دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگِ قشنگ از کفِ دنیا برود
هر که معشوقه بر انگیخت گوارایش باد
دلِ تنها به چه شوقی پیِ یلدا برود؟!
#فرامرز_عرب_عامری
🍂| @adabi_bnd
صبحها مسیر ثابتی دارم و اگر عجله نداشته باشم آنقدر در ایستگاه منتظر میمانم تا تاکسی مورد علاقهام برسد. در واقع راننده این تاکسی را دوست دارم. راننده پیر و درشت هیکلی با دستهای قوی و آفتاب سوخته و چشمهای مشکی رنگ است که تابستان و زمستان سر شیشه ماشین را باز میگذارد و با آنکه چهار سال است بیشتر صبحها سوار ماشینش میشوم فقط سه چهار بار صدای بم و خشدارش را شنیدهام. ماشینش نه ضبط دارد، نه رادیو و شاید همین سکوت، حضورش را این چنین لذت بخش میکند. ما هر روز از مسیر ثابتی میرویم، فقط چهارشنبههای آخر هر ماه راننده مسیر همیشگیمان را عوض میکند.
یکی از چهارشنبههای آخر ماه به او گفتم:
- «از این طرف راهمون دور میشه ها.»
- «میدونم.»
دیگر هیچ کدام حرفی نزدیم و او باز هر روز از مسیر همیشگی میرفت و چهارشنبههای آخر ماه مسیر دورتر را انتخاب میکرد. چهارشنبه آخر ماه پیش وقتی از مسیر دورتر میرفت، سر یک کوچه ترمز کرد نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت، بعد گفت: «ببخشید الان بر میگردم» و از ماشین پیاده شد. دوباره کمی این طرف و آن طرف را نگاه کرد، یک کوچه را تا نیمه رفت و برگشت بعد سوار شد و رفتیم. به دستهایش نگاه کردم، فرمان را آنقدر محکم گرفته بود که ترسیدم از جا کنده شود، اما لرزش دستهایش پیدا بود، پرسیدم: «حالتون خوبه؟» گفت: «نه.» نگاهش کردم و بعد برایم تعریف کرد.
چهل و شش سال پیش عاشق دختر جوانی میشود. چهارشنبه آخر یک ماه دختر جوان به او میگوید خانوادهاش اجازه نمیدهند با او ازدواج کند. راننده از دختر جوان میخواهد لااقل ماهی یک بار او را از دور ببیند. دختر جوان قول میدهد تا آخر عمر چهارشنبه آخر هر ماه سر این کوچه بیاید. چهل و شش سال دختر جوان چهارشنبه آخر هر ماه سر کوچه آمده، راننده او را از دور دیده و رفته است.
از راننده پرسیدم: «دختر جوان ازدواج کرد؟» نمیدانست. پرسیدم: «آدرسشو دارین؟» نداشت. در این چهل و شش سال با او حتی یک کلمه هم حرف نزده بود فقط چهارشنبههای آخر هر ماه دختر جوان را دیده بود و رفته بود. راننده گفت «چهل و شش سال چهارشنبه آخر هر ماه اومد ولی دو ماهه نمیاد.» به راننده گفتم: «شاید یه مشکلی پیش اومده.» راننده گفت: «خدا نکنه» بعد گفت: «اگر ماه دیگر نیاد میمیرم.»
| سروش صحت |
#داستانک
📻| @adabi_bnd
4_5969584124271268919.mp3
6.51M
#آوای_روز
🎙 مسعود صادقلو
🎼 شکر
🎧| @adabi_bnd
مرا خود با تو سری در میان هست
وگرنه روی زیبا در جهان هست
#سعدی
🍃| @adabi_bnd
مثل کوهیم و از این فاصله هامان چه غم است
لذت عشق من و تو نرسیدن به هم است
#سید_تقی_سیدی
🦋| @adabi_bnd
#غزل_روز
پرنده نیستم اما پر خیالم هست
توان بال گشودن به هر محالم هست
مبین که مثل زمین پای در لجن شدهام
که دسترس به گواراترین زلالم هست
همین نفس که به عمق سکوت محبوسم
صدای منتشری آن سوی جبالم هست
شناسنامۀ من یک دروغ اجباریست
هنوز تا متولّد شدن مجالم هست
بخواه تا خود از این خاک بسته برخیزم
به رستخیز تو همواره شور و حالم هست
مجاب فلسفۀ قبض و بسط روحم نیست
اگر چه با خود و دنیای خود جدالم هست
جهان جنون مرا پاسخی نداده هنوز
به ناگزیری دنیا همان سوالم هست
به غیر خویشتن از هیچ کس ملالم نیست
خود این دلیل مرا بس اگر ملالم هست
#محمد_علی_بهمنی
🍀| @adabi_bnd
شنیدهام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت
فِراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
#حافظ
🍃| @adabi_bnd
با زلف تو قصهایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور
#عبید_زاکانی
#روزنگار،۳۰ آذر، جشن شب یلدا
🌹| @adabi_bnd
شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
#اوحدی_مراغه_ای
🦋| @adabi_bnd
زدم فالی به شوق دیدنت در شام یلدایی
مردد مانده حافظ هم، که میآیی؟ نمیآیی؟
#قاسم_صرافان
🌱| @adabi_bnd
گردش سال ، فقط یک شب یلدا دارد
من بدون تو هزاران شب یلدا دارم ...
#نسترن_وثوقی
🌹| @adabi_bnd
دور زمستان رسید عهد شبستان رسید
نوبت مستان رسید می بخور و نی بزن
#قاآنی
☃️| @adabi_bnd