🔹هرگاه خلافی مرتکب میشدم، مادرم نمیگذاشت در خانه کار کنم!
خدا رحمت کند مادرم را..
یکی از راه های تربیت وی این بود که هرگاه از ما خلافی می دید، دیگر کار به ما نمی داد! یعنی ظرف شستن و دوخت و دوز و مانند آنها را از ما سلب می کرد و از این طریق کار را پیش ما ارزشمند می ساخت.
[ آیت الله حائری شیرازی ]
✅امروزه بسیاری از ما دقیقاً کار را بالعکس می کنیم یعنی وقتی بچه خلافی کرد او را به کار وامی دارند یا اگر اذیت کرد، کار او را دوبرابر می کنند در نتیجه، چنین بچه ای کار را تنبیه تلقی می کند، در حالیکه ما بیکاری را به عنوان تنبیه تلقی می کردیم.
•°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•°
پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها
╭──────────────────╮
🌱 @adabestan_javaneha 🌱
@mahde_javaneha
╰──────────────────╯
بنیادفرهنگی تربیتی رشد
╭───────────────╮
🪴@bonyad_roshd🪴
╰───────────────╯
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
╭────────────────────╮
🕌 @masjede_emamhasan 🕌
╰────────────────────╯
🥀شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت باد.
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
@adabestan_javaneha
📚به جای نصیحت برای کودکان داستان تعریف کنید.
❌ هیچ کودکی نصیحت رو دوست نداره.
اگر بارها کودکتون رو نصیحت کنید بارها از گوش دادن به صحبت هاتون طفره میره. پس اگر میخواین رفتاری رو توی کودکتون تغییر بدید براش قصه بخونید.
مثلا بچه ای که از تاریکی میترسه اگر شما هزار بار بهش بگید که تاریکی ترس نداره کودک اهمیت نمیده. اما اگر داستانی در این خصوص بارها و بارها براش بخونید کودک هر بار با شخصیت اصلی ارتباط برقرار میکنه و خودش رو جای اون قرار میده و به مرور ترسش کمتر میشه.
•°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•°
پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها
╭──────────────────╮
🌱 @adabestan_javaneha 🌱
@mahde_javaneha
╰──────────────────╯
بنیادفرهنگی تربیتی رشد
╭───────────────╮
🪴@bonyad_roshd🪴
╰───────────────╯
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
╭────────────────────╮
🕌 @masjede_emamhasan 🕌
╰────────────────────╯
#قصه_متن
قسمت اول
🏠یکی بود یکی نبود
غیر از خدای مهربون هیچکس نبود
من ریحونم یه دختر کوچولو دقیقا مثل شما
بابامموقتی بانمک میشه میخنده میگه:(( ریحون بیا... بدو بیا... می خوام با کباب بخورمت.))
میدونین من تازه هفت ساله شدم.
یکی از دندونام افتاده🤓
مامانم میگه ریحون دیگه کم کم داری خانوم میشی.
کم کم قراره با سواد بشی.
باید بری مدرسه✏️
ولی من مهد کودکم و بیشتر دوست داشتم. اخه میدونی اونجا خیلی باحالتر بود
تاب داشت
سرسره داشت
همه اش نقاشی و بازی و....
سرود میخوندیم
خیلی خوب بود یادش بخیر.
دیشب دختر خاله ام میگفت ریحون
دیگه همه اش باید مشق بنویسی .
من مشق نوشتن و دوست دارم ها
ولی نمی دونم چرا اسم مدرسه میاد یه جوریم میشه!!یهو دلم میریزه انگار...
فقط نمی دونم چرا مامانم خیلی خوشحاله 🙃
رفته بازار برام کیف خریده وسایل جدید خریده و کلی هم ذوق داره .
هرشب هم قانون های جدید میزاره.
مثلا همین دیشب میگفت ریحون دیگه نباید زیاد تلویزیون ببینی چون قراره بری مدرسه
ریحون شبا باید زود بخوابی
چون قراره بری مدرسه...
گفتم چی؟!!!
شبا زود بخوابم!!
تلویزیون نبینم!!!!!
اخه چه جوری!!!؟؟؟😕
من دوست دارم شبا تلویزیون تماشا کنم تا وقتی خوابم بگیره.
مامانم شروع کرد به توضیح دادن.
ببین دخترم قانون خونمون عوض شده.
باید شبا زود بخوابی.
چون باید صبح ها زودتر بیدار بشی.
که سرحال و شاداب بری مدرسه و ....یک عالمه حرف دیگه
ولی من بقیه اش و نشنیدم
چون داشتم تو خیالات خودم فکر میکردم که که ای ریحون بدبختی هات دیگه از امشب شروع شد دیگه کارتون بی کارتون
یهو بغضکردم🥲
مامانم که داشت تند تند تند از خوبی های شب زود خوابیدن و از سحر خیزی میگفت...
تا نگاش به من افتاد گفت:((ریحون جونم چرا ناراحت شدی مامان؟))
منم یه لحظه خیلی حس کردم مامانم و دوست دارم و پریدم تو بغلش و زدم زیر گریه 😭
مامانم گفت :((من که نمیزارم دختر مهربونم اذیت بشه مامان کنارته بابا هم هست.
بهت کمک میکنیم از الان که ده روز مونده بتونی کم کم ساعت خوابت و تنظیم کنی.))
بابا هم که شب از بیرون اومد یه ساعت خرگوشیِ کوچول موچولو برای خود خودیم خریده بود که چراغ داشت ⏰
جیغ زدم هورااااا ممنون بابا جونم.
قرار شد ساعت ۸ شام بخوریم
بعد مسواکبزنم دستشویی برم و
بعدشمبرم بخوابم.
مامان مهربونم داستان ریحون و که قرار بود ده روز دیگه بره مدرسه رو برام خوند و من
کم کم خوابیدم.
🌃شب بخیر
•°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•°
پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها
╭──────────────────╮
🌱 @adabestan_javaneha 🌱
@mahde_javaneha
╰──────────────────╯
بنیادفرهنگی تربیتی رشد
╭───────────────╮
🪴@bonyad_roshd🪴
╰───────────────╯
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
╭────────────────────╮
🕌 @masjede_emamhasan 🕌
╰────────────────────╯
•┈┈••✾🍃2️⃣🍃✾••┈┈•
🔰 فطرت ، پشتِ پردهٔ عادات روحی
«استادپناهیان»
#تربیت_دینی
•°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•°
پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها
╭──────────────────╮
🌱 @adabestan_javaneha 🌱
@mahde_javaneha
╰──────────────────╯
بنیادفرهنگی تربیتی رشد
╭───────────────╮
🪴@bonyad_roshd🪴
╰───────────────╯
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
╭────────────────────╮
🕌 @masjede_emamhasan 🕌
╰────────────────────╯
#قصه_متن
قسمت دوم
🏠یکی بود یکی نبود
غیر از خدای مهربون هیچکس نبود
دوباره سلام
بازم منم ریحون
دیشب زودِ زود خوابیدم و صبح هم زود بیدار شدم ، من موفق شدم 😌
مامانم صدام میزنه
«ریحون پاشو دختر قوی من بدو بیا صبحونه»
منم سرحال و شاداب دست و صورتم رو شستم و دویدم تو آشپزخونه
ولی تا چشمم به سفره افتاد گفتم : مامان! من اصلا میل ندارم ها!!!
یعنی اصلا گرسنه نیستم.
مامانم که یک عالمه زحمت کشیده بود و صبحونه آماده کرده بود، یکم ناراحت شد😔
من از نگاه کردنش فهمیدم.
ولی چون خیلی مهربونه هیچی بهم نگفت .
فقط آهسته گفت:« باشه».
خیلی تعجب کردم آخه مامانم هیچی نگفت!!!🧐
چون همیشه میگفت ریحون جونم بیا یک لقمه بخور.
چرا نمیخوری مادر؟!!! قندت میفته ها!
ضعف میکنی ها!
یکم مامانم رو چپ چپ نگا کردم و دویدم تو اتاقم که وسایلم و بردارم برم دنبال زهرا.
راستی زهرا رو معرفی نکردم؟!!!
من و زهرا از وقتی کوچولو تر بودیم حتی از وقتی خیلی کوچولو بودیم همسایه بودیم
همسایه که میدونین یعنی چی؟
فک نکنم بدونین چون منم تا چند وقت پیش نمی دونستم.
بابابزرگم گفت:«بابا جون، همسایه یعنی دوتا خونه ی کنار هم
وقتی افتاب طلوع میکنه، سایه ی خونه ی اولی میفته رو خونه دومی و وقتی عصر میشه ،سایه دومی میفته رو خونه اولی.»🏘
با حاله مگه نه؟ واسه ی همین میگن هم سایه...
ولی من و زهرا خونه هامون کنار هم نیست. خیلی باحاله ما خونه هامون روی هم دیگه است اونا طبقه ی اولن ، ما طبقهٔ دوم😍
نمی دونم همسایه حساب میشیم یا نه
ولی خیلی با هم دوستیم.
هر روز کلی باهم خاله بازی و بالا بلندی و کش بازی میکنیم.
امروز هم من وسایل بازیمون رو برداشتم و رفتم دنبال زهرا.
درِ خونشون در زدم و زهرا هم خوشحال در رو باز کرد. آخرین لقمه ی صبحونه اش هنوز تو دهنش بود که سریع اومد تو پله ها 🤗
یه زیر انداز کوچولو پهن کردیم و سرگرم خاله بازی شدیم.
نمی دونم چقد گذشت.
نیم ساعت!
یه ساعت!
شاید یکم بیشتر از یک ساعت...
یهو حس کردم حالم خیلی بده.
دلم درد گرفته بود ، چشام یه جوری میدید😧
اول فکر کردم شب زود خوابیدن به من نمیسازه و شروع کردم به گریه کردن.
زهرا هی میگفت چیشدی ریحون؟!!
اگه من کاری کردم ببخشید.
وسط گریه هام خنده ام گرفت. گفتم: نه تو کاری نکردی .
دلم درد میکنه بازیمون بمونه واسه فردا.
و دویدم سمت درِ خونمون🚪
تند تند با گریه در زدم.
مامانم با کفگیر اومد در رو بازکرد.
من گریه میکردم و مامانم نگام میکرد.
گفتم: مامان دلم یهو درد گرفت.
مامانم گفت:«میدونم!»
گفتم: چشام یه جوریشون شده.
مامانم گفت :((میدونم!))
اشکام و پاک کردم و گفتم : از کجا میدونی مامان؟!!!!!
مامانم که نمی دونم از کجای قیافه ی من بشدت خنده اش گرفته بود گفت :«بیا تو تا بهت بگم.»
رفتم تو دیدم مامانم صبحونه ام رو جمع نکرده
یهو دلم شیر گرم و کره مربا خواست 🥛
ساعت و که نگاه کردم دیدم تازه نیم ساعت از رفتنم گذشته.
زودی به مامانمنگاه کردم.
راستش یکم خجالت کشیدم🤭
یاد نگاه مامانم افتادم.
مامانم همیشه میگه :«ریحون بچه ها صبح ها باید حتما صبحونه بخورن.
چون توی خواب تمام غذاهایی که خوردن هضم شده.
وقتی بیدار میشن معده خالیه
ولی مغزشون هنوز فرمان گرسنگی به معده نفرستاده.
پس یعنی گرسنه هستند ،ولی هنوز حسش نمی کنن.
اگه صبحونه نخوری خیلی زود ضعف میکنی و حالت بد میشه.»
مامانم بهم نگاه کرد و لبخند زد😊
منم گفتم مامان من ضعف کردن رو تجربه کردم.
قول میدم سعی کنم هر روز قبل از مدرسه صبحونه رو بخورم که توی مدرسه مثل امروز به این حال و روز نیفتم.
مامانم من و بوسید و گفت:« به دختر مهربون و فهمیده ی خودم افتخار میکنم.»
آخی چقدر حالم بهتر شد.
چقدر کره و مرباهای مامانم خوشمزه بود.
صدای زنگِ در بود و زهرا و مامانش اومدن احوال من و بپرسن.
منم گفتم:«حالم خوبه زهرا
بدو بریم بازی»🪁
•°•°•°•°┄┅═══✼✨🎀✨✼═══┅┄°•°•°•°•°
پیش دبستانی و اَدبستان جوانه ها
╭──────────────────╮
🌱 @adabestan_javaneha 🌱
@mahde_javaneha
╰──────────────────╯
بنیادفرهنگی تربیتی رشد
╭───────────────╮
🪴@bonyad_roshd🪴
╰───────────────╯
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
╭────────────────────╮
🕌 @masjede_emamhasan 🕌
╰────────────────────╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشک نائبالامام بر امامالغائب
🤲اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🤲اللهماحفظقائدناالخامنهای