❣بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم❣
#عروض_و_قافیه 1
(منظومهی اجمالی عروض)
ایکه خواهی در سخن گویا شوی
شاعری ، شوریده و شیدا شوی
باید آموزی : (فنون وزن) را
که بوَد بسیار ، در آن نکته ها
(وزن) اگر چه ابتدای شاعریست
گوش کن اکنون که گویم (وزن) چیست؟
شش (مُصوّت) هست (کوتاه و بلند)
گر بدانی چیست ، گردی سربلند
( اَ ) ـ ( اِ ) ـ ( اُ ) با هم همه کوتاه هست
( آ ) و (ایـ) و (او) ، بلند و دلکش است
سه (هجا) داریم (کوتاه) و (بلند)
وآن دگر باشد (کشیده) چون کمند
چون (کشیده) ، قابل (تقطیع) نیست!
بگذر از آن تا (هجا) دانی که چیست؟
هر صدایی که رسد بر گوش ما
هست در (تقطیع) ، عنوان هجا
چون (هجاها) را (نمادی) نیز هست
این (ــ) بلند و این یکی (U) کوتاه است
(من) بلند و (ما) بلند و (او) بلند
(بِه) وُ (کِه) کوتاه ، در یادت ببند
تا بدانی (وزن) این اشعار چیست؟
(رکن) آن ، در زیر شعر مولویست
"هرکسی از ظنّ خود شد یار من"
فاعلاتن ، فاعلاتن ، فاعلن
هست وزن (مثنوی) این (رکن) ها
که بوَد (معیار سنجش) ، نزد ما
نام (اوزان عروضی) ، (بحر) هست
که از آنها هرچهات گویم کم است
نام (بحر) مثنوی ، باشد (رَمَل)
که بوَد شیرینتر از قند و عسل
هست ارکانش (مُسدّس) در (شمار)
(رکن آخر) هست ، (محذوف و قصار)
هست (ده بحر) دگر بشنو چه هست؟
که به راحت ، میتوان آری به دست
(مُجتَث) است و (مُنسَرح) وآنگه (خفیف)
هم (بسیط) و هم (سریع) است ای ظریف
هم (تقارب) ، هم (مضارع) ، هم (هَزَج)
هم (رَجَز) هم (مُقتضب) شد رج به رج
(رکن اوزان) نیز باشد در (شمار)
مختلف؛ آن را به گوش جان سپار
هم (مُسَدّس) هم (مُثَمّن) نیز هست
که (زحافاتش) ، ملال انگیز هست
::: ::: :::
بعد از اینها ، (اختیار شاعری) است
گر چه گاهی (اضطرار شاعری) است
(آخر مصرع) ، چه (کوتاه) و (بلند)
یا (کشیده) ، آن (هجا) گردد (بلند)
(قافیه) ، تکرار اگر شد ناگزیر
بگذر از تقصیر عذرم ای خبیر
خوانش اشعار را باید درست
اینک آموزید ، از بیت نخست
گاه باید خواند با (تخفیف) نیز
آنچه میباشد (مشدّد) ای عزیز
گاه هم (طبق ضرورت) ، در بیان
خوانده میگردد (مشدّد) ، واژگان
گاه حرف ساکن (ت) مثلِ (چیست)
میشود (ساقط) که گویی هیچ نیست
همچنین (دو) (ساکن) از بعدِ (بلند)
گاه (یک) (ساقط) شود بیچون و چند
میتوان بینی درین مصرع عیان
(کارد) را که گشته ساقط (دال) آن
یا شود (ادغام) ، بعضی واژگان
در تلفظ میشود (در آن) ، (دران)
یا که (خواهر) ، وقت (تقطیع) کلام
طِبق خوانش هست (خاهر) والسلام
اولین رکن (فعلاتن) ، توان ،
(فاعلاتن) گردد ای آرام جان!
طِبق (ضرباهنگ) خاص شعر ها
میشود (تقطیع) هر گونه (هجا)
حرف (نون ساکنه) ، بعد از (بلند)
خارج از (تقطیع) هست ای هوشمند
مثل (جان) و (این) و (آن) و هرچه هست
جمله از (تقطیع) شعری ، (ساقط) است
هست (تسکین)، قاعده که میتوان
(دو هجا) که هست (کوته) همزمان
(دو هجا) را (یک هجا) اِعمال کرد
تا که (دو کوتاه) ، گردد (یک بلند)
(قلب) ، یعنی : (جا به جایی هجا)
که بوَد مخصوص بعضی (رکن ها)
که شود : (مُفتعلن) ، (مفاعلن)
یا شود : (مفاعلن) ، (مفتعَلن)
بعد از آن ، (اِشباع) باشد در زبان
که به شدّت میشود (کوته) ، بیان
مثل حرف (به) ، که بیشک در هجا
هست (کوته) ، دان (بلند)ش مثل (با)
وآن دگر (ابدال) ، نوعی دیگر است
در خصوص ِ (سه هجای) آخر است
که (فَعَلُن) ، میشود (فع لُن) ، عزیز
بیش ازین با خود مکن جنگ و ستیز
زآنکه هرچه بوده لازم ، گفتهام
گوهر (بحر عروضی) ، سفتهام
تا همینجا را اگر خوانی به جِدّ
میشوی در شعرگویی ، مستعد
وزن را (ساقی) به نظم ساده گفت
غنچه ی (وزن عروضی) را شکفت
گر که هستی طالب شعر وزین
باش ازین خرمن به همت، خوشهچین
✍#سید_محمدرضا_شمس
(ساقی)
https://eitaa.com/arozghafie
@adabkhane
#شعر ۴۹
کویر مشدد
مکتب#رمانتیسم-#کلاسیسم
با نغمههای پر شده در گوشات... دل بستهام به آنچه نشاید من
از قصههای زندگی با تو...گفتم هرآنچه را که نباید من
دیوانهوار عاشق دنیاییم...غافل ز بیثباتی خوشبختی
بخت سعید، سوده شده بر تو...نحسیِ زندگانی بیحد من
بذری ز عشق زیر قدمهایت، پاشیدم و به وقت درو دیدم
گلمیوههای چیده، از آن تو...اما کسی که هیچ بچیند من
آری! تو آن اقاقی جاویدی...سرسخت و استواری و پابرجا
ترجیعی از اقامهی باران،تو...ترکیبی از کویر مشدّد من
سرگشته در حوالی نومیدی...آواره از تزلزل جانفرسا
شیرازهبند دفتر عرفان،تو...صدپاره برگههای مُردّد من
در بیکران آینه میبینم...تصویری از تجسم باورها
سرخیِ دلبرانه، از آن تو...زردی غمفزای زبانزد من
جاریِ آبشار بهارانی...مرداب کوچکم که ندارد جان
بالا بلند زلف چلیپا تو...در خود تنیده زلف مجعّد من
در کوچهسار ظلمت تنهایی...در این خزان مبهمِ جانفرسا
لبریز از نشاط بهاران، تو...آکنده از مصائب ممتد من
در انحنای آمد و رفتنها...در پیچ و تاب بغض گره خورده
خالی شدی ز گفتن و ،آزادی...درمانده و اسیر چه گوید من
یک پرسش بدون جوابم که...حیران میان این همه اضدادم
رَستم ز قید آنچه که میدانی...هستم اگرچه نیز مقیّد من
مستأصلم میان دوراهیها...در بین این سپید و سیاهیها
تو گشتهای رها ز تباهیها...واماندهای که داده ز غم رد من
سر میرسد اجل ز فراسوها...ناخوانده، ناگهانی و ناهنگام
آسوده از گذارهی گردون،تو... درماندهی نباید و باید من
ماییم و برزخ و غم بعد از آن...تا روز حشر شیهه کشد بر ما
سرمست جام (ساقی) محشر تو...آنکس که از خمار برنجد من
#سید_محمدرضا_شمس
#ساقی
🦋@adabkhane