eitaa logo
کانون شعر و ادب دریا
741 دنبال‌کننده
503 عکس
80 ویدیو
16 فایل
کانون شعر و ادب دریا دانشگاه فرهنگیان هرمزگان ارتباط: @admiin_bnd تلگرام: https://t.me/adabi_bnd اینستاگرام:https://www.instagram.com/adabi_bnd?igsh=MWtzdDZ3azVucDkyOA== لینک زیلینک👇👇 https://zil.ink/adabi_bnd
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون شعر و ادب دریا
#خاطرات عالیه جهانگیر، همسر #نیما_یوشیج دربارهٔ بهانه‌گیربودن نیما و قهرکردن مداوم او خاطره‌ای را ش
در نشریه ادبی گوهران تعریف می‌کند که از او پرسیده «خانمِ آل احمد! جلال چکار می‌کند که تو آنقدر با او خوب هستی؟ به من هم یاد بده که من هم با عالیه‌‌ همان کار را بکنم؟» خانم دانشور می‌گوید «من گفتم آقای نیما کاری که نداره، به او مهربانی کنید، می‌بینید این همه زحمت می‌کِشَد، به او بگویید دستت درد نکند. در خانهٔ من چقدر ستم می‌کِشی. جوری کنید که بداند قدرِ زحماتش را می‌دانید. گاهی هم هدیه‌هایی برایش بخرید. ما زن‌ها، دلمان به این چیز‌ها خوش است که به یادمان باشند. نیما پرسید: مثلاً چی بخرم؟ گفتم: مثلاً یک شیشه عطرِ خوشبو یا یک جورابِ ابریشمی‌خوشرنگ یا یک روسری قشنگ … نمی‌دانم از این چیز‌ها. شما که شاعرید، وقتی هدیه را به او می‌دهید یک حرفِ شاعرانهٔ قشنگ بزنید که مدت‌ها خاطرش خوش باشد. این زن این همه در خانهٔ شما زحمتِ بی‌اجر می‌کشد. اجرش را با یک کلامِ شاعرانه بدهید، شما که خوب بلدید. مثلاً بگویید: عالیه! دیدم این قشنگ بود، بارِ خاطرم به تو بود، برایت خریدَمِش. نیما گفت: آخر سیمین، من خرید بلد نیستم، مخصوصاً خرید این چیز‌ها که تو گفتی. تو می‌دانی که حتی لباس و کفشِ مرا عالیه می‌خرد. پرسیدم: هیچ وقت از او تشکر کرده‌اید؟ هیچ وقت دستِ او را بوسیده‌اید؟ پیشانی‌اش را؟ نیما پوزخندِ طنزآلودِ خودش را زد و گفت: نه. گفتم: خوب حالا اگر میوه‌ٔ خوبی دیدید مثلاً نارنگی شیرازی درشت یا لیموی ترشِ شیرازی خوشبو و یا سیبِ سرخِ درشت، یکی دو کیلو بخرید و با مِهر به رویش بخندید … نیما حرفم را قطع کرد و گفت: و بگویم عالیه! بارِ خاطرم به تو بود. نیما خندید، از خنده‌های مخصوصِ نیمایی و عجب عجبی گفت و رفت. حالا نگو که آقای نیما می‌رود و سه کیلو پیاز می‌خرد و آن‌ها را برای عالیه خانم می‌آورد و به او می‌گوید: بیا عالیه. عالیه خانم می‌پرسد: این چی هست؟ نیما می‌گوید: پیازِ سفیدِ مازندرانی، خانمِ آلِ احمد گفته... عالیه خانم می‌گوید: آخر مردِ حسابی! من که بیست و هشت من پیاز خریدم، توی ایوان ریختم. تو چرا دیگر پیاز خریدی؟ نیما باز هم می‌گوید که خانمِ آلِ احمد گفته... عالیه خانم آمد خانهٔ ما و از من پرسید که چرا به نیما گفته‌ام پیاز بخرد. من تمام گفتگو‌هایم را با نیما، به عالیه خانم گفتم. پرسید: خوب پس چرا این کار را کرد؟ گفتم: خوب یک دهن کجی کرده به اَداهای بورژوازی. خواسته هم مرا دست بیندازد و هم شما را.» برگرفته از جلد اول «ویژه‌ نیما یوشیج»، مجله ی گوهران شماره ۱۳-۱۴ (۱۳ دی ۱۳۸۵) 📜| @adabi_bnd
جلال عزیز، کاغذ اخیرت پدرم را درآورد. عزیزم، چرا اینقدر بی تابی می‌کنی؟ مگر من به قول شیرازی‌ها گل هُـم هُـم هستم که از دوری‌ام اینطور عمر عزیز و جوانی خودت را تباه می‌کنی؟ صبر داشته باش یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه‌ی احزان شود روزی گلستان غم مخور این دل افسرده حالش به شود دل بد مکن این سر شوریده بازآید به سامان غم مخور و تو یوسف منی، نه من سیاه سوخته‌ی بدبخت. مگر من چه تحفه‌ی نطنزی هستم و بودم که تو چنین از رفتن من نگران شده‌ای و بی خود خیالت را ناراحت می‌کنی. می‌دانی از وقتی که کاغذ سوم تو رسیده است، کاغذ ۲۵ سپتامبر تو، آرام و قرار ندارم، مثل مرغ سرکنده شده‌ام. عزیز دل من، مگر من بچه‌ی دو ساله‌ام که در آمریکا گم بشوم و یا ندانم کاری بکنم. 📬 نامه به جلال آل احمد 📜| @adabi_bnd