#پارت152
#قلب_های_نارنجی🧡
وقتی پرونده تکمیل شد افسر نگهبان گفت که تحقیقات و جست و جویشان را از همان لحظه شروع می کنند.
گفت:« سرنخ های خوبی وجود داره. با استفاده از پرینت تماس های دخترتون حتما میتونیم شماره ی کیارش روستایی رو به دست بیاریم.»
ساده گفت:« اگه همین امشب از ایران برن چی؟»
افسر نگهبان معتقد بود احتمالا سفری در کار نیست و اگر هم باشد دو نفره نیست. با این همه گفت که فهرست مسافران سفرهای خارجی امشب و چند روز بعد هم بررسی می شود.
گفت با ارسال عکس آلما به فرودگاه و ایستگاه های مرزی بی تردید اگر سفری هم در کار باشد شدنی نیست.
بعد از مادر آلما خواست تا با پدر آلما تماس بگیرد و ببیند آدمی با نشانه های کیارش را می شناسد یا نه.
مادر آلما گفت:« قبلا بهش زنگ زدم. گوشیشو جواب نمیده.»
افسر نگهبان آنقدر گفت و گفت تا بالاخره توانست آنها را راضی کند از کلانتری بروند و به مادر آلما که بی تاب ترین آنها بود اطمینان داد همین که سر سوزنی خبر به دست آورد او را در صدم ثانیه مطلع کند.
#به_قلم_مینو_کریم_زاده
#ادامه_دارد........
کپی فقط با نام نویسنده و ایدی کانال#منماسکمیزنم🍂
بھ ما بپیوندید
دختــــ♡آسماݩ♡ــــࢪاݩ
╔═══🌈🌻════╗
@adinezohour
╚═══💕🌿════╝