eitaa logo
کانون شعر و ادب ع.پ آبادان
84 دنبال‌کننده
131 عکس
10 ویدیو
2 فایل
آیدی ادمین کانال خانم داودی زاده @Zeinab003
مشاهده در ایتا
دانلود
« فریدون » این تویی؟ یا نقش دیوار، نه رنگ است این که بر رخسار داری ز سیمای غم انگیز تو پیداست، که در سینه دلی بیمار داری خطوط دفتر پیشانی تو، حکایت گوی روحی دردمند است نگاه گرم و جاندار تو اکنون نگاه آهویی سر در کمند است چرا دیگر در این چشمان خاموش، نمی بینم نشاطی از جوانی؟ نگاه بی فروغ و بی زبانت، نمی خندد به روی زندگانی تو را زان مشت و بازوی توانا؛ چه غیر از استخوان و پوست مانده؟ اگر هم نیمه جانی هست باقی، به عشق و آرزوی دوست مانده مکن پنهان،ز رخسارت هویداست، که شب را تا سحر بیدار بودی تو را عشق این چنین بر باد داده، مگر از زندگانی بیزار بودی؟ هوای دلبری داری و شک نیست، که تیر عشق بر جانت نشسته دل شیدای تو پیوسته با دوست، به عشق دوست از عالم گسسته تو را گر عشق جان تازه بخشید، شرار رنج ها بال و پرت سوخت وگر با ناامیدی پنجه کردی، غمی دیگر به نوعی دیگرت سوخت تو می گویی بلای جان عاشق، شب هجران و غم های فراق است؟ ولی چشمان بی تاب تو گوید، بلای جان عاشق اشتیاق است تو را چشمان این آیینه بی شک، هزاران بار با لبخند دیده وگر صد ناروا کردی تحمل،کم و بیش از جهان خرسند دیده چرا با محنت و غم خو گرفتی، چرا از یاد بردی خویشتن را؟ به روی تو در شادی گشوده ست، رها کن دامن رنج و محن را ز فرط بیقراری می کشم آه، دلم از درد هجران در فشار است نمی بینم دگر همصحبتم را؛ فریدون رفته و آیینه تار است
از دل و دیده، گرامی‌تر هم آیا هست ؟ دست آری، ز دل و دیده گرامی‌تر دست زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان بی‌گمان دست گران‌قدرتر است هر چه حاصل کنی از دنیا دست‌آورد است هر چه اسباب جهان باشد، در روی زمین دست دارد همه را زیر نگین سلطنت را که شنیده‌ست چنین ؟ شرف دست همین بس که نوشتن با اوست خوش‌ترین مایه دل‌بستگی من با اوست در فروبسته‌ترین دشواری در گران‌بارترین نومیدی بارها بر سرخود، بانگ زدم – هیچت ار نیست مخور خون جگر دست که هست بیستون را یاد آر دست‌هایت را بسپار به کار کوه را چون پر کاه از سر راهت بردار وه چه نیروی شگفت‌انگیزی است دست‌هایی که به هم پیوسته است به یقین، هر که به هر جای، درآید از پای دست‌هایش بسته است دست در دست کسی یعنی پیوند دو جان دست در دست کسی یعنی: پیمان دو عشق دست در دست کسی داری اگر دانی، دست چه سخن‌ها که بیان می‌کند از دوست به دوست لحظه‌ای چند که از دست طبیب گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد نوش‌داروی شفابخش‌تر از داروی اوست چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دستٰ پرچم شادی و شوق است که افراشته‌ای لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست دست، گنجینه مهر و هنر است خواه بر پرده ساز خواه در گردن دوست خواه بر چهره نقش خواه بر دنده چرخ خواه بر دسته داس خواه در یاری نابینایی خواه در ساختن فردایی آنچه آتش به دلم می‌زند اینک هر دم سرنوشت بشرست داده با تلخی غم‌های دگر دست به هم بار این درد و دریغ است که ما تیرهامان به هدف نیک رسیده است، ولی دست‌هامان، نرسیده است به هم