🔴🔵 یک دعای کوتاه برای ارتباط عاطفی بهتر با امام زمان علیه السلام
🌺 یکی از بزرگان سفارش نمودند هر وقت احساس کردید از امام زمان دور شدید و دلتون برای امام تنگ نیست و اون عاطفه و مهربانی لازم نسبت به امام زمان را ندارید این دعای کوتاه رو بخونید بخصوص توی قنوت نمازهاتون :
🔴 لَیِّن قَلبی لِوَلِیِّ اَمرِک 🔵
یعنی:
خدایا قلبم را برای ولی امرت نرم و مطیع گردان
📚 منبع:
فرازی از دعای معرفت در زمان غیبت
🔺مفاتیح الجنان /ملحقات مفاتیح الجنان/ دعایی که در زمان غیبت باید خواند ص ۱۱۴۴
✋🏻با ما همراه باشید👇🏻*
🇮🇷کانال آدابشریعت(ایتا)
@az_sadat53
🇮🇷کانال آدابشریعت(واتساپ)
http://chat.whatsapp.com/GVK4zGIyuDSL3tNXVcSB64
📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب)
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۵۷)
📚 انتشارات عهدمانا
راننده پیچید توی محلهٔ حمراء ، جلوی آپارتمان ایستاد و رو به کشیش گفت : « رسیدیم ، آپارتمان آقای جرج جرداق این جاست. من این جا منتظر شما می مانم. »
کشیش در ماشین را باز کرد و قبل از اینکه خارج شود ، گفت : « البته ممکن است کمی طول بکشد ... می خواهی برو ، کارم که تمام شد زنگ می زنم . »
راننده گفت : « نه قربان ، آقای سرگئی گفتند چند ساعتی که کار دارید ، منتظر شما باشم . » کشیش از ماشین خارج شد ، نگاهی به ساختمان قدیمی انداخت و زنگ شمارهٔ دو را فشار داد . لحظه ای بعد در باز شد. جرج گفته بود پله ها را بگیر و بیا طبقهٔ دوم . وقتی چشمش به در رنگ و رو رفتهٔ واحد دو افتاد ، روی آخرین پله ایستاد تا نفسی تازه کند .
در باز شد و جرج جرداق ، سرِ کم مویش را از لای آن بیرون آورد و گفت : « آه ، جناب میخائیل ! خوش آمدید !
بعد در را کاملاً گشود و از مقابل چارچوب آن کنار رفت. کشیش کفشش را درآورد ، دست جرج را که برای احوال پرسی دراز شده بود گرفت و فشرد و گفت : « چقدر پیر و فرتوت شده ای جرج ! »
جرج خندید و گفت : « البته خوب است نگاهی به خودت در آیینه بیندازی که هیچ تناسبی بین آن سر كم مو و ریش بلند دیده نمی شود ! »
بعد دست هایش را باز کرد و کشیش را در آغوش گرفت و گفت : « بیا تو . بیا بنشین پدر ایوان . خوش آمدی . »
کشیش قبل از اینکه قدمی به جلو بردارد ، نگاهی از تعجّب به سالن انداخت که بیشتر به یک انبار کتاب شبیه بود . دو طرف از دیوارها ، از کف تا نزدیک سقف کتاب چیده شده بود . روی طاقچهٔ پنجره ، کف سالن ، روی کاناپه و روی میز عسلی چوبی ، پر از کتاب بود . جرج که کشیش را متعجّب و خیره دید گفت : « نگران نباش پدر ! جایی برای نشستن ما دو پیرمرد پیدا می شود. » بعد خودش روی صندلی پایه ی فلزی چرمی نشست و صندلی چوبی لهستانی را به کشیش نشان داد و گفت : « قبل از اینکه بیایی ، صندلی ات را مرتّب کردم و کتابها را از رویش برداشتم ... بیا بنشین ، بیا پدر » ...کشیش روی صندلی نشست .
↩️ ادامه دارد...📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب)
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۵۸)
📚 انتشارات عهدمانا
جرج گفت: چند روز پیش که از مسکو زنگ زدی و گفتی یک کتاب قدیمی پیدا کرده ای ، کنجکاو بودم آن را ببینم . به خصوص که گفتی موضوعش دربارهٔ علی است . حالا حرف بزن که از چای و پذیرایی هم خبری نیست . جرج ادامه داد : « حضرت ایوانف ، همان امام علی که تو برای صحبت درباره اش پیش من آمده ای در سخنانی به ما می گوید : "چون نشانه های نعمت پروردگار آشکار شد ، با ناسپاسی نعمت ها را از خود دور نسازید " ، این کتابها نعمت های پروردگارند ، پدر» کشیش گفت : « چه جملهٔ زیبایی بود این کلام علی ... و چه قدر هم شبیه یکی از جملات عیسی مسیح است . »
جرج گفت : « کلام همهٔ پیامبران و عدالت خواهان جهان ، شبیه کلام امام على است . برای همین است که من نام کتابم را گذاشته ام : امام علی ، صدای عدالت انسان . »
کشیش گفت : « برای همین امروز پیش تو هستم ؛ تا دربارهٔ علی بیشتر بدانم . »
جرج گفت : « برای شناخت علی ، باید به وجدان خودت مراجعه کنی پدر و تعصّب مسیحیت را از خودت دور کنی . علی را با هیچ کس قیاس نکنی مگر با خودش . »
کشیش به چشم های جرج خیره شد و پرسید : « اول به من بگویید چگونه با علی آشنا شدید و چه شد که دربارهٔ او کتاب ها نوشتید ؟ در حالی که شما یک مسیحی هستید ؟ »
جرج لبخندی زد و پاسخ داد : « می دانستم این سؤال را خواهی پرسید ؛ مثل همهٔ مسیحی ها و نیز مسلمانان که اولین سؤالشان همین است . من در نوجوانی با علی آشنا شدم ؛ اول به واسطهٔ برادرم فؤاد که شاعر و زبان شناس بزرگی بود . جالب است بدانی که پدرِ سنگ تراشم روی سر در خانه مان سنگ نوشته ای نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود : « لافتی الا علی ، لاسیف الا ذوالفقار » .
↩️ ادامه دارد...
AUD-20210912-WA0005.mp3
1.34M
#دقایقی_محضر_قرآن
*آیه۴۶
سوره مبارکه آل عمران👆
#قرائتی
🇮🇷 آدابشریعت
@az_sadat53
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🇮🇷 آدابشریعت
http://chat.whatsapp.com/GVK4zGIyuDSL3tNXVcSB64