجاه ودوم
💣جنگ قانون خودش را دارد☝️🏻. باید فرمانده بنشیند توی اتاق جنگ، دستوراتش را از همانجا بدهد. هر چه لازم باشد و نباشد🙂. گزارش بگیرد📋، گزارش بدهد📝، دستور عقب نشینی بدهد✋🏻↪️، دستور پیشروی بدهد⬅️، خط پدافندی و آفندیاش را فرماندهی کند🤭.
💣حاجی قانون فرماندهی را دور زده بود😇، هم در عراق، هم در لبنان، هم در سوریه😁. سوریه مرز مشخصی با دشمن نداشتیم😣. از مقر که می آمدی بیرون معلوم نبود نیروی داعش از کجا گلولهبارانت کند😰💣، از پشت سرت یا از سمت جلو⚔ یا حتی آسمان😢🙆🏻♂.
💣توی این اوضاع حاجی اتاق فرماندهی مخصوص خودش را داشت، پشت خاکریز یا بغل دست تیربارچی☺️. همان جایی که از هر طرف گلوله می بارید حاجی فرماندهی میکرد😌💪🏻.
✍🏻راوی:سردار امامی
📚منبع: برنامه تلویزیونی سردار دلها، پخش شده از شبکه استانی قم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔫موصل؛
داشتیم روستاهای اطراف را میگرفتیم😍، آخرین نقطه های تحت اشغال داعش را😏. حاجی نشست ترک موتورم🏍. رو کرد به بچههای خط و گفت: ما میریم منطقه رو ببینیم👀 و برمیگردیم😉👋🏻.
🔫سرحرفم باز شده بود. حاجی هم از فرصت استفاده کرد و مدام میگفت: بریم اینجا👈🏻 رو ببینیم، بریم اونجا👉🏻 رو ببینیم. خمپارهها همراهیمان میکردند☄. این ور آنورمان میخوردند و گرد و غبار میرفت هوا🌫.
🔫شناسایی ۱۵ دقیقهای، یک ساعت طول کشید😅.
☄تکریت؛
حتی یکبار به چشم ندیدم🙄. نه جلیقه🎽 ضد گلوله میپوشید نه با ماشین ضد گلوله میآمد توی خط😐. خمپارهای آمد و خورد کنارش😨. صاف صاف راه میرفت🙁😶. انگار نه انگار چیزی به زمین خورده😳. بعد هم خونسرد نشست روی موتور😐. زد به خط. رفت تا وضعیت دشمن را شناسایی کند🙃.
🧨فرمانده کلاسیک نبود؛ از آنهایی که مینشینند در اتاقهای لوکس و شیشهای و از مانیتورینگ صفحه🖥 جنگ را مدیریت میکنند🙄🙆🏻♂. در خطرناک ترین نقطه ها🔴 رد پای حاجی👣 را می دیدی؛ همانجاهایی که فکر میکرد شاید از توان نیروهایش خارج باشد.
🧨یک وقتهایی که کار گره میخورد، عقب نمینشست دستور بدهد. بلند میشد میرفت توی خط☺️🙅🏻♂. هیچ وقت نشنیدم حاجی به نیروهایش بگوید بروید. اول خودش میرفت، بعد به بچهها میگفت بیایید🥰.
✍🏻راویان: سردار شهید شعبان نصیری/ خبرنگار شبکه المنار/ سردار جعفر جهروتیزاده
📚منابع: برایم حافظ بگیر، انتشارات شهید کاظمی/ شبکه المنار/ برنامه تلویزیونی شب روایت پخش شده از شبکه چهارم سیما
♡ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه ودوم 💣جنگ قانون خودش را دارد☝️🏻. باید فرمانده بنشیند توی اتاق جنگ
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت پنجاه وسوم
📌خیلی نزدیک شده بودند، آنقدر که تیرهای کلاش می خورد به در و دیوار حرم🕌. غوطه غربی بودیم، ینی پشت حرم بی بی زینب(ع)💚. تاب نداشت ببیند به حرم آسیب میرسد. خودش کلاش دست گرفت. پا به پای بچه رزمندهها میجنگید⚔.
📌وقتی تیر به دستش✋🏻 خورد، داد همهمان درآمد😩 که •°حاجی برگردید. حاجی تو رو خدا برگردید.°• قبول نکرد. ماند کنار بچهها🤷🏻♂🙃.
📌شده بود مثل اسفند روی آتش😖🤯. روی پا بند نبود😶. تکفیریها خیز برداشته بودند برای حمله به سامرا💔. حاجی را تا به حال اینطور ندیده بودم😓. کم توی جنگ و درگیری نبود اما این بار فرق میکرد😞. دل نگران بود خدای نکرده دوباره اهانتی کنند به حرم ائمه اطهار(ع)🖤.
📌بعدها خودش میگفت: سخت ترین لحظههای جنگ عراق💣 همون روزایی بود که توی جاده بغداد_سامرا میجنگیدم😔💔.
✍🏻راویان: همرزم شهید/ یوسف افضلی
📚منابع: صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمومنین(ع)/ خبرگزاری فارس
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
📿تکفیری ها دورتادور نیروها را محاصره کرده بودند😱😞. حاجی قصد داشت سوار بالگرد🚁 برود وسط منطقه محاصره شده😰. بالگرد مجبور بود توی ارتفاع بالا پرواز کند تا در تیررس قرار نگیرد🤦🏼♂️.
📿هرچه اصرار میکردم نرود زیر بار نمیرفت😬🤦🏻♂.
از یک طرف شیمیایی بود و در ارتفاع زیاد نفسش میگرفت😷 از طرفی عبور از روی سر داعشیها ریسک بالایی داشت😧😓.
📿برای بار آخر گفتم: حاجی جان به خدا خطرناکه. شما نباید بری🥺🙏🏻.
محکم گفت: از هوا و زمین، از چپ👈🏻 و راست👉🏻 آتیش🔥 هم بباره من باید برم، بچههای مردم دستم امانتن☺️. باید بهشون سر بزنم🤷🏻♂.
📿حرف، حرف خودش بود☹️. نشست توی بالگرد🚁، کپسول اکسیژن هم با خودش برداشت. رفت وسط منطقه محاصره شده😇🙆🏻♂.
✍🏻راوی: سردار محمدرضا فلاحزاده
📚منبع: سخنرانی در مراسم بزرگداشت شهدای گمنام و شهدای راه مقاومت در مسجد روضه محمدیه یزد
♡ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وسوم 📌خیلی نزدیک شده بودند، آنقدر که تیرهای کلاش می خورد به در
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت پنجاه وچهارم
🥀اينجا آمرلي ، شمال عراق. شهری کوچک با هجده هزار شیعه ترکمن.
داعش به شهرها و روستاهای🏘 منطقه حمله کردهبود💣. مردم را قتل عام🔪 میکرد و میآمد جلو💔. میگفتند به زودی نوبت میرسد به آمرلی😓. همقسم شدیم که از شهر آبا و اجدادیمان دفاع کنیم🤝💪🏻. تلعفر که سقوط کرد دورتادورمان را خاکریز زدیم. از آب و غذا هرچه داشتیم را بین خودمان تقسیم کردیم. مردها رفتند پشت خاکریزها و عهد کردند عقب نشینی نکنند تا جایی که همه شهید بشویم. زنها را هم در خانهها مسلح کردیم⚔.
🥀 داعش رسیده بود پشت دروازههای شهر😞. هرروز با خمپاره💣 آمرلی را میکوبید. چند بار تانکهایش راه افتادند که بیایند توی شهر نگذاشتیم😣👊🏻.
🥀تمام روستاهای منطقه سقوط کرده بودند😔. هیچ راهی برای ورود غذا و سوخت و تأمین سلاح نداشتیم😪. داعش برق و آب را هم قطع کرد😶🤦🏻♂. چند روزی میشد که آذوقهمان تمام شده بود، حتی آب هم نداشتیم. مجبور شدیم چاه بکنیم اما به آب شور رسیدیم. آب شور و آلوده جانمان را نشانه گرفت💔😞.
🥀دولت با بالگرد برایمان مواد غذایی میفرستاد ولی اندازهای نبود که به همه برسد . خیلی از بچهها و زنها از گرسنگی و تشنگی تلف شدند😭.
🥀داعش که دید تسلیم نمیشویم رفت سراغ حیله و نیرنگ. پیام داده بود تسلیم شوید کاری به کارتان نداریم. میدانستیم دروغ میگویند زیر بار نرفتیم👊🏻.
🥀۸۰ روز از محاصره میگذشت😞. همه سازمانهایبینالمللی با اینکه از محاصره و قحطی آمرلی خبر داشتند سکوت کرده بودند. دیگر نه توانی مانده بود نه آذوقه ای. هم داشتیم با قحطی میجنگیدیم هم با حمله های بی امان داعشیها🥴🤦🏻♀️.
🥀بالاخره مقاومت اثر کرد😍. آیت الله سیستانی فتوایجهاد داد و از ارتش و مردم خواست به کمک ما بیایند. همگی آمدند و اطراف آمرلی اردو زدند🥰.
🥀یکی از شب ها گفتند یک فرمانده ارشد نظامی آمده آمرلی، شبانه سوار بالگرد شده بود و از بالای سر داعشی ها آمده بود وسط شهر دورتادور محاصره شده😲. جانش را گرفته بود کف دستش😐.
🥀دیدنش قوت قلب بود تا سلاحمان را زمین نگذاریم، تا به مقاومت ادامه بدهیم💪🏻. انگار خون تازه ای به رگ هایمان ریخت و رفت. حاج قاسم سلیمانی نبود آمرلی هم بعد از ۸۴ روز آزاد نشده بود🙆🏻♂️.
🍁خیلی ها تا روز جمعه چیز زیادی از این ماجرا نمیدانستند☹. اولین بار رهبر انقلاب💜 توی نماز جمعهای که حاجی برای همیشه نبود پرده از این راز برداشتند😍 و فرمودند:
🍁« ... کدام فرمانده دیگر قدرت داشت می توانست کارهایی را که او انجام داد انجام بدهد؟ به یک منطقه ای که در محاصره ۳۶۰ درجهای دشمن است😨 شهید سلیمانی با بالگرد وارد این منطقه میشود، در محاصره کامل دشمن جوانهای خوبی در آن منطقه هستند که دستتنها هستند، فرماندهای ندارند ، چشمشان که به حاج قاسم سلیمانی میافتد👀 ، جان پیدا میکنند ، روحیه پیدا میکنند، انگیزه پیدا میکنند، محاصره را از بین میبرند و دشمن را متواری می کنند...🥰🤩>>
📚منابع: موشن گرافیک استالینگراد عراق، تهیهشده در خانه طراحانانقلاب اسلامی/ بیانات رهبر معظم انقلاب، در نماز جمعه تهران ۱۳۹۸/۱۰/۲۷
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وچهارم 🥀اينجا آمرلي ، شمال عراق. شهری کوچک با هجده هزار شیعه ترکم
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت پنجاه وپنجم
⚘آنها که کت وشلوار👔👖 پوشیده و پشت میزشان نشسته و دم از عدالت و صلح میزدند ، باید حرفهایم را میشنیدند😏. وقتی برای شرکت در جلسهای پارلمانی به بروکسل رفتم، شرم را برای چند دقیقه هم که شده روی صورتشان آوردم😊.
⚘گفتم: «نمایندگان پارلمان اروپا پا روی پا انداخته و آب معدنی می خورند، آن وقت تنها کسی که از مسیحیان شرقی دفاع می کند، یک مسلمان ایرانی است😌. شما اروپایی ها باید از این موضوع خجالت بکشید!😅>>
⚘برای منِ کلیمی ، حاج قاسم یک مسلمان شیعه ایرانی نبود؛ یک ابرمرد بود😌 . کسی که ارامنه و آشوری و ایزدی های سوریه را از دست داعش نجات داده بود. کار نداشت طرف سنی است یا شیعه، مسیحی است یا دین دیگری دارد . کار داشت به اینکه جان و مال و ناموسشان دست اجنبی جماعت نیفتد، کار داشت به امنیت منطقه، کار داشت به برقراری حکومت عدل الهی در جهان.🙌🏻👏🏼
✍🏻راوی: سیامک مره صدق؛ نماینده کلیمیان در مجلس شورای اسلامي
📚منبع: خبرگزاری تسنیم
♡ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...
#ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وپنجم ⚘آنها که کت وشلوار👔👖 پوشیده و پشت میزشان نشسته و دم از عدال
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت پنجاه وششم
🌿مگر میشد ژنرال را نشناسند.👮🏻♂️ از خیلی وقت پیش برایشان نام آشنایی بود. زیر نظرش داشتند .🔎
🌿درباره نقش و نفوذش تحلیل میکردند برنامه میساختند🎬 مقاله می نوشتند📝 ؛ اما وقتی مقابل غول👹 آدمکشی🔪 که فرستاده بودند تا منطقه را ناامن کند ایستاد و پوزه اش را به خاک مالید از سلیمانی بیشتر گفتند بیشتر نوشتند هم غربی ها ، هم آمریکایی ها .
🌿مجله📰 آمریکایی نیوزویک عکس حاج قاسم را زده بود روی جلد و تیتر زده بود:
💢"اول با آمریکا جنگید، حالا دارد داعش را له میکند."💢
📚منبع: نسخه بینالمللی هفتهنامه آمریکایی نیوزویک منتشر شده درسال ۲۰۱۴ میلادی
♡ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت... 👇🏻
#ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وپنجم ⚘آنها که کت وشلوار👔👖 پوشیده و پشت میزشان نشسته و دم از عدال
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت پنجاه وششم
🌿مگر میشد ژنرال را نشناسند.👮🏻♂️ از خیلی وقت پیش برایشان نام آشنایی بود. زیر نظرش داشتند .🔎
🌿درباره نقش و نفوذش تحلیل میکردند برنامه میساختند🎬 مقاله می نوشتند📝 ؛ اما وقتی مقابل غول👹 آدمکشی🔪 که فرستاده بودند تا منطقه را ناامن کند ایستاد و پوزه اش را به خاک مالید از سلیمانی بیشتر گفتند بیشتر نوشتند هم غربی ها ، هم آمریکایی ها .
🌿مجله📰 آمریکایی نیوزویک عکس حاج قاسم را زده بود روی جلد و تیتر زده بود:
💢"اول با آمریکا جنگید، حالا دارد داعش را له میکند."💢
📚منبع: نسخه بینالمللی هفتهنامه آمریکایی نیوزویک منتشر شده درسال ۲۰۱۴ میلادی
♡ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت... 👇🏻
#ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وششم 🌿مگر میشد ژنرال را نشناسند.👮🏻♂️ از خیلی وقت پیش برایشان نا
~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت پنجاه وهفتم
🌷قرار بود کربلا دعایعرفه بخوانم . تلفن همراهم📱زنگ خورد. شماره ناشناس بود🧐. گوشی را جواب دادم. حاج قاسم پشت خط بود.
بعد از کلی تعارف و عذرخواهی گفت:
_میشه بیای برامون روضه بخونی؟
مدام می گفت:
_البته اگر خسته نمیشی، اگر اذیت نمیشی، اگر...
🌷درست است که نظامی نیستم ولی خوب من هم حاجی را فرمانده خودم میدانستم. کافی بود دستور بدهد. فوری گفتم:
_نفرمایید حاجی جان، برای ما توفیقه کنار شما روضه بخونیم.
🌷آمدند دنبالم، رفتیم روی پشت بام حرم سیدالشهدا(ع)💚. درست کنار گنبد😍🕌
حاج قاسم نشسته بود و ابومهدی داشت زیارتعاشورا میخواند. بعد هم من روضه خواندم.
به قدر تمام دو ساعتونیم دعا و روضه حاجی شانههایش میلرزید😓؛ ثانیه به ثانیه .
🌷وقت نماز حاجی اصرار کرد ابومهدی بایستد جلو. ابومهدی زد زیر گریه😭 و گفت:
_خواهش میکنم از من نخواه. خجالت میکشم.
حاجی گفت:
_من بهت میگم وایسا جلو.
🌷نماز را که بستیم باز هم حاج قاسم همان حال را داشت. شانه هایش می لرزید.
به بچه هایی که همراهم بودند گفتم: بیخود نیست ابرقدرت ها 💪ازش میترسن😱،حاجی جای دیگهای وصله😍.
✍🏻راوی: حاج محمدرضا طاهری
📚منبع: کلیپ تصویری موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۷
♡ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت... 👇🏻
#ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وهفتم 🌷قرار بود کربلا دعایعرفه بخوانم . تلفن همراهم📱زنگ خورد. ش
.~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت پنجاه وهشتم
🟧معلوم نبود چه بلایی سر گربه🐈 بیچاره آمده😱. از بلندی افتاده بود یا با چیزی به پایش زده بودند هرچه بود لنگ میزد و نمیتوانست درست راه برود☹️.
🟧حاجی به پورجعفری گفت:
_حسین! این گربه🐈 رو بده بچه ها ببرن دامپزشکی ببینه مشکلش چیه🧐.
🟧پورجعفری مثل همیشه چشمی گفت و از اتاق حاجی بیرون رفت. مدتی نگذشته بود که آمد و گفت:
_حاجی دامپزشک میگه باید پای گربه رو عمل کنن😶🤦🏻♂️.
🟧گربه پا شکسته را تا زمانی که رو به راه نشد رها نکردیم🙃. دستور حاجی بود🙆🏻♀️. با اینکه بچه ها حواسشان به خورد و خوراک حیوان زبان بسته بود، اما حاج قاسم باز دغدغه داشت. میرفت و میآمد، سراغ گربه را می گرفت🤭.
✍🏻راوی: همرزم شهید
📚منبع: صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمؤمنین(ع)
♡ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت... 👇🏻
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
.~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وهشتم 🟧معلوم نبود چه بلایی سر گربه🐈 بیچاره آمده😱. از بلندی افتاد
.~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت پنجاه ونهم
🟥خودش که چیزی نمیگفت🙄. تودارتر از این حرفها بود. پورجعفری از یک طریقی فهمیده بود حاجی مشکل مالی💳 دارد. بی سروصدا و دور از چشم حاج قاسم موضوع را با سردار قاآنی در میان گذاشته بود🤫😁. سردار هم به معاون اداری مالی دستور داده بود یکی از مأموریت های حاجی را حساب کنند و پولش را بریزند به حساب🤭.
🟥تا فهمید ماجرا از چه قرار است، اول پول را برگرداند بعد هر سه را توبیخ کرد😢؛ پورجعفری، سردار قاآني و معاون اداری مالی را.
🟥با تشر گفت: « شما اشتباه میکنید توی زندگی شخصی من دخالت میکنید😠😑، به شما ربطی نداره من مشکل مالی دارم یا ندارم. مِن بعد هم دیگه از این کارا نکنید☺️.
🟥حسین پورجعفری سی و چند سال هم سنگر و همرزم حاج قاسم بود و از برادر👬 بهش نزدیک تر. از این مدت طولانی بیست ودو سالش را در سپاه قدس کنار هم بودند؛ شب و روز، از👈🏻 این کشور به آن کشور👉🏻 و از این شهر به آن شهر.
🟥خودش میگفت: « یاد ندارم توی این همه سال، حاجی برای یه روز مأموریت خارج از کشورش ریالی گرفته باشه🙃🍃.»
✍🏻راوی: حجت الاسلام رضایی به نقل از شهید حسین پور جعفری
📚منبع:صوت سخنرانی در همایش کشوری
♡ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت... 👇🏻
# ادامه دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
.~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه ونهم 🟥خودش که چیزی نمیگفت🙄. تودارتر از این حرفها بود. پورجعفر
.~🕊
📙|#سلیمانی_عزیز
🔮|#قسمت شصت
📓از ماموریت ها که فارغ میشود، دل به جاده🛣 میزند. سراغ تک تک فامیل میرود و بهشان سر میزند👀😍. از یک پیرزن هشتاد ساله👵🏻 گرفته تا یک بچه سه چهارساله👶🏻، همه را به اسم می شناسد.
📓خیلیها شاید نسبت دورتری با حاجی داشته باشند، ولی هوای آنها را هم دارد و دلشان را به دست ميآورد❤🥰.
✍🏻راوی: همرزم شهید
📚منبع: خبرگزاری ایسنا ، نمایندگی کرمان ۱۳
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
📗سالها از شهادت پسرش میگذشت🥀. آخر عمری تمام دلخوشیاش سرزدن های گاه و بیگاه های حاج قاسم بود😍🤗.
📗بوی آبگوشت🥘 خانه را پر کرده بود. حاجی مثل همیشه آمده بود برای احوال پرسی🙃. وقت زیادی نداشت، بآید میرفت تا به بقیه برنامه هایش برسد؛ اما مادر شهید خواسته دیگری داشت:
_من تنها هستم حاجی. بمون ناهار رو با هم بخوریم🥺🙏🏻.
📗هیچ وقت روی مادران شهدا را زمین نمیزد. در مرامش نبود😌. آن روز تا غذا آماده شود، دو سه ساعتی مونس تنهایی پیرزن شد🥰.
✍🏻راوی: حاج حسین کاجی
📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه۱۷
♡ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...
سروران ودوستان گرامی ام
ازاینکه حدود۶۰ شب این حقیر راهمراهی کردیدوحوصله بخرج داده ومطالب # سلیمانی عزیز# بخش اول رامطالعه نموده اید کمال تشکروقدرانی را دارم.
وازکلیه عزیزانی که زحمات زیادی رامتحمل شده ومطالب راآماده نموده اندکمال تشکر رادارم.
وان شاءالله وبادعای شما عزیزان ،عاقبت بخیروحاجت روا شوند.