eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.6هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر یکی از آشناها اومده بود با مادرم در مورد من صحبت کنه، خواستگاری و این حرفا. پسرشونو من نمی‌شناختم اما خیلی اتفاقی ایشون هم دانشگاهی من بودن، عکسشو نشونم دادن من شناختمش ، مادرم گفت برو باهاش حرف بزن ، گفتم اون باید بیاد، گفت خجالتیه ، مامانش خیلی عذرخواهی کرده و خواسته اگر میشه تو حرف بزنی و...، خلاصه یروز تو دانشگاه بودم کلاس که تموم شد پریدم جلوش گفتم خوب هستین؟گفت ممنون گفتم چقدر جالب منم همینطور😐 بعد همینجوری چند ثانیه گذشت منم عین خلا خیره شده بودم بهش،گفت ببخشید من باید برم...گفتم عههه جالب منم همینطور بعد راه افتادم دنبالش🤦🏻‍♀نمیخواستم فرصت رو از دست بدم،این هی برمیگشت پشت سرشو نگاه میکرد تند تر راه می‌رفت منم دنبالش🤦🏻‍♀یهو برگشت گفت خانوم من دارم میرم خونه😐😂گفتم خب منم همینطور ،چپ چپ نگام کرد شروع کرد تند راه رفتن منم دنبالش🤦🏻‍♀آخر سر دیگه داشت تقریبا می‌دوید عینهو اینایی که از دست زامبی فرار میکنن.. که منم شروع کردم دنبالش دویدن😂😐 دیدم نمیتونم بهش برسم بیخیالش شدم😐😂واقعا نمی‌فهمم چی تو سرم می‌گذشت😂🤦🏻‍♀ اومدم خونه مامانم شاد و خندون پرسید چی شد، بله؟؟ من😑😑😑 مامانم😘😘😘 داماد🏃🏃🏃 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔴سربه راه شدن فرزند یا همسر نااهل🔴 اگر در خانه جوان نااهل یا همسری دارید که به حرف شما گوش نمیدهد و از نماز و دعا فاصله گرفته و شب دیر وقت به خانه میآید و باعث پریشانی و آزار شما شده است ،برای اصلاح شدن و تغییر رفتارش به طوری که مطیع شما شود و حرف شما را گوش بدهد تنها یک راه قطعی و موثر وجود دارد.در یک اتاق تنها بنشینید و بدون اینکه با کسی حرف بزنید ۳۶۰ مرتبه این دعا را بخوانید....👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db خیلیا با این دعا سربه راه شدن😍👆
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🌸 من نمیتونستم توی‌ خونه ای که با اشکان گرفته بودیم زندگی‌ کنم. واسه همین محمد موقتاً
❣ -کدوم گوری بودی تا حالا؟! این حرفو پدرام گفت، در حالیکه عصبانیت از سرو روش میبارید، دستشو بالا برد و یکی محکم خوابوند زیر گوشم. مامانم با عجله از آشپزخونه بیرون اومد و بین من و پدرام وایساد و بهش گفت: رفته بود جشن تولد دوستش، از من اجازه گرفته بود. تو رو خدا نصفه شبی سرو صدا... پدرام نذاشت حرف مامان تموم بشه. انگشت اشاره اشو به نشونه تهدید سمت مامان گرفت و گفت: تو دخالت نکن مامان! خود تو باعث شدی که این دختره انقدر گستاخ و پررو باربیاد. یه نگاه به ساعت بنداز. آخه کدوم دختر درست و حسابی این موقع شب برمیگرده خونه؟ این همه ازش حمایت نکن مامان. تا کی میخوای یه ماله دستت بگیری و پشت سرش راه بیفتی و گند کاری هاش رو ماله بکشی؟ شما کار نداشته باش و بذار من آدمش کنم. بعد از پدر من مرد این خونه ام و نمیذارم این دختره چشم سفید آبرو و حیثیت خونواده مون رو ببره!» کفرم از حرفا و اولدوروم بلدوروم کردنای پدرام دراومده بود. با عصبانیت گفتم: نگاه کن تو رو خدا، ببین کی داره از آبرو و حیثیت حرف می زنه؛ آقا پدرامی که ی نقطه سفید تو پروندهش نیست و تا حالا هر خلافی که فکرش رو بکنی کرده! آخه توئی که هرشب حال خودت نیستی برمی گردی خونه، داری منو نصیحت می کنی؟ بهتره اول به فکر خودت باشی داداش من، اول خودت رو اصلاح کن و بعد برو بالای منبر و دیگران رو نصیحت کن! بعدشم، تو که ادعا می کنی مرد خونه ای و نمیذاری آبروی پدر به باد بره، توی این چهارماهی که بابا مرده به احترامش کدوم یکی از کارای زشتت رو گذاشتی کنار؟ ولگردیاتو نرفتی؟ با رفیقای نابابت مسافرت نرفتی... بعد از این حرفم مشت محکم پدرامو روی گونه ام حس کردم. پدرام بیرحمانه منو زیر مشت و لگد گرفت و مامان هرچی سعی میکرد نمیتونست آرومش کنه و منو از دستش نجات بده. زیر ضربه های سنگینی که پدرام به سرو صورت و بدنم میزد، از حال رفتم... وقتی به هوش اومدم و چشمامو باز کردم، تموم بدنم درد میکرد. مامان سرمو روی پاش گذاشته بود و با نگرانی نگام میکرد و سعی میکرد به زور آب قند به خوردم بده. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام  چند روز پیش یه پسر بچه ی ۶ساله ی بامزه دیدم تو خیابون. یهو مامانش صدا کرد کیخسرو بیا 😅تا حالا کیخسروی ۶ساله ندیده بودم از نزدیک😂😜 خداوکیلی کیخسرو باید ۱۹۰ قد داشته باشه و ۱۴۰ کیلو وزن با سیبیل و یال و کوپال •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا آخر ببین چقدر قشنگ و ساده چید😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌺یَا إِلَهَ الْآلِهَهِ الرَّفِیعَ جَلَالُهُ🌺 🔷اگر کسی تنگ دست و در نظر مردم حقیر باشد بیست روز هر روز پانزده بار بخواند فراخ دستی و جلالت ووسعت در وی پیدا شود و در نظر خلق بزرگ باشد و هر که او را ببیند دوست وی شود و دیگر تنگ دست نشود🔹 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✅سلام خانم های عزیز خواهشن زیاد عمل زیبایی انجام ندید به خدا شاید اولش خوب باشه بعدش دیگه خوشکلی قبل رو ندارید، حالا کسی که واقعا واجبه مشکل داره دماغش عمل کنه خوبه ولی چیه تو خیابون یا مهمونی همه شدن یه قیافه دماغ ها همه سربالا نوک تیز، یا همین ابرو اگه واقعا خودتون ابرو دارید بزارید همون طبیعی باشه به خدا خوشگل ترید، یا ژل زدن لب خیلی کارهای دیگه همون آرایش نکردن زیادم خیلی روی خوب بودن پوست تاثیر داره واز همه مهمتر همیشه سعی کنید هزینه دندونتون کنید دندون های سالمی داشته باشید هرچندماه یکبار یه دندون درست کنید دقت کنید واقعا داخل ایران انقدر از لوازم آرایشی عمل های زیبایی استفاده میشه اروپایی ها بیشتر سعی میکنن خودشون باشن و اینکه همینجور که روی زیبایی ظاهر کار میکنید روی زیبایی باطن هم کار کنید روی اخلاق، ادب ، احترام بزرگتر، حرمت نون نمک که اینها هم جز واجبات هستن🌺 مرسی که خوندید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام بچه ها یبار با خواهرم از مطب دکتر برمی‌گشتیم میخواستیم بریم اون سمت خیابون هم هوا بشدت گرم بود منم به شدت کلافههه  یهو یه موتوری با سرعت پیچید جلومون نزدیک بود بزنه بهم😒 همزمان با گوشی هم حرف می‌زد... منم که شدید هول شده بودم گفتم چته روانیییب نشستی روی گوشی داری با موتور حرف میزنییی😒😒😤😤    آبجیم تا خونه فقط می‌خندید😖😣🥲 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام به همگی و ادمین عزیز، خانم هستم 28 ساله و متاهل همسر پسر اخر خانواده  ویه جاری دارم       حالا مشکلاتم اینه که جاری و مادر شوهر با رفتاراشون ازارم میدن که براتون میگم  .  مشکل اصلی من اول مادر شوهرمه حس میکنم بشدت داره بین عروسا فرق میذاره  برای مثال هروقت جاری من براش مشکلی پیش میاد یا مریض میشه یا شوهرش ،حسابی به همه گوشزد میکنه که حتما زنگ بزنین حالشونو بپرسین خصوصا زنگ میزنه خونه مادرم حتی!!!با اینکه من مستقلم به مادرم زنگ میزنه و یاداوری میکنه ولی چن بار شد که من مریض شدم پام شکست تصادف کردیم یک بارم هیچکی زنگ نزد میدونم الان همتون میگین متوقعی  (من درکل انتظار ندارم یعنی منتظر کسی هم نیستم زنگ بزنه ولی وقتی این کارا مادر شوهرم میبینم حرصم میگیره که کلی به مادر و من زنگ میزنه و یاداوری میکنه که پیگیر بشیم حالی بپرسیم ولی  چطوری من مریض میشم به جاریم نمیگه یه حالی بپرس) . چن وقت پیشم جاریم رفته بود به مادرشوهرم گفته بود که من برا مرگ پدربزرگش تسلیت نگفتم(البته اینو خودم عمدا تسلیت نگفتم  چون وقتی یکی از نزدیکاش فوت کرد حضوری رفتم تسلیت گفتم ولی وقتی اشنا ما فوت کرد نه خودش نه حتی مادر شوهرم که همه رو امر و نهی میکنه به رو خودشون نیاوردن  و به شوهرمم گلایه کردم خیلی ناراحتم وقتی دیدم چیزی حالیشون نیست منم دیگه وقتی پدربزرگش فوت کرد به رو خودم نیاوردم تا بفهمه من همیشه موظف نیستم احترام بذارم و توقع داشته باشه ) . چن وقت پیش مادرشوهرم زنگ میزنه خونه مادرم و کلی پشت من حرف میگه که دخترت تسلیت نگفته به عروسم ،چرا هر وقت میاد خونمون اینقد به خودش میرسه، یا فلان عروسم وقتی میاد خونمون کمک میکنه ظرفا میشوره(وقتی اینو شنیدم شاخ دراوردم به مادرم میگم من حتی یه روزم نشده برم خونشون بخورم و کاری نکنم مثل بقیه کمک میکنم یک بار نشده بشینم بقیه ظرف بشورن) یا عروسا باید حتما باهم برن تفریح (به خاطر اینکه یه روز خانواده م مادر شوهرم و منو دعوت کرده بودن و مادرشوهرم انتظار داشته جاریمم دعوت کنیم که نکرده بودیم) ....خیلی ناراحت شدم وقت مادرم گف زنگ زده و چی گفته  بیشتر از این ناراحتم چرا رودررو به خودم نگفته که جواب بدم و به خانواده م میگه مامان منم هر سری حرص میخوره مریض میشه ...بعد تماسش چن روز بعد رفتیم خونشون دیدم خوشحاله و میخنده و چیزی به روش نمیاره انگار حرصش سر بقیه خالی میکنه اروم میشه دیدم ایطوریه هر چی  سعی کردم سربحث باز کنم نشد کلی تو مغزم باهاش بحث کرده بودم 🤦&zwj♀️ دقت کردم هر سری برا جاریم یا شوهرش  اتفاقی موفته یا مریض میشن  دباد میشه و سر من خالی میکنه...نمیدونم چطوری باهاش سر صحبت باز کنم که به خودم بگه و جواب رفتاراش بدم نمیتونم سر شوهرمم غر بزنم چون مقصر مادرشه نه خودش، برام دعا کنید خسته شدم. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🤵🏻‍♂️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خونه ما آپارتمانیه واگه بخوای بری پایین تا ۱ دقیقه کامل طول میکشه. یه شب منو مامانم توی خونه تنها بودیم منم رو مبل نشسته بودم و داشتم به گوشی نگاه میکردم مامانم از اشپرخونه اومد گفت من میرم آشغالا رو بزارم دم در سرمو بلند کردم بهش نگا کردمو گفتم باشه رفت در رو هم بست ۳ ثانیه نگذشته بود ناخوادگاه سرمو بلند کردم دیدم مامانم روی مبل رو به روییم نشسته و با لبخند بهم زل زده.. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•