eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
6.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥چرا اسرائیل شر مطلق است 💥این دختر همان روح الروح است💔 هنوز این پدر و دختر نوه دارن با قلب ما بازی میکنند😔
یاد بخیر...
احترام دو طرفه 🥰 📿
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ از‌مهم‌ترین‌شئون‌عاقبت‌بخیری ‌. .♥️ حااج قااسم!!؟✅ Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
خدای من!!🥺
کم کم داریم به ماه قشنگ رمضان‌مون نزدیک میشیمااا😍😌 📿@ganjmaanavi🕋
۴ در طول جلسات شوهرم کاری بهم نداشت و به زور حتی حرف میزد میگفت غیرتم ضربه خورده و خونم به جوش اومده بچه هام پنج ساله و سه ساله بودن دوتا جلسه دادگاه گفته بودم که دست درازی کرده و فقط ی جلسه مونده بود که بگم دست درازی کرده و محکوم بشه اما ترسیدم از گفتن دروغ به این بزرگی تو جلسه اخر دادگاه حقیقت رو گفتم همه‌ماتشون برده بود قاضی تشویقم کرد که راست گفتم و اسد هم از من شکایت نکرد موقع برگشت به خونه بهم گفت دیگه نمیتونم تحملت کنم هر بار که نگاهت کنم یاد این بی ابرویی میافتم و تو خودم میمیرم نمیدونم اینبار زیر دستم زنده بمونی یا نه پس برو که نه تو بمیری نه من قاتل بشم منو مقابل خونه بابام پیاده کرد و رفت چند وقت بعدشم طلاقم رو داد هر چی‌میرفتم برای دیدن بچه هام نمیذاشت و وقتی ام که میذاشت به بچه ها یاد داده بود که بهم فحاشی کنن پسر بزرگم هیچی نمیگفت ولی پسر کوچیکه م خیلی فحشم میداد چون عقلش نمیرسید
✨وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا ﴿۳﴾ ✨و بر خدا اعتماد كن ✨همين بس كه خدا نگهبان توست (۳) 📚 مبارکه الأحزاب ✍ ۳
۵ کم کم منم دیگه نرفتم به دردسر دیدنشون و دل شکستنم نمیارزید اینجوری بچه هامم راحت بودن و اذیت نمیشدن هیچ راهی برای خبر گرفتن ازشون نداشتم زندگیم هر روز سیاه و سیاهتر میشد از دوریشون میسوختم ولی چاره ای نداشتم تنها چیزی که از بچه هام داشتم همون لباسهای نوزادیشون بود زندگی من این بود که وقتی سرم خلوته بشینم و با اون لباسها حرف بزنم بغلشون کنم و بو کنم به یاد بچه هام زندگی خوبی داشتم با اینکه شوهرم خوب نبود ولی حداقل کنار بچه هام بودم با ی دروغ که برای جلب توجه گفتم زندگیم از هم پاشید و ابروم رفت چند باری رفتم خونه خاله های شوهرم و براشون درد دل کردم اونام گفتن صبر کن بچه ها بزرگ بشن میاریمشون اینجا تورم صدا میکنیم بیای که ببینیشون ولی الان کوچیکن منم قبول کردم اونام به حرفشون عمل کردن اگر شوهر من کمی گذشت میکرد و گناه منو نادیده میگرفت الان بچه هامون زیر دست خودمون بزرگ شده بودن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خروجی انسان های بی ثبات، بی نظم و دارای عادات بد، قطعا بسیار کم است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاهکار معماری لانه ی مورچه😳 سبحان الله از این خلقت👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای همه دعا کنیم☘ اثرش ابتدا برای خودمان خواهد بود.
۱ وقتی منوچهر اومد خواستگاریم ظاهر موجه ای داشت خیلی زبون باز بود و بلد بود چطور ادم ها رو به بازی بگیره بابای منم شد اسباب بازیش و انقدر با بابام حرف زد تا راضیش کرد منو بدن بهش، انقدر قشنگ خودشو تو دل بابام جا کرد که بابام توجه نکرد اون سی و دو سالشه و من دوازده سالمه گفت اقا منوچهر منت گذاشتی اومدی خونه من و دختر منو میخوای چشم روی چشمم ببرش به کنیزی اصلا مال خودت باورم نمیشد که منوچهر بتونه بابای سخت گیر منو اینجوری راضی کنه و بابام این حرفهارو راجعبه من بزنه بابای من که بخاطر محبت زیاد به منه تک دخترش همیشه مسخره میشد و بهش میگفتن به دخترت زیادی بها میدی اما الان انقدر منو بی ارزش میکرد بهرحال کاری ازم برنمیومد منوچهر خوب بلد بود چیکار‌ کنه که بابام داداشام بشن موم تو دستش
۲ بعد از همون عقدی که با حضور شیخ روستا برگزار شد و در واقع نه جشنی بود نه چیزی فقط اومد و من نشستم پیش منوچهر و عقد هم شدیم بعد از عقد همون شب راه افتادیم به سمت شهر تو راه از دوست داشتن میگفت و اینکه با نگاه اول عاشق من شده منو گول میزد و میبرد از روستای ما تا شهر دوساعت با ماشین راه بود تنها چیزی که نظرمو جلب کرد این بود که خودش ماشین داشت اون زمان ماشین داشتن یعنی اوج پولداری، تو راه از زندگی متاهلی و اینکه دوسم دارا حرف زد و منو حسابی خام خودش کرد وقتی گفت برات عروسی نگرفتم که کسی زن منو نبینه و مال خودم باشه روی ابرا بودم همش دوازده سالم بود و هر حرفی میزد باورم میشد بالاخره رسیدیم به خونه ش معمولی بود ولی ی جوری حرف میزد فکر میکردم قصره ❌❌❌
۲ بعد از همون عقدی که با حضور شیخ روستا برگزار شد و در واقع نه جشنی بود نه چیزی فقط اومد و من نشستم پیش منوچهر و عقد هم شدیم بعد از عقد همون شب راه افتادیم به سمت شهر تو راه از دوست داشتن میگفت و اینکه با نگاه اول عاشق من شده منو گول میزد و میبرد از روستای ما تا شهر دوساعت با ماشین راه بود تنها چیزی که نظرمو جلب کرد این بود که خودش ماشین داشت اون زمان ماشین داشتن یعنی اوج پولداری، تو راه از زندگی متاهلی و اینکه دوسم دارا حرف زد و منو حسابی خام خودش کرد وقتی گفت برات عروسی نگرفتم که کسی زن منو نبینه و مال خودم باشه روی ابرا بودم همش دوازده سالم بود و هر حرفی میزد باورم میشد بالاخره رسیدیم به خونه ش معمولی بود ولی ی جوری حرف میزد فکر میکردم قصره ❌❌❌