#غزل_روز
روزگاریست که سودازده روی توام
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام
به دو چشم تو که شوریدهتر از بخت من است
که به روی تو من آشفتهتر از موی توام
نقد هر عقل که در کیسه پندارم بود
کمتر از هیچ برآمد به ترازوی توام
همدمی نیست که گوید سخنی پیش منت
محرمی نیست که آرد خبری سوی توام
چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی
لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام
زین سبب خلق جهانند مرید سخنم
که ریاضت کش محراب دو ابروی توام
دست موتم نکند میخ سراپرده عمر
گر سعادت بزند خیمه به پهلوی توام
تو مپندار کز این در به ملامت بروم
که گرم تیغ زنی بنده بازوی توام
سعدی از پرده عشاق چه خوش میگوید
ترک من پرده برانداز که هندوی توام
#سعدی
🦋| @adabi_bnd
4_5958690828783191065.mp3
11.03M
#آوای_روز
🎼 دیوونه
🎙 محسن چاووشی
🎧| @adabi_bnd
تا نهادی گنج رازِ عشق خود در خاکِ ما
قدسیان را ملتمس تشریفِ انسان گشتن است
#هوشنگ_ابتهاج
🌱| @adabi_bnd
دری به زمستان باز کن تا سپیدی برفها به ما امید زنده ماندن بدهد ما گرما نمیخواهیم ما امید میخواهیم...
#احمدرضا_احمدی
❄️| @adabi_bnd
#غزل_روز
دخترک بار سفر بسته، دلش اینجا نیست،
راه افتاده و دلشورهی من بیجا نیست...!
"ای که از کوچه معشوقه ما میگذری"
دیگر آن پنجرهی رو به خیابان وا نیست!
به خیابان که رسیدم به خودم میگفتم،
عجبا عطر تنش هست، خودش اما نیست!
ناگهان آمد و چشمان ترم را بستم...
مثلا بیخبرم هست کنارم یا نیست!
زیر گوشش غزلی خواندم و آخر گفتم:
"جز تو اندر نظرم هیچکسی زیبا نیست"
در من انگار غمی ریشه دواندهست ولی،
در تو یک دلهرهی ساختگی پیدا نیست...
بعد شیرین چه بلایی سر فرهاد آمد؟
مشکلی نیست برو! ای که دلت با ما نیست...
#امیررضا_بهمنی
🦋| @adabi_bnd
4_5814537754800822307.mp3
8M
#آوای_روز
🎼 دل
🎙 محمد لطفی
🎧| @adabi_bnd
#داستانک
نباید با خودم اعتراف میکردم
برای همهی ما پیش آمده حداقل یک بار نزد دیگری اعتراف کنیم اما درست ترین و واقعیترین اعتراف، اعترافیست که آدم با خودش بگوید!
وقتی چیزی را با خودت اعتراف کردی
دیگر میشود جزو باورت،
دیگر نمیتوانی خودت را گول بزنی،
دیگر نمیتوانی از ذهنت بیرونش کنی!
من هم با خودم اعتراف کردم!
در خلوت و تنهاییم با خودم اعتراف کردم که به شیب لبهایش وقتی میخندد گرفتار شدهام!
پنجمین ماه از آمدنش به شرکت میگذشت
تمام این پنج ماه هر روز صبح با خودم تصمیم میگرفتم که میروم و سر صحبت را باز میکنم و حرف دلم را میگویم!
اما همین که میرفتم بالای سرش و نگاهم میکرد به یکباره چشم میدوختم به دکمهی لباسش، به انتهای موهای بافته شدهاش، به دستبند فیروزهای رنگش... به هر کجا جز چشمانش!
میز کارش چند متر با میز کار من فاصله داشت!
همیشه وقتی مشغول کار میشد نگاهش میکردم
چه دلبرانه در فکر فرو میرفت!
کلافگیاش دوست داشتنی بود
وقتی وسط کار فکرش جای دیگری بود انگشت شصتش را لای دندانهایش میگرفت دلم میخواست بروم و دستم را جلوی صورتش تکان دهم و بگویم هی! حواست کجاست؟ دوست ندارم جز من به چیز دیگری فکر کنی!
بخندد!
شیب لپهایش
چال لبهایش
اما هر بار دست و تن و دلم میلرزید
من عادت کرده بودم به یواشکی داشتنش!
میز کار من کنار پنجره بود و کمی آن طرفتر یک رخت آویز نصب شده بود.
یک روز صبح، که هوا بارانی بود ایستاده بودم کنار پنجره و مشغول تماشای درخت خرمالوی خشک شده در حیاط شرکت
بودم که از اتاق رفت بیرون!
از همان اول صبح بوی عطر شال و بارانیاش روانیام کرده بود.
بیاختیار سمت رخت آویز رفتم و بارانیاش را بغل گرفتم و شال گردناش را عمیق بو کشیدم!
نفس کشیدم!
من عادت کرده بودم که در خلوت خودم با خیالش عشق بازی کنم.
اما این خیال تا وقتی برایم شیرین بود که هر روز میدیدمش و حضورش را حس میکردم
این را وقتی فهمیدم که چند روز بخاطر مریضی نتوانستم بروم سرکار
کلافگی تمام جانم را گرفته بود.
تازه مفهوم اعتیاد را درک کرده بودم!
با خودم تصمیم گرفتم هر طور شده این بار بروم و حرف دلم را بزنم!
بعد از چند روز وقتی رفتم شرکت،
دیدم میزش در اتاق نیست!
با خودم هزار جور فکر کردم.
نکند آن روز که شال و بارانیش را در آغوش کشیده بودم من را دیده و میزش را برده به اتاق دیگر!
نکند از نگاههایم آزرده شده!
نکند حواسم نبوده و حرفی زدهام...
خدای من!
هر روز کنارم بود و آنگونه بیقرار بودم
حالا که کنارم نیست چه حالی خواهم داشت؟
رفتم و از کارمندها پرس و جو کردم که فلانی کجاست؟
گفتند: همین دو روز پیش نامزد کرد و گفت دیگر نمیتواند بیاید سرکار!
استعفا داد و رفت!
شیرینی هم داد!
سهم تو در یخچال است...
سهم من؟
باور کردنی نبود،
داشتم دیوانه میشدم
چند هفتهای به بهانه مریضی نرفتم سرکار!
تمام نقشههایم نقش بر آب شد.
باید فراموشش میکردم
اما این غیر ممکن بود!
اگر میدانست و میرفت،
اگر خبر داشت از دل من و رهایم میکرد
اگر میفهمید دلدادگیم را و تنهایم میگذاشت
شاید میتوانستم فراموشش کنم
اما نه،
حالا غیر ممکن بود.
چون من،
دوست داشتنش را،
با خودم،
تنهایی،
در خلوت اعتراف کرده بودم!
و بعد از آن بودنش را باور کرده بودم.
اگر کسی بیاید و بعد برود شاید فراموش کردنش ممکن باشد
اما کسی که نیامده میرود
کلی حرف در دلت میگذارد
کلی حرف که تا عمر داری با خودت تکرار میکنی!
کسی که نیامده میرود!
فراموش کردنش غیر ممکن است
نه...
نباید با خودم اعتراف میکردم...
|علی سلطانی|
🌒| @adabi_bnd
#صبح_نوشت
با تو خورشید فقط صبح سخن میگوید...
با تو که از همه ی شهر سحرخیزتری!
#مجید_بابازاده
🌕| @adabi_bnd
اصفهان با آن همه وسعت شده نصف جهان!
یک وجب قد داری و کل جهانم گشته ای
#مهدى_صحبتى
🫀| @adabi_bnd
#نامه_ها
جلال عزیز، کاغذ اخیرت پدرم را درآورد. عزیزم، چرا اینقدر بی تابی میکنی؟ مگر من به قول شیرازیها گل هُـم هُـم هستم که از دوریام اینطور عمر عزیز و جوانی خودت را تباه میکنی؟ صبر داشته باش
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور
این دل افسرده حالش به شود دل بد مکن
این سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
و تو یوسف منی، نه من سیاه سوختهی بدبخت. مگر من چه تحفهی نطنزی هستم و بودم که تو چنین از رفتن من نگران شدهای و بی خود خیالت را ناراحت میکنی. میدانی از وقتی که کاغذ سوم تو رسیده است، کاغذ ۲۵ سپتامبر تو، آرام و قرار ندارم، مثل مرغ سرکنده شدهام. عزیز دل من، مگر من بچهی دو سالهام که در آمریکا گم بشوم و یا ندانم کاری بکنم.
#سیمین_دانشور
📬 نامه به جلال آل احمد
📜| @adabi_bnd
.........
بر درختِ زندگی برگیم ما
میوه های شاخه ی مرگیم ما
خوش به حالِ هر که مدهوشِ کسی ست
گر بهشتی باشد آغوشِ کسی ست
تا نیافتادی به چنگِ مور و مار
سربه دامانِ دلارامی گذار
لحظه ی رفتن ندارد پیش و پس
یک نفس تا مرگ داری یک نفس
رختِ ماندن هر کجا انداختی
این نفس را در نیابی باختی
می رویم از پی ، اگر خوبیم و بَد
کس نمانده ست و نماند تا اَبد
آمدن دل را به رفتن دادن است
قسمتِ برگ از درخت اُفتادن است
راست می گویند ، شادی کیمیاست
"خنده بر هردردِ بی درمان دواست"
خنده رو از ذاتِ شیطان ایمن است
قلبِ غمگین خانه ی اهریمن است
شاد باش و شادمانی پیشه کُن
خونِ دیوِ غصه را در شیشه کُن
ای خوشا مستی ، خوشا دیوانگی
هیچ خیری نیست در فرزانگی
رازِ دل بر مردمِ آزاده بَر
دست اگر بُردی ، به جامِ باده بَر
لختی آسودن بر این دیرِ خراب
هیچ تدبیری ندارد جُز شراب
.........
#محمد_علی_جوشایی از یک مثنوی بلند
WWW.joshaee.ir
https://www.instagram.com/p/CzbvumQoIex/?igshid=
https://t.me/joshaee_mohamadali
🥀| @adabi_bnd
#غزل_روز
صبر کن آیه قسم جور کنم تا نروی
یا در و پنجره را کور کنم تا نروی...
صبر کن لشگری از خاطرهی روز نخست
در سر راه تو مامور کنم تا نروی
قد زیبایی تو نیستم اما چه کنم
صورتم را پر هاشور کنم تا نروی!
نذر کردم گره ی پنجره فولاد شوم
صبر کن تا به خدا زور کنم تا نروی
من بلایی به سرت آمدهام میدانم
از سرت درد و بلا دور کنم تا نروی
تیغ بر روی رگ غیرت من منتظر است
صبر کن حادثه ای جور کنم تا نروی...
#علی_صفری
☘️| @adabi_bnd